سینه زنی شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان


اي شيعيان امشب شب سوم مولاست
گيسـو پريشان بـر پدر زينب کبراست
واويلتا واويلتا آه و واويلا(۲)

*****
از بس‌ که خون جاري شده از سر مولا
گرديده قطـره قطـره آب، پيکـر مولا
واويلتا واويلتا آه و واويلا(۲)

*****
در کوفه غربت علي دارد اين تفسير
پاداش مـولا داده شد از دم شمشير
واويلتا واويلتا آه و واويلا(۲)

*****
اي اشک غربتت روان يا ابوفاضل
بهر پـدر قرآن بخـوان يا ابوفاضل
واويلتا واويلتا آه و واويلا(۲)

*****
آتش به دل‌ها مي‌زند ناله ي زينب
اي چاه کوفه گريه کن بر علي امشب
واويلتا واويلتا آه و واويلا(۲)

*****
امشب يتيمـان سر به ‌سر، يا علي گويند
محراب و مسجد تا سحر يا علي گويند
واويلتا واويلتا آه و واويلا(۲)

*****
ديگر نمي‌گريد علـي در دل صحـرا
ديگر نمي‌خندد به او قاتل زهرا
واويلتا واويلتا آه و واويلا(۲)




موضوعات مرتبط: اشعارشب بیست وسوم

برچسب‌ها: سینه زنی شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان
[ 29 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان

      به خاک تربتت بابا نهادم تا سر خود را
      شنیدم نالۀ جانسوز زهرا مادر خود را

      نگه بر دیدۀ گریان مادر کردم و دیدم
      که می شوید زاشک دیده زخم شوهر خود را

      امامی مهربان بودی که کردی در شب قتلت
      به آب و دانۀ مرغان سفارش دختر خود را

      به یاد غربت مادر فتادم پای تابوتت
      چو دیدم گریه های بی صدای خواهر خود را

      ملاقات خدا رفتن عذار لاله گون خواهد
      از آن شستی به خون، در سجده روی انور خود را

      زتو پوشید دائم روی سیلی خورده را مادر
      تو هم امشب نشان او مده زخم سر خود را

      به گلزار جنان محسن در آغوشت چو بنشیند
      ببوس از جانب من روی تنها یاور خود را

      تو پیشانی سپر کردی به شمشیر عدو، من هم
      نهم با کام عطشان زیر خنجر حنجر خود را

      بود در خاطرم زخم جبینت خاصه آن ساعت
      که گیرم در بغل نعش علّی اکبر خود را

      یتیمان بر تو آوردند شیر و یاد من آمد
      که باید پیش تیر از شیر گیرم اصغر خود را

      زبان طبع (میثم) را به محفل ها دُر افشان کن
      که ریزد بر قدوم خاندانت گوهر خود را

   غلامرضا سازگار

*****************************

      بی آشنا مانده غریبی بین خلقت
      دیگر نمی آید صدای پای غربت

      چندیست مانده سفره ها بی نان و خرما
      دیگر ندارد کوفه شبگرد محبت

      بعد از تو باید سرکند با خاک غم ها
      آن سر که بر دامان مهرت داشت عادت

      رفتی و هرگز چشم این دنیا نبیند
      شاهی بریزد با گدا طرح رفاقت

      هر وقت می آمد حسن هجده گل یاس
      میریخت روی قبر تو با اشک حسرت

      دست خدا افتاد از پا بین کوچه؟
      باید شنید از ریسمان ها این حکایت

      رفتی و خار از چشمهای تو در آمد
      در پای طفلی رفت هنگام اسارت

    موسی علیمرادی

*****************************

      فضای تو چقدر غم فزاست ای کوفه
      بگو امام غریبت کجاست ای کوفه

      صدای یا ابتا از خرابه ها آید
      تمام شهر پر از این صداست ای کوفه

      قسم به شام غریبان مرتضی، سه شب است
      که سفرۀ فقرا بی غذاست ای کوفه

      هنوز از جگر نخل های تو به فلک
      صدای نالۀ شیر خداست ای کوفه

      دل شکسته یتیمی نسشته چشم به راه
      هنوز منتظر مرتضاست ای کوفه

      به اشگ غربت و خون سر علی سوگند
      تو را نه دوستی و نه وفاست ای کوفه

      زدست مردم نامرد تو علی چه کشید
      که مرگ خود ز خداوند خواست ای کوفه

      چرا علی دل شب دفن شد جواب بده
      مگر نه او شه ارض و سماست ای کوفه

      گذشت هر چه شد، از زینبش تلافی کن
      اگر چه کار تو جور و جفاست ای کوفه

      بیا و بعد علی با حسین خوبی کن
      که از تو خون جگر مجتباست ای کوفه

      روا بود که خرابت کنند از ریشه
      ز بس تو را ستم نارواست ای کوفه

      ز بی وفائی و جور و جفای مردم تو
      هماره ناله «میثم» به پاست ای کوفه

       غلامرضا سازگار

*****************************

خانه با رفتنت این بار به هم ریخته است
شهر بی حیدر کرار به هم ریخته است

پدرم نبض زمان بودی و با رفتن تو
سحر و روزه و افطار به هم ریخته است

هرکسی دید پدر، حال مرا گفت به خویش:
دختر فاطمه بسیار به هم ریخته است

بستر خالی تو گوشه این خانه پدر
علتی شد که پرستار به هم ریخته است

بودنت مایه آرامش و آسایش بود
حال با رفتن تو کار به هم ریخته است

حَسَن غم‌زده را بیشتر از زخم سرت
قصه سینه و مسمار به هم ریخته است...

حرفی از کوچه نباید بشود پیش حسین
چون که با گفتنش هر بار به هم ریخته است...

صحبت از کوفه و بازار و اسیری کردی
از همان لحظه علمدار به هم ریخته است...

گفته‌ای کوفه میارند مرا طوری که
همه کوچه و بازار به هم ریخته است...

 مهدی نظری








موضوعات مرتبط: اشعارشب بیست وسوم
[ 29 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


 غير از تو اي خدا به کسي رو نمي زنم
جز در مقام قرب تو زانو نمي زنم

با کشتي شکسته ز امواج معصيت
جز در کرانه هاي تو پهلو نمي زنم

بعضي مواقع از سر تکرار معصيت
با غافلين درگه تو مو نمي زنم

با اين که روسياه ترين خلق عالمم
چنگي به غير نغمه ي «ارجو» نمي زنم

خواهي مرا بري به جهنّم ببر ولي ...
... اين را بدان که بانگ هياهو نمي زنم

اين بار اگر ردم نکني قول مي دهم
سنگي دگر به روي ترازو نمي زنم

تنها اميد من پسر فاطمه بُوَد
بيهوده دل به اين سو و آن سو نمي زنم

امشب دلم کبوتر بام رضا شده
پَر جز هواي ضامن آهو نمي زنم

زهر جفا توان پرش را گرفته بود
مانند مادرش کمرش را گرفته بود

محمدفردوسي

 

*************************


 رويم نميشود که بگويم مرا ببخش
با اين همه گناه وليکن خدا ببخش

شايد دلت گرفته ازاين توبه هاي سست
اينبار چندمين ولي آخر بيا ببخش

اي مهربان عرش نشين اي هميشه خوب
اين بنده ي به خاکِ غم افتاده را ببخش

شايد چنان بدم که نميخواهي اي عزيز!
از جرمهام بگذري ، اما چرا؟ببخش

حالا تو هستي و من و تصميم آخرت
يا غرق کن درون عذابم...ويا ببخش

کوه گناه خالص و خوبي همه ريا
رويم نميشود که بگويم مرا ببخش
 
علي اکبر ذاکري


*************************


 پيش تو از هرحرکتم شرمنده ام
از خُلق و خوي و خصلتم شرمنده ام

تو باز راهم دادي و بدتر شدم
از اينکه دادي فرصتم شرمنده ام

هرچه دلم مي خواهد اجرا مي کنم
اما قسم،از عادتم شرمنده ام

من را غلام هيئت تو خوانده اند
با اينکه هر شب هيئتم ، شرمنده ام

تنبيه تو تاثير در کارم نداشت
من بنده اي بي غيرتم، شرمنده ام

گوشم بدهکارت نشد بهتر شوم
حرفت نرفته در کتم ،شرمنده ام

حس مي کنم هستي ،ولي رد مي شوم ...
انجا که در معصيتم،شرمنده ام

روحم ،دلم ،جسمم،همه با هم شدند
آخر کلام صحبتم ، شرمنده ام

جواد ديندار


*************************

    بدم، مرا بـه پيمبـر ببخش يـا الله
 به اشک ديـده حيدر ببخش يا الله

  تمام دار و نـدارم محبت زهراست
   مرا بـه سـوره کوثـر ببخش يا الله 

 به اشک چشم حسين و حسن قبولم کن
 مرا بـه اين دو بـرادر ببخش يا الله

  بـه درگـه تــو گنـاه مکـرر آوردم
 مرا به عفـو مکـرر ببخش يــا الله

 ببر به کرب‌وبـلا زائر حسينـم کن
  به آن ضريح مطهر ببخش يـا الله

  به دست‌هاي علمدار کربلا سوگند
   به حرمت علـي‌اکبر ببخش يـا الله

به بانگ العطش نازدانه‌هاي حسين
  به خون حنجر اصغر ببخش يا الله

  به سيدالشهـدا و به خـون حنجر او
 که شد بريده ز خنجر ببخش يا الله

 به لحظه‌اي که سر نيزه گشت با زينب
 سـر حسين، بـرابـر، ببـخش يا الله

 به خون ميثم تمّار، جرم «ميثم» را
 به روي او تـو نياور؛ ببـخش يا الله

غلامرضاسازگار

 

*************************

 جاري‌ست چو باران عرق شرم به رويم
  از عفـو تو يـا از گنـه خويش بگويم؟

  تـرسم نگذارنـد بـه فــرداي قيـامت
  يک برگ گل از باغ وصال تو ببـويم

 کوري به از آن کز کرمت چشم بپوشم
  لالي بـه از آنـم کـه ثنـاي تو نگويم

تو زود رضا مي‌شوي از بنده ولي من
  ديرآمده‌ام تـا که رضاي تـو بجـويم

 من رو به در غيـر تو بردم، تو ز رحمت
 آغوش گشودي کـه بيـا باز به سويم

 خواهم که حضور تو کنم سفره دل، باز
 ترسـم کـه گناهـان بفشارنـد گلويم

صد سالـم اگـر در شـرر نـار بسوزي
   از دوستي‌ات کم نشود يک سرِ مويم

  بر خاک درت ريخته‌ام اشک خجالت
  اين اشک نکوتـر بود از آب وضـويم

 پرونـده تـاريک مــرا اشک نشويـد
 بگذار که در چشمه عفو تـو بشويـم

  صد بار خطا ديده‌اي از «ميثم» و يک بار
  نگذاشتـي از لطـف بيـارند بـه رويم

غلامرضاسازگار


*************************

 يا رب از فرط گنه نامه سياهم چه كنم
گر نبخشى ز ره لطف گناهم چه كنم

بسته گرديده زهر سو به رُخم راه نجات
ندهى گر تو در اين معركه راهم چه كنم

جز تو ما را نبود پشت و پناهى به جهان
بى پناهم ندهى گر تو پناهم چه كنم

يوسف افتاد بچاه از اثر بى گنهى
من ز فرط گنه افتاده به چاهم چه كنم

بخشش و لطف تو پاينده تر از كوه بود
من كه ناچيزتر از يك پَرِ كاهم چه كنم

به هدف گر نخورد تير دعايم هيهات
به اثر گر نرسد شعله آهم چه كنم

سايه لطف تو از لطف اگر روز معاد
نشود شامل احوال تباهم چه كنم

كس به روى من «ژوليده» نگاهى نكند
نكنى گر تو هم از مهر نگاهم چه كنم

ژوليده نيشابوري


*************************


 من از خجالت گرم گناه لبريزم
من از تغافلِ عفو اله لبريزم
بجز شکست ندارد نتيجه کردارم
تلاشِ جاهلم از اشتباه لبريزم

بجز ندامت از اين سينه برنمي خيزد
غبار آينه هستم از آه لبريزم
کسي که همسفرم شد به دردِسر افتاد
مسير غفلتم از کوره راه لبريزم

نگاهِ منتظرم از اميد سرشارم
اميدِسرشارم از نگاه لبريزم
نوشته اند مرا سرنوشتِ يوسف شهر
زِ نابرادري و گرگ و چاه لبريزم

رضا جعفري

*************************


 هزار مرتبه کردم فرار و ديدم باز
تو از کرم به من آغوش خويش کردي باز

به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم
که مي‌کشي تو ز عبد فراري خود ناز

جسور کس چو من و مهربان کسي چو تو نيست
که با همه بدي‌ام باز با تو گفتم راز
 
چه حکمتي است که در لحظه شروع گناه
تو مي‌کني کرم و عفو خويش را آغاز
 
هنوز باز نگشته، تو مي‌گشايي در
هنوز توبه نکرده، مرا دهي آواز
 
اگر سؤال کني من کي‌ام، تو کي؟ گويم
منم ذليل گنه، تو عزيز بنده‌ نواز
 
تو دست لطف گشودي و آشتي کردي
من از چه دست نکردم به جانب تو دراز
 
نخوانده‌ام به همه عمر، يک نماز درست
 هم از خدا خجلم، هم ز خويش، هم ز نماز
 
به جاي آنکه بسوزاني‌ام به نار جحيم
مرا به آتش مهر و محبتت بگداز
 
به طاير دل «ميثم» پري عنايت کن
که بـا کبوتر صحن علي کند پرواز

غلامرضا سازگار

*************************

 درى بگشا زرحمت يا الهى
به روى بى پناه عذرخواهى

نوازش كن تو بارى خسته اى را
عنايت كن تو دل بشكسته اى را

خداوندا زدوشم بار بردار
به روز حشرم از ذلت نگه دار

در اين ملك فنا من بى نوايم
اسير نفس و دربند هوايم

دريغ از من مكن يا رب عطا را
بشوى از دفترم جرم و خطا را

طبيبا اى شفاى دردمندان
كريما اى اميد مستمندان

ببخشا از گنهكاران گناهان
بگير از لطف، دست بى پناهان

پريشان خاطران را شاد گردان
گرفتاران زبند آزاد گردان

انصاريان

*************************

 غرق گنه نااميد مشو زدرگاه ما
كه عفو كردن بود در همه دم كار ما

توبه شكستى بيا هرآنچه هستى بيا
اميدوارى بجوى زنام غفّار ما

بنده شرمنده تو، خالق بخشنده من
بيا بهشتت دهم مرو تو در نار ما

در دل شب خيز و ريز قطره اشكى ز چشم
كه دوست دارم كند گريه گنهكار ما

خواهم اگر بگذرم ز جمله عاصيان
كيست كه چون و چرا، كند زكردار ما

خانم سادات

 

 

 



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا
[ 29 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا در ماه مبارک رمضان


 الهي بنده اي گم کرده راهم
بده راهم که سر تا پا گناهم
الهي بي پناهان را پناهي
پناهم ده پناهم ده پناهم

تو از سوز دل زارم گواهي
که من از رحمت عامت گواهم
الهي هر جه هستم هر که هستم
تويي بخشنده ومن عذر خواهم

زبار معصيت خم گشته پشتم
ترحم کن تو بر حال تباهم
به اب رحمتت کن رو سپيدم
که من از فرط عصيان رو سياهم

اگر عمري خطا کردم الهي
کنون پي بر ده ام بر اشتباهم
پشيمانم ز اعمال بد خويش
نجاتم ده که من در قعر چاهم

شده روزم سيه تر از شب تار
به غفلت رفته از کف سال و ماهم
کسي غير توام فرياد رس نيست
به فريادم برس چون بي پناهم

نخواهد کرد کس بر من نگاهي
تو از راه عطو فت کن نگاهم
دعايم را اجابت کن خدايا
که عالم تيره شد از دود اهم

حميدکريمي

************************


 دوباره سفره ي اشک است و فيض ماه خودم
دوباره نيمه شبي و بساط آه خودم

رسيدم اول کاري که معترف بشوم
نشان به کس ندهم نامه ي سياه خودم

کسي به جز تو خبردار نيست از حالم
ميان محکمه آرم که را گواه خودم ؟

قشون اشک فرستاده ام به درگاهت
ذليل عفو توام با همه سپاه خودم

به من تو راه نشان دادي و نفهميدم
فقط دويدم و رفتم به کوره راه خودم

چه ظلم ها که نکردم به خود در اين دنيا
چه چوب ها که نخوردم من از نگاه خودم

حيا نکردم و دنبال معصيت رفتم
شدم من عبد فراري و دل بخواه خودم

چه صبر داري و خسته نمي شوي از من
خودم که خسته ام از اين همه گناه خودم

تمام ترس من اين است مرگ من برسد
که پي نبرده ام آن دم به اشتباه خودم

به دست هاي خودم ساختم قفس ها را
ببين که حبس شدم در ميان چاه خودم

" بجز حسين مرا ملجا و پناهي نيست "
بگو به من که : بيا بنده در پناه خودم

ميان قبر بگويم حسين و گريه کنم
دلم خوش است به اين اشک گاه گاه خودم

رضارسول زاده

************************

 باز کن در که گداي سحرت برگشته
عبد عصيان زده و در به درت برگشته
بنده ي بي خرد و خيره سرت برگشته
سفره را چيدي و ديدم نظرت برگشته

اصلا انگار نه انگار گنه کارم من
به تو اندازه ي يک عمر بدهکارم من

گرچه آلوده ام و خار ولي برگشتم
طبق آن فطرت پاک ازلي برگشتم
ديدم از غير درت بي محلي، برگشتم
دستِ پر هستم و با نام علي برگشتم

از عقوبات من غم زده تعجيل بگير
عبد آلوده پشيمان شده تحويل بگير

بنده وقتي که فرو رفت به مرداب گناه
خواست از چاله در آيد ولي افتاد به چاه
واي از دست رفيقي که مرا برد ز راه
من زمين خوردم و او جاي دعا کرد نگاه

حرف پرواز زد اما همه طنازي بود
دوستت دارمِ آن دوست ،دغل بازي بود

هيچ کس با دل من هم دل و همراز نشد
اين در آن زدم اما گره ام باز نشد
اين پر سوخته وقتي پرِ پرواز نشد
سدّ راه گنه خانه برانداز نشد

ناگهان هاتفي از سوي خدا گفت بيا
گفتم آلوده ام و پر ز خطا گفت بيا

حال من آمده ام حالِ مرا بهتر کن
ديگر از دست خودم خسته شدم باور کن
با چنين بنده که داري به مدارا سر کن
دم افطارم و مست مي کوثر کن

کوثر از اشک حسين است خدا ميداند
که علي ريخته و فاطمه ميگرياند

گرچه اندازه ي يک کوه گنه سنگين است
آشتي با تو هميشه مزه اش شيرين است
سفره اي را که تو چيدي چقدر رنگين است
آخر کار هر آن کس که بيايد اين است

اولين قطره ي اشکي که ز چشمت ريزد
بهر امداد به او فاطمه بر ميخيزد

شاعر:?????


************************


  فعل مرا ديدي ولي چيزي نگفتي
بنده همان بنده ، خدا مثل هميشه
از ما توسل از تو لطف و دست گيري
آقا همان آقا ، گدا مثل هميشه

***

ممنون از اينکه دست ما را رو نکردي
مثل هميشه باز هم ستار بودي
چه خوب شد در معصيت مرگم نيامد
ممنون از اينکه باز با ما يار بودي

***

با اين گناهاني که من انجام دادم
باور نميکردم که دستم را بگيري
تو آن قدر لطف و کرامت پيشه اي که
روزي هزاران بار توبه ميپذيري

***

جا مانده بودم تو مرا اينجا رساندي
من خواب بودم تو مرا بيدار کردي
وقتي سحر هاي مناجاتت نبودم
آن شب به جاي من ، تو استغفار کردي

***

آن قدر خوبي ِ مرا گفتي به مردم
آنقدر که حتي خودم هم باورم شد
آه اي کرامت پيشه ديدي آخر کار
اين مهرباني هاي تو دردسرم شد

***

هر چند از دست خودم دل گيرم اما
احساس دلتنگي در اين شب ها نکردم
سوگند بر سجاده خانوم رقيه(س)
من مهربان تر از خودت پيدا نکردم

***

در را به روي ما گنه کاران نبنديد
ما هم دلي داريم گرچه رو سياهيم
گفتند اينجا بار عصيان ميپذيرند
ديديم بيش از عالمي غرق گناهيم

علي اکبرلطيفيان


************************


 گرچه پرم وا ميشود با ذکر استغفارها
پرواز دشوار است با سنگيني اين بارها

گرچه تو خوبي من بدم هربار گفتي آمدم
توفيق پيدا کردم از فيض نگاه يارها

صد بار گفتم عاقبت يک بار تويه ميکنم
آخر نمي آيد چرا يک بار، اين يک بارها

من هرکجا که رو زدم رويم خريداري نداشت
پس بعد از اين ديگر بس است رفتن سوي بازارها

دل مرده گشتم از گناه دل خسته ام از اشتباه
ديگر نمي لرزد دلم از دوري دلدارها

وقتم کم و راهم دراز با اين گدا قدري بساز
هر جا روم سد ميکند راه مرا ديوارها

سودي نمي بخشد اگر شب زنده داري ها من
پس خوش به حال لذت خوابيدن هشيارها

گاهي ادا گاهي قضا گاهي خدا گاهي خطا
خسته شدم جان خودم از اين همه تکرارها

گيرم مددکاري براي کار من پيدا نشد
نام علي وا ميکند آخر گره از کارها

ذکر و دعاي بي علي مثل غذاي بي نمک
از برکت نام علي شيرين شود گفتارها

من سال ها ديوانه ي ايوان طلاي حيدرم
عشق است با نام علي سرها رود بر دارها

گفتم مرا يک کربلا مهمان کن و جانم بگير
بس کن برايم ناز را در پاي اين اسرارها
 
اجرا شده توسط حاج منصور ارضي در شب بيست و يکم ماه رمضان


************************


 شباي اشک و مناجات اومده
دوباره دلم به ميقات اومده
اين شبا با اميد عنايت و
کرم مادر سادات اومده

اومده دلم با اشک و التماس
ميون اين دلاي خدا شناس
اگه اينجا خدايي نشه دلم
پس پناهگاه گنه کارا کجاس؟

اومدم با کوله باري از گناه
با دلي آلوده و رويي سياه
اومدم تا ميون خوبات يه شب
بنده ي بي پناهو بدي پناه

اومدم بهت بگم خيلي بدم
به تموم دنيا جز تو رو زدم
اما اين دفعه به عشق بندگيت
در خونه ي تو مولا اومدم

اونقده رئوفي و بنده نواز
رد نمي شه پيش تو دست نياز
اومدم تا بچشوني به دلم
لذت عبادت و ذکر و نماز

چشم من گواهِ احوال منه
رو سياهيم، مال اعمال منه
اما پر زدم اگه تا مهمونيت
عشق فاطمه پر و بال منه

بدون معطّلي يادم دادي
آره من بدم ولي يادم دادي
وقتي که سرشتي آب و گلمو
يادته علي علي يادم دادي

گفتي مي خوام هميشه با من باشي
به دور از درد و غم و محن باشي
به کارت گره نمي افته اگه
هميشه تو سايه ي حسن باشي

اگه حرف عشقت اومده وسط
من مي خوام براي تو باشم فقط
دستمو بذار تو دستاي حسين
شبيه شهيدا تا آخر خط

يه نگاش حلال مشکلاتمه
اشک روضه هاش آب حياتمه
دنيا و آخرتم غم ندارم
تا حسين سفينه النجاتمه

منم اون کبوتر امام رضا
که ميام از سفر امام رضا
ايشالا روزي اين شبام بشه
آخرش يک نظر امام رضا

کاش مي شد جامون تو آسمون باشه
گوشه ي محراب جمکرون باشه
کاش مي شد دلاي ما هر نيمه شب
همسفر با صاحب الزمون باشه

يه سحر بريم پيش امام رضا
يه سحر بريم به سمت کربلا
بشه روزيمون بازم سر بذاريم
روي شش گوشه ي ارباب باوفا

يه سحر بريم با اشک و شور و شين
بشينيم ميون بين الحرمين
دور صحن با صفاش طواف کنيم
تا نفس داريم بگيم حسين حسين

راهي شيم با اشک و آه و زمزمه
سمت مرقد امير علقمه
اونجا که شباي جمعه مي پيچه
پاي سرداب بوي ياس فاطمه

اونجا نوکريمونو نشون بديم
دلمونو دست روضه خون بديم
اگه افتاد نگامون به قتلگاه
روي تل زينبيه جون بديم

گوش کن اين همون صداي هلهله س
يا صداي ناله هاي سلسله س
يا صداي قاري از تو قتلگاه
يا صداي بي کسي قافله ست

خوب نيگا کن اينجا خاک کربلاست
سه روزه تني به خاک و خون رهاست
دستاي بسته ي زينبو ببين
هنوزم سر حسين رو نيزه هاست

نمي گم پرستويي آتيش گرفت
خيمه هاي بانويي آتيش گرفت
ديگه از تنور خولي نمي گم
نمي گم که گيسويي آتيش گرفت

داره مي لرزه زمين و آسمون
ديگه طاقت نداره مادرمون
نمي گم از لب غرق خون عشق
نمي گم از بوسه هاي خيزرون

محمدعلي صولي


************************


 يا رب مرا به سلسله انبيا ببخش
بر شاه اوليا، على مرتضى ببخش

يا رب گناه من بود از كوه ها فزون
جرم مرا به فاطمه، خيرالنسا ببخش

هر كار كرده ام، همه بد بوده و غلط
يا رب مرا تو بر حسن مجتبى ببخش

يا رب اگر كه جود و سخايى نكرده ام
ما را تو بر سخاوت اهل سخا ببخش

يا رب مرا به رحمت بى منتها ببخش
يعنى به ساحت حرم كبريا ببخش

يا رب گناهكار و ذليل و محقّرم
عصيان من به شوكت عزّوعلا ببخش

يا رب تو را به جاه و جلالت دهم قسم
جرم گذشته عفو كن و ماجرا ببخش

يا رب مرا ببخش به اهل صلات و صوم
يعنى به نور صفوت اهل صفا ببخش

يا رب تو را به نور جمالت دهم قسم
كز ظلمتم رهان و به نور هدا ببخش

يا رب به نور ظلمت خاصان درگهت
اين بنده را به ختم همه انبيا ببخش

يا رب از اين معاصى بسيار بى شمار
مستوجب عقوبتم; امّا مرا ببخش

مفتون همداني


************************


 آمدم، آمدم به سوى تو باز
اى خداى كريم بنده نواز

پاى تا سر همه نيازم من
از كرم سايه بر سرم انداز

آبروى گداى خويش مريز
دستم آخر سوى تو است دراز

بسته اى راه نااميدى را
كرده اى چون كه باب رحمت باز

حبيب الله چايچيان

************************

 اي بنده بيا ساکن ميخانه ما باش
ما شمع تو گرديم وتو پروانه ما باش

تا چند خوري باده ز پيمانه اغيار
پيمان بشکن طالب پيمانه ما باش

از عشق مجازي نشود کام تو حاصل
از عشق بتان بگذر و ديوانه ما باش

بيگانه شو از ديده که ناديده ببيني
بيزار تو از ديده بيگانه ما باش

باز است در رحمت ما رحم به خود کن
در دام نيفتاده بيا دانه ما باش

اين کهنه خرابات چرا مي کني آباد؟
بگذر تو ز آبادي و ويرانه ما باش

يک عمر شدي خانه به دوش هوس و آز
يک ماه بيا معتکف خانه ما باش

هر در که زدي دست رد آمد به جوابت
پس منتظر پاسخ جانانه ما باش

ژوليده مشو ريزه خور سفره اغيار
مهمان مني بر سر پيمانه ما باش

ژوليده نيشابوري

************************

 بيا که عبد مطيع خدا شدن خوب است
شبي به خاطر او سر به را شدن خوب است

تمام حرف همين است که گنه نکنيم
ز آن چه نفس بخواهد جدا شدن خوب است

شده به يک سحري صاف کن دل خود را
به آيه هاي خدا با صفا شدن خوب است

به دل حقيقت محبوب را تو پيدا کن
ز عشق هاي مجازي رها شدن خوب است

چرا به پيش خلائق تو خم کني سر خود ؟
شبي مقابل دلدار تا شدن خوب است

صداي اهل قبور است مي رسد بر گوش
که : آي بنده رفيق دعا شدن خوب است

از اين دو ديده به غير از گنه نشد حاصل
ببند چشم ، که اهل بکا شدن خوب است

ببين که قافله ي عمر مي رود از پيش
مرو به خواب که دور از خطا شدن خوب است

مگر که بخت کند رو ، طبيب را بيني
به درد بندگي اش مبتلا شدن خوب است

در اين ليالي رحمت اگر خدا خواهد
مسافر حرم کربلا شدن خوب است

رضارسول زاد

 

 

 



موضوعات مرتبط: مناجات باخدا
[ 29 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مشترک شب های قدر

  اي خدا ملاقاتت نور ديده مي‏خواهد
نيمه شب مناجاتت دل بريده مي‏خواهد

 اي صفاي نجوايم وي يگانه مولايم
التجاي كوي تو اشك ديده مي‏خواهد

 دانه دانه اشكم بين شبنم سرشكم بين
اين دل سيه، وصلت در سپيده مي‏خواهد

 اي بهار فرجامم منكه خارم و خامم
گلشن بهارت را گل رسيده مي‏خواهد

 شيعه با مناجاتش منتهاي حاجاتش
آبياري سرخ ياس چيده مي‏خواهد

 روح زندگي زهراست جاودانگي زهراست
اين دلم دو عالم را زين عقيده مي‏خواهد

 راز دل نياز عشق خواندن نماز عشق
حالتي مشابه با آن شهيده مي‏خواهد

 هر غم و بلايش را مي‏خرم به جان اما
درك روضه‏هايش را غم كشيده مي‏خواهد

 اي خدا قبولم كن شيعه بتولم كن
امتحان عشقت را برگزيده مي‏خواهد

 با ابوتراب امشب مي‏كنم نوا يارب
عبد خسته زينب سر بريده مي‏خواهد

 اي اميد افطارم وي نويد اسحارم
طلعت رشيدت را دل نديده مي‏خواهد
 

غلامرضاسازگار


*************************


 شب قدر است امشب مست مستم‌ اي خدا با تو
شدم تا مست دانستم كه هستم اي خدا با تو

در اين خلوت تو من يا من تو، انصاف از تو مي‌خواهم
تو با من مست يا من مست هستم اي خدا با تو

 مخواه از من كه هرگز راه عقل و عافيت پويم
كه من ديوانه از روز الستم اي خدا با تو

دويدم سال‌‌ها اما به دور افتادم از كويت
چو افتادم ز پا در خود نشستم اي خدا با تو

سر از خاك زمين تا برگرفتم عشق ورزيدم
ولي آزاد از هر بند و بستم اي خدا با تو

تو هر جا جلوه كردي من تو را ديدم پرستيدم
به هر صورت جمالي مي‌پرستم اي خدا با تو

 محمدخليل مذئب

*************************

 چه شب هايي که پرپر شد چه روزاني که شب کردم
نه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم

برات من شبي آمد که در آيينه لرزيدم
شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم

شب تنهايي دل بود، چرخيدم، غزل گفتم
شب افتادن جان بود رقصيدم، طرب کردم

تمام من همين دل بود دل را خون دل دادم
تمام من همين جان بود جان را جان به لب کردم

دعايي بود و تحسيني، درودي بود و آميني
اگر دستي بر آوردم، اگر چيزي طلب کردم

تو بودي هر چه اوتادم اگر از پير دل کندم
تو بودي هر چه اسبابم اگر ترک سبب کردم

نظر برداشتن از خويش بود و خويش او بودن
اگر چيزي به چشم از علم انساب و نسب کردم

الهي عشق در من چلچراغي تازه روشن کن
 ببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم

عليرضاقزوه

*************************

 

 روزه هايم اگرچه معيوب است
رمضان است و حال من خوب است

رمضان است و من زلالم باز
صاحب روزي حلالم باز

مي زند موج بي کران در من
پهنه در پهنه آسمان در من

چشم هايم نديدني را ديد
رمضان است و من پر از خورشيد

الفتي پاک با سحر دارم
تشنه ي لحظه هاي افطارم

رمضان است و گفتنم هوس است
راز از تو شنفتنم هوس است

از تو اي با من آشنا! از تو
از تو اي مهربان خدا! از تو

اي خدايي که جود آوردي
از عدم در وجود آوردي

اي خدايي که هستي ام دادي
حرمت حق پرستي ام دادي

اي سئوال مرا هميشه جواب
اي سبب! اي مسبب! اي اسباب!

پيش پايم هميشه روشن باش
با توام من، تو نيز با من باش

در نگاهم گناه مي جوشد
تو نپوشي کسي نمي پوشد

با من اي مهربان، مدارا کن
گره از کار بسته ام وا کن

رمضان است و زنده ام، هستم
گفتگو با تو دارم و مستم

مستم از شربت و شرابي ناب
صمغ خورشيد و شيره ي مهتاب

از شرابي که قسمت من بود
مثل من بود، صاف و روشن بود

از شرابي شبيه آزادي
لطف کردي خودت فرستادي

از شرابي که درد مي افزود
نه زميني، نه آسماني بود

رمضان است و ماه نيمه ي بدر
شب تقسيم زندگي، شب قدر

شب قدر است و من همان تنها
دورم از هي هي و هياهوها

نيست قرآن برابرم امشب
دست مولاست بر سرم امشب

اي خداي بزرگ بنده نواز
خالق خلسه هاي راز و نياز

اولين اشتياق شوق انگيز
آخرين شوق اشتياق آميز

مي چکد شور تو در آوايم
مي زني موج در دعاهايم

هايِ تو هويِ من مرا درياب
خسته ام، خسته، اي خدا درياب

شب قدر است و مي کني تقسيم
برسان سهم دوستان يتيم

سهم من چيست؟ بندگي کردن
پاک و پاکيزه زندگي کردن

بار من اي يگانه سنگين است
سبُکم کن که سهمِ من اين است

شب احيا تو با مني آري
من بخوابم اگر، تو بيداري

لطف داري به دست کوتاهم
مي دهي آنچه را که مي خواهم

اي خدا اي خداي پنهان، فاش
هم در اينجا تو را ببينم کاش

تا بميرم زلال و دل بيدار
مرگ من را بدست من بسپار

بسپارش به من به آگاهي
تا بميرم چنان که مي خواهي

بعد يک عمر خون دل خوردن
مطلع کن مرا شب مردن

اي خدا اي خداي نوميدان
زنده ي تا هميشه جاويدان

اي سزاوار گريه و خنده
مهربان هماره بخشنده

پاکبازم اگر چه گمراهم
از تو غير از تو را نمي خواهم

بار تشويش از دلم بردار
وَ قِنا ربّنا عذاب النّار

شب قدر است و من چنين بي تاب
اِفتَتِح يا مفتّح الابواب...

 مرتضي اميري اسفندقه


*************************


 امشب اي خالق يکتا همه را مي بخشي
در شب قدر،خدايا همه را مي بخشي

اي کريمي که همه ريزه خورخوان توأند
سفره ات هست مهيّا همه را مي بخشي

گر چه ما غرق گناهيم ولي از سر لطف
مي کني باز مدارا همه را مي بخشي

به علي،احمد و زهرا،به حسين و به حسن
تو،به اين حُرمت اَسما همه را مي بخشي

مِهر و کينه دو پر و بال عروج دل ماست
به تولّي و تبرّي همه را مي بخشي

شيعه ي حيدر و آتش ... چقدَر بي معناست
مطمئنّم که به مولا همه را مي بخشي

دست خالي نرود هيچ کسي از اين جا
تو در اين ليله ي احيا همه را مي بخشي

آن قدر لطف و عنايت به همه داري که
نه فقط اهل دعا را همه را مي بخشي

يک نفر گر که دعايش به اجابت برسد
شک ندارم که تو يکجا همه را مي بخشي

به خدايي تو سوگند که در وقت سحر
وسط گريه و نجوا همه را مي بخشي

پر توبه بده تا سوي تو پرواز کنم ...
... تا ببينم که چه زيبا همه را مي بخشي

من زمين خورده ام امّا نه شبيه عبّاس
به زمين خوردن سقّا همه را مي بخشي

محمدفردوسي

*************************


شب قدر است و قدر آن بدانيم
نماز و جوشن و قرآن بخوانيم

به درگاه خدا غفران و توبه
به شرطي که سر پيمان بمانيم

براي پاکي نفس و سعادت
هميشه بهر خود شيطان برانيم

شب تقدير و ثبت سرنوشت است
دعا بر مومن و انسان بخوانيم

براي صيقل روح و روان ها
به دل دريائي ازايمان رسانيم

براي اولين مظلوم عالم
بسي خون دل ازچشمان چکانيم

هزاران لعنت و نفرين بسيار
به قاتلهاي مولامان رسانيم

دراين شبهاتومهدي(عج)راصدا کن
چو يوسف غايب است حيران چنانيم

دعاي اول وآخر ظهور است
که بيش ازاين دراين هجران نمانيم

؛مسافر؛ را بگو ايمان قوي دار
که تاوصلي به اين دامان امانيم

عباس پناه



موضوعات مرتبط: اشعار مشترک شب های قدر
[ 29 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا . زمزمه

 بس‌که به روي شانه‌ام کوه گنه کشيده‌ام
 شکسته‌ام شکسته‌ام خميـده‌ام خميده‌ام
نويد لطف و رحمت و عفو تو را شنيده‌ام
 اين من و اين عطاي تو اين تو و اين خطاي من

  خداي من خداي من 

  ***

 الـه من! الـه من! الـه من! الـه من!
 نگه مکن نگه مکن بـه نامه سياه من
  دود گنه به سوي تو بسته ره نگاه من
 دست عنايت تو گر شود گره‌گشاي من

  خداي من خداي من

  ***

  رفيق من تويي تويي حبيب من تويي تويي
 قرار من تويي تويي شکيب من تويي تويي
 دواي من تويي تويي طبيب من تويي تويي
 ذکر خوشت بود دوا  به درد بي‌دواي من

  خداي من خداي من

  ***

  تو خالقي تو داوري تو اعظمي تو اکبري
  تو از همـه کريم‌تـر تـو از همـه فراتري
 گمان نمي‌کنم مرا به سوي دوزخت بري
 مگر نه خلق کرده‌اي   بهشت را براي من 

 خداي من خداي من

  ***

   به نـام تـو بـه ذکـر تـو هميشه ابتدا کنم
 به هر نفس که مي‌کشم خدا خدا خدا کنم
 اگر بـري بـه دوزخـم باز تـو را صدا کنم
  رود ز نـار قهر تو  به آسمان صداي من 

 خداي من خداي من

  ***

 اگر به دام معصيت هماره مبتلا شدم
  اگر چه با معايبم اسيـر صد بلا شدم
  با همه روسيـاهي‌ام زائر کربلا شدم
 تو خود بگو چه مي‌شود  ثواب کربلاي من  

   خداي من خداي من

  ***

  چه مي‌شود چه مي‌شود مرا ز من جدا کني
  فراري‌ام فراري‌ام خـودت مـرا صدا کني
  مـرا بـه راه کربـلا بخـواني و صدا کني
  بـه درگـه اجـابتت   همين بود دعاي من 

  خداي من خداي من


غلامرضاسازگار

*********************

 فقيـر و درمانـده گدا و مسکينم
 تمام هستم هست گناه سنگينم
  به نامه‌ام غيـر از گنـه نمي‌بينم
 فقط تو را فقط تو را العفو 
 الهنـا العفو الهنا العفو

 **** 

 دوبـاره برگشتـم دوبـاره راهم ده
 خودت قبولم کن خودت پناهم ده
 ثوابي از رحمت بـه هر گناهم ده
 به درد من ذکرت بود دوا العفو  
الهنـا العفـو الهنـا العفو

   ****

   به عفوت از خجلت هماره آبم کن
 دوباره عبـدت از کـرم خطابم کن
  بگيـر اميـدم را سپس جوابـم کن
 اميد از اين درگاه برم کجا العفو 
 الهنـا العفـو الهنـا العفـو  

****

 هواي نفسم شد به هـر نفس قاتل
  به روي غيـر تـو بسي گشودم دل
   اگر چه من عمري شدم ز تو غافل
  تو خود مرا از لطف بزن صدا العفو
  الهنـا العفـو الهنـا العفــو 

 ****

   پس از هزاران بار که توبه بشکستم
 ره نجـاتم را ز هــر طـرف بستم
  هنـوز هـم يـارب اميــدوار استم
  گفتم و مي‌گويم به هر دعا العفو  
الهنـا العفـو الهنـا العفـو 

 ****

 چو نامـه جرمم سيـه شده رويم
  به درگهت دائم علي علي گويم
  مگر به نـام او رضـاي تو جويم
 شوي به مهر خود ز من رضا العفو

 الهنـا العفـو الهنـا العفـو

  ****

  تن ضعيفم را نظـاره کن يارب
  نامه جرمم را تو پاره کن يارب
  تمام دردم را تو چاره کن يارب
  بسويم از رحمت دري گشا العفو
  الهنـا العفـو الهنـا العفـو
 

غلامرضاسازگار

 

 

 



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا زمزمه
[ 29 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(ع) در شب قدر

 شب هاي احيا در فراق تو گذر شد
عمرم تباه است و ز هجر تو سپر شد

اي روضه خوان و يوسف زهرا کجايي
آقا بيا روزم شب و شب هم سحر شد

از اول ماه خدا ياد تو هستم
اما چرا اين ناله هايم بي اثر شد

آقا اجازه شب شب قدر است و روضه
از کوفه تا کرب و بلا خاکم به سر شد

مولاي دين رفت و جسارت ها شروع شد
در سينه هاشان بغض مولا پر ثمر شد

اما امان از روضه اي که خون تو گريي
آقا اسارت رفت و زينب در خطر شد

بي تو چه سخت است از سر و سرنيزه گفتن
مولا بيا چون يک سه ساله در به در شد

طشت طلا و خيزران ها بر حسينت
بزم شراب و دختري غرق نظر شد

وقتي جسارت بر سر ببريده کردند
مويش سپيد و زينب تو خون جگر شد

اين بار در شام و پليدي هاي بسيار
گويد رقيه اي پدر وقت سفر شد

مولا حلالم کن ولي اي صاحب من
چشمان زهرا مادرت از گريه تر شد
 

محمد مهدي عبداللهي

********************

 ديدن روي تو بر ديده جلا مي بخشد
قدم يار به هر خانه صفا مي بخشد

بدتر از درد جدايي به خدا دردي نيست
خاک پاهاي تو گفتند دوا مي بخشد

از پس پرده ي غيبت هم اگر باشد ،باز
دست تو هرچه طلب کرد گدا مي بخشد

شب احياست ببين مرده ي عشقت هستيم
کو نگاه تو که جان بر تن ما مي بخشد؟

شب قدر است ولي ما همه پستيم آقا
گوش چشم تو به ما قدر و بها مي بخشد

رو سياهيم ولي دست به دامان توأيم
تو اگر واسطه باشي که خدا مي بخشد

ابر وقتي که ببارد همه جا ميبارد
پس اگر خواست ببخشد همه را مي بخشد

در جواب به عليٍ به علي گفتن ما
مادرت تذکره ي کرب و بلا مي بخشد

 شاعر:؟؟؟؟؟

********************

 آقا بيا که بي تو پريشان شدن بس است
از دوري تو پاره گريبان شدن بس است

کنعان دل، بدون تو شادي پذير نيست
يوسف! ظهور کن که پريشان شدن بس است

يعقوب ديده ام چه قَدَر منتظر شود؟
يعني مقيم کلبه ي احزان شدن بس است

گريه ... فراق ... گريه ... فراق ... اين چه رسمي است؟!
ديگر بس است اين همه گريان شدن بس است

موي سپيد و بخت سياه مرا ببين
ديگر بيا که بي سر و سامان شدن بس است

تا کي گناه پشت گناه ايّها العزيز؟!
تا کي اسير لذّت عصيان شدن؟! بس است

خسته شدم از اين همه بازي روزگار
مغلوب نفس خاطي و شيطان شدن بس است

سرگرم زندگي شدنم را نگاه کن
بر سفره هاي غير تو مهمان شدن بس است

يک لحظه هم اجازه ندادي ببينمت
گفتي برو که دست به دامان شدن بس است

باشد قبول مي روم امّا دعاي تو...
...در حقّ من براي مسلمان شدن بس است

دست مرا بگير که عبدي فراري ام
دست مرا بگير، گريزان شدن بس است

اِحيا نما در اين شب اَحيا دل مرا
دل مردگي و اين همه ويران شدن بس است

آقا بيا به حقّ شکاف سر علي
از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است

محمدفردوسي



موضوعات مرتبط: امام زمان(ع) وشب قدر

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(ع) در شب قدر
[ 28 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مرتبط بادعای مجیر

 الهـي بـه خوبـان عالم قسم
  به هفتاد و دو اسم اعظم قسم
 به عالم به آدم به خاتم قسم
   ز پا اوفتادم تو دستم بگير 

    اجرنا من النار يا مجير

  ***
  دلم گشته بيمار و خواهم دوا
  که جز تو کند حاجتم را روا؟
  به زنجير نفس و به بنـد هوا
  اسيرم اسيرم اسيرم اسير 

    اجرنا من النّار يا مجير

  ***

  به لطف و عطاي تو خو کرده‌ام
  رضــاي تــو را آرزو کـرده‌ام
 بـه درگاه عفـو تـو رو کرده‌ام
 تو عفوم نما و تو عذرم پذير

  اجرنـا من النّار يا مجير

  ***

  منم نخل خشک و گنه، بار من
 اجـل آيـد از بهـر ديـدار من
  تو آگاهـي از جرم بسيـار من
  تو هستي سميع و تو هستي بصير

  اجرنـا من النّـار يا مجير

  ***

 اگر چـه گنهکـار و آلوده‌ام
بـه اميد عفـو تـو آسوده‌ام
  پر از مهر مولا علي بوده‌ام
  از آن دم که مادر مرا داده شير

 اجرنـا من النّـار يا مجير 

  ***

   الهـي! من اقـرار کـردم بدم
   و ليکن تـو گفتـي بيا، آمدم
 به خاک تو روي توسل زدم
 شدم زار و شرمنده و سربه‌زير

  اجرنـا من النّـار يا مجير


    غلامرضاسازگار

 

 




موضوعات مرتبط: اشعار مرتبط بادعای مجیر

برچسب‌ها: اشعار مرتبط بادعای مجیر
[ 28 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شام غریبان امیرالمومنین(علیه السلام)

گر چه در خاک نهان شد بدن خسته تو
کعبه خلق بود خانه در بسته تو

شمع سان سوختي و آب شدي دم نزدي
که جهان سوخته ازگريه آهسته تو

گر چه آواي اذانت شده بر لب خاموش
مي دمد لاله توحيد زگلدسته تو

کيست تا مثل تو از لطف به قاتل نگرد
اي فداي نگه چشم زخون بسته تو

گل لبخند تو نگذاشت بدانند که بود
يک جهان غصه درون دل وارسته تو

خلق، يک لحظه زدرد دلت آگاه نشد
بي صدا بود زبس گريه پيوسته تو

چه به زهرا گذرد گر بگذارد به جنان
دست بشکسته به پيشاني بشکسته تو

پيش از آن روز که آب و گل ما خلق شود
اشک ما ريخته بر روي به خون شسته تو

"ميثم" سوخته دل را زکرم وامگذار
کز همه رسته و عمري شده وابسته تو

غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شام غریبان امیرالمومنین(علیه السلام)
[ 28 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا در ماه مبارک رمضان.زمزمه


 

      من و ذکر و حمد و ثنایت  تو و لطف و مهر و عطایت
      من و قلبی پر از ولایت      تو و نیمه شب و گدایت
      مران ما را در این دل شب
      الهی یا کریم و یارب
       
      دلم دریای آرزوهاست   سحرها وقت گفتگوهاست
      شبانه آمد بر در تو         کسی که از بی آبروهاست
      ببین بگذشته پاسی از شب
      الهی یا کریم و یارب
       
      گنه کاری از پا نشسته     خطاکاری شد ، دل شکسته
      شدم از خود بیزار و خسته   بدی هایم شد دسته دسته
      ولی از امّیدم لبالب
      الهی یا کریم و یارب
       
      چه اعمالی از من تو دیدی  چه خارهایی از پا کشیدی
      شنیدم در شبهای احیا      بدی ها را یکجا بخشیدی
      من و فریاد ربی یا رب
      الهی یا کریم و یارب
       
      به احسان قدیم الاحسان  قبولم کن ای جان جانان
      که بخشیدی در ماه غفران   رهم دادی در شهر قرآن
      ندارم جز ذکر تو بر لب
      الهی یا کریم و یارب
       
      من و یاری که بی نظیر است   تو و عبدی که سر بزیر است
      مرا اربابی دلپذیر است  ترا بر من خیری کثیر است
      غمت بر دل  نام تو بر لب
      الهی یا کریم و یارب
       
       
      اگر رخصت دهی گدا را    کند از خود راضی خدا را
      به دست آقایم اباالفضل          بگیرم از تو کربلا را
      منم عبد حسین و زینب
      الهی یا کریم و یارب
       
      بحق سلطان خراسان              مرا پایین پا برسان
      به نام نامی رضا جان     شود امشب هر مشکل آسان
      گره بگشا از کارم امشب
      الهی یا کریم و یارب
       
      من و صفای یک نگاهت     تو و این عبد روسیاهت
      اگر نمایی رو سفیدم           مرا بنویسی از سپاهت
      شهیدم کن در راه مکتب
      الهی یا کریم و یارب
       
      دلی دارم مجنون زهرا      غمی دارم محزون زهرا
      علی با دست خلقت خود    مرا کرده مدیون زهرا
      بقربان این دین و مذهب
      الهی یا کریم و یارب
       
      مرا در این شبهای رحمت  فداکن بر بانوی عصمت
      رسان پرونده های ما را      به امضای طاووس جنت
      به مهدی منصورم کن امشب
     
الهی یا کریم و یارب

       ژولیده



موضوعات مرتبط: مناجات باخدااشعار مشترک شب های قدر

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا در ماه مبارک رمضان
[ 28 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

نوحه،شور،زمزمه شهادت امیرالمومنین(علیه السلام)

نوحه 


شبِ بیست و یک از      ماهِ خوبِ خدا

دل شده نوحه خوان     در غمِ مرتضی

یا علی یا علی

******

از محبین او          دیده دریا بُوَد

هر دلی مجلسِ    ختم مولا بُوَد

یا علی یا علی

******

ای علی جان شده     دل پریشان تو

آتش سینه از           سوز هجران تو

یا علی یا علی

******

ای فدای تو و           ماتم اعظمت

دخترت ناله ها     می زند در غمت

یا علی یا علی

******

در عزای تو ای           مقتدای همه

زنده گردیده باز        روضه ی فاطمه

یا علی یا علی

******

بوده سوغات تو      بهر خیرالنساء

فرق بشکسته و      کوه رنج و بلا

یا علی یا علی

***************************************

نوحه

 

ای ماه کوفه خدا نگهدار      ای چاه کوفه خدا نگهدار

غریب و دل شکسته ام من

بار سفر رابسته ام من

واویلتا آه و واویلا

******

رسیده دیگر صبح وصالم    دل اجل هم سوزد به حالم

آتش زده بر پیکر من

امن یجیب دختر من

واویلتا آه و واویلا

******

منم که چون گل می خندم امشب     دو چشم خود را می بندم امشب

رسیده عطر و بوی زهرا

من می روم به سوی زهرا

واویلتا آه و واویلا

******

گرید به حالم طبیب کوفه        شفا گرفته غریب کوفه

ای ریسمان خدانگهدار

زخم ربان خدانگهدار

واویلتا آه و واویلا

******

چشم ترمن دارد تماشا         زخم سر من دارد تماشا

من که دگر از پا نشستم

علی بی فاطمه هستم

واویلتا آه و واویلا

 

***************************************


زمزمه

 

اگه سرم شکسته ، ز تیغ ابن ملجم

دیدار روی زهرا ، شده برام فراهم

ز دوری نگارم ، دلم گرفته بسیار

حسن حسین اباالفضل ، زینب خدا نگهدار

علی علی علی جان

******

فاطمه جون تو خونم ، خیلی شکست دل تو

دیگه نمی بینم من ، تو کوچه قاتل تو

من با سر شکسته ، تو با قد خمیده

عشقی رو دنیا اینجور ، غریبونه ندیده

علی علی علی جان

******

حالا که من نشسته ، نمازمو می خونم

فهمیدم چی کشیدی ، ای همسر جوونم

با صحنه ای که دیدم ، تو کوچه ها شدم پیر

دستای لاغر تو ، ضرب غلاف شمشیر

علی علی علی جان

 

***************************************

شور

 

کوچه های شهر غم ، دیگه بی مولا شده

یتیما گریه کنید ، غرق خون بابا شده

یا امیرالمومنین

******

صدای علی دیگه ، از تو مسجد نمیاد

توخرابه پیرمرد ، امشب آقا رو میخواد

یا امیرالمومنین

******

روسر علی اگه ، تیغ ابن ملجمه

ولی قاتل آقا ، شده داغ فاطمه

یا امیرالمومنین

******

دیگه بعد دلبرش ، علی همزبون نداشت

نیمه شب ها پا می شد ، نون و خرما بر میداشت

یا امیرالمومنین

******

توی کوچه های شهر ، به یتیما سر میزد

به یاد اون روزی که، زهرا بال و پر می زد

یا امیرالمومنین

******

با چشاش نگا میکرد ، خانومش سیلی می خورد

با همون خاطره ها ، روزی صد دفه می مُرد

یا امیرالمومنین

******

حالا که راحت شده ، از جفا های همه

با یه دنیا اشتیاق ، رفته پیش فاطمه

یا امیرالمومنین

 


 



موضوعات مرتبط: امام علی(ع)

برچسب‌ها: نوحه،شور،زمزمه شهادت امیرالمومنین(علیه السلام)
[ 27 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با امام زمان در شب قدر

 

سفره دار خدا امام زمان
دگر امشب بیا امام زمان

شب قدر است هر كجا هستی
التماسِ دعا امام زمان

منكه امشب به یادِ تو هستم
یاد كن پس مرا امام زمان 

دست بر دامنت اگر نرنم
بروم پس كجا؟ امام زمان

آمدم آشتی دهی من را
باخودت، با خدا امام زمان

كاش قرآن به سر بگیرم من
یك شبِ قدر با امام زمان 

جای دوری نمی رود كه كنی
گوشه چشمی به ما امام زمان

خوب شد در شبِ عزای علی
با تو هم هم صدا امام زمان

شبِ تقدیرِ من بیا بنویس
یك سفر كربلا امام زمان

******************


ای عزیز خدا،امام زمان
صاحب روضه ها،امام زمان

شب تودیع حیدر است امشب
جان زهرابیا ،امام زمان

بر سر و سینه می زنی ای وای!
فرق او شد دو تا امام زمان

بین ما هستی و چه تنهایی!
می زنی ضجّه ها امام زمان

از سر شب به یادتان هستم
می کنی یاد ما؟امام زمان

کم ما و کرامتت مولا
نظری بر گدا امام زمان

پرده های گناه باعث شد
از تو هستم جدا امام زمان

می شوم لایق زیارت تو
گر نمایی دعا امام زمان

کاش احیا کنیم یک شب قدر
در کنار شما امام زمان

تو جوادی و من بخیل آقا
جود بی انتها ،امام زمان

امشبی را بیا و بد گذران
سحری با گدا امام زمان

شب قدر است روزیم گردان
عرفه،کربلا، امام زمان

محمدمهدی عبدالهی




موضوعات مرتبط: امام زمان(ع) وشب قدر

برچسب‌ها: مناجات با امام زمان در شب قدر
[ 27 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مشترک شبهای قدر

شاید اجل تو در کمینت باشد
شاید لحظات واپسینت باشد
پس قدر بدان، برای خود کاری کن
شاید شب قدر آخرینت باشد



موضوعات مرتبط: اشعار مشترک شب های قدر
[ 27 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(ع) در شب قدر

يک بار اگر که با تو شبم سر شود بس است
يا خاک پاي حضرتت اين سر شود بس است

احيا گرفته ام که تو احيا کني مرا
قدرم اگر که با تو مقدر شود بس است

خيري نديده ام من از عمري که بي تو رفت
اين عمر اگر به ديدنت آخر شود بس است

اندازه چکيدن يک قطره اشک هم
محض فراق، چشمم اگر تر شود بس است

نه من که روزه هاي همه روزگار با
يک روز، روزه ي تو برابر شود بس است

امشب مرا بخاطر جدت علي ببخش
آقا که راضي از دل نوکر شود بس است

محمد بياباني



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت هاامام زمان(ع) وشب قدر

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(ع) در شب قدر
[ 27 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


      نفس آلوده ی نفسم که هوا می خواهم
      عبد شیطان شده ام ،  آه ، خدا می خواهم
      
      نه نمازی ، نه نیازی ، نه دعایی به لبم
      حالت سوز مناجات و دعا می خواهم
      
      هر طبیبی نتوانست مداوام کند
      دلم از درد گرفته ست دوا می خواهم
      
      نه هراسم ز عذاب ست و نه شوقم به وصال
      کمم این است،کمی خوف و رجا می خواهم
      
      بر سر سفره ی احسان تو خوبان جمعند
      بین خوبان سر خوان تو جا می خواهم
      
      گره ی کار به هر واسطه ای وا نشود
      ضامنی مثل غریب الغربا می خواهم
      
      روزه بی روضه صفایی که ندارد اصلا
      اندکی روضه ی شاه شهدا می خواهم
      
      کشته ی کشته ی اشکم که طلب کردم اشک
      طلب عفو جدا ، اشک ، جدا می خواهم
      
      به تو دلداه ام ارباب ، که غیر از این نیست
      از شما کی طلب غیر شما می خواهم؟
      
      نسخه ای ساده علاج دل بیمار من است
      من فقط یک سفر کرب و بلا می خواهم
      
      مظاهر کثیری نژاد


***********************

      بدِ مرا تو به خوبِ خودت بدل کردی
      به وعده های خودت بارها عمل کردی
      
      حقیر بودم اما تو زود نام مرا
      بزرگ کردی و آوازه ی محل کردی
      
      به هر که رو زده بودم مرا معطل کرد
      ولی تو مشکل من را چه زود حل کردی
      
      فرار کردم و با اضطراب برگشتم
      به محض اینکه رسیدم مرا بغل کردی
      
      گناهِ تلخِ مرا با حسین بخشیدی
      حسین گفتم و این زهر را عسل کردی
      
      بیا و قول بده زود کربلا ببرم
      تو که همیشه به قول خودت عمل کردی
      
      محبت علی ازسینه ام نخواهد رفت
      چرا که حب علی را تو لم یزل کردی
      
      به زیر دِین کسی نیستم خدا را شکر
      مرا گدای حسین از همان ازل کردی
      
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب دهم رمضان 93

***********************


      نا امید از خودمم چشم امیدم به خداست
      نفس من عین جفا  و کرمت عین وفاست
      
      هرچه خواهی بدهی بر من بیچاره بده
      هرچه از سوی تو ای دوست رسد خوب و به جاست
      
      سر به زیر آمده ام باز سر افرازم کن
      ای کسی که همه جا پرچم لطفت بالاست
      
      اشتراک من و تو  باعث شرمم شده است
      گنه من به خفا و کرم تو به خفاست
      
      پشت کردند همه عالم  و آدم بر من
      گرچه سخت است  غمی نیست که رویم به خداست
      
      بد زمین خورده دلم گر که چنین می گریم
      که نشان به زمین خوردن آیینه صداست
      
      حاجتی را که روا نیست فزون شکر کنم
      گاه بینایی من کوری چشم گره هاست
      
      گرچه زشت است گناه از من مخلوق ولی
      بخشش از سوی تو ای خالق زیبا زیباست
      
      گر پی مستحقی تا که بر او لطف کنی
      نیست بیچاره تر از من که نیازم به سخاست
      
      هم بلایم بده هم کرببلا حرفی نیست
      درد با عشق حسین بن علی عین دواست
      
      موسی علیمرادی



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات با خدامناجات باخدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 27 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با امام زمان(علیه السلام)

      به من عاجز و بیچاره کمک کن آقا
      بین دنیا شدم آواره کمک کن آقا
      
      ناگزیر از همه جا آمده ام خانه تو
      رحم کن بر من بیچاره کمک کن آقا
      
      لحظه ای گرکه رهایم بکنی می افتم
      به من غم زده همواره  کمک کن  آقا
      
      آمدم تا به ابد سائل لطفت باشم
      به من این مرتبه یک باره کمک کن آقا
      
      زحمتم گردن چشمان  حسین  افتاده
      پس به آن مصحف صد پاره  کمک کن آقا
      
      قسمی میدهمت تا نتوانی نخریم
     به همان صاحب گهواره کمک کن آقا
      
      موسی علیمرادی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - موضوع آزادمناجات با امام زمان(ع)

برچسب‌ها: اشعار مناجات با امام زمان(علیه السلام)
[ 27 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مشترک شب های قدر

شبهاي قدر خواندن صد رکعت نماز
قرآن به سر گرفتنِ با سوز و با گداز

صدبار، افتتاح و ابوحمزه و مجير
صدبار خواندن دعا جوشن کبير

با روضه حسين، برابر نمي شود
يا روضه غريبي حيدر نمي شود

شبهاي قدر افضل اعمال ياعلي ست
اشک به حال غربت مولاي ما علي ست

شبهاي روزه، روضه حيدر بجاترست
وقتي خود حسين، عزادار حيدرست

شبهاي قدر اعظم شبهاي ماتم است
باور کنيد حال خدا نيز درهم است

آنقدر که زمين و زمان را به هم زده
آه اي خدا هواي نجف بر سرم زده

يک عمر درد و غربت مولا تمام شد
يک عمر داغ دوري زهرا تمام شد

وقتي به ياد فاطمه از کوچه ها گذشت
بر قلب زخم خورده مولا چه ها گذشت

اي داغ هاي کوچه خدا حافظ شما
اي نخل هاي کوفه خدا حافظ شما

کافيست هرچه بين شما بوده ام اسير
دنياي بي وفـا برو بي علي بمير

عباس گريه ميکند امشب يتيم شد
آه از دل شکسته زينب، يتيم شد

رفته حسين زخـم دلي را دوا کند
 فکري به حال بي کسي مجتبي کند

شبهاي قدر اعظم شبهاي ماتم است
تا وقت صبح روضه بخوانيد هم کم است

امشب خراب و دربه درم يا ابوتراب
دستي بکش به روي سرم يا ابوتراب

باتشکر از شاعر گرانقدر اقای محمد بنواري
جهت ارسال این شعر زیبا

 



موضوعات مرتبط: اشعار مشترک شب های قدر

برچسب‌ها: اشعار مشترک شب های قدر
[ 27 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

متن کامل مراسم قرآن به سر گرفتن . سری دوم

یکی از قرآن  به سر گرفتن های  خود حقیر

 قرآن ها رو باز کنين مقابل صورت

اَللّهُمَّ اِنّي اَسئَلُِکَ بِکِتابِکَ المُنزَلِ وَ ما فيهِ اسمُکَ الاَکبَرُ و اَسمائُکَ الحُسني وَ ما يُخافُ وَ يُرجي اَن تَجعَلَني مِن عُتَقائِکَ مِنَ النّار.

هرکي هر حاجتي داره الان وقتشه.توذهنت مرور کن.فرج امام زمانمون.سلامتی رهبرمون.شفای مریضا مون.رفع گرفتاری های دنیویمون .
ازدواج جوونامون.سلامتی پدر ومادرامون. من یه دقیقه سکوت میکنم.هرکی هر حاجتی داره توذهنش بیاره .

قرآن هارو روي سر بگذارين

اَللّهمَّ بِحَقِّ هذاالقُرآنِ وَ بِحَقِّ مَن اَرسَلتَه بِه وَ بِحَقِ کُلِّ مومنٍ مَدَحتَه ُ فيهِ وَ بِحَقِّکَ عَلَيهِم فلا اَحَدَ اَعرَفُبِ بِحَقِّکَ مِنکَ.

   خدايا بندت اومده در خونت.بنده گنه کارت.بنده روسياهت اومده.خودت گفتي بيام در خونت اما خدايا :
   
      در من سراغي جز گُنه كاري نداري
      جا مانده تر از من گرفتاري نداري      
      با اين همه حالا كه برگشتم گلايه
      از توبه هاي زشتِ تكراري نداري ؟      
      تو آنقدر خوبي كه حتي از نشستن
      با بنده­ي آلوده ات عاري نداري      
      با رو سياهِ مستحقِ سرزنش هم
      قصدي به غير از آبروداري نداري      
      نه قهر، نه خط و نشان با اين همه جُرم
      از من به جز آمرزش اصراري نداري      
      كِي سخت گيري مي كني با اين كه پيداست
      شرمنده تر از من بدهكاري نداري      
      گفتي كه هر كس ميهمانت شد عزيز است
      يعني كه به خوب و بدش كاري نداري      
      درهاي دوزخ بستي و نازم خريدي
      انگار كه اصلاً گنه كاري نداري      
      در سفره­ي پر فيضِ اين شبهايِ رحمت
      جز دستگيري غيرِ ستاري نداري      
      بايد كه خيلي پَست باشم اين شبِ قدر
      گر شك كنم كه دوستم داري نداري

      
ده مرتبه  : بِکَ يا الله

      
يارسول الله . هرچي سفارش کردي عکسشو عمل  کردن.هر چي به مردم محبت کردي بعد از رحلتت
خوب جبران کردن.نميدونم وقتي صداي ناله دخترتو پشت در خونه توي عرش شنيدي چه کردي

   وقتي صدايِ فاطمه آمد که سوختم
    در عرش ميشنيدي و باور نداشتي

ده مرتبه: بِمُحَمَّدٍ

 با مهر و وفا مردم زمن ديدند بي وقفه

زبون حال مولاست با دنيا.. اي دنيا

 بسا مهر و وفا مردم زمن ديدند بي وقفه
ولي در پاسخم جور و جفا کردند بي پروا
ميان دوستان خود چنان تنهاي تنهايم
که شب با چاه ، دور از چشم ياران ميکنم نجوا
 چه شب هائي که نان دادم به سائل ها و بشنيدم
که مي گفتند يا رب از علي برگير داد ما
نه آن سائل مرا بشناخت در دامان تاريکي
نه من در نزد او کردم برايش نام خود افشا

بعد از دفن اميرالمؤمنين  عليه السلام ، حسنين توراه برگشت  صداي ناله اي از خرابه شنيدن، ديدن پيرمرد نابيناييه که ناله مي زنه، 
فرمودن: چي شده، چرا ناله مي زني؟   گفت:سه شبانه روزه سرپرست من نيومده .برام غذا نياورده.
 پرسيدند اسمي و رسمي و نشونه اي ازش داري؟  عرض کرد: اسمشونمي دونم، ولي  هروقت کنار من مي شست،
 مي گفت:فقيري کنار فقيري نشسته .مسکيني کنار مسکيني نشسته. هر وقت ذکر مي گفت،
در و ديوار خرابه باهاش هم صدا مي شد.شروع گريه کردن.فرمودن:ديگه منتظرش نباش .
اون آقا پدر مون علي بوده.الان  ما داريم از دفنش بر مي گرديم.آقا جون راحت شدي .
25 سال خار در چشمو استخوان در گلوت بود.همسرتو جلوي چشات کتک زدن.خونتو آتيش زدن.وااااااااااي

علي دست خدا امشب به جنت مي نهد پا را
پيمبر آورد از بهر استقبال زهرا را
ملاقات علي و فاطمه باشد تماشايي
کند مظلومه اي مظلوم ديگر را پذيرايي
نشان هم دهند از چشم احمد دور و سربسته
علي فرق شکسته،فاطمه پهلوي بشکسته

ده مرتبه: بِعليٍّ

کسي ديده ميان خانه خويش
زني از شوهر خود روبگيرد
کسي ديده به گاه را رفتن
جواني دست بر پهلو بگيرد

شب ازدواج علي و فاطمه عليهما سلامه . پيامبر دست فاطمه روتو دست علي گذاشت.فرمود علي جان:
هذه وديعه من الله و من رسوله (اين امانتي است از طرف خدا و پيامبرش).مردم خيلي  نگذشت.علي اومد بي بي رو توي
قبر بذاره.محرمي نداره.يه دفه نگله کرد دستاي نازنين پيامبر ازقبر بيرون اومد.بده علي جان .فرمود:لقد استرجعت الوديعه.
يا رسول الله امانتو برگردوندم.اما زبان حال علي شايد اين بوده.يا رسول الله شرمنده ام.امانتت سيلي خورده.امانتت پهلوش
شکسته.شرمنده ام آقا جان ..

ده مرتبه: بِفاطِمَةَ

بدن مبارک فاطمه و علي رو شبونه تششيع کردن.شبونه دفن کردن.اولين بدني که از اهل بيت پيامبر روز تشييع کردن امام حسن بود.
اما مردم اي کاش بدن امام حسنم شبونه دفن ميکردن.آخه ديدن حسين نشسته دونه دونه تيرارو از توي بدن و تابوت بيرون ميکشه و گريه ميکنه.

ده مرتبه: بِالحَسَنِ

برادري داشتم خيلي گنه کاربود.بعد از دفنش در عالم خواب ديدم خيلي عذاب ميکشه.تا چند روز فکرم مشغول بود.دوباره  خوابشوديدم.
خيلي راحت وآسوده وخوشحال بود.ازش سوال کردم گفت زني رو ديروز اينجا دفن کردن.خدا به برکت اين زن عذابو از قبرستون برداشته.
گفتم اين زن کيه.گفت نميدونم ولي از ديروز تا حالا سه بار امام حسين اومده به ديدنش.صبح از خواب بيدار شدم.پرس وجو کردم.فهميدم
زن آهنگر شهر بوده.رفتم سراغ آهنگر.تسليت گفتم.گفتم آقا زن شما کربلا رفته بود؟ گفت نه.گفتم توي خونتون روضه خوني داشتين؟
گفت نه.براي چي اين سوالارو ميپرسي؟.قضيه خوابمو نقل کردم.شروع کرد گريه کردن.گفت همسر من صبح که از خواب بلند ميشد رو به
قبله مي ايستاد.دست به سينه سه مرتبه ميگفت : السلام عليک يا اباعبدالله.
يا حسين يه عمر زير پرچمت سينه ميزنيم.يه عمره نوکريتو ميکنيم.نکنه توي قبر و لحظه مردن مارو تنها بذاري آقاجون

ده مرتبه: بِالحُسَين ِ

دريا به ديده تر من گريه ميکند
زبانحال امام سجاد (ع) در شامه
دريا به ديده تر من گريه ميکند
آتش زسوز حنجر من گريه ميکند
سنگي که ميزنند به فرقم زنان شام
برزخم تازه سر من گريه ميکند
از حلقه هاي سلسه خون ميچکد چو اشک
زنجير هم به پيکر من گريه ميکند
وقتي زدند خنده به اشکم زنان شام
ديدم سه ساله خواهر من گريه ميکند

ده مرتبه: بِعليّ بنِ الحسين

يه کودک سه چهار ساله بود توکربلا امام باقر.چه صحنه هاي دلخراشي رو ديد.

ياد دارم که کربلا بودم
از غريبي چه ناله ها کردم
جسم جدم ميان مقتل بود
با رقيه چه گريه ها کردم

ده مرتبه: بِمُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ

ده مرتبه: بِجَعفَر بنِ مُحَمَّدٍ

ده مرتبه: بِموُسي بنِ جَعفَر ٍ

خادم حرم امام رضا ميگفت.وقتي ماها يه حاجتي رو ازآقا طلب ميکنيم غذاي خودمونو ميديدم به يکي از زوار.
اومدم توصحن.لباس خادمي حضرت بتنم بودوظرف غذا تودستم .ديدم يه پيرزني داره ميره داخل حرم.دويدم ولي بهش نرسيدم.نگاه کردم سمت در.
ديدم يه آقايي با بچه اش داره ميره بيرون ازحرم.به دلم افتاد غذاروبدم به بچه اش.خودمو رسوندم بهش.سلام کردم.جواب داد.
گفتم اين غذاي امام رضاست.مال شما.همونجا روزمين نشست.بلند بلند گريه ميکرد.گفتم چي شده.گفت الان کنار ضريح داشتم زيارتنامه ميخوندم.
بچم گفت من گرسنمه.گفتم صبرکن ميريم هتل غذا ميخوريم.ديدم خيلي بي تابي ميکنه گفتم باباجان ما مهمون امام رضاييم.اينجاهم خونه امام رضاست.از امام رضابخواه.
بچه رو کرد به ضريح گفت امام رضا من غذا ميخوام.الان شما غذاي حضرتو آوردي دادي به اين بچه.
يا امام رضا.تو ولي نعمت مايي.ما سرسفره تو مهمونيم آقا.نکنه دست رد به سينه من گنهکاربزني قربونت برم.

ده مرتبه: بِعليِّ بنِ مُوسي

ده مرتبه: بِمُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ

ده مرتبه: بِعَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ

ده مرتبه: بِالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ

اي يادگار فاطمه مارا توياد کن
آقا بيا وشيعه خود را توشاد کن
ازما که گوييا به تو خيري نمي رسد
پس خود به لب دعاي فرج را زياد کن
عالم پر است از ستم و ظلم دشمنان
دنياي خسته را تو پراز عدل و داد کن
آقا تورا قسم به اسيري عمه ات
فکري به انتقام ز آل زياد کن

سوال کردن ازآقا اون چه مصيبتيه که شما صبح وشام براش خون گريه ميکني؟ .مصيبت جدغريبتون حسينه.فرمود اگه حسينم بود براين مصيبت خون
گريه ميکرد.فرمود مصيبت عموتون عباسه.فرمود اگه عباسم بود خون گريه ميکرد.پس چه مصيبتيه آقاجون.فرمود مصيبت اسيري عمه مون زينبه.
يا الله.سادات منو ببخش.شب عليه.وقتي ميخواست بي بي بره زيارت قبر پيغمبر علي مقابل حسن و حسين دوطرف زينب راه مي افتادن.اميرالمومنين
دوان دوان ميرفت مشعل ها را خاموش ميکرد.سوال کردن آقاجان چرا اين کارو ميکنين فرمود نميخوام چشم نامحرم به جمال دخترم زينب بيفته.يا علي آقاجان
کجا بودي کربلا ببيني .. ...واي واي ...امشب هر چي ميخوايي از امام زمان بخواه. دوان دوان خودشو رسوند تو گودي قتلگاه.يه نگاه کرد.پاهاي
زينب ديگه رمق نداره.نشست .استادمون ميفرمود ايني که شنيدين زينب شمشير شکسته رو کنار زد نه نه .
دونه دونه شمشير و نيزه شکسته هارو از تو بدن حسين بيرون کشيد.يا الله .يا بقيه الله منو ببخش آقا .راوي ميگه ديدم زينب لب هارو گذاشت به رگ هاي بريده اباعبدالله
يا حسين .....يا حسين ..

ده مرتبه: بِالحُجَّةِ.

التماس دعای مخصوص از دوستان خودم دارم



موضوعات مرتبط: مراسم قرآن به سرگرفتن

برچسب‌ها: متن کامل مراسم قرآن به سر گرفتن
[ 27 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مدح امیرالمومنین(علیه السلام)

      ديوانه ي تو هــر که شد عاقل نمي شود
      يک لحظه هم ز عشق تو غافل نمي شود

      مـــولا جـواز نوکريم چــون به دســت تو
      امضاء و مهر خورده که باطل نمي شود

      باشــد رضـاي حــضــرت حـقّ آرزوي دل
      امــا بــدون حـبّ تو حـــاصل نمي شود

      الطاف بي نـهايت و احسان بي حدّت
      کي گفته است روزي قاتل نمي شود؟

      حتي هواي دشمن خود را تو داشتي
      چيزي ميان عدل و تو حائل نمي شود

      حالا که اين غزل شده مشغول مدح تو
      پس ناتـمام مـانده و کامـل نمي شود...

   محسن زعفراني


******************************

 

      سفره ي احسانتان تا اينکه برپا مي شود
      لفظ شيعه با کرامات تو معنا مي شود

      در بساط واژه هاي ذهن خود دنبال عشق
      هرچه مي گردم فقط نام تو پيدا مي شود

      لطف تو با روزهاي عمر من همراه شد
      از دعاي خير تو امروز، فردا مي شود

      نام مولايم هميشه ذکر لبهاي من است
      تا که گويم يا علي اين دل چه شيدا مي شود

      از فضيلت هاي حيدر هر چه بنويسم کم است
      گوشه چشمي گر نمايد قطره دريا مي شود

      از صحابه بهترين باشد براي مصطفي
      چون فقط مولاي ما هم شأن زهرا مي شود

      جز اميرالمومنين هرگز در اين عالم نبود
      پادشاهي که طعامش نان و خرما مي شود

   محسن زعفراني


******************************

      شيرش حلال آنکه مرا خاک پاش کرد
      نانش حلال آنکه مرا مبتلاش کرد

      هر آنچه مي دهد کرمش کم نمي شود
      بايد کريم بلکه کرم را گداش کرد

      پايم اگر به سمت جهنم نمي رود
      دستم توسلي به ضريح عباش کرد

      موسي و خضر و يوسف و عيسي به جاي خود
      هنگام مشکلات، نبي هم صداش کرد

      تصوير اوست عکس تمام پيمبران
      او را خداش آينه انبياش کرد

      کعبه براي آمدنش بود نه طواف
      پس کعبه را براي قدومش بناش کرد

      خيلي گره زدند به اسلام باز کرد
      هر آنچه کرد پنجه مشکل گشاش کرد

      در کودکي ش نيز علي مرد جنگ بود
      پس ذوالفقار نيست اگر لافتي ش کرد

      در آستان يک نخ عمامه سرش
      بايد تمام خلق جهان را فداش کرد

      رد مي شد از محله ي ما دلدل علي
      افتاد سنگ زير سم او، طلاش کرد

   علي اکبرلطيفيان

 



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار مدح امیرالمومنین(علیه السلام)
[ 27 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امیرالمومنین(علیه السلام)


      شود جان، لحظه لحظه از تن مولا جدا امشب
      کسی دیگر نیارد شیر بر شیر خدا امشب

      طبیبا زخم مولا را گشودی نسخه ننوشتی
      چه گفتی مخفی از زینب به گوش مجتبی امشب؟

      طبیبا همتی کن بلکه مولا باز برخیزد
      برد یک بار دیگر بر یتیمانش غذا امشب

      دل خلق جهان گردد به گرد بستر مولا
      دل مولا بود در گوشۀ ویرانه ها امشب

      مزن این قدر سوسو ای چراغ مسجد کوفه
      که مولایت نمی آید به محراب دعا امشب

      نسیم ساکت کوفه برو با چاه ها برگو
      که مهمان شما افتاده در بستر ز پا امشب

      مداوا نیست حاجت اولین مظلوم عالم را
      که از شمشیر زهرآلوده می گیرد شفا امشب

      زدوران جوانی سیر بود از عمرِ بی زهرا
      علی، ای اهل عالم میشود حاجت روا امشب

      زاشک دیده شسته دامن ویرانه را طفلی
      گرفته بر پدر در دامن مادر عزا امشب

      به سوز ناله های خود بسوزانید (میثم) را
      که در کوی شکما آورده روی التجا امشب

   غلامرضا سازگار


******************************


      امشب انگار به دل قالب غم ریخته اند
      همه آفاق و عوالم چه بهم ریخته اند

      هیچ جایی خبری نیست خبرها اینجاست
      خانۀ شیر خدا آمد و رفتِ زهراست

      گاه مولا به حسن داشت وصیت می کرد
      گاه این زخم سرش سخت اذیت می کرد

      حسنم ! اصل مداراست به دشمن حتی
      گرچه او ضربۀ کاری زده بر من حتی

      عمق این زخم زیاد ، است نمک جای خودش
      به یتیمان چو پدر لطف و کمک جای خودش

      کوفیان شیر بیارند ولی پیش کش است
      شیر آورد نشان ، نزد علی ، زجرکُش است

      کوفیان هرچه ببینند تلافی بکنند
      لیک در کفّۀ خود سنگ ، اضافی بکنند

      چه نگویند تشکر – چه تشکر بکنند
      شکم از لقمۀ ناپاک ، همه پُر بکنند

      بعد من کوفه پریشان تر از اینها بشود
      بر علیه تو گِره ها به جبینها بشود

      توشه هایی که سر دوش و تنم می بردم
      زیر لب نام حسین و حسنم می بردم

      نان خرمای مرا عاقبتش پس بدهند
      آنچنان فحش ، که انگار به ناکس بدهند

      بعد از این جان تو و دختر محرومۀ من
      وای بر حال دل زینب مظلومۀ من

      روز روشن به حرم تیرگی شب بزنند
      سنگها از در و دیوار به زینب بزنند

      هیچ حرفی به لبم نیست به غیر از یک آه
      نه به این شیر سفید و نه بر آن سنگ سیاه


   محمود ژولیده

 

******************************


      پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر
      حرف سفر و داغ مکرر، شب آخر

      اشکی که شده نذر غم فاطمه سی سال
      انگار شده چند برابر شب آخر

      انگار همین چند شب پیش شبانه ...
      آمد چه به روز دل حیدر شب آخر

      حالا شب وصل است ولی با سر خونین
      شرمنده نمانده ست ز کوثر شب آخر

      با اشک غریبانه ی خود گفت سخن ها
      از بی‌کسی آل پیمبر شب آخر

      از کرب و بلا گفت و حکایات غریبش
      از داغ برادر به برادر، شب آخر

      گویا خبر آورده نسیم از دل صحرا
      پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر


   یوسف رحیمی

******************************

      كیست این مرد كه شب كیسه ی خرما می برد
      روز می آمد و از سینه نفسها می برد

      كیست این مرد كه تا تیغ به بالا می برد
      رزم را با مدد از حضرت زهرا می برد

      این خدا نیست ولی مقصدِ هر راه است این
      اَشهدُ اَنَّ علیّاً ولیّ الله است این

      كیست این شیر كه از خصم جگر در آورد
      از میانِ كمرش تیغِ دوسر در آورد

      از دلیرانِ عرب جمله پدر در آورد
      یا علی روز و شب و شمس و قمر می گویند

      ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر می گویند
      گاه دریا و گهی بارش و باران می شد

      گاه بابای یتیمان دلِ ویران می شد
      به سرِ دوش گهی مَركبِ طفلان می شد

      خوشیِ كاسۀ  شیر و كفی از نان می شد
      مثلِ ما حیف یتیمان همگی تنهایند
      همگی منتظرِ آمدنِ بابایند
      وای از امروز حسن گوشۀ بستر افتاد
      باز هم یادِ غمِ بسترِ مادر افتاد

      خواهر افتاد زمین تا كه برادر افتاد
      یادِ روزی كه رویِ مادرشان دَر افتاد

      هیزم و آتش و كابوس عجب بد دردی است
      ضربِ نا مَحرم و ناموس عجب بدر دردی است

      قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد می زد
      تازه می كرد نفس را و مجدد می زد

      وای از دستِ مغیره چقدر بد می زد
      جای هر كس كه در آن روز نمی زد می زد

      آخرین حرفِ علی  بود خواهش می كرد
      زینبش را به اباالفضل سفارش می كرد

      زینبش  ماند ببیند غمِ حنجرها را
      ماند تا داد كِشد غارتِ پیكرها را

      تا كند جمع تنِ پارۀ اكبرها را
      كرد محكم گرهِ معجرِ دخترها را

      دید در گودی گودال حرامی ها را
      تبر كوفی و سر نیزۀ شامی ها را

   حسن لطفی


******************************


      دیگر برای پر زدنم پر بیاورید
      هفت آسمان برای کبوتر بیاورید

      غربت توان دیدن من را ربوده است
      این خار را ز چشم ترم در بیاورید

      تا خوب و بد حلال کنند این غریب را
      ایتام را برابر بستر بیاورید

      زخم سرم که هم نمیاید،  چه می کنید
      جای طبیب  چاره ی  دیگر بیاورید

      آن معجری که نیمی از آن  سوخت پشت در
      آن را برای  بستن این سر بیاورید

      چندیست سخت تشنۀ دیدار گشته ام
      کوثر برای ساقی کوثر بیاورید

      مهری برای  سجده من وقت احتضار
      از خاک روی چادر مادر بیاورید

      بار دگر به کوفه اگر راهتان فتاد
      با خود اضافه  چادر و معجر بیاورید

   موسی علیمرادی


******************************


      ای کوه درد این دم آخر سخن بگو
      امشب به جای چاه، غمت را به من بگو

      گر فکر می کنی که تحمل نمیکنم
      من می روم ز حجره برون، با حسن بگو

      با آنکه فکر بی تو شدن قاتل من است
      حتی شده دوباره ز بی تو شدن، بگو

      بنگر رسانده ای به کجا کار دل، که من
      گویم به التماس، ز غسل و کفن بگو

      گر چه سخن ز پر زدنت می کشد مرا
      راضی به هر چه گویی ام، از پر زدن بگو

      لب باز کن دوباره تو و باز هم به من
      |"زینب چنین به سینه و بر سر مزن" بگو

      آن را که گفتی از من و عباس تا شنید-
      -رنگش پرید و لرزه فتادش به تن بگو

      گفتی تو از حسین و اباالفضل زد به سر
      گر میشود بریده سرش از بدن، بگو

   حیدر توکلی


******************************


      الهی کوفه را لطف و صفا نیست
      نشان از ناله های مرتضی نیست

      تمام نخل ها چشم انتظارند
      که آبی بهتر از اشک وفا نیست

      یتیمان چشم بر در بیقرارند
      خبر از نان خرمای خدا نیست

      فقیری گوشه ی ویرانه گریان
      غم او را کسی مشکل گشا نیست

      ولی نامرد ملعون ابن ملجم
      شده خندان و در چشمش حیا نیست

      نمک نشناس می خندد به زینب
      که زینب شد یتیم ای وای امشب

      غریبانه ترین تشییع پیکر
      شده امشب بپا از بهر حیدر

      علی را نیمه ی شب غسل دادند
      رود در نیمه شب پیش پیمبر

      به استقبال او زهرا بیاید
      به همراه گل نشکفته پرپر

      علی درد و غمش را برد با خود
      که عمرش بود درد و غم سراسر

      ز هر زخمی برایش سخت تر بود
      که بیند چهره ی نیلی همسر

      همان که این جهان نشناخت او را
      میان درد و غم انداخت او را

      علی نشناخته از این جهان رفت
      دل بشکسته با درد نهان رفت

      به دیده خالی از تصویر نیلی
      به حنجر داشت از غم استخوان رفت

      علی شد پیر از این غصه یارب
      چرا یارش از این دنیا جوان رفت

      همان یاری که بین کوچه افتاد
      صدای ناله اش تا آسمان رفت

      علی راحت شد از داغ مدینه
      به سوی بانوی قامت کمان رفت

      امیرالمؤمنین رخت سفر بست
      سرش بشکسته بود و چشم تر بست

      جواد حیدری




موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - شهادتاشعارشب بیست ویکم

برچسب‌ها: اشعار شهادت امیرالمومنین(علیه السلام)
[ 27 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با امام زمان (ع) در ماه مبارک رمضان


بلبل از دوری گلزار نمیرد چه کند ؟
عاشق از دوری دلدار نمیرد چه کند ؟

خار از شاخه اگر گشت جدا می میرد
از غم دوری گل ، خار نمیرد چه کند ؟

دردمندی که سر کوی طبیبش نبرند
نا امیدانه دل زار نمیرد چه کند ؟

سایه انداخت ، اگر غربت و هجران به سری
دلش از حسرت دیدار نمیرد چه کند ؟

آنکه یک عمر به اغیار دلش خوش بوده
حالی از عشق رخ یار نمیرد چه کند ؟

هر زمان یاد ز الطاف خداوند کند
از سر شرم گنهکار نمیرد چه کند ؟

توبه گر دست دهد با دل این توبه شکن
تا شب از خجلت بسیار نمیرد چه کند ؟

مژده ، شد میکده بر پا و مِی اش حُبِّ علیست
مست این باده ی گلنار نمیرد چه کند ؟

هر دلی قابل آن نیست ، علی دوست شود
هر که شد محرم اسرار نمیرد چه کند ؟

پسر حیدر کرّار بیا ، یا مهدی
میثم شیعه سرِ دار نمیرد چه کند ؟

سید محمد میر هاشمی



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت هامناجات با امام زمان(ع)

برچسب‌ها: اشعار مناجات با امام زمان (ع) در ماه مبارک رمضان
[ 26 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب نوزدهم ماه مبارک رمضان

      بیا دریابم ای زینب که دل تنگ مسیحایم...
      من امشب تا سحر فکر  تبسم های زهرایم...
      
  ..نمیره از جلو چشمام شلوغی های تو کوچه...
      مگه یادم زهرا و ردّ خون توی کوچه...
      
      مگه یادم میره که دستامو بستن
      مگه یادم میره که پهلو بشکستن
      
      مگه یادم میره کبودی روشو
      مگه یادم میره ورم بازوشو
      
      مگه یادم میره همسایه ها دیدن
      مگه یادم میره به زهرا خندیدن

*************************

      بزن اي تيغ در دَم راحتم كن
      از اين شهر، اين جهنم راحتم كن
      مگر از دستِ تو كاري برآيد
      بزن اي ابنِ ملجم راحتم كن
      **
      ز دلبر ارثيه بردن چگونه است
      شبيه عشق خود مُردن چگونه است
      بزن طوري بفهمم مثلِ زهرا
      كه با صورت زمين خودن چگونه است
      **
      تو كه در خون نشاندي گيسويم را
      شكستي مثلِ زهرا ابرويم را
      مرو اي تيغ كارت ناتمام است
      مينداز از قلم اين بازويم را
      **
      دوباره نانجيبي در برِ من
      كشيده تيغ بالايِ سرِ من
      خدايا باز مسجد باز شمشير
      فقط خالي است جاي همسر من…
      **
      خداوندا چه دنياي عجيبي
      چه مظلومي چه آقاي غريبي
      مگر محراب گودال است كوفه؟
      كه افتاده زمين شيب الخضيبي
      **
      مبادا زينبم بد حال گردد
      مبادا واردِ گودال گردد
      مبادا دخترم بيند كه با اسب
      ته گودي حسينم چال گردد
      
      علي صالحي

*************************


      نمک بخور ولی آن را به زخم یار نزن
      به جان زینبت این سفره را کنار نزن
      
      من از تو وعده گرفتم برای افطاری
      بیا و امشبه را حرف غصه دار نزن
      
      بگو حسن برود مسجد و تو پیشم باش
      اذان رفتن خود را به کوچه جار نزن
      
      چقدر بر در و دیوار چشم میدوزی
      به جان فاطمه ؛ بابا به دل شرار نزن
      
      کلون در، پر شال تو گرفت ، ولی
      به یاد سینه ی خونی شده هوار نزن
      
      تمام این در و همسایه با تو بد هستند
      میان صحن حیاط این چنین تو زار نزن
      
      برو به کوفه سفارش کن و بگو کوفه
      به فرق دختر من سنگ بی شمار نزن....
      
      حسین قربانچه

*************************
      غم ، از غم صدای شما گریه می کند
      سر روی شانه های شما گریه می کند
      
      شب که پناه می بری از بی کسی به چاه
      مهتاب پا به پای شما گریه می کند
      
      کوفه مدینه نیست ! ولی کوچه ، کوچه است
      هر وصله ی عبای شما گریه می کند
      
      یک کیسه ی قدیمی نان و رطب مدام
      دنبال ردّ پای شما گریه می کند
      
      مهمانی آمدی، کمی از شیر هم بخور
      ظرف نمک برای شما گریه می کند
      
      دستم به دامنت، نرو بدبخت می شوم
      پشت سرت گدای شما گریه می کند
      
      ازداغ موی سوخته ی پشت در، هنوز
      گیسوی بی حنای شما گریه می کند
      
      وحید قاسمی

*************************

      سر سفره نشسته بود عجيب
      چشم هايش هواي باران داشت
      در حوالي مغرب كوفه
      دست هايش دعاي باران داشت
      **
      نمكي روي زخم خود پاشيد
      تا شود باز، روزه ي جگرش
      باز مي كرد روزه را مي زد
      روضه هاي مدينه هم به سرش
      **
      سر سفره نشسته بود و عجيب
      دل زينب براش مي زد شور
      دم افطار خود دعا مي كرد
  « كربلا از نگاه بابا دور »
      **
      تا سحر چشم روي هم نگذاشت
      پا شد و رخت خويش را بربست
      با نگاهي به آسمان فرمود
      كه شب روسياهي كوفه ست
      **
      هوس ديدن دوباره ي يار
      كرد او را از اين مصمم تر
      نام زهرا كه برد نيّت كرد
      شال خود را چو بست محكم تر
      **
      ابروانش به هم گره خورده
      گذر چشم او به ماه افتاد    
      با طمأنينه اي شگفت انگيز
      دل به دريا زد و به راه افتاد
      **
      او كه بر دوش مي كشيد هرشب
      كيسه ي نان و كيسه ي خرما
      او كه بر شانه هاش مي رفتند
      كودكان يتيم هي بالا
      **
      پينه ي دست هاي او بيش از
      پينه هاي شريف پيشانيش
      او كه هر روز و شب فقط مي خورد
      به دل ريش ريش و زخمش نيش
      **
      گام هايش وزين و سنگين بود
      كوچه ها زير پاش مي لرزيد
      غربتي داشت گريه هاي شبش
      كه طنين صداش مي لرزيد
      **
      چشم، در راه مسجد كوفه
      تا بيايد امام امشب هم
      چند خانه آن طرف تر آه
      چشم در راه مانده زينب هم
      **
      نفسش را كه در گلويش ريخت
      سوخت انگار از تبش محراب
      حضرت آفتاب پا مي كرد
      كوفه را با اذان خود از خواب
      **
      آه از بعد اين عذاب غريب
      كه شكسته شود به سجده سرش
      با لب تيغ زاده ي ملجم
      بي مهابا خنك شود جگرش
      **
      آه از خون كه ريخت بر رويش
      آه از آخرين خسوف علي
      چقدر ضرب تيغ سنگين بود
      سكته انداخته در حروف علی
      **
      ركن عالم شكست و هاتف گفت
      اهل عالم تَهَدَّمَت وَالله
      در جنان فاطمه به سر مي زد
      با نواي علي ولي الله
      
      رضا دین پرور

*************************

      آن که امشب در تب وصل خداست
      سفره دار مردمان بی نواست
      
      آن که گوید راز دل را با زمین
      نیست مردی جز امیر المومنین
      
      پُر شده گوشِ تمامی فلک
      از صدای لطمه‌ی خیلِ مَلک
      
      مرد می‌آید به سوی سجده گاه
      ماه می‌گوید که بر بندید راه
      
      در میان کوچه، بالِ جبرئیل
      بسته راه رفتنِ پیرِ دلیر
      
      کی خدای بیت! راه بیت گیر
      دست ما بر دامن پاکت امیر
      
      عالمی را غرقه در ماتم نکن
      سایه ات را از سرِ ما کم نکن
      
      یا به تنهایی مرو مولای من
      یا کسی بفرست دنبال حسن
      
      دستِ هستی شد گره بر دامنش
      بادها بستند راهِ رفتنش
      
      نوح آمد با تمام انبیا
      مرتضی در ازدحام انبیا
      
      هر یک از خیل رسل تا می‌رسید
      آستینش یا عبایش می‌کشید
      
      کی خدای بیت! راه بیت گیر
      دست ما بر دامنِ پاکت امیر
      
      ماه، پیش پاش صد چاک افتاد
      عشق، پاره پاره بر خاک افتاد
      
      می روی از عشق هم دل می‌بری
      باید از نعش من اول بگذری
      
      کاش از مشرق نیاید آفتاب
      تا نبیند کس، غروب بوتراب
      
      تا عبایِ خویش را بالا گرفت
      دامنش از دامنِ دریا گرفت
      
      در میان کوچه، کوچه باز شد
      نوحه خوانیِ فلک آغاز شد
      
      خوش خرامان، خوش قدم، خاموش رفت
      هر کسی در پیش پاش، از هوش رفت
      
      آن که راه خویش را وا می‌کند
      زیر لب آرام نجوا می‌کند
      
      کی دلِ غمدیده ام، آرام گیر
      ساعتی دیگر زبان در کام گیر
      
      تا که چشم خویش را بر هم زنی
      تا لقاء الله همراه منی
      
      صبر جایز نیست، وقت رفتن است
      خسته ام دیگر، زمان خفتن است
      
      زندگی بی یار طولانی شده
      آسمان سینه، طوفانی شده
      
      دود بود و دود بود و دود بود
      گل میانِ آتش نمرود بود
      
      حسن لطفی

*******************


امام، رو به پریدن... عمامه روی زمین
قیامتی شد بعد از اقامه روی زمین

خطوط آخر نهج‌البلاغه ریخت به خاک
چکید هر طرفی صد چکامه روی زمین

خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو
گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین؟!

زمان به خواب ببیند که باز امیرانی
رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:

«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین...»

... تو رفته‌ای و زمین مانده است و ما ماندیم
و میزهای پر از بخش نامه؛ روی زمین!

محمد مهدی سیار


********************


گفتم بیا که با من دل خسته سر کنی
حقش نبود دختر خود خونجگر کنی

شرمنده ام ، زطرز پذیرایی ام مکن
افطار خویش را ز چه رو مختصر کنی

اصرار من به ماندن تو فایده نداشت
تو می روی که قصد نماز سحر کنی

اینقدر با نگاه خودت آتشم مزن
قصد تو چیست ؟ اینکه مرا شعله ور کنی

ابرو شکسته زائر پهلو شکسته ای
دیدار با شهیده ی دیوار و در کنی

بعد از تو کوفه حرمت ما را نگه نداشت
از اهل خویش بلکه تو دفع خطر کنی

حسن علیپور


******************
 

از چه مهمان محاسن پیر من بابای من
هرکجا که حرف هجران است با من می زنی
یا مگو چیزی و یا گیسو پریشان می کنم
بعد عمری آمدی و حرف رفتن می زنی

***

بعد عمری من فقط یکبار بر تو رو زدم
کم بگو ،دست از سرم بردار زینب جان برو
می روی ، باشد برو در خانه ی من هم نمان
خب به جای رفتن مسجد به نخلستان برو

***

حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
شک ندارم راه مسجد رفتنت را می گرفت
چادرش را بر کمر می بست و بین کوچه ها
پا برهنه می دوید و دامنت را می گرفت

***

حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
گیسو یش را بر زمین می ریخت پیش پای تو
ناله از دل می کشید و باز مثل پشت در
استخوانش را سپر می کرد امشب جای تو

***

مادرم زهراست من هم دختر این مادرم
گر دهی اذنم فدایت دست و پهلو می کنم
حرمت گیسوی من مانند موی او بود
کوفه را من زیر و رو با نام گیسو می کنم

***

نذر کردی گوئیا رویت ببینم لاله گون
رحم کن کن بر دخترت امشب بیا مسجد نرو
هست در یادم هنوز آن صورت سرخ وکبود
ای قتیل مادر زینب بیا مسجد نرو

***

ای غریب کوچه ها ،ای حیدر بی فاطمه
مادرم زهرا برای تو همیشه کوه بود
در بین کوچه،بین چهل نفر آن روز هم
مادرم از پا نمی افتاد اگر قنفذ نبود

 علی اکبر لطیفیان

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارشب نوزدهم

برچسب‌ها: اشعار شب نوزدهم ماه مبارک رمضان
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام علی (علیه السلام)


شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی

چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی

چقدر حرف دلت را به چاه میبردی
چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی

دم غروب سلامی به همسرت دادی
گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی

دلت گرفت پدر یاد مادر افتادی
ز شعله های در و از لگد زدن گفتی

یتیم ها که برای تو شیر آوردند
ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی

تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال
ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی

سحر به رسم سفارش کنار عباست
فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی

نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب
تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی

ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت
ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی

شاعر ؟؟؟؟

**************************


اگر نگاه کنی پیش پای چشمانت
یتیم پُر شده در کوفه های چشمانت

مگر چه دیده ای از شهر کوفه ی من که
گرفته باز دوباره هوای چشمانت

به غیر اشک خجالت نداشتم آقا
نداشتم که بیارم برای چشمانت

و در قبال تمام جفای چشمانم
ندیده ام بخدا جز وفای چشمانت

نشسته ام که کمیل نگاه تو باشم
که مستجاب شوم با دعای چشمانت

تو مُهر سجده من ؛ تو ابوتراب منی
رواست اینکه بیفتم به پای چشمانت

و یطعمون علی حُبّه شما هستید
منم اسیر و یتیم و گدای چشمانت

بخوان دو آیه برایم ؛ دو آیه از چشمت
سپس مرا بنشان در حرای چشمانت

چه دیده ای که دو چشمت دو کاسه ی خون شد
چه دیده ای به مدینه ، فدای چشمانت

به پیش چشم تو یاس تو را چقدر زدند
چقدر صبر نموده خدای چشمانت

و میخ قصه ی تلخیست در نگاه شما
که سالهاست گرفته عزای چشمانت....

رحمان نوازنی

********************


سکوت می وزد و بادها پریشانند
و در به در همه در کوچه های بارانند

شب است و تشنگی نخل ها نمی خوابند
یتیم های خدا هم گرسنه ی نانند

قنوت نافله ها هم ز درد می سوزند
به یاد مسجد و محراب نوحه می خوانند

هزار آدم آواره ی پشیمان گرد
دوباره منتظر سوره های انسانند

تمام کوفه پر از ردّ اشک های علیست
و چاه ها که پر از ناله های پنهانند

شکست فرق نماز خدا به شمشیری
به من نگو که دگر کوفیان مسلمانند!

هنوز خون سرش روی فرق محراب است
و جمع قبله نشینان هنوز گریانند

هنوز کوفه  و شهر مدینه می گریند
و بین یک در و دیوار روضه میخوانند

رحمان نوازنی

*********************

دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد
وقتی تو را بابای من دنیا ندارد

رفتی ؛یتیم بی قرار شهر کوفه ...
...حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد

رفتی برای زینب تو خستگی ماند
دیگر پرستارت به پیکر نا ندارد

خونت نوشته گوشه محراب مسجد
این کوه طور عاشقی موسی ندارد

دنیا پدر جان تا خود روز قیامت
مانند تو گریه کن زهرا ندارد

رفتی و از این شهر بردی مهربانی
کوفه برای ماندن ما جا ندارد
 
رفتی خیال دشمن تو گشت راحت
در سر به غیر از فکر عاشورا ندارد

فکری به حال روزگار دخترت کند
در روزهایی که حرم سقا ندارد

محمد حسین رحیمیان

 *********************

بابا اتاق پر شده از بوی مادرم
وقتش رسیده پر بکشی سوی مادرم
دیگر خجل نباش تو از روی مادرم
فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم

*از پشت در دوباره تو را می زند صدا *
*تا که به دست تو بدهد محسن تو را*

سی سال در نبودن مادر شکسته ای
پهلو به پهلویش پس آن در شکسته ای
در کوفه های درد مکرر شکسته ای
از مردم و نبودن باور شکسته ای
 

*گر چه شکسته ای و دلت هم شکسته تر*
*این دل شکسته را هم از این کوفه ها ببر*

 
یادت که هست مادر ما قد خمیده بود
یادت که هست گیسوی مادر سپیده بود
یادت که هست محسن خود را ندیده بود
یادت که هست غنچه خود را نچیده بود

*آنروزها که قد تو آنجا خمیده شد *
*موی منم شبیه تو بابا سپیده شد*

مادر رسیده عطرپیمبر بیاورد
تو تشنه ای برای تو کوثر بیاورد
مرهم برای این دل پرپر بیاورد
تا خار را زدیده تو در بیاورد
 
*حرفی بزن که مونس تو مادر آمده*
*حالا که استخوان زگلویت در آمده*

بابا بگو به مادرم از غصه های من
از کوفه های بعد تو و ماجرای من 
از بی حسین گشتن من از عزای من
از کوفه گردی من و از کربلای من

*بابا بگو که زینب خود را دعا کند*
*بعد از حسین زود مرا هم صدا کند*

مادر رسید و زخم سرت را نگاه کرد
گریه برای گودی یک قتلگاه کرد
پس رو به روسیاهی خیل سپاه کرد
نفرین به رقص خنجر مردی سیاه کرد

*وشمر جالس ... نفس مادرم گرفت *
*سر که به نیزه رفت دل معجرم گرفت*

رحمان نوازنی

**********************

 

چشم های به رنگ خون ات را
بر پرستار خود کمی وا کن
دلِ من شور می زند بابا
گریه های مرا تماشا کن

**

گر چه بستم شکاف زخمت را
خونِ تازه دوباره می ریزد
گر چه بر معجرم گره زده ام
لخته خون، پاره پاره می ریزد

**

بعد لبخند قاتلت بر من
تو چرا خنده می کنی بابا
شب بی مادریِ ما را باز
این چنین زنده می کنی بابا

**

 واژه هایی که خاطرات من است
باز تکرار می کنی هر بار
کوچه ی تنگ، خنده و هیزم
میخ در، دود، آتش و دیوار

**

مُردم از روضه خوانی ات امشب
سوختم پایِ هر وصیت تو
سرِ شب از شکاف در دیدم
حال عباس را ز نیت تو 

**

دست او را گرفتی و گفتی
رو سپیدم کن ای رشید علی
پیش زهرا کن آبرو داری
آبرویم بخر، امید علی

**

جان تو، جان خواهرت زینب
ای علمدار کاروان حسین
حیدر بی مثال عاشورا
جان تو، جان دخترانِ حسین

 **

نکند کودکی شود تشنه
نکند دختری زمین بخورد
نشود با تو خیمه ای بی تاب
نکند مادری زمین بخورد

**

دست هایت اگر زمین افتاد
نام زهرا به لب ببر، جان گیر
بدنت را سپر کن و بشتاب
خم شو و مشک را به دندان گیر

**

تشنه لب مشک آب را  به لبِ
 کودک بی زبان بگیر عباس
تیر وقتی به چشم هایت خورد
مدد از زانوان بگیر عباس

**

دست وقتی که نیست با صورت
از سرِ زین به خاک می افتی
غرق در تیر، ای کمان ابرو
به زمین چاک چاک می افتی

**

مادری می رسد به بالینت
دست دارد به روی پهلویش
کاش چشمت نبیندش وقتی
جای یک دست مانده بر رویش

حسن لطفی


 ***********************

از لطف و دستگیری تو حرف می زنم
از شیوهٔ‌ امیری تو حرف می زنم

از وصله وصله هاي رداي خلافتت
مولا ز بي نظيري تو حرف می زنم

از سفره های نیمه شبت در خرابه ها
از کهکشان شیری تو حرف می زنم

بر شانهٔ‌ تو جای یتیمان کوفه بود
از اوج سر به زیری تو حرف می زنم

از چاه اشک و آه فراق و حکايتِ
شبهاي گوشه گيري تو حرف مي زنم

از بیست سال خانه نشینی و بی کسی
از غربت غدیری تو حرف می زنم

ديگر نفس به سينهٔ‌ من حبس مي شود
وقتی که از اسیری تو حرف می زنم

داغ تو بیشتر به دلم چنگ می زند
هر چه که از دلیری تو حرف می زنم

از کوچه ها و روضهٔ‌ يار جوان تو
از ماجراي پیری تو حرف می زنم

دستان حيدري تو را صبر بسته بود
آنروز اگر که پهلوي مادر شکسته بود

یوسف رحیمی

  ***********************


با آنکه استقامت تو فرق مي کند
اين روزها حکايت تو فرق مي کند

اينجاست درد، دشمنت آخر غريبه نيست
بعد از رسول، غربت تو فرق مي کند

دستان حيدري تو را صبر بسته است
با ديگران اسارت تو فرق مي کند

دستي که روي فاطمه ات را نشانه رفت
فهميده بود غيرت تو فرق مي کند

سیلی به روی ام ابیها تو را شکست
آقای من! مصيبت تو فرق مي کند

گفتند بعد فاطمه از پا فتاده اي
حق داشتي امانت تو فرق مي کند

سي سال پيش! اين در و ديوار شاهدند
اصلاً شب شهادت تو فرق مي کند

وسف رحیمی

    ***********************


از تو سر و زمادر من سینه ای شکست
تا صبح حشر بر سر و بر سینه میزنم
جدم که نیست در بر تو مادرم که نیست
دارم برای چند نفر سینه میزنم

**

من در مدینه یاد گرفتم که هیچ وقت
زخمی که شد عمیق مداوا نمیشود
گر چند ضربه هم زده بودن باز هم
پیشانی تو بیش از این وا نمیشود

**

گفتند گفته ای که مرا کوچه میبرند
می خواهم از بیان خودت بشنوم بگو
گفتند گفته ای که تماشام میکنند
میخواهم از زبان خودت بشنوم بگو

**

بابا خودت بگو سر بازار میروم
بابا خودت بگو که گرفتار میشوم
بابا خودت بگو به سرم سنگ میزنند
بابا بگو بدون علمدار میشوم

 علی اکبر لطیفیان

 

*********************


دیگر علی ز بستر خود پا نمی شود
زخمِ سرِ شکسته مداوا نمی شود

دربی که تا کنون به کسی "نه" نگفته بود
این چند روز روی کسی وا نمی شود

دیگر طبیب زحمتِ بیخود نکش، برو!
دردِ علی که بهتر از اینها نمی شود

از بس که تب نموده و رنگش پریده است
زردیِ دستمال هویدا نمی شود

رخسار زرد و ریش سفید و حنای سرخ
آخر چنین خضاب که زیبا نمی شود!

زینب به کاسه های پر از شیر دل نبند
این چیزها برای تو بابا نمی شود!

حالِ تو را فقط حسنت درک می کند
دردی حریف ماتم زهرا نمی شود!

سی سالِ پیش جان علی را گرفته اند...
خنجر که مردِ کشتن مولا نمی شود!

قبری در آسمان بکنید ای فرشته ها
ماه شکسته روی زمین جا نمی شود

داود رحیمی

***********************

حالا که نیست مادر من هست دخترت
حتی حسین هم به فدای تو و سرت

از مسجد مدینه که خیری ندیده ای
یادت که هست کوچه و پهلوی یاورت

دل شوره ام شبیه هراس مدینه است
رنگ کبود پر شده در دیده ی ترت

آیا زمان رفتن تو سوی مادر است؟
خیلی به یاد فاطمه ای روز آخرت

من قصد کرده ام که اگر رفتنی شدی
گیسوی خویش پهن کنم در برابرت

چه ضربه ای زدند که ای کاش می زدند
آن ضربه را به جای تو بر فرق دخترت

چه ضربه ای زدند که ابرو شکاف خورد
چه ضربه ای زدند که افتاد پیکرت

خون از بدن کنار زدن عادت من است
آن روز خون سینه و حالا سحر سرت

علی اکبر لطیفیان

***********************

ز روی زرد علی انتظار می ریزد
زچشم مانده به راهش قرار می ریزد

دلش به فاطمه و دیده بر اجل بسته
ز چشم دیده و دل احتضار می ریزد

دوباره ضربه سنگین ،دوباره بستر و زخم
دوباره درد ، به خاک مزار می ریزد

وصیتش به حسن آخر جوانمردیست
هنوز از لب حیدر وقار می ریزد

بجان فاطمه با قاتلم مدارا کن
زصبر توست اگر اقتدار می ریزد

ز خوب خلقی تو دشمنم شکست خورد
اگر چه از سخنش انزجار می ریزد

به اشک های پرستار خویش می گریم
که چشم ابری زینب بهار می ریزد

اگر چه غربت من می شود نصیب حسن
به غربت تو حسینم شرار می ریزد

من از مصیبت سخت تو در عجب ماندم
که روی نعش تو چندین سوار می ریزد

محمود ژولیده

***********************


این چشم ها به راه تو بیدارمانده است
چشم انتظارت ازدم افطارمانده است

برخیز و کوله بارمحبت به دوش گیر
سرهای بی نوازش بسیارمانده است

با توچه کرده ضربه آن تیغ زهردار
مانندفاطمه تنت ازکارمانده است

آنقدر زخم ضربه دشمن عمیق هست
زینب برای بستن آن زار مانده است

آرام ترنفس بکش آرام تربگو
چندین نفس به لحظه دیدارمانده است

ازآن زمان که شاخه یاست شکسته شد
چشمت هنوزبر در و دیوار مانده است

سی سال رفته است ولی جای آن طناب
بر روی دست و گردنت انگارمانده است

می دانی ای شکسته سرآل هاشمی
تاریخ زنده درپی تکرارمانده است

ازبغض دشمنان به تو یک ضربه سهم توست
باقی آن برای علمدارمانده است

محسن عرب خالقی

 ***********************

 

نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام
نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام

می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود
خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

روزگاری مادر و حالا پدر شد رفتنی
غم همیشه با من است و می کند غمخواری ام

میهمان خانه ام را کوفه از دستم گرفت
تا ابد شرمنده ام کرده است مهمانداری ام

من بدم می آید از این کوچه های چشم تنگ
سخت باشد در چنین وضعی امانت داری ام

بعد تو کوفه به من بی احترامی می کند
نیست یک محرم نماید در غریبی یاری ام

بیست سالِ بعد هم باشد سرم را بشکنم
تا بیاید باز بوی تو زخون جاری ام

دختر تو باشم و بی پرده باشد محملم
تو بگو آیا سزاوار چنین آزاری ام

خطبه می خوانم ولی با غیرت لحن شما
آن زمانی که بیایم پابه پای قاری ام

گر ابالفضلت برم باشد خیالم راحت است
کوفه می داند که ناموس چنین سرداری ام

من خودم معجر رسان دختران حیدرم
کور خواهد شد نخواهد دید دشمن، خواری ام
 

جواد حیدری

***********************


تو بی ابتدایی و بی انتها
شبیه پیمبر شبیه خدا

تو بالاترین نقطه ی باوری
معماترین نقطه ی زیر با

مقرب ترین جلوه ی لم یلد
و لم یولد آیه های خدا

تو آن سمت دروازه ی باوری
همانجا که می خوانمش ناکجا

مرا آن طرف ها اگر راه نیست
شما لااقل این طرف ها بیا

تو آن خواهش سبز سجاده ای
همان التماس شب انبیا

تویی مقصد اول و آخرم
مناجات شبهای غار حرا

بیا با پرو بال کروبیان
بزن وصله این گیوه ی پاره را

بزن بیل خود بر سر این زمین
بزن تا که باشم درخت شما

من از آبِ چاهِ شما خورده ام
که حالا شدم تشنه ی کربلا

خدای کرم سایه ی ناشناس
در این کوچه های بدون صدا

چنان مخلصانه کرم میکنی
که حتی نمیماندت رَدِّ پا

تو یعنی همان شاه ِ شهر منا
که داری قدم میزنی با گدا

در این سینه ی شب کجا میروی؟
از این جاده ها ، دور از چشم ما

به سمت مناجات سجاده ات
اگر میروی التماس دعا

تو بارانترینی و ما خشکسال
رسیده ترینی و ما کالِ کال

تو مانند آبی ولی آب تر
تو مثل طلایی ولی ناب تر

اگر تو صعودی فرودیم ما
اگر تو نبودی نبودیم ما

تو نور ِ خودی ، آفتاب ِ خودی
مسلمان دین کتاب خودی

تو اسرار لبهای پیغمبری
قسمهای شبهای پیغمبری

تو سیبی تو میل شب جمعه ای
دعای کمیل شب جمعه ای

مسیحای مَسح ِ یتیمان تویی
محاسن سپید کریمان تویی

تو سیمرغی و کوه قاف خودی
تو ذی الحجه ی در طواف خودی

تو با مردمی مردمی نیستی
تو نان جویی گندمی نیستی

تو نوری و هر صبح خورشیدمی
تو اخلاص آیات توحیدمی

تو دیگر برای من عادت شدی
هزار و دو رکعت عبادت شدی

تو شصت و سه دفعه بهارم شدی
نهالت شدم باغدارم شدی

همیشه در ِ خانه ات باز بود
تنورت همیشه نمک ساز بود

تو بودی که شبها سحر داشتند
یتیمان کوفه پدر داشتند

پُر از نوری و آفتابی علی
سلام بدون جوابی علی

نگاهت شبی خواب راحت نکرد
و یک شب لبت استراحت نکرد

تو رفتی و حالا در این روزها
ورق میزنم خاطرات تورا

همان روزهایی که تنها شدی
شکسته ترین مرد دنیا شدی

همان روزهایی که یک مرد پست
غرور تورا با طنابی شکست

همان جا تو را خونجگر کرده اند
بتول تورا بی پسر کرده اند

همان جا دل ِ مهربانت شکست
همان روز چند استخوانت شکست

تو بالایی و در کف ِ پستها
زدند آفتاب تو را دستها

علی اکبر لطیفیان


***********************


آسمان دل غربتکده ام بارانی ست
ابری ام دیده ی ماتم  زده ام بارانی ست

مثل پروانه دلم دربه در سوختن است
گریه ی شمع همه زیر سر  سوختن است

این چه داغیست که جان همه را سوزانده است
در دل قبر دل فاطمه را سوزانده است

این چه دردیست که تا یاد غمش می افتم
مثل خس در گذر باد غمش می افتم

در هوایش که به من نام معلق بدهید
حقتان است ولیکن به منم حق بدهید

بار سنگین غمش خانه خرابم کرده است
هر طبیبی به مداوام جوابم کرده است

حسن از هیبت نامش جملی را انداخت
باورم نیست که یک ضربه علی را انداخت

باورم نیست که خیبر شکن از پا افتاد
حضرت واژه ی بر خواستن از پا افتاد

کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد  شکست

یا علی هیچ کس از لطف تو ناکام نبود
پدری مثل تو همبازی ایتام نبود

هر شب کوفه منور ز نگاهت می شد
شمع بزم فقرا صورت ماهت می شد

چه بلایی به سرت آمده بابای همه
تیغ که سر زده بر سر زده بابای  همه

نه فقط بین سرت فاصله انداخته است
بین چشمان ترت فاصله انداخته است

زخم های دل ایتام پی مرهم توست
مرد ویرانه نشین منتظر مقدم توست

همه بودند و امام از همه بیکس تر بود
زینب ای وای دوباره سر یک بستر بود

صابر خراسانی

***********************


ديشب كه ميهمان به سرايم قدم گذاشت
از سفره غير نان و نمك هيچ بر نداشت

از خانه ام كه رفت دلم تاب و تب گرفت
مي رفت و همچو اين دل من ماه شب گرفت

گفتم بيا تو اين سحري را بمان مرو
سوزانده است قلب مرا اين اذان مرو

جانسوز تو نگاه بر اين آسمان مكن
خاك عزا بيا و سر خاندان مكن

مي رفت و گفت موعد ديدار آمده
وقت زيارت رخ دلدار آمده

مي رفت و گفت گشته دلش تنگ فاطمه
مي برد با خودش دل پر خون ما همه

خالي ست جاي فاطمه تا ديده تر كند
يا ناله اي كشد همه را خون جگر كند

خالي ست جاي فاطمه يار پدر شود
در كوچه هاي كوفه برايش سپر شود

آتش دگر به شهپر روح الامين نشست
فرق علي شكافت و روي زمين نشست

محراب مسجد است چنين پر شكوفه است
امشب سياه پوش علي شهر كوفه است

اي خاك بر سرم سر بابا شكسته است
انگار باز پهلوي زهرا شكسته است

انگار تازه گشته مرا داغ مادرم
افتاده ياد كوچه دوباره برادرم

انگار تازه روضه ي شهر مدينه شد
روي پدر خضاب از آن خون سينه شد

رضا رسول زاده

***********************
19191919191919

امشب علی می بیند اشک دخترش را
در کوفه می گوید اذان آخرش را

مرغابیان خانه دامن را نگیرید
خالی کنید ای عرشیان دور و برش را

روی لبش انّا الیه راجعون است
بر آسمان ها دوخته چشم ترش را

با رفتن بابا خدا می داند و بس
در خانه بی تابی قلب دخترش را

ای ابن ملجم زودتر از جای برخیز
او قصد دارد که ببیند همسرش را

دلتنگ مانده تا ببیند بار دیگر
رنگ کبود صورت نیلوفرش را

حالا علی را سوی خانه می برندش
جبریل می گیرد کمی زیر پرش را

مسعود اصلانی

***********************

1919191919

صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت
آسمان تیره شد از بسکه دل ماه گرفت

بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت
یک نفس گفت ؛ ولی آینه را آه گرفت

 راه افتاد میسحا که نفس تازه کند
زیر سنگینی گامش نفس راه گرفت

خانه آوار شد و روی قدم هاش افتاد
اشک هی آمد و تا پای قدمگاه گرفت

سمت در رفت ولی در به تقلّا افتاد
و از این حادثه یک فرصت کوتاه گرفت

درب بسته شد و قلاب به پهلوش گرفت
روضه ای شد که دل حضرت درگاه گرفت

باز هم روضه دیوار و در و یک مادر...
باز با دختر خود ذکر "وا اُمّاه " گرفت

لحظه ای بر در این خانه به زانو افتاد
اشکِ بر فاطمه را توشه  این راه گرفت

وقت رفتن شده بود و سحرش آمده بود
پا شد و جلوه ی یا فالق الاصباح گرفت

 رفت معشوق خودش را بکشد در آغوش
رفت و وقتی که تنش حالت دلخواه گرفت

 بوسه ای زد به سرش تیغ و تنش آتش شد
آتشی که به دل سنگ و پر کاه گرفت

 مثل زهرا به زمین خورد و به سجده افتاد
آنچنان که دل محراب  و دل ماه گرفت

آه یک دست بر آن فرق شکسته که گذاشت
خم شد و  دست به پهلوش به ناگاه گرفت

 پا شد و رو به مدینه شد و با فاطمه گفت
عاقبت حاجت خود را اسدالله گرفت

شعری از رحمان نوازنی و اسحاقی


************************

 

ای که از صورت خونین تو غم ریخته است
با تماشای تو یکباره دلم ریخته است

چه به روز سر تو آمده آخر بابا
سرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است

دخترت کاش بمیرد که نبیند هرگز
خون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است

مادرم آمده بالای سرت با زحمت
اشک بر زخم تو با قامت خم ریخته است

کربلا زنده شده در نظرم می بینم
ترس دشمن که پس از صاحب علم ریخته است

تا که تاراج کند خیمه ی مارا یکسر
قبل آتش زدنِ آن به حرم ریخته است

فرق خونین تو را کاش نمی دیدم من
یادِ آن خون که از دست قلم ریخته است

حسن لطفی

************************

19191919191991

دردی تمام بال و پرم را گرفته است
آهم فضای هر سحرم را گرفته است

از من برفتن است و دلم تنگ فاطمه
گرچه کلون در کمرم را گرفته است


موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام علی (علیه السلام)

[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام علی (علیه السلام)

من منتظر نشسته ام اما نیامدی
تنهاترین مسافر دنیا! نیامدی

انبان به دوش هر شبه ی کوچه های شهر
دیگر چرا به دیدن ماها نیامدی

اصلا قرار بود که بابای من شوی
این چندمین شب است که بابا نیامدی

من روی دوش تو چقدر تاب خورده ام
رفتم زشانه های تو بالا …!   نیامدی

بی دست های گرم تو بدخواب می شوم
کابوس دیده ام همه شبها نیامدی

دیدم شکسته است ستون های آسمان
مسجد ، نماز صبح ، خدایا! … نیامدی

رفتی به سجده ، بارقه ی تیغ و … بعد ازآن
محراب غرق خون شد و بالا نیامدی

کابوس بود … من بخدا باورم نشد!
حتما دلیل داشت که اینجا نیامدی

شب تا به صبح، خیره به در … منتظر شدم
چشمم به در سفید شد اما نیامدی

خاکم به سر، خدا نکند، خواب من مگر-
تعبیر می شود که تو بابا نیامدی

از اشک های گوشه ی چشمان مادرم
پی برده ام به حادثه ای تا نیامدی

آری درست بود… گمانم درست بود
ای وای از این مصیبت عظمی …

هادی ملک پور

*********************

فرق شكسته بين بستر مانده بابا
در بين بستر ياد كوثر مانده بابا

در فكر رودررويي با زهراست اينك
چشم انتظار روي دلبر مانده بابا

بگذار باهم غصه اش را باز خوانيم
گويا كه ياس اش پشت آن در مانده بابا

اما چرا در لحظه هاي آخرينش
ذكر حسين دارد وَ مضطر مانده بابا

مابين حرف هايش مدام از هوش مي رفت
با گريه گفتم حرف ديگر مانده بابا ؟

گفتا كه عباس و حسينم را صدا كن
كرببلا ....حرف برادر مانده بابا

روزي رسيد كه دختري فرياد ميزد
روي زمين اي واي بي سر مانده بابا ...

ياسر مسافر

 ********************

جاده ی وصل علی و فاطمه هموار بود
لحظه ی پرواز روح حیدر کرّار بود

رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی اش
یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود

گوشه ی خانه به سر قرآن گرفته زینبش
بر لبش امّن یجیب و ذکر استغفار بود

چند باری از سر شب تا سحر از حال رفت
گوییا آماده ی رفتن به سوی یار بود

بعد زهرا روز خوش هرگز ندیده مرتضی
در گلویش استخوان و بین چشمش خار بود!

یک نگاهش بر حسین و زینب و عبّاس بود
یک نگاه دیگرش هم بر در و دیوار بود

غصّه ی خانه نشینی و غم سی ساله اش
پیش چشمش می گذشت و غرق این افکار بود

ماجرای کوچه و روی کبود فاطمه
مثل یک دیوار خانه بر سرش آوار بود

آنچه که شیر خدا را بر زمین انداخته
ضربه ی تیغ عدو نه ... تیزی مسمار بود

... آمد استقبال او با شاخه ی گل،همسرش
روی دستش غنچه ی شش ماهه ی خونبار بود

محمد فردوسی

********************

شهر! آرامش بگیر، آهسته ترکت میکنم
چند سالی باتو بودم ،رفع زحمت میکنم

در مقامم آیه های «هل اتی...»آمد ولی
یک نفر بر پیکرم باشد قناعت میکنم

انتظار همسرم را میشکم اما بس است
از همان روزی که رفت احساس غربت می کنم

مثل هر روز خدا رد سلامم می کنید
مثل هر روز خدا با چاه خلوت میکنم

یاد آن لعن قنوت هر شب و روز شما...
همچنان بر مردم این شهر خدمت میکنم

آه،من رفتم ولی ای قاتل زهرای من
گریه تا مرگم به یاد آن مصیبت میکنم

چند خطی هم برای روضه اش می آورم
از همین جا قتلگاهت را زیارت میکنم :

«آه فرزندم،ترک برداشته لبهای تو
اکبرم،آب گلو را با تو قسمت میکنم»

انتظار منتقم تسکین قلبم می دهد
حیف دارم غیبتت را کم کم عادت میکنم!

یحیی نژاد سلامتی

 

**********************


آئینه ای و سهم دلت آه می شود
وقتی که هم نوای غمت چاه می شود

غرق عزاي فاطمه هستي هنوز که
اينقدر ناله هاي تو جانکاه می شود

در چشمهات طاقت ماندن نمانده است
شب رفتني شده ست و سحرگاه مي شود

خون سرت دهد به زمين باز آبرو
وقت ظهور سرّ فدیناه می شود

تو مي روي و دست يتيمان تو چه زود
از آستان لطف تو کوتاه می شود

امروز اگر که فرق شما را شکسته اند
در کربلا چه با سر آن ماه می شود

در ازدحام نیزه و شمشیرها سرش
آماده‌ی سلوک الی الله می شود

از اشک خيز علقمه تا شامِ هلهله
با بي کسي قافله همراه مي شود

یوسف رحیمی

*********************

گم می شود در غربت شب های کوفه
در لابلای نخلها، تنهای کوفه

کوه است کوه اما دگر از پا نشسته
سر می کند در چاه غم دریای کوفه

خسته شده از سُستی این قوم صد رنگ
خسته شده از شاید و امّای کوفه

با نان و خرما می رود کوچه به کوچه
اما چرا نفرین؟ مگر مولای کوفه ...

جز جود و رحمت از امام ما چه ديدند؟
ای وای از نامردمان ای وای کوفه

یارب بگیر از قدر نشناسان علی را
سر آمده صبر از ملالت های کوفه

مانند چشمانش دل عالم گرفته
آماده‌ی رفتن شده آقای کوفه

اما نگاهش بی کران بی کسی هاست
دلشوره دارد از غم فردای کوفه

روزی که می آید به شهر نانجیبان
با دست بسته، جان به لب، زهرای کوفه

روزي که خون مي بارد از چشمان غيرت
از طعنه های تلخ و جانفرسای کوفه

بر روي ني سوي لب غرق به خوني
سنگ بلا مي بارد از هر جاي کوفه

می میرد از اندوه گوش و گوشواره
دارد خبر از بغض بی پروای کوفه

می پرسد از راه نجف طفل یتیمی
ذکر لبش: بابای من! بابای کوفه!

یوسف رحیمی

********************

افتاده ام به گوشه ای از رهگذارتان
اوجم دهید تا که شوم خاکسارتان

اصل و اصالت من از اول اصیل بود
اصلا خدا سرشته مرا از غبارتان

هرچند دورم از تو ....عجیب است چون دلم
حس میکند نشسته کناری کنارتان

چیزی برای عرضه ندارم به ساحتت
آقا دل شکسته می آید به کارتان؟

خرما فروش کوچه و بازار می شوم
شاید به جرم عشق شوم سر به دارتان

ای ناشناس نیمه شب کوچه های شهر
یک تکه نان به ما بده از کوله بارتان

میلش دگر به هیچ بهشتی نمی کشد
هرکش نشسته کنج بهشت مزارتان

شرمنده ایم بی خبریم ای بزرگوار
از آخرین امانت تان ؛ یادگارتان

محسن عرب خالقی
 

********************

آن شب که زینب کوفه را صحرای تَف دید
یعنی تمام کربلا را در نجف دید

بیست و یکم شب بود یا ظهر دهم بود
این سو و آن سو مادرش را هر طرف دید

از ابن ملجم تا قطام و اشعث و عَمر
آنقدر شمر و زجر و خولی صف به صف دید

بابای خود را رو خضاب از خون سرد ید
عباس را در تیرس تیرو هدف دید

می رفت علی ممصوص فی ذات خداوند
گاهی که اکبر را به میدان در شعف دید

دشمن عروسی داشت پای رأس قاسم
هر گوشه ای  بزم شراب و رقص دف دید

صفین قرآنها بروی نیزه می رفت
در شام ،  پای نیزه و سر صوت وکف دید

او دین ابراهیم جد جد خود را
بازیچه ی فرزند های ناخلف دید

امروز بر دوش پدر ، فردای خود را
ناقه سوار یکه ي برج شرف دید

در پیش الرحمن ، کنار لوءلوء سبز
مرجان سرخش را نشسته در صدف دید

بعد سه روزی شاعرت در قافیه ماند
تا بوریای بی کفن را بی کنف دید

غلامرضا فاتحي

********************
 

حالا که نیست مادر من هست دخترت
حتی حسین هم به فدای تو و سرت

از مسجد مدینه که خیری ندیده ای
یادت که هست کوچه و پهلوی یاورت

دل شوره ام شبیه هراس مدینه است
رنگ کبود پر شده در دیده ی ترت

آیا زمان رفتن تو سوی مادر است؟
خیلی به یاد فاطمه ای روز آخرت

من قصد کرده ام که اگر رفتنی شدی
گیسوی خویش پهن کنم در برابرت

چه ضربه ای زدند که ای کاش می زدند
آن ضربه را به جای تو بر فرق دخترت

چه ضربه ای زدند که ابرو شکاف خورد
چه ضربه ای زدند که افتاد پیکرت

خون از بدن کنار زدن عادت من است
آن روز خون سینه و حالا سحر سرت


علی اکبر لطیفیان

******************


باز امشب منادی کوفه
از امامی غریب می خواند
گوشه خانه دختری تنها
دارد اَمن یجیب می خواند

**

مثل اینکه دوباره مثل قدیم
چشم اَز خون دل تری دارد
این پرستار نازنین گویا
باز بیمار بستری دارد

**

چادر پُر غبار مادر را
سرسجاده برسرش کرده
بین سر درد امشب بابا
یاد سر درد مادرش کرده

**

آه در آه چشمه در چشمه
متعجب زبان گرفته!پدر
خار درچشم اُستخوان به گلو!
درگلوم اُستخوان گرفته پدر

**

آه بابا به چهره ات اصلاً
زخم ودرد و وَرم نمی آید
چه کنم من شکاف زخم سرت
هرچه کردم به هم نمی آید

**

باز سر درد داری وحالا
علت درد پیکرم شده ای
ماه «اَبرو شکسته» باباجان
چه قَدَر شکل مادرم شده ای

**

سرخ شد باز اَز سر این زخم
جامه تازه تنت بابا
مو به مو هم به مادرم رفته
نحوه راه رفتنت بابا

**

پاشو اَز جا کرامت کوفه
آنکه خرما به دوش می بردی
زوددر شهر کوفه می پیچد
که شما بازهم زمین خوردی

**

دیشب اَز داغ تا سحر بابا
خواب دیدم وَگریه ها کردم
اَز همان بُغچه ای که مادر داد
کَفنی باز دست وپا کردم

**

کودکانی که نانشان دادی
روزگاری بزرگ می گردند
می نویسند نامه اَمّا بعد
بی وفا مثل گرگ می گردند

**

یا زمین دار گشته و آن روز
همه افراد خیزران کارند
یاکه اهنگری شده ان جا
تیرهای سه شعبه می ارند

**

وای اَز مردمان بی احساس
دردهای بدون اندازه
وای اَز آن سوارکارانُ
نعل اسبی که می شود تازه

**

وای اَز دست های نامَحرم
آتش ودود وچادر ودامان
وای اَز کوچه یهودی ها
سنگ باران قاری قرآن..

علی زمانیان

******************
 

دوباره شب شـد و كعبـه دوان دوان مي رفت
كجــا به اين عجــله او نفـس زنـــان مي رفت

چــقـدر آيه انفـــاق روي دوشـــــــش هست
 اگر چه اين همه با كيسه هاي نان مي رفت

شبيه كــــودكي خـويـش  گـريه هـا مي كرد
در آن شبـي كــه به يـار ي بيـوگـان مي رفت

همه به ســاعـــت هر شـــب نگاه مي كردند
ســر قــــرار مسيحـــاي مهـــــربان مي رفت

 ولـــي دوبـــاره نديدند مـــــــرد شبــــــهـــا را
و باز مثـل هميشــــــه كه بي نشان مي رفت

 دوباره سيــر شـــدند و به خـــواب خوش رفتند
ولي به گـــريه دوبــــاره اميــرمــــان مي رفت
 

رحمان نوازنی

*******************


دور شمع پیکرت،گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را
مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت

حیف شد، از آن همه دلواپسی کودکان
کاسه های شیر­ مانده روی دست دخترت

کاش می­مردم نمی­دیدم به خاک افتاده است
هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست
با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

می روی اما برای صد هزاران سال بعد
میل احسان می نماید غیرت انگشترت

علی اکبر لطیفیان

********************
 

رادمردی مهربان با دست های پینه دار
در میان کوچه های شهر غربت رهسپار

کیسه های نان و خرما روی دوش خسته اش
کیست این مرد غریبه ، با لباسی وصله دار؟

کهکشان ها شاهد غم های بی اندازه اش
ماه می گرید برایش چون دل ابر بهار

نیمه شب ها لابه لای نخل ها گم می­شود
چاه می داند دلیل گریه های ذوالفقار

در کنار چاه هرشب ایستاده جبرئیل
تا تکاند از سر دوش علی گرد و غبار

چند سالی هست بعد ماجرای فاطمه
لرزشی افتاده بر آن شانه های استوار

قامت سرو بلندش در هلال افتاده است
زیر بار رنج های تلخ و سخت روزگار

جای رد ریسمان های زمخت فتنه ها
سال ها مانده است بر دست کریمش یادگار

وحید قاسمی

*******************

در حريمت شفا نمي‌خواهم
آتشم زن دوا نمي‌خواهم

لحظه‌ي استجابت روضه
از شما جز شما نمي‌خواهم

خاك پاي تو كيمياي من است
جز همين كيميا نمي‌خواهم

تا اسير حسين تو هستم
دلي از غم رها نمي‌خواهم

من حسيني و حيدريم ، پس
بي نجف ، كربلا نمي‌خواهم


*«**مست مست و قلندر استم من***
*خاك نعلين قنبر استم من**»*

ابتدا ، انتها نداري تو
جز خدا آشنا نداري تو

آيه‌ي اعظم خداوندي
كي ، چگونه ، كجا نداري تو

همه‌ي سائلان تو شاهند
سائل بينوا نداري تو

فرش اين خانه بال جبريل است
قالي نخ‌نما نداري تو

با سرت عرش شكسته ولي
روضه‌ي «بوريا» نداري تو


*«**شب اسير سپيده‌ي سحرت**»*
*عالمي مات جلوه‌ي پسرت***

آمدم تا در اين شب آخر
مثل اين كاسه‌هاي پشت در

مرحمي آورم براي سرت
گرچه اين را نمي‌كنم باور

كه دوايي براي اين سر نيست
كه سر تو نمي‌شود بهتر

كه اميد يتيم‌ها امشب
مي‌رود پيش حضرت مادر

كه در اين شهر بي‌لياقت‌ها
نيمه شب دفن مي‌شود حيدر


*شب ، غريبي ، تلاطم دريا***
*شب مدينه ، نجف ، غم زهرا***

اسم مادر رسيد و غوغا شد
گره از كار بسته‌ام وا شد

اسم مادر دوباره معجزه كرد
نفس ‌آلوده‌اي مسيحا شد

بايد امشب به روضه برگردم :
بي تو حيدر عجيب تنها شد

قدرِ شب‌هاي قدر ! بعد از تو
خانه قبري براي مولا شد

امشب آغاز بهتري دارد
شب وصل علي و زهرا شد

غم اگر رنگ مادري دارد
گريه هم بوي بهتري دارد

محمد بختیاری

******************

اگر تو را نداشتم، بدان خدا نداشتم
آری خدا نداشتم، اگر تو را نداشتم

نبود اگر کرامتت، نبود اگر طبابتت
هزار درد داشتم ولی دوا نداشتم

به نام تو خدا صفا به زندگیم داده است
بدون نام تو در این جهان صفا نداشتم

نوای من علی علی،صدای من علی علی
بدون این علی علی،خدا خدا نداشتم

سنگ شدم طلا شدم،شاه شدم گدا شدم
چه می­شدم اگر علی مرتضی نداشتم

اگر نبود زادگاه تو قسم به فاطمه
این همه سمت کعبه هم برو بیا نداشتم

من اسمه دوا علی و ذکره شفا علی
کمیل تو اگر نبود به لب دعا نداشتم

نبودی یا علی اگر، حسن نبود و هم حسین
بدون تو مدینه و کرب و بلا نداشتم

علی اکبر لطیفیان

 
*******************

تو را تنهای تنها آفریدند
برای خاطر ما آفریدند

تمام عشق را در تو نهادند
تو را با عشق یکجا آفریدند

وضوح روح تو ابهام دارد
تو را مثل معما آفریدند

تو را چون سوره توحید قرآن
برای نسل فردا آفریدند

کتاب وصف تو دل می رباید
تو را از بس که زیبا آفریدند

تو را دریای انواع تجلی
مرا غرق تماشا آفریدند

مرا سلمان پشت پایت ای مرد
تو را شبگرد صحرا آفریدند

رضا جعفری

*******************

دل که عاشق شود شرر دارد
آتش از حال ما خبر دارد

عاشقی قصه ای است دیرینه
که دو صد لیکن و اگر دارد

هر که مست است مثل انگور است
چون که او هم لباس تر دارد

ما که رندیم و باده نوش چه غم
گر کسی جا نماز بردارد

آن که حال مرا نمی داند
چه نصیب از دل و جگر دارد

نکشم پا ز آستانه دوست
سائلش ز آن که تاج سر دارد

لب من در ترّنم یادش
ذکر او هر شب و سحر دارد

*عَجَز الواصفون عَن صفتک***
*ما عَرفناک حقّ معرفتک***

السلام ای حقیقت ایمان
ای رسول زمین امام زمان

یا علی ای حدوث را ممکن
یا علی ای وقوع را امکان

با تو هر لحظه می شود صادر
بر خلایق ز مهدی ات فرمان

لب لعل تو چشمه احیا
چشم پاک تو چشمه حیوان

موی تو لیلة المبیت من است
کاش جای دلم شوم قربان

تویی آن شیر کز دم تیغت
دشمن و دوست می شود نهان

دشمن از ترس می رود به خفا
دوست بهر نظر شود پنهان

جای باران سر از هوا ریزد
ذو الفقارت اگر دهد جولان

شیعیان را به جای خون باشد
حبّ زوج بتول در شریان

ما همه در صفیم بذلی کن
که قبول خدا شود قربان

ماه میلاد توست ماه رجب
گاه میعاد توست در رمضان

پای بوس تو ماه ذی القعده
دست بوست محرّم و شعبان

می سزد گر محبّ تو ز شعف
دف به کف در نجف کند طغیان

همه انبیا به وسع وجود
چیده اند از درخت تو ایمان

مصطفی نیز در میان همه
شرح داماد کرده در قرآن

ای که در یک شب از کرامت خویش
در چهل خانه بوده ای مهمان

جای دارد که از نزول شما
هر پدر صد پسر کند قربان

سخت گیری مکن به سائل خویش
رد مکن این شکسته را آسان

هست روز جزا و وقت حساب
حبّ تو در صحیفه ام عنوان

بی تو جنت جهیم پر آتش
با تو دوزخ بهشت بی پایان

ای که از کعبه گشته ای ظاهر
شد در این کار نکته ای پنهان

ضلع تسبیح را شکستی تو
ز آن که تسبیح بر تو شد تبیان

بطن سبحان ربّی الاعلی
هست تقدیس زاده عمران

 می کشم نعره از جگر شب و روز
تا نصیم شود ز حق غفران

*عجز الواصفون عن صفتک***
*ما عرفناک حقّ معرفتک***

یا علی ای امیر هر میقات
یا علی ای ظهیر فُلک نجات

این محال است که شوی موصوف
ز آن که تو برتری ز حدّ صفات

در مثل رشحه غمت دجله
در بزرگی ترنّم تو فرات

دوستانت کلیددار بهشت
عاشقان تو رشته دار حیات

جای دارد که منکران تو را
جا ببخشند در جهان ممات

ای کریم مدینه و مکّه
ای جوان مرد کوفه در خیرات

یک ابوذر کفایت است که ما
بر کرامات تو کنیم اثبات

ای که دادی به دست سلمانت
جلوه طور را به پیر برات

 مالک اشتر تو را باید
خواند مجموعه همه ملکات

کوی آشفتگان تو مشعر
صف دلدادگان تو عرفات

همه مردم تو را به حکم بنون
جمله زن ها تو را به حکم بنات

هر یکی از نوادگان تو را
می توان خواند حاکم عرصات

همسر توست شیشه ای نازک
خاندان تو در مثل مشکات

تویی آن روزه دار تابستان
در زمستان تویی امیر صلات

در تصرف به ما ز ما اولی
صاحب مال ما ز خمس و زکات

بر تو از ما ز خالق تو درود
بر تو از ما ز فاطمه صلوات

گر درختان قلم شوند همه
آب ها گر همه شوند دوات

می سزد گر نویسم این جمله
تا قیامت به قامت صفحات

*عجز الواصفون عن صفتک***
*ما عرفناک حق معرفتک***

یا علی ای سرادق توحید
ای امیر فرشته در تجرید

یکی از طائفان تو افلاک
یکی از حائران تو خورشید

ما که مُردیم از جدایی تو
پس مکن این فراق را تمدید

یا علی ای قدیم تر ز قدیم
یا علی ای جدید تر ز جدید

تویی آن آفتاب لم یزلی
که به خود از وجود خود تابید

غیر تو هیج کس وجود نداشت
چشم تو وا شد و علی را دید

نخل ها را به آب دیده بند
تا که از غصه رو کنند به عید

خانه جان من ز بت پر شد
ای تبردار فتح کعبه رسید

با تو هر کس که در جدل افتاد
گردن خود نهاد زیر حدید

از پدر  می رسد پسر را فیض
از تو  دارد حسین نام شهید

می رسد از محیط بر گوشم
که همه گفته اند بی تردید

*عجز الواصفون عن صفتک***
*ما عرفناک حق معرفتک***

جگر اهل درد خرّم باد
دل اهل مراد بی غم باد

ماه فضل است و عارفان جمع اند
تا ابد جمعتان منظم باد

فخر حوّا از کعبه بیرون شد
باز روشن دو چشم آدم باد

پدر کعبه کعبه را بشکافت
پر بکا دیدگان زمزم باد

هر کجا طفل شیر خواری هست
آب خوردن بر او مقدم باد

کربلا خشک شد بهر حسین
چشم اهلش همیشه پر نم باد

قهر کرده فرات از اصغر
دست عباس سوی پرچم باد

روی دست پدر پسر جان داد
همه ماه ها محرّم باد

*عجز الواصفون عن صفتک***
*ما عرفناک حق معرفتک***


محمد سهرابی

*******************

چشمهايش پر از تبسم بود
چشم نه آسمان هفتم بود

آسمان نه، شکوه اين خلقت
در طلوع نگاه او گم بود

جبرئيل نگاه او هر شب
با خداوند در تکلم بود

تا سحر گونه هاي نمناکش
روي سجاده در تيمم بود

واژه هايم حکايت مردي ست
که دلش بيقرار مردم بود

نان جو خورد و سفره‌ی دستش
وقت اطعام دشت گندم بود

*پدر مهربان اين عالم*
*ريزه خوارش هزارها حاتم*

چشمهايي

موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام علی (علیه السلام)

[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام علی (علیه السلام)

 

خانه با رفتنت اینبار به هم ریخته است
شهر بی حیدر کرار به هم ریخته است

پدرم نبض زمان بودی و با رفتن تو
سحر و روزه و افطار به هم ریخته است

هرکسی دید پدر، حال مراگفت به خویش:
دختر فاطمه بسیار به هم ریخته است

بستر خالی تو گوشه این خانه پدر
علتی شد که پرستار به هم ریخته است

بودنت مایه آرامش و آسایش بود
حال بارفتن تو کار به هم ریخته است

حسن غمزده را بیشتر از زخم سرت
قصه سینه و مسمار  هم ریخته است

حرفی از کوچه نباید بشود پیش حسین
چونکه با گفتنش هر بار به هم ریخته است

صحبت از کوفه و بازار و اسیری کردی
از همان لحظه علمدار به هم ریخته است

گفته ای کوفه میارند مرا طوری که
همه ی کوچه و بازار به هم ریخته است

مهدی نظری

*************************

هر بار بر محاسن خود دست میکشی
موی سپید مادرم آید به یاد من
حرفی نمی زنی فقط گریه میکنی
امشب برس عزیز دل من به داد من

**

مانند موی خویش دلم را به هم نزیر
خون شستن از سرت چقدر کار میبرد
آن شب بگو چرا وسط غسل مادرم
دیدم که فضه پارچه بسیار میبرد

**

پا بر زمین مکوب دلم شور میزند
ماندم که زهر با جگر تو چه کرده است
مرهم برای زخم تو درمان نمیشود
شمشیر با شکاف سر تو چه کرده است

**
شمشیر با غلاف که فرقی نمیکند
هر دو برای زخم زدن ساخته شدند
در کوچه دست مادر و در کوفه فرق تو
اینها برای کشتن من ساخته شدند

شاعر ؟؟؟؟؟

 **********************


کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند
دستهای پینه دارش استراحت می کنند

نخلها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم ازدست ِ عدالتهای او راحت شدند

ای خوارج،بهترین فرصت برای دشمنی ست
شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست

درد را با گریه های بی صدا آزار داد
با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد

مهربانی نگاهش حیف مشگل ساز بود
روی مسکین ها در دارالخلافه باز بود

دشمنانش درلباس ِ دوست بسیارند و او
بندگان کیسه های سرخ دینارند و او

ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود
 مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود

نیمه شبها کوچه ها را عطرآگین می کند
درعوض،درحق ِ او هرخانه نفرین می کند

حرص اهل مکر، از بنده نوازی علی ست
داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست

گام درراه ِ فلانی وفلان برداشتند
ازاذان ها نام او را مغرضان برداشتند

جرم سنگینی ست، برلب خنده را برجسته کرد
چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد

جرم سنگینی ست،تیغ ذوالفقاری داشتن
زخمها ازبدر و خیبر یادگاری داشتن

جرم سنگینی ست،ازغم کوله باری داشتن
مثل پیغمبرعبای ِ وصله داری داشتن

جرم سنگینی ست، بر تقدیرحق راضی شدن
با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن

جرم سنگینی ست،جای زر، مقدر خواستن
در دو دنیا خیرخواهی ِ برادر خواستن

جرم سنگینی ست، دردل عشق زهرا داشتن
سالها درسینه داغ کهنه ای را داشتن

هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود
تیغ تیزابن ملجم قاتل جانش نبود 

پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیرکرد
زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد

مرگ سی سال است بر او،خنجر از رو می کشد
هرچه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد

وحید قاسمی

 **********************


سخت است پیش پای مردم با سر افتادن
و سخت تر از آن به پیش دختر افتادن

ما که تو را با لافتایت می شناسیمت
اصلاً نمی آید به تو در بستر افتادن

داری سفارش می کنی ما را به عباست
خیلی خیالم جمع شد از معجر افتادن

گفتی اسیرم می کنند اما نگفتی تو
از خنجر کندی به روی حنجر افتادن

اما نگفتی از روی مرکب زمین خوردن
اما نگفتی از بلندی با سر افتادن

خیلی برای دخترت سخت است هنگام
با نیزه ای بر نیزه های دیگر افتادن

ای وای از پیراهن غارت شده، بعدش
دنبال غارت کردن انگشتر افتادن

فرمود: آب، اما به پهلویش لگد می زد
 ای داد بیداد از به جان پیکر افتادن

انصاف نیست این گونه پیش چشم خواهرها
با چکمه روی بوسه پیغمبر افتادن

ای وای از شام غریبان و بیابان و...
 در زیر پاها چادر یک دختر افتادن

علي اكبر لطيفيان

 **********************

صد جلوه از پیمبر تو قد علم کند
آیینه چون به محضر تو قد علم کند

جایی برای پر زدن جبرئیل نیست
در آسمان اگر پر تو قد علم کند

دنیا کم است ظرفیتش، پس مجال نیست
تا جلوه های دیگر تو قد علم کند

راه فرار نیست هزاران سپاه را
هر وقت نام حیدر تو قد علم کند

دیگر به ذوالفقارِ دو دم احتیاج نیست
آن لحظه ای که همسر تو قد علم کند

افتادنِ به پات مرا سربلند کرد
از این طریق نوکر تو قد علم کند

فردای رستخیز، شفاعت تو را کم است
در آن مقام، قنبر تو قد علم کند

از پشت سر زدند تو را... جراتش نبود
شمشیر در برابر تو قد علم کند

زینب نمی گذاشت که فرقت دو تا شود
فرصت نبود دختر تو قد علم کند

علي اكبر لطيفيان
 

 **********************

وقتی که با نان و نمک افطار می کرد
انگار که با فاطمه دیدار می کرد

هی شیر را از پیش خود می زد کنار و
هی دخترش با چشم تر اصرار می کرد

در آسمان انگار چیزی تازه می دید
با اشک دیده چشم را خونبار می کرد

درخاطرش پیراهنی پر ماجرا داشت
که این جهان را برسرش آوار می کرد

امشب ز شبهای دگر مظلوم تر بود
این را اذان، وقت سحر اقرار می کرد

دنیا برایش صحنه ای پر زغم داشت
که هر سحر را مثل شام تار می کرد

این پیرمردی که غرورش را شکستند
انا الیه راجعون تکرار می کرد

دلتنگ محسن بود این شبهای آخر
گریه به پهلو و در و دیوار می کرد

قلاب در وقتی که بوسه زد به شالش
یاد غلاف و زخم دست یار می کرد

از بسکه دلتنگ نگاه همسرش بود
او ابن ملجم را خودش بیدار می کرد

همراه زینب دخترش محراب کوفه
گریه برای حیدر کرار می کرد

مهدی نظری

 **********************


از سر شانه ی در حال نماز سحرش
چقدر بال ملک ریخته تا دور و برش

او بزرگ است و در این خاک نمی گیرد جا
آسمان است و رسیده است زمان سفرش

همه ی شصت و سه سالش به غریبی طی شد
می رود تا که خدایش نکند بیشترش

یاد شرمندگی از فاطمه می اندازد
بخداوند قسم دیدن چشمان ترش

ایستاده است کسی پشت در خانه ی او
جبرئیل آمده انگار به مسجد ببرش

سحر نوزدهم خانه ی دختر برود
آنکه دلسوز ترین است برای پدرش

دخترش نیز یقین داشت شب آخر اوست
کاسه ی آب نپاشید اگر پشت سرش

همه مبهوت و همه محو نمازش بودند
کاش این منبر و محراب نمی زد نظرش

این طرف دست توسل به عبایش که بمان
آن طرف حضرت صدیقه بود منتظرش


علی اکبر لطیفیان

 **********************


در شب بهت چشم عرش خدا
پدري مهمان دختر بود
مثل هر شب دوباره نان و نمك
وقت افطار سهم حيدر بود

**

در گلويي كه استخوان مانده
بغض دلتنگي اش ترك برداشت
با تماشاي اشك و آه پدر
چقدر اضطراب دختر داشت

**

اضطراب زمان كودكي اش
متولد شد از دو چشم ترش
در نگاهش تجسم مادر
خيره مانده به رفتن پدرش

**

مرد بي فاطمه به روي لبش
آيه هاي وداع مي خواند
آسمان را نگاه مي كند و
درد او را كسي نمي داند

**

دلش از دست زندگي پر بود
سمت مسجد روانه شد بابا
عزم خود جزم كرد و راه افتاد
زير لب گفت آه يا زهرا

**

ناگهان آسمان به خود لرزيد
به سرش ضربه اي فرود آمد
صورتش روي جانماز افتاد
مرتضي باز به سجود آمد

**

عاقبت همنشين دلتنگي
راحت از بغض بي كسي ها شد
استخوان سرش شكافي خورد
زخم سربسته ي علي وا شد

**

وقت برگشت سمت خانه علي
گريه مي كرد و اشك غم مي ريخت
خوب شد دستمال آوردند
ورنه از زخم ، سر به هم مي ريخت

**

شانه اي كه بلند تر شده است
بار ديگر عصاي درد شده
كوچه آن كوچه نيست و آه
كودك آن كودك است و مرد شده

**

گوييا مجتبي غريبانه
مادرش را به خانه برگرداند
دردهاي مدينه را حس كرد
زير لب روضه اي ز مادر خواند

**

مرتضي خانه آمد و زينب
ناگهان ديد زخم بابا را
به سرش زد كنار او افتاد
تيره شد در نگاه او دنيا

**

تازه اين سومين غم او بود
مانده دلتنگي غم فردا
الأمان از غم برادرها
واي دل از غريب عاشورا

**

تشنه اي روي خاك افتاده
تشنه اي را كه سر جدا كردند
بدنش را مقابل زينب
با سر نيزه جا به جا كردند

**

كاكلش دست يك نفر افتاد
زره اش دست يك كس ديگر  
نا نجيبان به جانش افتادند
همه با تيغ و نيزه و خنجر

 مسعود اصلانی

 **********************


وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود

کعبه می رفت در دل محراب
لحظه ی گریه ی اذان شده بود

کوفه لبریز از مصیبت بود
 باد در کوچه نوحه خوان شده بود

شور افتاد در دل زینب
پی بابا دلش روان شده بود

در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود

شوق دیدار حضرت زهرا
در نگاه علی عیان شده بود

خار در چشم و تیغ بین گلو
زخم ،مهمان استخوان شده بود

سایه ای شوم پشت هر دیوار
در کمین علی نهان شده بود

ناگهان آسمان ترک برداشت
فرق خورشید خون فشان شده بود

در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت "لا یمکن الفرار" از عشق

سیدحمیدرضا برقعی



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام علی (علیه السلام)
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا در ماه مبارک رمضان


        شب احیا فقط وردم همین است
      ذکر امیرالمومنین حصن حصین است

      دیگر نمی آید ز کوفه آن اذانش
      امشب عزای مرتضی مولای دین است

      من آمدم آلوده و با دست خالی
      امّا خدایم رحمتٌ لِلعالمین است

      در منجلاب معصیت افتاده ام من
      ای چاره ساز من ببین شیطان کمین است

      قرآن به سر کردم،مقرّب در سرایت
      از بس خطا کردم دل آقا غمین است

      با یاد روز واقعه اشکم چو زمزم
      بر گونه هایم جاری و حکمت در این است

      دیدم کنار علقمه دستی جدا شد
      زهرا کنار پیکرش، مادر غمین است

      یک لحظه یاد آورده ام در ظهر عاشور
      عرش خدا گویی فتاده بر زمین است

      وقتی که شمر روسیاه آمد به مقتل
      در دل ز بغض مرتضی،دنیای کین است

      دیدم غروب و خیمه و آتشفشانی
      در هر طرف یک دامنی پر آتشین است

      دیدم سه ساله در خرابه آرمیده
      این زجر ملعون در پی طفل حزین است

      سالار زینب را ببین شیب الخضیب است
      افضل ترین ذکر شب قدرم همین است

      بعد از تمام روضه ها ،(عَجِّل فَرَج) گو
      زیرا اجابت در دعای آخرین است

     محمدمهدی عبدالهی

********************


      غروب شد ؛ لک صُمنا در این سرا پیچید
      میان خانه ی دل عطر ربنا پیچید
      
      در این بهار مناجات عاشقان هر شب
      نصبتُ وجهیِ سائل به هر کجا پیچید
      
      شنیده ام که میایی به دستگیری من
      صدای پای تو در این برو بیا پیچید
      
      مرا علی به درِ خانه ی تو آورده
      خوشم که شاه نجف نسخه ی مرا پیچید
      
      دگر جواب بده بالحسین های مرا
      ببین که در نفسم بوی کربلا پیچید
      
      دوباره ی روضه ی مادر دوباره روضه ی در
      صدای خسته ی طفلی به کوچه ها پیچید
      
      تو را بر آن ورمِ کتف خسته عفوم کن
      به جان مادر پهلو شکسته عفو کن
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

********************


       در من سراغي جز گُنه كاري نداري
      جا مانده تر از من گرفتاري نداري
      
      با اين همه حالا كه برگشتم گلايه
      از توبه هاي زشتِ تكراري نداري ؟
      
      تو آنقدر خوبي كه حتي از نشستن
      با بنده­ي آلوده ات عاري نداري
      
      با رو سياهِ مستحقِ سرزنش هم
      قصدي به غير از آبروداري نداري
      
      نه قهر، نه خط و نشان با اين همه جُرم
      از من به جز آمرزش اصراري نداري
      
      كِي سخت گيري مي كني با اين كه پيداست
      شرمنده تر از من بدهكاري نداري
      
      گفتي كه هر كس ميهمانت شد عزيز است
      يعني كه به خوب و بدش كاري نداري
      
      درهاي دوزخ بستي و نازم خريدي
      انگار كه اصلاً گنه كاري نداري
      
      در سفره­ي پر فيضِ اين شبهايِ رحمت
      جز دستگيري غيرِ ستاري نداري
      
      بايد كه خيلي پَست باشم اين شبِ قدر
      گر شك كنم كه دوستم داري نداري
      
      عليرضا شريف

 

 

 



موضوعات مرتبط: مناجات باخدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا در ماه مبارک رمضان
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با امام زمان(ع) در شب های قدر

     سلام من به قرآن بر سر تو
      سلام من به قبر مادر تو

      اگر زائر شدي صحن نجف را
      سلام من به بابا حيدر تو

      اگر زائر شدي بين الحرم را
      سلام من به جدّ اطهر تو

      بگو از جانب من با حسينت
      سلام من به خون پيکر تو

      اگر رفتي کنار قبر عبّاس
      سلام من به آن آب آور تو

      شب احيا کند ناله سه ساله
      پدر جان،کي بريده آن سر تو

      اگر رفتي کنار قبر زينب
      سلام من به آن چشم تر تو

      به مشهد هم که رفتي يابن زهرا
      بگو من هم بيايم در بر تو

      خلاصه گويمت در بين سرداب
      سلام من به سوز سحر تو

      محمدمهدي عبدالهي


************************

      امشب کجا آه اي مسافر بار بستي؟
      امشب کجا احيا گرفتي با که هستي؟
      امشب کجا بغض غريبي را شکستي؟
      يا بين مايي گوشه اي تنها نشستي؟
      
      هرجا که هستي مضطرم ، قرآن ناطق
      دستي بکش روي سرم قرآن ناطق
      
      در آتش شرم از شما آه ست دودم
      اي کاش از شرم آب مي شد اين وجودم
      هر جا تو بودي با من و من بي تو بودم
      آنقدر بودي عاشق من من نبودم
      
      از سرخي چشمان تو شرمنده هستم
      خوردم نمک  اما نمکدان را شکستم
      
      حق کدامين مهرباني ات ادا شد
      از تو اجابت ها به دست بي دعا شد
      برمن وفا کردي جواب تو جفا شد
      بر بي حيايي هاي من چشمت حيا شد
      
      اي تو به من نزديک تر از رگ گردن
      دشمن نکرده با تو آنچه کرده ام من
      
      امشب حلالم کن به آن فرق دريده
      برآن که بي زهرا خوشي ديگر نديده
      امشب حلالم کن به آن مرد بريده
      برآن عزادار غم قامت خميده
      
      بر آن غمي که در دل حيدر نشسته
      امشب حلالم کن به پهلوي شکسته
      
      موسي عليمرادي

 




موضوعات مرتبط: امام زمان(ع) وشب قدر

برچسب‌ها: اشعار مناجات با امام زمان(ع) در شب های قدر
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

روضه و گریز معصوم دوم

 

       حاج حسن خلج
                                                         
      فرمود:حسن جان برو ببین هركی جلو در خونه هست،مردمی كه جمع شدن،همه بگو
      برن،كسی نمونه،امام حسن علیه السلام آمد گفت:همه برن،كسی نمونه،تشریف آوردن
      داخل منزل،دقیقه ای گذشت،آقا فرمودند دوباره،حسن جان برو ببین اگه كسی
      هست،مانده،بگو نمونند،بهشون بگو بابام گفته،كسی اینجا جمع نشه همتون برین
      خونه هاتون،امام حسن علیه السلام دوباره تشریف آوردند،اعلام كردند كسی
      نمونه،بابام فرموده همه برید،اون تعدادی كه مونده بودن همه رفتند،دقیقه ای
      گذشت آقا فرمود حسن جان،برو ببین اگه كسی هست،دنبال یكی داره میگرده
      امیرالمؤمنین علیه السلام،هی حسن رو میفرسته،بلكه اونی كه میخواد پیدا
      كنه،حسن جان برو ببین اگه كسی هست،بگو نمونید،اومد دم در دید همه رفتند،یكنفر
      سرش رو گذاشته به دیوار،در خونه ی امیرالمؤمنین زار زار گریه میكنه،آقا امام
      مجتبی علیه السلام فرمودن:مگه نگفتم برید،مگه نشنیدید امر بابام امیرالمؤمنین
      رو،فرمود همه برن،كسی نمونه،سرش رو بلند كرد ،گفت آقاجان،جانم فدای تو من نمی
      تونم جایی برم،همه هستیم تو این خونه است،برو به بابات بگو فلانی گفت:من نمی
      رم،اینجا هستم آقا،امام حسن علیه السلام برگشتند داخل منزل،عرض
      كردند،یاابتا،فلانی نشسته جلو در همه رفتند،هرچی بهش میگم حرف گوش نمیده،میگه
      من كجابرم،جایی نمیرم،جایی ندارم برم،همه كسم توی این خونه است،آقا تو اون
      حالت نقاهت و جراحت یه لبخندی به لبهاشون نشست فرمود:حسن جان پس برو دستش رو
      بگیر بیارش تو،امشب من و توام در خونه ی امیرالمؤمنین(ع)اینقدر نشستیم،دستمون
      رو گرفت،آورد تو،همه نشستن دور تا دور،طبیب معاینه اش رو داره انجام میده،از
      قول بی بی زینب بگم:

      چشمان ما به سوی نگاه طبیب بود

      خدایا جواب طبیب چی می خواد باشه،یه نگاه به بابام كردم

      اما دل پدر نگران دل حبیب بود

      بابام زیر لب هی میگفت:یازهرا،یازهرا،صحنه ی خونه ی امیرالمؤمنین رو بی بی
      حضرت زینب سلام الله علیها داره برات تصویر میكنه

      قرآن به سر گرفته اباالفضل بی قرار
      هی میگه یا الله بابامو از تو می خوام،نیمه های دل امشب بود،چشمای بی رمقش رو
      باز كرد،فرمود :حسن جان بگو همه از اتاقم بیرون برن،فقط بچه های فاطمه
      بمونن،همه از اتاق بیرون رفتن،چشمای بی رمق رو باز كرد،یه وقت ببینه عباسم
      دستاشو رو سینه اش گذاشته،عقب عقب داره از اتاق خارج میشه،زبان یارا نمی
      ده،دیگه نیرویی تو جان امیرالمؤمنین علیه السلام نیست،با دست اشاره كرد،تو
      كجا می ری،عزیز دلم،پسرم،بیا بنشین كنارم بابا،نشست مؤدب و دو زانو،عرضه داشت
      باباجان،فرمودید:بچه های فاطمه،من مادرم ام البنین ِ،كنیز زهراست،من خودم
      غلام بچه های فاطمه ام،فرمود:عباس جان با دل من این جور نكن،پسرم وصیت دارم
      باهات،دست حسین رو گرفت،تو دست عباس گذاشت،آی مردم،امام صادق علیه السلام
      فرموده:هر شب ماه رمضون شب زیارتی ابی عبدالله است،این شب ها هرچی می تونی
      برا حسین گریه كن،معولاً كوچیكتر و دست بزرگتر میسپارند،اما اینجا برعكس
      شد،فرمود:عباس جان حسینم رو دست تو سپردم،نكنه حسینم رو تنها بگذاری،تیر خلاص
      رو  بزنم،این دست دیگه از دست حسین جدا نشد،تا كجا،كنار علقمه،لشكر دیدن حسین
      پیاده شد،یه چیزی رو از رو زمین برداشت،هی میبوسه،هی به چشماش میكشه،راوی
      میگه گفتم:حسین ورق قرآن پیدا كرده،جلو رفتم،دیدم دست قلم شده ی
      عباس،حسین..........
                                                                              
******************************************


      حاج منصور  ارضی   
                                              
      هر شب خونه ی یكی از بچه هاش می رفت،امشب اومد خونه ی دخترش،میگه بابام از
      غروب، بی قرار بود؛هی می رفت تو صحن حیاط،آسمون رو نگاه میكرد،نمازش رو
      خوند،سفره براش پهن كردن،بابام پیر شده،دیگه گفتم نان جو نذارم،یه مقدار شیر
      براش گذاشتم،بابامه باید پذیرایی كنم،مقداری نمك هم گذاشتم،دیدم بابام سر
      سفره،داره گریه میكنه،دعا خوند بعد یه نگاهی به صورت من كرد،زینب جان تا حالا
      كی دیدی،بابات سر سفره ای بنشینه،دو تا غذا باشه یا به زبان دیگه دو
      خورشت،گفتم:چشم بابا فقط گریه نكن،اینقدر رفتی تو حیاط رفتی اومدی،گفتی: انا
      لله و انا الیه راجعون، بابا منو داغونم كردی،دست بردم نمك رو بردارم،یه وقت
      دستم رو آروم گرفت،گفت:جان بابا اون شیر رو بردار،امشب یه حرف داریم با
      آقامون،آقا جان شیری كه دختر آورد نخوردی،ولی شیری كه چند شب دیگه،بچه های
      یتیم می آرن،می خوری،باشه، دل شكستن هنر نمی باشد،دیدم چند لقمه با نمك غذا
      رو خورد،سفره رو جمع كن،چشم بابا،مگه میخوابه،كسی كه میخواد بره زهرا رو
      ببینه،مگه میخوابه،كسی كه میخواد ملاقات خدا بره،مگه میخوابه،بذارید یه ذره
      از زبون زینب بگم:
      از چه مهمان محاسن پیر من بابای من
      هرکجا که حرف هجران است با من می زنی
      یا مگو چیزی و یا گیسو پریشان می کنم
      بعد عمری آمدی و حرف رفتن می زنی
      بعد عمری من فقط یکبار بر تو رو زدم
      کم بگو ،دست از سرم بردار زینب جان برو

      تو با دخترت این جوری حرف نمی زدی،چی شده بابا؟ هی میگی دست از سرم بردار

      می روی ، باشد برو در خانه ی من هم نمان
      خب به جای رفتن مسجد به نخلستان برو
      بابا مسجد نرو،برو نخلستان،مگه نمی خوای مناجات كنی.
      حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
      شک ندارم راه مسجد رفتنت را می گرفت

      یه بار این طوری كرده دیگه،مگه ندید داشت می بردنش،گفت:فضه كاری نداشته
      باش،تو بچه رو جمع كن من رفتم.

      چادرش را بر کمر می بست و بین کوچه ها
      پا برهنه می دوید و دامنت را می گرفت
      مادر كجایی بیایی یه بار دیگه،دست به كمر بندش ببری
      حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
      گیسویش را بر زمین می ریخت پیش پای تو
      ناله از دل می کشید و باز مثل پشت در
      استخوانش را سپر می کرد امشب جای تو
      وای.......
      مادرم زهراست من هم دختر این مادرم
      گر دهی اذنم فدایت دست و پهلو می کنم
      حرمت گیسوی من مانند موی او بود
      کوفه را من زیر و رو با نام گیسو می کنم
      نذر کردی گوئیا رویت ببینم لاله گون
      رحم کن کن بر دخترت امشب بیا مسجد نرو
      هست در یادم هنوز آن صورت سرخ وکبود
      ای قتیل مادر زینب بیا مسجد نرو
      ای غریب کوچه ها ،ای حیدر بی فاطمه
      مادرم زهرا برای تو همیشه کوه بود
      در بین کوچه،بین چهل نفر آن روز هم
      مادرم از پا نمی افتاد اگر قنفذ نبود
      الهی العفو......

 



موضوعات مرتبط: امام علی(ع)
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

روضه و گریز معصوم دوم

      علی (ع) خیلی غریب بود .چون همدم و هم صحبتی نداشت .کسی را نداشت که درد دل
      های او را بفهمد ،لذا سرش را درون چاه میبرد و درد دلهایش را به چاه میگفت
      .اکنون از شما میپرسم الان امام شما صحبتها و درد دلهایش را با چه کسی در
      میان میگذارد ؟ امام زمان شما سر در درون کدام چاه میبرد ؟!پرونده اعمال
      شیعیان را که میخواند چه حالی پیدا میکند ؟اگر امیرالمومنین (ع) بیست و پنج
      سال خار در چشم و استخوان در گلو داشت ، الان امام زمان شما هزار و چند سال
      است که خار در چشم و استخوان در گلو داردوصبر میکند . مردم ! شما را به خدا
      امامتان را دریابید . امام شما خار در چشم دارد شما دیگر خار نباشید . او
      استخوان در گلو دارد شما دیگر بار نباشید یار باشید . مردم !امام زمان شما
      غریب است . بیایید و غریب نوازی کنید...

      تمام اولیا محو جمالت
      ملائک ریزه خواران نوالت
      تمام عاشقانت زینت تو
      ولی تنها منم وزرو وبالت

      علی اصغر یونسیان


******************************************

      

     امیر المومنین (ع) بیست و پنج سال ،خار در چشم و استخوان در گلو داشت
      .میدانی این حرف یعنی چه ؟کسی که خار در چشم دارد یکسره چشمانش نمناک و اشک
      آلود است . علی هم اینچنین بود ؛چرا که هر وقت چشمانش را باز میکرد میدید
      چگونه این مردم با دخت پیامبر رفتار کردند چگونه به همسرش تازیانه زدند؛ غلاف
      شمشیر زدند سیلی زدند ..خار در چشم داشت اما این که استخوان در گلو داشت یعنی
      چه؟ کسی که استخوان در گلو دارد نمی تواند حرف بزند . امیرالمومنین (ع) هم
      نمی توانست حرف بزند؛شکایت ها در دل داشت اما مامور به صبر و سکوت بود .
      حرفهایش را فقط با چاه میزد. با چاه درد دل میکرد : ای چاه ! این مردم قدر
      فاطمه را نشناختند. ای چاه !این مردم لیاقت فاطمه را نداشتند ای چاه ! این
      مردم مرا هم بی فاطمه کردند...

      الا ای چاه یارم را گرفتند
      گلم باغم بهارم را گرفتند
      میان کوچه ها با ضرب سیلی
      همه دارو ندارم را گرفتند

      علی انسانی

******************************************
       
  
     افرادی که مثل کمیل ،مقداد،اباذر ...وقت و بی وقت ،به خانه
      امیرالمومنین (ع) میرفتند و چیزی میپرسیدند یا حاجتی را مطرح میکردند...درون
      مسجد، نخلستانها ،کوچه های کوفه، حضرت را ملاقات میکردند و آرامش میافتند .
      دیگر به دیدن هر روزه مولایشان عادت کرده بودند و تحمل فراق و دوری حضرت برای
      آنها خیلی سخت و دشوار بود اما دیگر این روزها حضرت نه دیگر در مسجد است نه
      در خانه،نه در کوچه های کوفه است نه در نخلستانهای اطراف کوفه،چه کنند؟چگونه
      تحمل کنند ؟ هر جا میرفتند حضرت را نمیدیدند . خیلی برایشان سخت بود . شاید
      هیچ وقت تصور نمیکردند ،روزی برسد که هر چه بگردند اثری از مولایشان نیابند .
      ای کاش در کربلا هم وضعیت همین طور میشد !کاش میگشتند و امام را نمی یافتند؛
      اما چه بگویم که کاروان را از کنار نعشهای پاره پاره حرکت دادند. یک وقت
      دیدند عمه سادات کنار نعش برادر جدش را صدا میزند . با زبان حال میگوید :یا
      رسول الله تو که طاقت شنیدن گریه امام حسین (ع) را نداشتی کجایی ببینی که با
      نعش حسینت چه کرده اند ....زینب (ع) با قلبی مجروح بالای بدن برادر نشست و با
      لحنی خاص از روی تعجب پرسید :آیا تو حسین منی ؟آیا تو پسر مادر منی؟

      یافت آن گل را ولی پرپر شده
      پاره پاره پیکری بی سر شده
      گفت آیا یوسف زهرا تویی
      آن که من گم کرده ام آیا تویی
      ماند از یوسف اگر پیراهنی
      از تو نی پیراهن و نی هم تنی
      گرچه سر تا پای تو بوسیدنی است
      لیک یک جای از برای بوسه نیست

******************************************
      

      امام حسن و امام حسین (ع) جنازه امیرالمومنین (ع) را هم
      مانند جنازه مادرشان شبانه دفن کردند وتا صد سال بعدقبر علی (ع) همچنان مخفی
      باقی ماند ؛ چون حتی پیکر علی(ع) از شر کینه های بدری و خیبری دشمنان در امان
      نبود ؛ لذا مجبور شدند بدن راشبانه و مخفیانه دفن کنند تا از شر دشمنان در
      امان باشند . ای کاش وضع کربلا هم طوری بود که امام زین العابدین میتوانست
      پیکر مطهر پدرش را مخفی کند تا دیگر پا مال سم اسبان نشود و سر مطهرش را از
      شهری به شهر دیگر نمیبردند و توهین نمیکردند ! ای کاش میتوانست بدن پدرش را
      مثل همه مردم دفن کند تا دیگر سر مطهرش درون تنور خولی قرار نمیگرفت و خاک و
      خاکستر تنور با خونهای پاک صورتش مخلوط نمیشد !جگر مادرش را نمیخراشید و تکه
      تکه نمیکرد ! ای کاش میتوانست بدن پدرش را دفن کند تا دیگر نازدانه ابا
      عبدالله سر پدرش را به دامن نمیگرفت و مات و مبهوت نمیشد و از دنیا نمیرفت
      !ای کاش میتوانست بدن پدرش را دفن کند تا دیگر زینب (س) سر نازنین برادرش را
      درون طشت طلا ،زیر ضربات چوب خیزران نمیدید ! ای کاش !....

      آه از آن دمکه یزیدبن معاویه زکین
      چوب میزد به لب اطهر و جان پرور او
      آه از آن دم که دواندند در آن دشت بلا
      اسب از کینه به روی بدن اطهر او
      تن او را که در آغوش نبی جایش بود
      شد به صحرای بلا خاک سیه بستر او
      برسر نعش وی از ضربت سیلی نیلی
      گشت رخسار سکینه که بود دختر او


******************************************
       
    
      وقتی کسی عزیزی را از دست میدهد ،اقوام
      و خویشان وهمسایگان ،همه جمع میشوند و تسلیت میگویند تا بازماندگان جای خالی
      عزیز را کمتر احساس کنند ؛و معمولا این طور است که که جمعیت شرکت کننده در
      عزا تسلی دهنده ،و باعث آرامش باز مانده گان هستند ؛ولی این مطلب در مورد
      فرزندان امیرالمومنین (ع) صادق نبود . جمعیت میآمدند و تسلیت میگفتند ؛ولی
      این تسلیتها به جای اینکه تسلی دهنده ی دل فرزندان او باشد داغ دل بچه ها ی
      علی (ع) را زیادتر میکردچون فرزندان امیرالمونین (ع) دیده بودند که این مردم
      چگونه با پدرشان رفتار کردند. چگونه حرف زدند و چگونه سکوت کردند . چطور به
      امیرالمومنین سلام نمیکردند و جواب سلام او را نمیدادند. چطور مادرشان را با
      سیلی و تازیانه و غلاف شمشیر ...

      خودم دیدم به پشت در که مادر از نفس افتاد
      خودم دیدم که شش ماهه ز ضرب آن لگدافتاد
      خودم دیدم به چشم خود هجوم خیل اعدا را
      خودم دیدم به پشت در فغان و ناله ی مادر
      خودم دیدم به پشت در فغان و آه و زاری بود
      خودم دیدم که زهرا مادرم در بیقراری بود
      خودم دیدم در آن کوچه به حق خالق یکتا   
      که دشمن میزند سیلی به روی مادرم زهرا


 



موضوعات مرتبط: امام علی(ع)
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

روضه و گریز معصوم دوم


      حضرت زهرا (س) وارد مسجد شد . دید شمشیر روی سر امیرالمومنین گرفته اند و
      میخواهند به زور بیعت بگیرند . فرمود : علی (ع) را رها کنید وگر نه پیراهن
      پیغمبر را به سر می افکنم  و در درگاه خدا ناله میزنم و نفرینتان میکنم .
      سلمان میگوید : به خدا سوگند دیدم ستونهای مسجد رسول خدا از زمین جدا شد که
      اگر کسی میخواست میتوانست از زیر آن عبور کند . عرض میکنم بی بی جان!یک شمشیر
      برهنه دیدی روی سر امیر المومنین (ع) این طور بی تاب شدی پس چه میکردی اگر
      میدیدی آن لحظه  ای را که شمشیر ابن ملجم بالا رفت و به شدت بر فرق
      امیرالمومنین فرود آمد . همان لحظه که ندایی از آسامان برخواست  :"انهدمت
      والله ارکان الهدی و انطسمت اعلام التقی و انفصمت العروه الوثقی قتل ابن عم
      المصطفی قتل وصی المجتبی قتل علی المرتضی قتله اشقی الاشقیاء"

      تا بانگ قد قتل را زهرائیان شنیدند
      پای برهنه سوی محراب خون دویدند
      آه حسن چو آتش از دل زبانه میزد
      بر جسم خواهر او غم تازیانه میزد
      خون جای اشک میریخت از دیده ی حسینش
      آن سان که پر فضا شد ز آوای شور و شینش
      دیدند فرق بابا بشکسته تا به ابرو
      آمد به یاد آنان مام شکسته پهلو


******************************************
      


     امیرالمومنین (ع) قصد مسجد کرده بود .حالت عجیبی داشت . صحبت های عجیبی میکرد .
    ام کلثوم نگران و مضطرب شده بود .حرف دلش این بود :ای کاش امروز پدرم به مسجد نرود !حس میکنم اتفاقی میخواهد
      بیفتد ...موقعی که میخواست ات از در خانه بیرون برود قلاب در به کمربند علی
      (ع) گیر کرد . گویا در خانه هم میگوید :علی جان !امروز به مسجد نرو !مرغابی
      ها دور حضرت را گرفته بودند . گویا آنها هم میگفتند :علی جان !امروز به مسجد
      نرو !مولا جان فقط امروز را به خانه بمان و نماز بخوان !.. . همین طوری
      نمیگویم چون میدانم یک دفعه هم عده ای گریبان علی (ع) را محکم گرفته بودند و
      از خانه بیرون کشیدند در حالی که پیراهنش را جلوی گردنش جمع کرده بودند او را
      کشان کشان به سوی مسجد بردند.آنجا هم حضرت زهرا (س) مانع شد . دست به کمربند
      امیرالمومنین (ع) انداخت . علی را رها کنید . نمیگذارم علی را ببرید . .. اما
      یک وقت دیدند تازیانه ی قنفذ بالا رفت و بر دستان حضرت فرود آمد . "فماتت حین
      ماتت و ان فی عضد ها مثل الدملج من ضربته "وقتی که فاطمه (س) در اثر آن ضربت
      بعد از مدتی از دنیا رفت ،آثار شدید تازیانه مثل بازوبند و دستبند در بازوی
      زهرا (س) نمایان بود.

      پشت در گردیده گل از غنچه پرپر جد
      با لگد شش ماهه طفلی گشته از مادر جدا
      در میان کوچه زهرا دامن حیدر گرفت
      گفت نگذارم شود روح من از پیکر جدا
      داد فرمان بر مغیره ثانی از بغض علی
      دست زهرا رابکن از دامن حیدر جدا
      پیش چشم چهار ساله دختری آن بی حیا
      کرد کاری که شد دلداده از دلبر جدا
      از حسن پرسید مولا ای پسر برگو چرا
      گوشواره شد زگوش دخت پیغمبر جدا

      ژولیده

******************************************

      امیرالمونین (ع) زخمی و مجروح در بستر افتاده است .
      رنگ  صورتش به قدری زرد شده که دیگر با رنگ زرد دستمالی که به سر بسته است قابل
      تشخیص نیست . بچه های امیرالمومنین با چشمانی اشکبار دورش نشسته اند و به
      آخرین سفارش ها و وصیتهای پدرشان گوش میدهند . حضرت عباس (ع) دو زانو نشسته
      ،هی این فرق شکافته ی بابا را نگاه میکند و اشک میریزد . این صحنه را به ذهن
      بسپار کمی بیا جلوتر ...یکوقتی دیدند حضرت عباس سوار بر اسب ،تیر در چشم
      ،دستان بریده ،خم شده است و میخواهد تیر را با کمک زانوانش از چشم بیرون
      بیاورد . نامردی از نسل ابن ملجم ها ،با شدت عمود آهنین را بر فرق حضرت عباس
      (ع) فرود آورد و فرق او را مانند فرق پدرش شکافت . او هم دیگر شبیه پدرش
      امیرالمومنین شده است  . اما اینجا بجای ندای آسمانی "قتل علی ال مرتضی قتله
      اشق الاشقیا"یک وقت شنیدند صدای ناله ی جانسوزی طنین انداز شد :"الان انکسر
      ظهری و قلت حیلتی "کمرم شکست و تدبیرم اندک شد .

      بر زمین افتاده دیدم پیکرت را غرق خون
      مشک خالی و دو دست و پرچمی بشکسته بود
      پشت من از داغ جان سوزت برادر جان شکست
      چون که رکن نهضتم بر همتت وابسته بود
      هر چه کوشیدم که در بر گیرمت ممکن نشد
      بسکه دشمن جمله اعضایت زهم بگسسته بود
      خواستم شاید ببندم چشم هایت را اخا
      لیک پیش از من عدو با تیر چشمت بسته بود

      حسان


******************************************

     شب شهادت امیرالمومنین (ع) است . امشب همه گریان و نالان و ناراحتند اما یک نفر هست که
      خیلی ذوق میزند و میگوید :بابا،بابا...چون تا حالا صورت بابایش را ندیده است
      . امشب دیگر محسن میتواند جمال زیبای بابا یش را ببیند لذا تنها کسی که از
      این جهت خوشحال است ،محسن بن علی (ع) است : باباجان بلاخره آمدی ؟!خیلی دلم
      میخواست چهره شما را ببینم . بابا مادرم خیلی برایم از شما حرف زده .خیلی
      برای بی کسی و غربت شما گریه کرده . بابا!بگذار ببینم چرا سرت اینقدر خون
      آلود شده ؟کی فرقت را شکافته ؟نکند کار همان کسانی باشد که مادرم را شهید
      کردند؟نکند کار همان کسانی باشد که مرا از دیدن پدر محروم کردند ؟

      آنان که در سقیفه دل از خدا بریدند
      بار دگر جنایت در کوفه آفریدند
      آنروز مرتضی را در خانه اش نشاندند
      امشب برای قتلش تیغ ستم کشیدند
      آن روز دست او را با ریسمان بستند
      امشب به آرزوی مرگ علی رسیدند   
      آن روز همسرش را پهلو زکین شکستند
      امشب به سجده فرقش نامردها دریدند
      آن روز غنچه اش را از گل جدا نمودند
      امشب برای زینب یک باغ لاله چیدند
      آن روز طعم سیلی به مجتبی چشاندند
      امشب برایش از غم رخت عزا بریدند

      
******************************************
    
 
     مردم  دیگر به من "زین اب" نگویید . به من زینت پدر نگویید چون امشب دیگر زینب (زین
      بی اب) شده است.بی بابا و بی مولا و یتیم شده ...امشب زینب با چشمان گریان
      حالی آشفته و نزار به سر زنان پدر پدر میکند و میگوید :باباجان زینب با وجود
      تو زینت بود حالا که رفتی زینتت را هم با خودت ببر !...این بود زبان حال بیبی
      زینب اما از آن طرف زبان حال امیرالمومنین خطاب به فرزندانش اینچنین است:

      به پیش من صدف دیده پر گهرنکنید
      یتیم آمده اینجا پدر پدر نکنید
      توان دیدن اشک یتیم در من نیست
      نثار جان علی این همه شرر نکنید
      از آن خرابه که شبها گذرگه من بود
      بدون سفره وخرما ونان گذر نکنید
      به پیرمرد جذامی سلام من ببرید
      ولی زمرگ من او را شما خبر نکنید
      اگر چه قاتل من کرده سخت بی مهری
      به چشم خشم به مهمان من نظر نکنید
    


******************************************

       قصه ی تشییع جنازه ی پنج تن آل عباخیلی عجیب و غریبانه است . همه ی مردم
      معمولا وقتی از دنیا میروند خیلی با عزت و احترام تشییع میشوند .دوستان و
      آشنایان هم جمع میشوند و به بازماندگان تسلیت میگویند ...پنج تن آل عبا
      سروران همه ی عالمند اما ببینید چطور تشییع شده اند . جنازه مطهر رسول خدا
      (ص) سه روز بر روی زمین ماند .عده ای از مردم بی اعتنا از مساله در سقیفه جمع
      شده بودند و بر سر تصاحب قدرت با یکدیگر میجنگیدند این از وضع تشییع رسول خدا
      حضرت زهرا(س) هم فرمود : علی جان مرا شب غسل بده و شب کفن کن . نمی خواهم
      آنهایی که در حق من ظلم کرده اند در تشییع جنازه ام شرکت کنند . امیرالمومنین
      بدن فاطمه اش را در نهایت غربت و مظلومیت تشییع کرد . مثل این ایام هم چند
      نفر از خواص جنازه امیرالمومنین را مثل حضرت زهرا مخفیانه و غریبانه دفن
      کردند و تا صد سال بعد که حضرت امام صادق (ع) مرقد آن حضرت را معرفی کرد مردم
      آن حرم شریف را نمیدانستند . شاید بپرسید چرا دیگر بدن امیرالمومنین را
      مخفیانه و شبانه دفن کردند ؟ من میگویم : به همان دلیل که این خاندان جنازه ی
      امام حسن (ع) را روز برداشتند که ای کاش او را هم شبانه دفن میکردندچون این
      نامردمان روزگار بجای احترام و تکریم و تشییع ، جسارت و بی احترامی کردند و
      به جای گلباران تابوت را تیر باران کردند اما من بمیرم برای آن امامی که کارش
      به تابوت و کفن و دفن نرسید . لگد کوب سم اسبان شد و سه روز زیر آفتاب سوزان
      عراق باقی ماند .
 
      این بنده ی خدا و عاشق بی چون حسین توست
      قلبش دریده و غرق دریای خون حسین توست
      سردار سر به نیزه و راسش به دیر تنور
      زخم های قلب او شده از تن برون حسین توست

      بابایی آملی


      



موضوعات مرتبط: امام علی(ع)

برچسب‌ها: روضه و گریز معصوم دوم
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

روضه و گریز معصوم دوم


      در جریان شهادت امیرالمومنین (ع) با وجود امام حسن وامام حسین (ع) و حضرت
      عباس (ع) و دیگران ، زنان و دختران بیرون نرفتند ؛ اما در کربلا کار به جایی
      کشید که حضرت زینب (س) از خیمه ها بیرون رفت . در آن لحظات آخر که امام حسین
      (ع) را محاصره کرده بودند بی بی زینب (س) خطاب به عمر بن سعد فریاد زد : وای
      بر تو ای عمر ! ابا عبدالله را میکشند و تو مینگری ؟!او جوابی نداد فریاد
      کشید : وای بر شما !آیا میان شما مسلمانی نیست ؟!کسی جوابش را نداد . امام
      حسین (ع) با زخم های فراوان بی حال و بی رمق بر روی زمین افتاده بود . لشکر
      از هم ملاحظه میکردند و هر یک میخواست دیگری خون او را به گردن بگیرد . شمر
      –لعنه الله علیه –فریاد زد : منتظر چه هستید ؟ مادرتان به عزایتان بنشیند
      !این مرد رابکشید همه از هر سو حمله کردند ...

      نمیشد باورم تنها بمانی
      چنین لب تشنه بر دریا بمانی
      برادر تاب هجرانت چه سخت است
      که این اندوه را برجان من بست
      فدای صوت قرآن لبانت
      فدای راس پاک خون چکانت
      تو شمعی و منم پروانه تو
      فدای نرگس مستانه ی تو
      چو دیدم شمر با خنجر تو را کشت
      مرا هجران و اندوه و بلا کشت
      به خود لرزیدم و صیحه کشیدم
      برهنه پا سوی مقتل دویدم
      به چشمم تار شد خورشید انور
      که مزد دست و پا نعش تو بی سر
      کنارت چون رسیدم دیدم آنجا
      نشسته مادرم محزون وتنها
      به نعشت مینمود گریان نظاره
      که زخمت بود افزون از ستاره
      توان گفت وگو در او ندیدم
      ز دل آه مکرر میکشیدم
      مرا دید و اشارت بر سنان کرد
      غم دل را بدین حالت بیان کرد
      یکا یک تیرها میکرد بیرون
      ز جسم بی سرت با قلب پر خون
      کشد این غصه آخر خواهرت را
      که بیند لخت و عریان پیکرت را
      نه سر داری که رویت را ببوسم
      نه فرصت تا غم دل با تو گویم


******************************************

 

      ام کلثوم رفتار پدر را که میدید . بر اضطرابش افزوده میشد . خدایا این چه حالتی است که امشب
      امیرالمومنین (ع) دارد ؟ از رفتار و گفتار امیرالمومنین یک چیز هایی فهمیده
      بود ولی مطمئن نبود. باور نمیکرد . خدا خدا میکرد که اتفاقی نیفتد امیدوار
      بود که همه چیز به خوبی و خوشی بگذرد و تمام شود اماجانم به قربان عمه سادات
      زینب (س) وقتی با ابا عبدالله (ع) خداحافظی میکرد دیگر از برادر قطع امید
      کرده بود . دیگر امید برگشت برادر را نداشت . خودش پیراهن کهنه را که به جای
      کفن بود ، برای امام حسین (ع) آورد و اینطور با برادر وداع کرد . من میگویم :
      درست است از برادر قطع امید کرده بود ولی پیراهن را به این دلیل آورده بود که
      بعد از شهادت برادرش کسی به این پیراهن طمع نکندو بدن برادرش برهنه نماند اما
      این امید او را هم ناامید کردند . آمد کنار بدن برادر ،دید حتی آن پیراهن
      کهنه را هم غارت کرده اند . به طمع انگشتر انگشت او را هم بریده اند .
 
      ای برادر جان زینب از دو غم گشته کباب
      این دو غم آتش زده بر خواهر غم پرورت
      یک غم این است کز من ،پیرهن کردی طلب
      تا مگر باشد کفن بعد از شهادت در برت
      حالیا بینم تنت عریان افتاده بر زمین
      نیست غیر از سنگ و خاک ای شه لباسی دیگرت
      یک غم دیگر که عطشان سر بریدندت ز تن
         با وجود آنکه بودی آب مهر مادرت
      خواهم از دستت ببوسم ساربان کرده جدا
      صورتت خواهم ببوسم نیست سر بر پیکرت
      پس کجایت را ببوسم آخر ای آرام جان
      نیست جای بوسه بر پیکر از خون ترت
      خم شد و بوسید رگهای گلویش را و گفت
      قطع باد آن دست ،کز خنجر بریده حنجرت

      عباس علی اصفهانی

******************************************


     علی (ع) مرتب میفرمود :آیا به او آب دادید ؟ آیا غذا دادید ؟ مدام سفارش او را میکرد .
      میفرمود :حسن جان ! با او مدارا کن ...یا علی جان ! شما به قاتل خودتان هم
      این همه مهر و محبت نشان دادید . به او آب و غذا رساندید و ملاحظه اش کردید 
      اما نبودید کربلا ببینید ، با شش ماهه ی امام حسین (ع) چه کردند ؛ حتی به او
      هم رحم نکردند و به جای آب با تیر سه شعبه او را سیراب کردند .

      به روی دست بگرفت اصغر بی شیر اتشان
      بگفتا نیست جرمی در مذاهب هیچ اطفال را
      ز سوز آفتاب و تشنگی اصغر بدی مدهوش
      که ناگه حرمله زد بر گلویش تیر پیکان را
      گلوی نازک و تیر سه شعبه ،بازوی دشمن
      تو خود دانی که چون شد حال اصغر تا بداد جانرا

 

******************************************

 

      فرمود : حسن جان !اگر چه این مرد قاتل من است  ولی با او
      خوش رفتارری کنید . آیانمیبینید چشمان او از ترس به چه حالتی افتاده است؟
      فرمود : حسن جان !این میترسد، وحشت میکند . با آنکه این همه جنایت کرده بود .
      اما من میگویم یا علی جان !نازدانه های حسینت هم روی شترهای بی جهاز
      میلرزیدندو میترسیدند ، اما به غیر از تازیانه و کعب نی هیچ کس توجهی به آنان
      نمیکرد . دستی به نوازش نازدانه های حسینت بلند نمیشد مگر اینکه به شدت به
      رخسار کوچکشان فرود می آمد .

      پدر جان بعد تو دستم ببستند
      پر پروانه ات راهم شکستند
      شده همچون مدینه کوفه و شام
      که اینها وارثان کوچه هستند
      مرا از مادرت باشد نشانه
      رخ نیلی و جای تازیانه
      کمانی بودن و دستی به دیوار
      نشان آخرم غسل شبانه

******************************************  
     

    بچه های علی (ع)هر جا رفتند جای خالی امیرالمومنین را حس میکردند. دیگر علی (ع) نه در محراب
      است و نه بر روی منبر ؛ نه در خانه است و نه در نخلستانها . خانه را خالی
      میدیدند و اشک میریختند محراب و منبر را میدیدند و یاد پدر میکردند .
      نخلستانها را میدیدند و با یاد  مناجاتها ی علی (ع) بغض میکردند ای کاش در
      کربلا هم نازدانه های ابا عبدالله(ع) فقط جای خالی پدر را میدیدند و اشک
      میریختند و ناله میزدند اما چه بگویم از چشمان خسته ی نازدانه های ابا
      عبدالله و بدن های قطعه قطعه شده . چه بگویم از جگرهای خراشیده شده و سر های
      بریده . چه بگویم از حنجره های از ناله گرفته و طشت و چوب خیزران و سر بریده؟

      بی گل رویت پدر از زندگی دل بر گرفتم        
      دست شستم از دو عالم چون تو را در برگرفتم
      یاد داری قتلگه نشناختم جسم شریفت
      خم شدم بابا نشانت را زانگشتر گرفتم
      هر چه کردم جستجو انگشت و انگشتر ندیدم
      پس سراغ حضرتت از عمه مضطر گرفتم
      بس که سیلی زد عدو در راه وصلت بر رخ من
      صورتم نیلی شده سنت ز نیلوفر گرفتم
      مجلس نامحرمان دیدی مرا بازوی بسته
      آستین راپیش رویم همچنان معجر گرفتم


******************************************


      شب شهادت علی (ع) زینب کبری (س) خیلی گریه کرد . خیلی سوخت ولی دیگر مثل کربلا دنبال بچه
      های گم شده نمیگشت . اشک میریخت ، ولی نمیگفت فلان نازدانه ام کجاست ؟ برای
      بابا عزاداری میکرد ؛ولی مثل کربلادرون خیمه نیمه سوخته و آتش گرفته رفت و
      آمد نمیکرد ؛ اما امان از کربلا !آه و فغان از نینوا !

      آه از آن ساعت که آتش سوخت خرگاه حسین
      نینوا پر گشت از شور و نوای دیگری
      کودکان در دشت و صحرا میدویدند و نبود
      غیر زینب غمگسار و رهنامی دیگری
      کرد آن مظلومه خواهر روی خود را در بقیع
      گفت ای مادر ندارم آشنای دیگری
      یاریم کن در درون خیمه بیماری مراست
      غیر آتش نیست در اینجا دوای دیگری
       آتش این خیمه را اشک شما خاموش کرد
      سعی باید تا نسوزد خیمه های دیگری


******************************************    

   ام سلمه میگوید : دیدم پیامبر (ص)دعایی را زمزمه میکند : " اللهم لا تمتنی "خدا یا مرا نمیران . بسیار تعجب
      کردم . این چه دعایی است که پیامبر میکند . اما نیمه دوم این دعا را که شنیدم
      ، تعجبم بر طرف شد . " اللهم لا تمتنی حتی ترینی علیا"ام سلمه میگوید: یک
      دفعه یادم افتاد علی (ع) در مسافرت است لذا پیامبر دعا میکند : خدایا مرا
      نمیران تا علی (ع) را ببینم . آری این است شدت محبت پیامبر به امیرالمومنین
      (ع). این قدر محبت میورزید که دوری او را برای مدت کوتاهی طاقت نمی آورد و
      تحمل نمیکرد .
      عرض میکنیم : یا رسول الله !مسافرت و غیبت علی (ع) را طاقت نمیآوردی پس چه
      میکردی اگر موقع ضربت خوردن علی (ع) میبودی . آن هنگامی که:

      به نماز بست قامت که نهد به عرش پارا 
      به خدا علی نبیند به نماز جز خدا را
      چو بگفت نام الله و ادا نمود اکبر
      بگرفت هیبت حق همه ملک ما سوا را
      به ندای دعوت حق چو علی بگفت لبیک
      بشکافت تیغ دشمن سر شاه لافتی را
      شب تار از این مصیبت بدرید سینه اش را
      اثرات این سهر شد همه جا آشکارا
      همه اهل بیت عصمت ز سرابرون دویدند
      ابتا و وا علیا بنمود پر فضارا
      چه گذشت یا رب آن دم به دل غمین زینب
      چو بدید غرقه درخون سر و روی مرتضی را
      ز شهادت علی شد چو تمام صبر زینب
      چه کند اگر که بیند صدمات کربلا را

      حسان




موضوعات مرتبط: امام علی(ع)

برچسب‌ها: روضه و گریز معصوم دوم
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

روضه و گریز معصوم دوم

      علی (ع) عصابه (دستمال) مخصوصی داشت . هر گاه به جنگ بسیار سخت و عظیمی
      رهسپار میشد آن عصابه را به سر میبست .روزی امیرالمومنین (ع) نزد فاطمه (س)
      آمد و آن عصابه را طلبید . فاطمه (ع)گفت: کجامیروی ؟مگرپدرم میخواهد تو رابه
      کجا بفرستد ؟فرمود به سوی بیابان ریگزار میفرستد .حضرت فاطمه (س) ازخطر این
      سفر ومهرو محبتی که به علی (ع) داشت شروع کرد به گریه کردن .در همین هنگام
      پیامبر به خانه فاطمه (س) آمد و به فاطمه (س) فرمود :چرا گریه میکنی ؟ آیا
      میترسی که شوهرت کشته شود ؟ نه ان شاالله کشته نمیشود اینجا حضرت زهرا(س)
      اطمینان به شهادت علی (ع) ندارد ولی با این حال چنین گریه و بی تابی میکند .
      رسول الله هم به حضرت زهرا(س) اطمینان داد که شوهرت سالم بر میگردد امادلها
      بسوزد برای آن لحظه ای که عمه سادات با امام حسین (ع) وداع میکرد . حضرت زینب
      (ع) اطمینان داشت که دیدار آخر است ودیگر نمیتواند برادرش راببیند . بادست
      خود پیراهن کهنه ای را به جای کفن برای برادر آورد تا کسی به آن پیراهن رغبتی
      پیدا نکند و از تن برادرش بیرون نیاورد ؛اما وقتی عصر عاشورا وارد گودی
      قتلگاه شد دید بدن برادر بی سر و عریان است و جای سالمی در بدنش باقی نیست .
      حضرت زینب با زبان حال فرمود :

      ای گلم ای هر چه گل پیش تو خار
      زخم تو چون درد خواهر بیشمار
      جای سالم از چه در این جسم نیست
      باقی از این جسم غیر از اسم نیست
      گرچه سر تا پای تو بوسیدنی است
      لیک یکجا از برای بوسه نیست
      پای تا سر غرقه در خونی چرا
      آفتاب من غرق در خونی چرا


******************************************

 

      در شهادت امیرالمومنین (ع) قاتل فقط یک ضربه زد و فرار کرد . به علاوه از پشت
      و مخفانه بود ولی شهادت امام حسین در ملا عام بود . لشکریان و تماشا چیان
      همگی از مسلمین و نماز گزاران بودند و همه ریختن خون پسر رسول خدا را افتخار
      میدانستند . میزدند و میکشتند و قطعه قطعه میکردند و خود را پیروز میدانستند
      . ابن ملجم فرار کرد ولی آنان همانند قهرمانان که برای معرفی و شناخته شدن
      بالای سکوی قهرمانی میروند سر بریده ی امام حسین (ع) را بر بالای نیزه و آن
      را نشان جمعیت میدادند.
 
      راس تو را به روی نی هر چه نظاره میکنم
      سیر نمیشود دلم نگه دوباره میکنم
      هم سر تو بر سر نی هم سر اکبرت ز پی
      گاه نگاه سوی مه گه به ستاره میکنم
      به دختران خود بگو که گوشواره ها چه شد
      گریه به گوشواره نی به گوش پاره میکنم


******************************************


      امشب شب شهادت  اول  مظلوم عالم است . شب یتیمی حسنین (ع) زینب و ام کلثوم
      (س) است . امشب یتیمان کوفه دوباره یتیم میشوند . همه داغدار امیرالمومنین
      هستند . روی زمین همه جا گریه و ناله و زاری است اما امشب در عالم بالا چه
      خبر است ؟امشب شب ملاقات امیرالمومنین (ع) و حضرت زهرا (س) است ؛

      امشب علی با فرق تا ابرو شکسته
      بنشسته پهلوی گل پهلو شکسته
      با همسرش گوید که احوال تو چون است
      آیا هنوزم سینه ی تو غرق خون است
      با من بگو با درد پهلویت چه کردی
      با سوز و ساز و نار بازویت چه کردی
      با من بگو از کوچه و از ضرب سیلی
      کز ضرب سیلی صورتت کردند نیلی


******************************************

  

      حضرت علی (ع) شب تا سحر کوچه پس کوچه های شهر کوفه را قدم میزد و کیسه نان و
      خرما و خوردنی را به دوش حمل میکرد و سفره های خالی یتیمان را پر مینمود .
      اینطور امیرالمومنین به یتیمان و مردم کوفه لطف و محبت میکرد . این مردم و
      همان یتیمان کوفه به یمن یمن وجود امیرالمومنین بزرگ و بزرگ تر شدند . حالا
      میخواهند محبت و لطف امیرالمومنین را جبران کنند . چه کردند ؟ کاروان اسرای
      اهل بیت هنگام غروب پشت دروازه کوفه رسید . دستور رسید کاروان اهل بیت و
      لشکریان عمر سعد شب رابیرون کوفه بمانند و روز وارد شهر شوند تا همه مردم
      بتوانند اسرا را ببینند . در بیرون کوفه چند خیمه به پا کردند . عجیب اینکه
      عمر سعد و ماموران در میان آن خیمه ها به سر بردند و اسیران را در بیرون خیمه
      ها سکونت دادند . درآن شب انواع غذاهای گوناگون را از درون شهر برای لشکریان
      عمر سعد آوردند . اما بچه های امیرالمومنین همه با شکم گرسنه سر بر سنگ های
      بیابان گذاشتند ..

      آل علی به شام و کوفه روان شد
      با کاروان غصه و غم هم عنان شد
      از کوفه تا به شام نخوردند سیر شام
      آری شدند سیر و لیکن زجان شدند
      بر خوان روزگار در آن راه پر خطر
      آن بی کسان به خون جگر میهمان شدند

      پرتو تهرانی

******************************************

 

      معاویه در جنگ صفین آب را در اختیار گرفته بود و از استفاده ی لشکر
      امیرالمومنین (ع) ممانعت میکرد . امام حسین (ع) با گروهی از لشکر
      امیرالمومنین حمله کردند و شریعه فرات را باز پس گرفتند . بعضی از اصحاب
      گفتند : مثل خودشان مقابله به مثل کنیم و آب را بر روی آنان ببندیم ولی حضرت
      علی (ع) نپذیرفتند . با اینکه بدین وسیله می توانستند به راحتی بر دشمن غلبه
      پیدا کنند با این حال آب را بر روی آنان باز کردند؛ اما علی جان !کجا بودی
      کربلات ببینی آب را بر روی خاندان رسول خدا (ص) بستند . میهمان دعوت کرده
      بودند . رسم مهمان نوازی را هم تمام و کمال به جا آوردند . به جای قطره ای آب
      با تیر سه شعبه جواب علی اصغر (ع) رادادند ......

      این چه رسمی بود که در کرب و بلا
      میهمان را سر بریدند از قفا
      از چه اینگونه ملال انگیختند
      هیجده سر برسنان آویختند
      این چه رسمی بود درشام بلا
      سنگ بود و تهمت و طشت طلا
      معجر ما را به غارت برده اند
      جمله ما را اسارت برده اند
      آه یا جداصدایت میکنم
      از یزیدی ها شکایت میکنم
      این من و این لشکری بی واهمه
      آه ای مادر کجایی ،فاطمه


******************************************

     
     حسنین (ع) از دفن پدر بر میگشتند . نابینایی را دیدند . صحبت از فردی کرد که هر شب
      می آمده و به او کمک میکرده است . مشخصات آن فرد را داد . گفت: وقتی کنار من
      مینشست می فرمود :"مسکین ،جالس مسکینا،غریب جالس غریبا"در مانده ای با
      درمانده نشسته و غریبی همنشین غریبی شده است. حسنین (ع)فرمودند:ای مرد آن فرد
      پدر ما امیرالمومنین (ع)بوده ،دیگر منتظر او نباش...آمد کنار قبر علی (ع)دعا
      کرد و گریست و همان جا  از دنیا رفت. این یک نابینا بود که اینطور گریست و
      جان داد. یک نابینای دیگر هم جابر بود که تا دستش به قبر امام حسین (ع) رسید
      بیهوش شد و به روی قبر افتاد. وقتی به هوش آمد سه بار گفت : یا حسین ،بعد
      شروع کرد گریستن و روضه خواندن . یا ابا عبدالله (ع) چرا جواب حبیب را نمیدهی
      ؟آیا دو ست جواب دوست را نمیدهد ؟ بعد خودش جواب داد : چگونه جواب دهی در
      حالی که میان سر و بدنت جدایی افتاده است .

      گفت هرگز نشنیدم به جهان
      تن بی سر سخن آرد به میان
      خاصه آن کس که چو گل پرپرشد
      سر او زینت طشت زر شد
      وای بر من چه تقاضا دارم
      از چه رو خواهش بیجا دارم

      احد ده بزرگی

 

 



موضوعات مرتبط: امام علی(ع)
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

روضه و گریز معصوم دوم

      رسول خدا (ص) در جمعه آخر شعبان خطبه ای خواندند و مردم را متوجه ماه مبارک
      رمضان کردند : این ماه ،ماه پربرکت و ماه رحمت است . ماه مغفرت و دعا و اجابت
      است . ماه نماز ماه قرائت قرآن ،ماه صدقه صله رحم و ایثار است ...
      امیرالمومنین (ع) میفرماید در پایان خطبه عرض کردم :یا رسول الله !ما افضل
      الاعمال فی هذه الشهر ؟ فقال : یا ابالحسن افضل الاعمال فی هذه شهر الورع عن
      محارم الله.
      ای رسول خدا بهترین اعمال در این ماه چیست؟ رسول خدا فرمود : ای ابوالحسن
      بهترین اعمال در این ماه ،اجتناب از گناهان است .سپس رسول خدا گریه کرد . عرض
      کردم ای رسول خدا علت گریه شما چیست ؟فرمود :گریه میکنم برای آن حادثه عظیمی
      که در این ماه برای تو اتفاق می افتد ؛خون تو را حلال میکنند ، گویا میبینم
      که تو در حال مناجات ونماز با پروردگارت هستی و شقی ترین و اولین و آخرین ،هم
      دوش و هم ردیف پی کننده ی ناقه صالح برمیخیزد و چنان ضربتی به فرق سر تو وارد
      میآورد که از آن ضربت محاسنت به خون آغشته میشود.....

      یاران امام مارا وقت نماز کشتند
      آن حجت خدا را وقت نماز کشتند
      داماد مصطفی را وقت نماز کشتند
      سلطان اولیا را وقت نماز کشتند
      از تیغ ابن ملجم فرق علی دو تا شد
      فریاد اعلیا از قدسیان به پاشد
      از خون مرتضی شد محراب کوفه رنگین
      بانگ عزا و ماتم از شیعیان به پاشد
      کشتند امام ما را سلطان اولیا را 
      خاک مصیبت و غم بر فرق ماسوی شد


******************************************


      این روزها امیرالمومنین(ع) در بستر بیماری افتاده است. چند شب است که
      نتوانسته به یتیمان و مستمندان کوفه سر بزند. کودکان یتیم کوفه منتظر آمدنش
      هستند . مادر !چرا آن آقای مهربانی که هر شب می آمد ،دیگر سراغ ما نمی آید ؟
      نکند برایش اتفاقی افتاده است ؟
      آن طرفتر هم پیرمرد نابینایی هم درون خرابه ای نشسته است . اوهم منتظر آمدن
      آن مرد مهربان است .

      میگفت یا رب یارو غمخوارم نیامد
      مرهم گذار قلب بیمارم نیامد
      دیگر مرا در سینه یارای نفس نیست
      سر تا به پا فریادو فریادرس نیست
      هر شب که می آمد به یاری در بر من
      دست نوازش میکشیدی بر سر من
      اینک سه شب باشد که بوی گل نیامد
      بر دیدن جغد دلم بلبل نیامد
      بی او دل ویران را شور و صفا نیست
      خون جگر در سفره ام هست و غذا نیست

      این ابیات زبان حال آن پیرمرد خرابه نشین بود ؛اما همین حرفها را یک خرابه
      نشین دیگری هم با خودش زمزمه میکرد . دختر سه ساله ای ،درون خرابه شام زانوی
      غم بغل گرفته است .

      میگفت یارب یارو غمخوارم نیامد......


******************************************


      ماه مبارک رمضان ، بهار قرآن است. تلاوت یک آیه در این ماه برابر با یک ختم
      قرآن در ماه های دیگر است . ماه رمضان ماه توجه و عمل به قرآن است ؛ اما مردم
      کوفه در بهار قرآن به جای احترام و عمل کردن به قرآن آمدند و قرآن ناطق را
      ورق ورق کردند . شمشیر بر فرق قرآن ناطق امیرالمومنین (ع)زدند . کاری کردند
      که یک وقت ندایی در زمین و آسمان پیچید : انهدمت والله ارکان الهدی ...قتل
      ابن عم المصطفی قتل وصی المجتبی قتل علی المرتضی)
      اما ای مردم بدانید این ورق ورق کردن قرآن کار امشب نیست.
      ریشه در آن لحظه دارد که خانه امیرالمومنین را محاصره کردند آنجا کاری کردند
      که شیرازه قرآن از هم پاشید . یک وقت دیدند یک طرف سوره کوثر افتاده یک طرف
      سوره هل اتی.

      مگر شیرازه قرآن زهم پاشیده ای یاران
      که یک سو هل اتی در سوی دیگر کوثر افتاده
      خزان در باغ و دست باغبان را بسته نامردی
      به پیش چشم بلبل غنچه و گل پرپر افتاده
      به لوح سینه زهرا نوشته بیت جانسوزی
      که آتش در دل یک چهار ساله دختر افتاده
      به دق الباب حاجت نیست دیگر خانه ما را
      که صاحب خانه با ضرب لگد پشت در افتاده

      ژولیده


******************************************


     عمربن عبدود ،سردار لشکر کفر، در جنگ خندق با تکبر و غرور جاهلانه اش ،ندای
      هل من مبارز سر داده بود .امیرالمومنین(ع) با اسرار از پیامبر (ص) اجازه ی
      میدان گرفت و با ضربه ای برق آسا پشت کفر را به خاک رسانید . همان ضربه ای که
      پیامبر در شانش فرمود :یک ضربت علی در خندق بهتر از عبادت جن وانس است . باید
      کار او را یکسره میکرد که دوزخ در انتظارش بود .عبدود تا امیرالمومنین را روی
      سینه خود دید جسارتی کرد .همه دیدند که امیرالمومنین (ع) از روی سینه عبدود
      بلند شد . چند دور تا دور میدان راه رفت تا خشم ،عنان حلمش را تصاحب نکند و
      کاری را برای نفس انجام ندهد . بعد از فرو نشستن خشمش برای خدا کار او را
      یکسره کرد .
      اینجا امیرالمومنین به خاطر رضای خداوند از روی سینه دشمن بر خاست اما این
      جریان یک بار دیگر هم در زندگی امیرالمومنین تکرار شد آنجا هم برای خدا و حفظ
      دین خدا از روی سینه دشمن برخاست . وقتی حال و روز فاطمه اش را پشت در دید و
      فریاد مظلومی یا فضه  او را شنید و در خانه را نیمه سوخته مشاهده کرد برق
      غیرت در چشم های خشمناکش درخشید . خندق وار حمله کرد . عمر را بلند کرد و به
      زمین کوبید . گردن و بینی اش را به خاک مالید و چون شیر غرید( ای پسر صحاک
      قسم به خدایی که محمد (ص) را به پیامبری برانگیخت ،اگر مامور به صبر و سکوت
      نبودم به تو میفهماندم که حتک حرمت پیامبر یعنی چه!

      لعنت حق باد بر آنکه بعد از مصطفی
      آتش کین بر در کاشانه مولا زدند
      با لگد در را شکستند و در بشکسته را
      از ستم بر پهلوی صدیقه کبری زدند
      دستها با هم یکی گردید و با یک ضرب دست 
      مهر سیلی بر عذار حضرت زهرا زدند
      دست مولا بسته ،پیش چشم مولا از ستم
      تازیانه بر تن انسیه حورا زدند


******************************************


      وقتی که خبر شهادت حضرت زهرا (س)را به امیرالمومنین علی (ع) رساندندامام (ع)
      غش کرد "فغشی علیه" آب پاشیدند تا به هوش آمد ....
      یا امیرالمومنین!برای شما خبر شهادت آوردند این چنین حالی پیدا کردید اما
      برای رقیه سه ساله خبر شهادت را نیاوردند ؛بلکه برایش سر بابا را آوردند .بی
      حرکت به زمین افتاد . آنجا اصحاب امیرالمومنین (ع) بودند و علی (ع) را به هوش
      آوردندو درو اورا گرفتند ؛اما اینجا دلداری دهنده ای به غیر از کعب نی ها
      نبود .

      کودکی ماند مثل گل ز حسین
      چهره اش داغ باغ نسرین بود
      جایش آغوش و دامن و بر دوش
      بس که شور آفرین و شیرین بود
      وقتی که آن طفل گریه سر میداد
      در و دیوار گریه میکردند
      چشم هشتادو چهار کودک و زن
      بهر او زار گریه میکردند
      از همه دم به دم پدر میخواست
      بی خبر بود از سنان و از سنین
      راه میرفت دست بردیوار
      روی دیوار مینوشت حسین
      زخم برپای کوچکش بسیار
      بهر برخواستن نبودش تاب
      مینشست و به روی صفحه خاک
      مشق میکرد طفل بابا آب
      گرچه ویرانه در نداشت ولیک
      بخت آن طفل حلقه بر در زد
      دید دختر زپای افتاده است
      با سر آمد پدر به او سر زد
      خواست از شوق دل کشد فریاد
      جوهری در صدای خویش نداشت
      خواست گوید ز غصه ها قصه
      اما طاقت یک دو جمله بیش نداشت
      کی بریده رگ گلوی تو را
      کی در این کودکی یتیمم کرد
      گفت بشکفته غنچه ام اما
      لاله با داغها سهمیم کرد
      عمه ام بود غمخور دردم
      به کسی دم ز درد و غم نزدم
      آنکمان تا دگر سپر نشود
      هر چه هم میزدند دم نزدم
      جای سیلی که عمه میبوسید
      گریه میکرد و داشت زمزمه ای
      علتش را از او پرسیدم
      گفت خیلی شبیه فاطمه ای
      یاد داری مدینه موقع خواب
      دست تو بود بالش سر من       
      هر زمانت صدا زدم بابا
      گفتی جان من نازدانه دختر من

 

******************************************


    امام علی (ع) در فضیلت جهاد صحبت میکردند و در ضمن از لشکریان خود گلایه
      مینمودند ..یکی از فرماندهان لشکر غارتگر معاویه به شهر مرزی (انبار ) حمله
      کرده است و نماینده و فرماندار من را کشته و سربازان و مرزداران شما را از آن
      سرزمین بیرون کرده . به من خبر رسیده که یکی از آنان به خانه زن مسلمان و زن
      غیر مسلمانی  که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده وارد شده وخلخال و
      دستبند و گردنبند و گوشواره های آنه را از تنشان بیرون آورده است ....در حالی
      که هیچ وسیله ای برای دفاع جز گریه کردن و التماس کردن نداشتند .آنها با
      غنیمت فراوان برگشته اند بدون آنکه حتی یک نفر از آنها زخمی باشد یا قطره ای
      خون از آنها ریخته شود . اگر به خاطر این حادثه مسلمانی از روی تاسف بمیرد
      ،ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و به جا است . یا امیرالمومنین !خلخال
      از پای یک زن ذمی وغیر مسلمان در آوردند: فرمودید :اگر مسلمانی از این مصیبت
      جان دهد سزاوار است .عرض میکنم :یا علی جان ! پس چه میگفتید اگر عصر عاشورا
      در کربلا بودید آن هنگامی که به سمت خیمه ها حمله ور شدند و خیمه ها را آتش
      زدند .و هر چه را میدیدند غارت میکردند . فردی همانطور که خلخال از پای یکی
      از دختران ابا عبدالله در میاورد گریه میکرد . فرمود :پس چرا خلخال مرا می
      ربایی؟گفت : اگر من نربایم دیگری این خلخال را میرباید.....


      تا برسنان شد راس تو از بهر غارت
      در خیمه وارد شمر و خولی و سنان شد
      بردند معجر از سر و خلخالم از پای
      سر تا به پایم خسته از جور خسان شد
      باباپس از قتل تو از بیداد دشمن
      صد گونه ظلم و جورو کین برکودکان شد
      بابا چسان جسم تو رت صد چاک بینم
      کز دیدنش از دل برون تاب و توان شد

      غلامرضا نوایی کاشانی


******************************************

 
     سحر شب نوزدهم ماه مبارک رمضان ،امیرالمومنین (ع)به سوی مسجد رفت
      و طبق معمول دو رکعت نماز خواند و سپس بالای بام رفت و آخرین اذانش را گفت .
      مشغول نماز شده بود . سر از سجده ی اول که برداشت ،ابن ملجم آنچنان شمشیر بر
      فرق مقدس آن حضرت زد که فرق سر تا نزدیک پیشانی شکافته شد . پیکر امام علی
      (ع) را با آن حال که آغشته به خون بود میان گلیمی نهادند اطراف آن را گرفتند
      و به خانه بردند . مردم دسته دسته به در خانه آن حضرت آمدند و سر به دیوار
      خانه میگذاشتند و میگریستند ...اینجا محاسن امیرالمومنین (ع) فقط به خون
      سرشار رنگین شد ولی محاسن ابا عبدالله به چند خون خضاب شد یکی از آن خونها
      خون سر و پیشانی آن حضرت بود . سنگ کین به پیشانی حضرت زدند و وجه الله را
      غرق خون کردند . خضاب دیگرش خونی بود که از گلوی علی اصغر به صورت امام
      حسین(ع) پاشیده شد . در آن لحظه ای که حرمله با تیر سه شعبه گلوی نازک علی
      اصغر را نشانه گرفت و حلق او را گوش تا گوش درید .
 
      تیر با حلقوم اصغر کار یک شمشیر کرد
      چاره لب تشنگی کودک بی شیر کرد
      حرمله با هلهله میگفت :کارش شد تمام
      خنده ی آن بیحیا ارباب مارا پیر کرد

      سید محمد جوادی

      خضاب دیگرش آن هنگامی بود که صدای ناله علی اکبرش را شنید . سریع خود را به
      بدن قطعه قطعه ی علی اکبر (ع)رساند .

      لاله اش را دید پرپر روی خاک
      قطعه قطعه ریز ریز چاک چاک
      داد از کف طاقت و از پا فتاد
      صورتش بر صورت اکبر نهاد

      "وضع خده علی خده " صورت به صورت غرق به خون علی (ع) گذاشت و صدا زد :"علی
      الدنیا بعدک العفا"بعد توخاک بر سر این دنیا !

      کس ندیده است که از تیغ هزاران جلاد
      این همه زخم رسد بر تن یک تن پسرم
      پاره های تنت افتاده به هر سوگویی
      برگ گل ریخته در دامن گلشن پسرم
      داغ مرگ پسرش را به دلش بگذارند
      آن که بگذاشت داغت به دل من پسرم

      میثم




موضوعات مرتبط: امام علی(ع)
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مراسم کامل قرآن به سر گذاشتن سری اول

       متن كامل مراسم قرآن به سر گذاشتن در شب قدر توسط آقای منصور پورشیخ   

     همه چیز ما از این كلام خداست،تو رو خدا این قرآنی كه الان جلوت گذاشتی و ان
      شاءالله رو سرت می خوای بذاری،چقدر توی زندگی بهش سر می زنی،خدا وكیلی،چه
      نقشی تو زندگی ما داره قرآن،همین قرآنی كه رو سرت گذاشتی،روایت داره فردای
      قیامت میاد از دستت شكایت می كنه،میگه خدا من تو خونش غریب بودم،به من سر نمی
      زد،از من تو زندگی تو برخورد با پدر و مادر،بزرگتر،تربیت فرزند،تو هیچ چیز 
      از من استفاده نكرد،حالا بیاد درستش كن فردای قیامت،الله اكبر،آی جوونها امام
      صادق فرمود: هركس،در روز پنجاه آیه از قرآن نخونه،از مانیست،یعنی شیعه ی ما
      نیست.عزیز دلم پنجاه آیه قرآن بخوان با تأمل و تدبر،یك ماه،دو ماه ادامه
      بده،بعد ببین خدا با زندگیت چه میكنه.همراه من بخوونید: 


      اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِکِتابِکَ الْمُنْزَلِ وَمَا فِیهِ، وَ فِیهِ
      اسْمُکَ الاَْکْبَرُ، وَ أَسْماؤُکَ الْحُسْنى، وَ مَا یُخافُ وَ یُرْجى،
      أَنْ تَجْعَلَنِی مِنْ عُتَقائِکَ مِنَ النّارِ


      حالا قرآن رو رو سرت بذار

      اللَّهُمَّ به حق هَذَا الْقُرْآنِ وَبه حق مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَ به حق
      کُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِیهِ وَبِحَقِّکَ عَلَیْهِمْ فَلا أَحَدَ
      أَعْرَفُ بِحَقِّکَ مِنْکَ؛

     
       ده مرتبه : بکَ یَا اللّهُ......

      ده مرتبه:الهی: بمُحَمَّد.......

      ده مرتبه:الهی قربونت برم یا امیرالمؤمنین،نكنه این شیعه ها و عاشق هات ایوون
      طلات رو ندیده برن زیر خاك،آقاجانم،امشب عنایتی كن،مشكل كشای دو عالم، یا 
      علی، ده مرتبه: بعَلِیٍّ........

      ده مرتبه:الهی،لااله الا الله،همه چیز عالم،هم پیغمبر هم امیرالمؤمنین كه
      نه،همه ی عالم، به طفیل وجود فاطمه به وجود آمد،مگه حدیث لولاك ما خلقت و
      افلاك رو نشنیدی عزیز من،آی جوونهای تو مجلس،حرفم با توست،فردای قیامت ندا می
      رسه فاطمه جان داخل شو،اولین كسی كه وارد میشود فاطمه است،فاطمه جان بهشت رو
      برا تو خلق كردم،فاطمه جان اصلاً هر جا تو پات و بذاری بهشته،برا همینه كه
      میگن بهشت زیر پای مادره،آی جوون زیاد صورت كف پای مادرت بذار،غرور نگیره تو
      رو،اگه بزرگترین كس این دنیا هم بشی،در  برابر پدرو مادر،حقیر باش،متواضع
      باش، نكنه حتی روت رو طرفشون، ترش كنی عزیز دلم،همه چیز من و شما به احترام
      به پدر و مادر است،كاری كن تو این دوره ی آخر زمان،دعای مادرت پشت سرت
      باشه،پدرت و مادرت ازت راضی باشن،ندا می رسه وارد نمی شم خدایا،به من وعده ای
      دادی،بخدا همه ی اونهایی كه مهر حسین تو دلشونه،یك یك از صحرای محشر جدا
      میكنه،یك همچین كسی رو میخوای صدا بزنی،
       الهی: بفاطِمَةَ.........

      ده مرتبه: اصحاب دارن رد میشن،دیدن وجود نازنین امام مجتبی زیر سایه ی درختی
      نشستن،مشغول تناول كردن طعام هستند، یه سگی جلوی آقا زانو زد،دمش رو تكون می
      داد،فهمید گرسنه است،دیدن یه لقمه خودش میخوره ،یه لقمه جلو سگ میندازه،اصحاب
       می خواستند اون سگ رو برانند،فرمود نه،بذارید باشه،یعنی كنایه از اینكه سگ
      هم از در خونه ی ما نباید دست خالی بره، من خودم رو میگم،من كارم به
      شمانیست،كی مثل منه،یعنی آقا من از سگ كمترم،یه لقمه ای هم جلو من بذار،كریم
      اهلبیت،
      ده مرتبه الهی: بالْحَسَنِ......

     ،هركی كربلا می خواد،
      ده مرتبه الهی: بالْحُسَیْنِ..... ،

 
     ده مرتبه الهی: بعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ........ گفتند
      آقا این قدر گریه نكن برا بابات،چشمات رو از دست میدی،فرمود:وای بر شما یعقوب
      نبی یه پسر ازش گم شد،درحالی كه میدونست یوسفش زنده است،یه روزی بر
      میگرده،اینقدر گریه كرد چشماشو از دست داد،من چرا گریه نكنم،چرا ناله
      نزنم،درحالی كه تو یه نصفه ی روز،روز عاشورا جلو چشمام، هجده تا یوسف رو سر
      بریدن، ده مرتبه ،این آقا چهار سالش بوده كربلا،یعنی یه جورایی هم بازیه رقیه
      سلام الله علیها بوده،

      الهی: بمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ.......،

     ده مرتبه الهی:بجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد.......،

     ده مرتبه:خدایا تورو به زندانی آل پیغمبر،آقا
      موسی بن جعفر قسمت میدهم،خدایا،مارو از زندان نفس و خودیت و منیت رها
      گردان،خدایا زندانیان اهل اسلام،خدایا مفقودینی كه هنوز خانواده هاشون چشم
      انتظارند،امام موسی صدر،چهار دیپلمات ایرانی،همه ی مفقودین،خدایا خبری ازشون
      به خانوادشون برسان،زندانی های نادم و پشیمان،به آغوش خانواده هاشون
      برگردان،یا باب الحوائج،
     الهی،بمُوسَى بْنِ جَعْفَر.......

     ،ده مرتبه الهی:بعَلِیِّ بْنِ مُوسى.....
،    خوش بحال اونهایی كه الان حرم هستند،ده مرتبه خدایا
      قسمت میدهم به جوانترین امام شیعه،دست جوونهامون رو بگیر،خدایا عاقبت
      جوونهامون ختم به خیر بگردان،خدایا مزه ی انس با مجالس ابی عبدالله علیه
      السلام،با خوت رو بهشون بچشان،

     ده مرتبه الهی: بمحَمَّدِ بْنِ  عَلِیٍّ.....،

      ده مرتبه الهی: بعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّد....... ،

     ده مرتبه الهی:بالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ.......

      ،به احترام آقا رو پات بلند شو بگو مولا،آنقدر
      در میزنم این خانه را،تا ببینم روی صاحب خانه را،امشب شب قدره،دیگه چیزی
      نمانده به آخر ماه رمضان،من میترسم ما مثال اون حدیث پیغمبر اكرم،كه
      فرمود:شقی و بیچاره به كسی می گویند،كه ماه رمضون بیاد و خدا اون رو
      نبخشه،باید دست به دامن آقامون بشیم،بگیم آقا ما هیچ گلی به سرمون نزدیم،از
      اول ماه رمضون اصلاً عوض نشدم،نه چیزی بهم اضافه شده،نه چیزی كم شده،مولاجان
      امشب می خوام دست به دامن شما بشم،شما واسطه ی مابشین،فقط باید یه قسمی بدهم
      آقا عنایت كنه،تو رو خدا سادات،غیرتی ها،حساس ها ببخشن،آقا به جان مادرت،آن
      مادر غم پرورت،مارا نرانی از درت،

      الهی: بالْحُجَّةِ...... 
     همین جور كه  ایستادی یه دستت قرآن،كتاب خدا،یه دستت هم اشك برا ابی عبدالله باشه،بگو
      خدایا ببین دستم خالیه،امشب دو تا واسطه برات آوردم، همون دو امانتی كه
      پیغمبر به من سپرد،امشب هم می خوام خدارو به قرآنش قسم بدهیم،هم به چیزی كه
      خیلی برا خدا عزیزه،نه من نه تو ،نه قوی ترین محاسبه گران،عالم نمی تونن روش
      قیمت بذارن،الا خدا،می دونی چیه،اونم اشك برا حسینه،اشكت رو بریز كف دستت،هر
      حاجتی داری،منم التماس دعا دارم،بفاطمة و ابیها و بعلها و بنیها ،بامام
      زماننا و بدماء شهداءنا،بدم المظلوم:یعنی به خون مظلوم،باز كنم،یعنی به خون
      شیر خواره ی حسین علیه السلام،استجب دعواتنا،ده مرتبه:یا الله، یا رحمن و
      یارحیم ،یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینك،خدایا فرج امام زمان (عج)
      مارابرسان،توی این دل شب خدایا دیگه جایی بهتر از اینجا نداشتم،اگه داشتم
      میرفتم،این موقع شب اگه در خونه ی همسایه رو هم بزنی،بد و بیراه بهت
      میگه،میگه بیخود كردی من رو از خواب بیدار كردی،اما در خانه ی خدا، خدایا فرج
      امام زمان (عج) مارابرسان،مارا مشمول دعای خیر آقامون قرار بده،نائب برحقش
      رهبر عزیز ما در پناه خودت حفظ بفرما،پدر و مادر ما بیامرز،روح امام وشهدا و
      اموات،اموات من حقیر،این جمع بانیان و زحمت كشان این برنامه،اونهایی كه
      پارسال بودن،الان بدنشون اسیر خاكه،خدایا روحشون از این مجلس ما شاد
      بگردان،آی خدا به غمهای دل زینب كبری دست احدی امشب ناامیدو خالی
      برمگردان،آرزوی كربلا بر این دلهل مگذار،مریض هامون شفا بده،دست جوونهامون رو
      بگیر،اونهایی كه اولاد ندارن،بچه دار نمیشن،خدایا صاحب اولاد صالح
      بگردان،خدایا دشمنان ما خارو ذلیل بگردان،مظلومان عالم،مردم مظلوم وستم
      كشیده، و قحطی زده ی سومالی، مسلمانند،هم خون و هم دین ماهستند،آی مسلمان
      پیغمبر فرمود:اگر مسلمانی ندای مظلومیت مسلمانی رو بشنوه،نفرمود سنی و
      شیعه،فرمود مسلمان،دینت یكی،كتابت یكی،پیغمبرت یكی،فرمود مسلمان،برادر
      مسلمان، اگه صداشو لبیك نگه، اصلاً مسلمان نیست،تو این روزها اگه شده از خودت
      هم بگیری،به اونهایی كمك كن كه دارن با خاك افطار می كنن،مظلومان عالم،مردم
      مظلوم سومالی،شیعیان مظلوم بحرین،نصرت و یاری بفرما،آی خدا ما را مدیون شهدا
      ممیران،ما رو قدردان نعمت پدرو مادر و ولایت قرار بده،عاقبت امر همه ی ما ختم
      به شهادت و سعادت و خیر قرار بده،آی خدا مارا حسینی زنده بدار،حسینی
      بمیران،حسینی محشور بگردان



موضوعات مرتبط: مراسم قرآن به سرگرفتن
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب نوزدهم ماه رمضان

پيشانى عدل و عدالت را شکستند
 آن دسته اى که با على پيمان ببستند

معصوم را ديدى که مظلومانه کشتند
 در سجده گاهى ناجوانمردانه کشتند

يا رب چه صبحى در پى شب هاى او بود
 «فُزتُ وربّ الکعبه» بر لب هاى او بود

تا کى شود بى حرمتى در اين ليالى
وقت نماز و کشتن مولى الموالى

اسطوره علم و ولايت را شکستند
 ديديد ارکان هدايت را شکستند

ديگر اذان گويى نماند از بهر کوفه
 بگرفت رنگ خون تمام شهرکوفه

ديگر که، نان و آب بر ايتام آرد
ديگر که بر دامن، سر آنان گذارد

ديگر ز سرها، هوش و از تن، عقل ها رفت
شب زنده دارى در کنار نخل ها رفت

آخر همان خار به ديده رفته اش کشت
 آن استخوان در گلو بگرفته اش کشت

بانگ منادى را چو بشنيد ام کلثوم
 ديگر يتيمى گشتنش گرديد معلوم

آن کس که اقضى الناس بود و اشجع الناس
 تاول زده بر دست زهرايش ز دستاس

مهر و ولايش «اشعرى» در حشر کافى است
 مظلوم تر از فاطمه غير از على کيست

عبدالحسين اشعري



موضوعات مرتبط: اشعارشب نوزدهم
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب نوزدهم ماه مبارک رمضان

رمضان بود و شب نوزدهم
ام كلثوم كنار پدرش

سفره گسترده به افطار على
شير و نان و نمك آورد برش

ميهمان ، مظهر عدل و تقوى
ميزبان ، دختر نيكو سيرش

على آن مرد مناجات و نماز
چونكه افتاد به آنها نظرش

چشمه هاى غم او جوشان شد
ريخت زان منظره اشك از بصرش

گفت : در سفره من كى ديدى
دو خورش ، يا كه از ان بيشترين

نمك و شير، يكى را برگير
بنه از بهر پدر، ان دگرش

شير حق ، عاقبت از شير گذشت
كه بشد نان و نمك ، ماحضرش

حيدر از شوق شهادت ، بيدار
در نظر وعده پيغامبرش

كه شب نوزدهم ، از رمضان
رسد از باغ شهادت ، ثمرش

بى قرار و نگران بود على
چون مسافر كه به آخر سفرش

گاه از خانه برون ميامد
تا كى از راه رسد منتظرش

گه به صد شوق ، نظر ميفرمود
به سما و به نجوم و قمرش

گاه در جذبه معراج نماز
بيخود از خويش و جهان زير پرش

چه خبر داشت خدايا آنشب
كه على در هيجان از خبرش

ام كلثوم غمين و نگرآن
كاين شب تار چه دارد سحرش ؟

گشت آماده رفتن حيدر
مضطرب دختر خونين جگرش

چون كه از خانه برون ميامد
چفت در، بند گشود از كمرش

كه مرو يا على از خانه برون
تا سحر بگذرد و اين خطرش

على آن روح مناجات و نماز
شرح قرآن سخن چون شكرش

گفت با خود كه كمر محكم كن
بهر مردن كه عيان شد اثرش

تا كه نزديك بشد صبح وصال
مسجد كوفه بشد باز درش

على آن بنده تسليم خدا
صاحب الامر قضا و قدرش

كعبه زادى كه خدا دعوت كرد
بار ديگر به سراى دگرش

چون كه جا در بر محراب گرفت
من چه گويم كه چه آمد بسرش

كوفه لرزيد ز تكبير على
ناله برخاست ز سنگ و شجرش

فلك افشاند به سر، خاك عزا
چرخ ، واماند ز سير و گذرش

اه از ان دم كه على غرقه به خون
بود بر دوش شبير و شبرش

اه از ان دم كه حسانا زينب
چشمش افتاد به فرق پدرش



موضوعات مرتبط: اشعارشب نوزدهم
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) در شب قدر

ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم
در آسمانی نگاهت پر بگیرم

 ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق
دست شما را جای قرآن سر بگیرم

 ای کاش می شد لااقل یک بار در خواب
با دست آغوشم تو را در بر بگیرم

 ای کاش پایم واشود در خیمه اش تا
یک لقمه نان و عشق از دلبر بگیرم

 ای کاش در تقدیر من امشب نویسند
پای تو را یک شب به چشم تر بگیرم

 ای کاش می شد تا برای سجده از تو
مهری زخاک تربت مادر بگیرم

تقدیرم ای کاش این شود با تو محرم
ده روز روضه بر تن بی سر بگیرم

 من عاشقم خرده ز ای کاشم مگیرید
ای کاش ها را کاش ازاین در بگیرم

 

موسی علیمرادی



موضوعات مرتبط: امام زمان(ع) وشب قدر
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مشترک شب های قدر

باز گویا هوای دل ابری ست
باز درهای آسمان باز است
من ولی تحبس الدعا شده ام
دل من باز فکر پرواز است

**

دیرگاهی ست با خودم قهرم
بسته بر وصله های ناجورم
سر من گرم زندگی شده است
از امام زمان خود دورم

**

غیبت و تهمت و ریا و حسد
جز اعمال واجبم شده است
از دهانم دروغ میبارد
معصیت قوت غالبم شده است

**

ساتر العیب اگر نبودی تو
خلق با من چکار میکردند؟

پرده پوشی اگر نمیکردی
همه از من فرار میکردند

**

زشت و آلوده و خطا کارم
دارم اغرار میکنم یا رب
گرچه بی آبرو شدم اما
باز اصرار میکنم یا رب

**

جرم و کم کاری ام قبول اما
تو که از حال من خبر داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری

**

جان مولا بیا در این شبها
نظری کن که سر به راه شوم
مثل روز تولد از مادر
باز هم عاری از گناه شوم

**

قسمت میدهم به آقایی
کز می عشق فاطمی مست است
شب احیا گرفته قرآن را
بر سر خود اگرچه بی دست است

**

قسمت میدهم به آقایی
که فدایی شده به جان حسین
غیرتش مثل ضربت حیدر
افضل من عبادت الثقلین

**

چه بگویم عموی من عباس
روضه هایش همیشه مکشوف است
کاش اینها دروغ بود ولی
قصه آن عمود معروف است

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید



موضوعات مرتبط: اشعار مشترک شب های قدر

برچسب‌ها: اشعار مشترک شب های قدر
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با خدا در ماه رمضان

لطف تو یارب! ازل است و ابد 

این منم و این گنه بی‌عدد

روی سیه، بار خطا، فعل بد    

نمی‌زنی به سینه‌ام دست رد    یا واحد یا احد یا صمد

تشنـه لبم آب حیاتم بده    

 غرق گنـاهم حسناتم بده

از کرم خویش نجاتم بده    

 اگرچه باشدگنهم بی‌عدد   یا واحد یا احد یا صمد

بنده ولی بنـده شرمنده‌ام    

 رو سیه و زار و سرافکنده‌ام

باز به سوی تو پناهنده‌ام     

 ای همه عفو تو فراترزحد    یا واحد یا احد یا صمد

آمده‌ام تا کـه قبولم کنی     

وصل به اولاد رسولم کنی

سائل زهرای بتولم کنی      

جزکرمت هیچ ندارم سند   یا واحد یا احد یا صمد

مرا به قرآن پیمبر ببخش   

به اشک صدیقه ‌اطهر ببخش

به آخرین نماز حیدر ببخش   

که بوده ذکرم همه حیدرمدد  یا واحد یا احد یا صمد

عبـد فراری‌ام که برگشته‌ام   

غرق به خوناب جگر گشته‌ام

ببین به کار خویش سرگشته‌ام   

آخر کارم به کجا می‌رسد؟   یا واحد یا احد یا صمد

من که گنه‌کارترم از همه     

ز آخر کار خود کنم واهمه

به پهلوی شکسته فاطمه      

ببخش ورنـه آبرویم رود     یا واحد یا احد یا صمد

 



موضوعات مرتبط: مناجات باخدا

برچسب‌ها: مناجات با خدا در ماه رمضان
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعارمرتبط بادعای جوشن کبیر

عبدم ولـی عبـد گنه‌کار

هم روسیاهم هم گرفتار

معبود من ای حیّ دادار

من بنـدۀ عاصی، تو غفار       الغوث خلّصنا من النّار

دستـم بگیــر از پا نشستم

یک عمر عهدم را شکستم

عفو تو باشد بـود و هستم

یارب تو آبرویم را نگهدار     الغوث خلّصنا من النّار

من خستــه از بـار گنـاهم

مویــم سفیـد و روسیـاهم

این عفو تو این اشک و آهم

بـاز آمـدم با جرم بسیار      الغوث خلّصنا من النّار

اگـرچـه مستحـق نـارم

روزم شده چون شام تارم

مولا علی را دوست دارم

بـر حـرمت حیـدر کرّار        الغوث خلّصنا من النّار

یا سیـدی تـا زنـده هستم

از عفو تـو شرمنـده هستم

شرمنده زین پرونده هستم

خواندم تو را با این دل زار     الغوث خلّصنا من النّار

از جرم بسیارم چه گویم؟!

حتـی نیاوردی بـه رویم

پیوستـه دادی آبــرویم

در بین خلق ای حیّ دادار     الغـوث خلّصنا من النّار

یـارب یـارب یـا الهـی

بر جرم سنگینم گواهی

من بی‌پناهم تـو پناهی

من معصیت‌کارم تو ستّار      الغوث خلّصنا من النّار

 



موضوعات مرتبط: اشعارمرتبط بادعای جوشن

برچسب‌ها: اشعارمرتبط بادعای جوشن کبیر
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با خدا در ماه رمضان


واسترعيوبي واغفرذنوبي
الهي العفوالهي العفو

اي حي سبحان درماه غفران
سوي توآمدعبدپشيمان

غرق صباحي باروسياهي
گويدالهي ازرروي احساس

واسترعيوبي واغفرذنوبي
الهي العفوالهي العفو

ياذالمعالي بادست خالي
روکرده ام برمولي الموالي

توسفره داري گويي نيايم
اشکواليک من سوئ حالي

الهي العفوالهي العفو
الهي العفوالهي العفو

دستم گرفتي چيزي نگفتي
ازفعل زشت وجرم وخطايم

ديدي جفايم دادي بهايم
جاي خطايم کردي عطايم

اکشف کروبي واغفرذنوبي
الهي العفوالهي العفو

حرمت شکستم غافل نشستم
کرديم فراموش نان ونمک را

در قبرومعادم
پروا نکردم ازروي مولا

يارب به زهرا(س)انظرالينا
الهي العفوالهي العفو

درميزنم من دراين دل شب
 ازظلم عصيان خلصني يارب

گربينوايم غرق خطايم
ماراببخش برسالارزينب

درشوروشينم عبدحسينم
الهي العفوالهي العفو

دربين گودال افتاده بيحال
گرديده پامال قرآن زينب

برخاک صحرا مظلوم زهرا
هي ميکشد پاجانان زينب

ذبح عظيمم شاه کريمم
مظلوم حسينم مظلوم حسينم



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات باخدا
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

شعر مناجاتی شب های قدر


            خود را به خواب می زنی ای بنده تا به کی
            هی توبه پشت توبه ، سر أفکنده تا به کی

            دنیا وفا نکرده ، وفا هم نمی کند
            با زرق وبرقش ، از غمِ دل کم نمی کند

            از حوضِ نور کی به رُخت آب می زنی
            کی دست رَد به سینة این خواب می زنی

            ای أشرف یگانه چه بی آبرو شدی
            عصیان گری چقدر، چه بی چشم و روشدی

            ای بنده جز برای خدا ، بندگی مکن
            کَج می روی لجاجت و یک دندگی مکن

            بنده در اوج  فاجعه زانو نمی زند
            غیر از خدای خود به کسی رو نمی زند

            عقلت أگر به شاید و باید نمی رسد
            بار کجت به منزل ومقصد نمی رسد

            تیشه مزن به ریشه ی خود ، بندة خدا
            بی راهه می روی ، نشو شرمنده ی خدا

            ای ورشکسته بیشتر از این ضرر مده
            لحظه به لحظه عُمر خودت را هدر مده

            شبهای قدر فرصت خوبی است ، گریه کن
            آیا زمان توبة تو نیست ، گریه کن

            شبهای قدر فرصت خوبی است ، توبه کن
            غیر از تو و خدا که کسی نیست ، توبه کن

            شبهای قدر ، ناله بزن بی معطّلی
            دستم به دامنت ، مددی مرتضی علی

            شبهای قدر أشک تو را کوثری کند
            زهرا برای شیعة خود مادری کند

            جاماندة زقافله هیهات ، گریه کن
            امشب برای عمة سادات ، گریه کن

            شاید خدا به حال خرابت نظاره کرد
            پروندة سیاه تو را ، پاره پاره کرد

            باید بری ، به فکر حساب وکتاب باش
            فکر فشار قبر وسؤال و جواب باش

            شبهای قدر تیره تر از کرده های توست
            مهتاب روشنش ، سفر کربلای توست

            بی نور عشق ، قبر تو دلگیر می شود
            امشب بگیر تذکره را ، دیر می شود

            ای تشنه لب زدست سبو آب را بگیر
            إمشب به گریه دامن أرباب را بگیر

            حسین جان ای آبروی دوعالم
            نگین سلیمان به حلقة خاتم

            خدا حافظ ای برادر زینب
            خدا حافظ سایة سر زینب

            خدا حافظ تیر ومشک و دودیده
            خدا حافظ ای گلوی بریده .....



موضوعات مرتبط: اشعار مشترک شب های قدر
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا در ماه مبارک رمضان

     نیمه دوم ماه

      نیمی از فرصت تقریب به دلدار گذشت
      چشم بر هم زدم و این همه اسحار گذشت

      شب به شب آمدن و ناله زدن بر در دوست
      چون نسیم سحری آمد و ناچار گذشت

      گر چه کالای من غمزده بازار نداشت
      کسب و کارم همه با لطف خریدار گذشت

      چه خداوند رحیمی است که با قطره ای اشک
      از سر معصیت بی حد و بسیار گذشت

      گذر هر نفس آلوده به این دیر افتاد
      شامل عفو خدا گشت و سبکبار گذشت

      زودتر باید از  این مائده کامی ببریم
      نیمی از سفره ی مهمانی غفار گذشت

      نیمی از ماه گذشت و مه من جلوه نکرد
      چه کنم نیمه ای از فرجه ی دیدار گذشت

      نیمه ای رفت ولی نیم دگر در پیش است
      ای خوش آن کس که از این ماه، سزاوار گذشت

      هر شب اینجا دل من مضطرب بانویی است
      محملش از وسط کوچه و بازار گذشت

      سنگ می آمد و بر روی برادر می خورد
      خواهر غمزده با دیده ی خونبار گذشت

      پیش چشمان پدر، دخترکش سیلی خورد
      عمر کوتاه گلش در غم و آزار گذشت

    مصطفی هاشمی نسب


********************


      هنوز زنده ام و فرصت رهایی هست
      برای رفتن تا کوی دوست پایی هست

      هنوز ذکر علی یا علی به روی لب است
      هنوز وقت سحر حرف ربنایی هست

      برای روز مبادا که دستمان خالی است
      به لطف مادرشان اشک روضه هایی هست

      گدایی در این خانه راه قرب خداست
      هنوز شکر خدا فرصت گدایی هست

      هنوز راه شهادت به روی ما بازاست
      همیشه در گذر عشق کربلایی هست

      من از نکیر و سوال و جواب می ترسم
      دلم خوش است در آن لحظه ها رضایی هست...

      هنوز ذکر بُنیّ به گوش می آید
      هنوز در ته گودال هم صدایی هست

      یکی نبود بگوید دگر نزن نامرد
      میان این همه نیزه شکسته جایی هست؟!

      اگر که پشت سر نائبش قدم بزنیم
      برای یار سپاهش شدن رجایی هست


     حسین ایزدی



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا در ماه مبارک رمضان
[ 24 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


      یارب مگذار کز درت دور شویم
      دور از ره عشق و وادی طور شویم
      یارب مددی کن که به فردای حساب
      با مهر علی و آل، محشور شویم

   سید هاشم وفایی

********************


      ای ترنم دلها لا اله الا الله
      ذکر هر دل شیدا لا اله الا الله

      ترجمان توحیدی سد موج تردیدی
      ای ترانه ی زیبا لا اله الا الله

      کعبه ی وصالی تو وصف ذوالجلالی تو
      ای حقیقت دنیا لا اله الا الله

      نغمه های ربانی آشکار و پنهانی
      بر لب همه اشیا لا اله الا الله

      آیه ی مبینی تو بنده آفرینی تو
      رستگاری جانها لا اله الا الله

      من همان خطاکارم بنده ی جفاکارم
      می کنم ز دل آوا لا اله الا الله

      عبد حلقه در گوشم جام عفو حق نوشم
      ای سروش جان افزا لا اله الا الله

      در گنه زمین خوردم آبروی خود بردم
      گشته ام چه نازیبا لا اله الا الله

      توبه می کنم امشب حق دلبر زینب
      جان زاده ی زهرا لا اله الا الله

      من که شور و شین دارم ذکر یا حسین دارم
      نامه ام نما امضا لا اله الا الله

      رحمتت نصیبم کن زائر حبیبم کن
      کربلایی ام بنما لا اله الا الله

      یا حسین اگر پستم سر سپرده ات هستم
      کن شفاعتم مولا لا اله الا الله

      تا ظهور دلدارم نغمه ی دل زارم
      العجل گل زهرا لا اله الا الله

   سید محمد میر هاشمی

********************

      باز کن در، منم منم یارب
      عبد آلوده دامنم یارب

      دلم آلوده است و با این حال
      حرف دل با تو می زنم یارب

      بهترین میزبان تو هستی تو
      بدترین میهمان منم یارب

      با تو پیوند دوستی بستم
      گر چه با خویش دشمنم یارب

      گر چه صدبار توبه بشکستم
      باز هم توبه می کنم یارب

      کرمی کن بگیر دستم را
      که دگر توبه نشکنم یارب

      کاش پیش از گنه روان می شد
      روح از غالب تنم یارب

      به کدامین گنه کنم اقرار
      که بود روی گفتنم یارب

      معصیت ها چو مار پیچیدند
      همه بر دور گردنم یارب

      آه از آن لحظه ای که می گردد
      خانه گور مسکنم یارب

      با همه تیره روزیم چون شمع
      از شرار تو روشنم یارب

      خارهای گنه به مهر علی
      گشته خوشتر زگلشنم یارب

 "میثمم" جز به خاک پای علی
      سر به جائی نیفکنم یارب

   غلامرضا سازگار


********************

      در بارگاه قدس مرا نیست منزلت
      بویی نبرده ام ز بزرگان معرفت

      بخشنده ای و بنده ی شرمنده ات منم
      بین منو تو نیست خدایا مشابهت

      من مدتی است بندگی ات را نکرده ام
      عبد خودش نوشته مرا نفس بد صفت

      از زهر هر گناه دلم مرد و زنده شد
      من را به نار می برد این نفس عاقبت

      خیلی گناه می کنم و توبه می کنم
      این توبه های گرگ ندارد ولی صحت

      قبل از عذاب کار مرا حل و فصل کن
      اینجا بگیر گوش مرا جای آخرت

      من قصد کرده ام نروم سمت معصیت
      می خواهد این مسیر تلاش و مقاومت

      چندیست کفش جفت کن بزم هیئتم
      دارم من از تمام مقامات این سِمُت

      آب و هوای شهر نجف مرحم من است..
      بالی گشوده ایم برای مهاجرت

   محمد کاظمی نیا



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 24 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان

     

 خراب کرده ام آقا خودت درستش کن
      امید آخر دنیا خودت درستش کن

      نمانده پشت  سر من پلی که برگردم
      خراب کرده ام آقا خودت درستش کن

      ببین چگونه به هم  خورده کار من ماندم
      به حق حضرت زهرا خودت درستش کن

      گرفت دست مرا هرکسی ، زمینم زد
      شکست بال و پرم را خودت درستش کن

      سفال توبه خود را شکسته ام از بس
      تر ک ترک شده اما خودت درستش کن

      اگرچه پیش تو در خلوت آبرویم رفت
      برای محشر کبری خودت درستش کن

      ثمر نداده درخت الهی العفوم
      به پیش  صاحب نجوا خودت درستش کن

      شکسته بال و پر من ولی دلم تنگ است
      سفر به کرببلا را خودت درستش کن

   موسی علیمرادی


*********************


      ندیده برده دل ز ما صورت دلربای تو
      جلوه‌گر از نقاب، هم روی خدانمای تو

      مصلح کل عالمی منجی نسل آدمی
      دست خداست سیدی! دست گره‌گشای تو

      پیش‌تر از ولادتم مهر تو بوده عادتم
      تو بودی آشنای من، من شدم آشنای تو

      همدم سینه‌خستگان! یاور دل‌شکستگان!
      ای همه جا کنار من بگو کجاست جای تو

      تو کعبه‌‌ای تو زمزمی ذکر بگو مگر دمی
      رسد به گوش عالمی زمزمۀ دعای تو

      چه می‌شود که دل برد دیدۀ تو ز دست ما
      چه می‌شود که گل کند بوسۀ ما به پای تو

      خوش آن دمی که بنگرد شهید دشت کربلا
      پرچم سرخ خویش را بر سر شانه‌های تو

      رو به سوی مطاف کن طواف کن طواف کن
      تا ببرد دل از حرم چهرۀ دلربای تو

      صدایت از حرم رسد به گوش عالمی، ولی
      خوشا کسی که در حرم می‌شنود صدای تو

      سلطنت بهشت را خنده زنان رها کند
  «میثم» اگر شبی شود پشت دری گدای تو

     غلامرضا سازگار




موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت ها

برچسب‌ها: اشعار مناجات با امام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان
[ 23 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام حسن (علیه السلام)

گرچه خاکی است ولی مرقد او کعبه ماست
نام آن گرچه بقیع است ولی عرش خداست

حرم کرب و بلا جلوه‌ی بیت الحسن است
حسنیه است به هر جا که حسینیه به پاست

طالع هر که حسینی‌ست یقینا حسنی است
که حسین‌بن‌علی هم حسن دوم ماست

حسنی هستم و از حشر چه باکی دارم؟
که سروکار غلامان حسن با زهراست



موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) - ولادت،مدح
[ 22 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام حسن (علیه السلام)

رمضان بهشت خدا شده ز گل جمال تو یا حسن
مه نیمه اختر کوچک و مه نو هلال تو یا حسن

یم علم و حکمت و معرفت نمی از کمال تو یا حسن
دل دشمنان تو را برد نبوی خصال تو یا حسن

صفحات و متن کتاب حق رخ و خطّ و خال تو یا حسن
به خدا رسیده ز بندگی طیران بال تو یا حسن

تو چراغ بزم وصال حق تو بهار خلد مخلّدی
تو خدای حسن و ملاحتی تو یگانه عبد مؤیّدی

تو به جسم، جان کتاب حق تو به روح، روح مجرّدی
تو کمال کلّ کمال ها تو جمال خالق سرمدی

تو علی تو فاطمه تو حسن تو حسین یا که محمّدی
که عیان جلالت پنج تن بود از جلال تو یا حسن

تو محیط عالم حکمتی تو مه سپهر امامتی
تو زمامدار مشیّتی تو امام صببر و شهامتی

تو مه سپهر ولایتی تو تمام جود و کرامتی
تو خدای را رخ و جلوه ای تو رسول را قد و قامتی

تو پناه خلق دو عالمی تو شفیع روز قیامتی
نه عجب که عفو کند خدا، همه را به خال تو یا حسن

نه عجب که فخر کند خدا، به مَلَک ز شوق عبادتت
نه عجب که غنچه به صبحدم، شکفد به عرض ارادتت

همه انبیا شده معترف به جلال و مجد و سیادتت
زطلوع صبح خجسته تر، شب جانفزای ولادتت

من و لطف وجود و عطای تو، که کَرَم بود همه عادتت
به عطا و حلم و کرم کسی، نبود مثال تو یا حسن

به تمام دین خدا قسم، که تمام دین خدا تویی
به بهشت و ارض و سما قسم، که بهشت و ارض و سما تویی

به مقام و سعی و صفا قسم، که مقام  و سعی و صفا تویی
به قیام و صبر و روح و رضا قسم، که قیام و صبرو رضا تویی

به دعا و روح دعا قسم که دعا و روح دعا تویی
شده اقتدار ستمگران، همه پایمال تو یا حسن

ولی خدا ثمر نبی، گهر علی دُرّ فاطمه
نگهت مسیح و مسیح جان، نفست شفای دل همه

دهن تو چشمۀ معرفت، سخن تو آیت محکمه
همه را به عشق تو های و هوی، همه را به ذکر تو زمزمه

به محبّت تو مرا بود، ز شرار نار چه واهمه
که بهشت لطف خدا شده، دلم از خصال تو یا حسن

تو سجود من تو رکوع من، تو سلام من تو نماز من
تو مطاف من تو طواف من، تو عراق من تو حجاز من

تو شرار سوز و گداز من، تو بهار گلبن راز من
تو سرور من تو نوای من چه به سوز من چه به ساز من

نبود قسم به ولایتت، به گل بهشت نیاز من
اگرم به دست، جوانه ای رسد از نهال تو یا حسن

هله ای تکلّم قدسیان، شب و روز نُقل روایتت
صفحات مصحف جان پر از، سُوَر لطیف حکایتت

به محبّتت به مودّتت، به کرامتت به عنایتت
که بود نگاه توسّلم، به چراغ راه هدایتت

به خدا قسم خجلم ز تو، که به ادّعای ولایتت
به زبان محّب تو بوده ام، به عمل ملال تو یا حسن

منم آنکه با همه زشتیم، سر خود به خاک تو سوده ام
چو دو چشم خویش گشوده ام، به محبّت تو گشوده ام

دل خلق را به فضائل و به مناقب تو ربوده ام
به علی قسم به نبی قسم، به خدا محبّ تو بوده ام

به ولای تو به ثنای تو، غزل و قصیده سروده ام
ز تو گفته ام ز تو خوانده ام به زبان حال تو یا حسن

غلامرضا سازگار


*****************

امشب دوباره قصد استغفـار کـردم
یعنی  به کوچک بودنم اقـرار کردم

میخواهم از حالا فقط مـال تـو باشم
شرمنده ام آقا که بـد رفتـار کردم

میدیدم اینکه خار چشمت هستم اما
بیهوده بر این کـارها اصـرار کردم

امشب به جـای گفتـن العفـو العفـو
هفتاد دفعـه یاحسـن تکرار کردم

هرشب کنار سفره در فکـر حسینـم
امشب به یاد مجتبی افطـار کردم

من نذر کردم که غلامت باشم آقا
تا آخـر عمـرم بنـامت باشم آقا

ای اولین فرزند زهرا یا حسن جـان
ای دلبر و دلبنـد زهرا یا حسن جان

تو آمدی زهرا و حیدر شـاد هستند
ای معنی لبخنـد زهرا یا حسن جان

مادر تو را هر لحظه در آغوش دارد
یعنی شدی در بند زهرا یا حسن جان

یارب به حق مجتبی همسایه ها را...
نامت شده سوگند زهرا یا حسن جان

تو آمدی تـا آبروی شهــر باشی
دروازه ی رحمت به سوی شهر باشی

مهر شمـا در سینـه از روز ازل بود
با صلح جنگیـدن نبردی بی بدل بود

ای مـرجع تقلیـد عظمـای مدینه
رفتارتـان حی علی خیـر العمـل بود

ای بهترین  شاگرد دست آموز حیدر
دشمن اسیر ضرب شصتت در جمل بود

با بانگ تکبیرت زمین میلـرزد آقا
انگـار پـای دشمنت روی گسـل بـود

خون تو در رگهای قاسم موج می زد
چون مرگ شیرینتر برایش از عسل بود

تـو روی نـام مـادرت حساس هستی
استاد رزم حضرت حضرت عباس هستی

من خوب میدانم که این آقا کریم است
جای کبوتر بین صحنش یا کریم است

اینجا کسـی با دست خالـی برنگشتـه
آقا شبیـه مـادرش زهـرا کریم است

هر کس به دریا رفت مروارید برداشت
اینها به این معناست که دریا کریم است

باران ببـارد خـوب و بـد فرقـی ندارد
باران بـرای کـل آدمهـا کریـم است

آقا بیا کــه پشت در سائل رسیده
طوفان زده اتگار بر ساحـل رسیده

آقا برایت یک حـرم بایـد بسازیـم
یک پنجره فولاد هم بایـد بسازیـم

پایین پایت میشـود یک باب قاسـم
بالا سرت باب الکـرم بایـد بسازیـم

یک باب صادق ، باب باقر ، باب سجاد
یعنی سه صحن دیگرم باید بسازیـم

بایـد فراخـوان داد بیـن شاعـرانت
ترکیب بنـد محتشـم بایـد بسازیـم

در بین اشعارم شبی آقا به من گفت
صحنی بـرای مـادرم بایـد بسازیـم

ای ناخـدای کشتـی اولاد زهرا
کی میرود از خاطر تو یـاد زهرا

هرگز نشد روزی به فکـر در نیفتی
هر شب به یاد چـادر مادر نیفتـی

اینجا ملائک بال خود را پهن کردند
از روی سجاده شبی با سر نیفتـی

هر روز میفتـی زمین در راه خانـه
مـا آرزو داریـم تـا دیگـر نیفتـی

مـا آرزو داریـم مثـل مـادر خـود
آتش نگیری بیـن خاکستـر نیفتی

این اشک ها یعنی که ما طاقت نداریم
مـا هیچ جایی جز همین هیئت نداریم

احمد ایرانی نسب

*****************

با نام حسن دوباره اعجاز کنید
یک پنجره روب ه عرش حق باز کنید
هنگام ولادتش به ذکر صلوات
تا کــوی مدینــه باز پرواز کنیــد

سید هاشم وفایی




موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام حسن (علیه السلام)
[ 22 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام حسن (علیه السلام)


در نیمه های ماه بشارت رسیده بود
آقای سبز پوش کرامت رسیده بود

بالا گرفته بود زمین دست خویش را
چون لحظه های سبز اجابت رسیده بود

از عرش حق به روی زمین جبرییل هم
بی شک برای عرض ارادت رسیده بود

این بار اول است که احساس مادری
در فاطمه به اوج لطافت رسیده بود

نیمی شبیه فاطمه نیم دگر علی
در اصطلاح سیب دو قسمت رسیده بود

افطار کرده بود علی با لب و نمک
از بس لبش به اوج ملاحت رسیده بود

آری قدوم کودکیش غرق نعمت است
وقتی گدای شهر به ثروت رسیده بود

پر میگرفت مرد جذامی در آسمان
بر او که از کریم محبت رسیده بود

دیدند در جمل که حسن مثل مرتضی
بر اوج قله های شجاعت رسیده بود

طوفان چنان گرفت به هر ضربه دست او
گویا که رستخیز قیامت رسیده بود

با این وجود در همه ی عمر این غریب
مظلومیت به حد نهایت رسیده بود

آن لحظه ای که شد همه موی سرش سپید
در انتهای کوچه ی غربت رسیده بود

گفتند از درون جگرش پاره پاره شد
وقتی که زهر بر دل حضرت رسیده بود

بر دامن حسین سرش بود و گریه کرد
چون روضه خوان به اوج مصیبت رسیده بود

"لایوم" گفت و رفت به صحرای کربلا
آنجا که قاسمش به شهادت رسیده بود

"لایوم" گفت و دید که در مقتل حسین
حتی لباس کهنه به غارت رسیده بود

"لایوم" گفت و خواهر خود را نظاره کرد
وقتی که زینبش به اسارت رسیده بود

سید حجت بحرالعلومی

*********************

سائلی از تبار سلمانم
عاشقی اهل خاک ایرانم

مقتدایم تویی امام کریم
با تو در اوج برج ایمانم

شیعه ی راه و رسم تو هستم
اینچنین است من مسلمانم

کم من به کرامت تو رسید
کرمی کن، دخیل احسانم

مرغ روحم اسیر و سرگشته
در هوایت همیشه حیرانم

پای عشقت چو میثم تمار
تا همیشه بدان که می مانم

ای بلندای دوش پیغمبر
ای تو فرزند ارشد حیدر

<< سفره دار قدیمی دنیا >>
ای امامِ امام عاشورا

حسن بن فاطمه، بستم
من دخیل لبم به نام شما

از ازل تا ابد گرفتارت
جبرئیل آن امین وحی خدا

یوسف خانواده ی حیدر
بی قرار تو سینه ی زهرا

مثل یک یاکریم بی بالم
روی خاک بقیع تو آقا

پر و بالی بده خدای کرم
ای کریم بن ذوالکرم، مولا

دل من در هوای تو دارد
مثل ابر بهار می بارد

نمک سفره ی خدا هستی
وقف آسایش گدا هستی

شیر مرد جمل به وللهِ
شان آیات هل اَتی هستی

ای امام همیشه ی عالم
نائب شاه لا فتی هستی

تو کرم خانه در سما داری
باعث فخر مرتضی هستی

محرم درد های فاطمه ای
زخمی راه کوچه ها هستی

تو چهل سال خون دل خوردی
شاهد سیلی و جفا هستی

جگرت گُر گرفت و از غم سوخت
با کفن، تیرها تنت را دوخت

مصطفی گودرزی

*********************

حالا كه آسمان دم باران گرفته است
طبع سرودنم چقدر جان گرفته است

از اين طراوتي كه پر از عطر نام توست
دور و بر مرا گل ريحان گرفته است

ممنونم از كرامت تو ، زندگي من...
...از لطف بي حدت سر و سامان گرفته است

دست خودم كه نيست گداي شما شدم
دستم فقط ز دست شما نان گرفته است

اي مهربان شهر مدينه امام من
يا ايها العزيز ، عزيز خدا حسن

هر واژه اي كه لايق مدحت نمي شود
هر جمله اي كه در خور وصفت نمي شود

هر كس كه شعر گفت نظر كرده ي تو نيست
مضمون تو به هر كسي قسمت نمي شود

امشب بيا و حال مرا رو به راه كن
آقا اگر براي تو زحمت نمي شود

باني سفره هاي شلوغ مدينه اي
يك بار هم سراي تو خلوت نمي شود

تو قهرمان جنگ جمل بوده اي ولي
از اين حماسه هاي تو صحبت نمي شود

اسطوره ي شجاعت و قدرت امام من
يا ايها العزيز ، عزيز خدا حسن

دست كريم تو چقدر بي نظير بود
دنبال مردمان غريب و فقير بود

با دست خالي يك نفر از پيش تو نرفت
از بسكه خير مرحمت تو كثير بود

يكبار هم خودت به غذا لب نميزدي
اما تمام شهر ز دست تو سير بود

لحن صداي تو همه را جذب كرده بود
از بسكه طرز صحبت تو دل پذير بود

از بردباري ات چه بگويم كه دشمنت
حتي از اين صبوري تو سر به زير بود

اي انتهاي جود و كرم اي امام من
يا ايها العزيز ، عزيز خدا حسن

خورشيد را جمال تو شرمسار ميكند
مهتاب بي تو ميل شب تار ميكند

تو آمدي و روزه ي خود را علي فقط ...
...با بوسه بر لبان تو افطار ميكند

تو هستي آن كريم كه اموال خويش را
سه دفعه با رضاي خود ايثار ميكند

من از تبار ميثم تمارم ، عاقبت
عشقت حواله ام به سر دار ميكند

اين خصلت تو كه به گدا رحم ميكني
گاهي فقير را چه طلبكار ميكند

لطف تو هست شامل حالم امام من
يا ايها العزيز ، عزيز خدا حسن

محمد حسن بيات لو


 



موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام حسن (علیه السلام)
[ 21 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام حسن (علیه السلام)

 
چند شعر از استاد علی اکبر لطیفیان
 
مجموعه ی صفات خدا می شود حسن
اسماء ذات، وقت دعا می شود حسن
 
نه رو به مکه، رو به مدینه نشسته ایم
وقت نماز، قبله ما می شود حسن
 
صد تا پسر به فاطمه روزی کند خدا
یا می شود حسین، و یا می شود حسن
 
جبریل هم به رتبه ما غبطه می خورد
وقتی که همنشین گدا می شود حسن
 
این رنگ سبز، رنگ مقام سیادت ست
امروز سیدالشهدا می شود حسن
 
گرچه غروب کرد، محرم طلوع کرد
خورشید ظهر کرببلا می شود حسن
 
از برکت "حسین حسین" گلوی ما
یک روز می رسد همه جا می شود "حسن"
 
معلوم بود از حسد آل عایشه
روزی بدون صحن و سرا می شود حسن
 
از تخته پاره های بهم دوخته شده
با زحمت حسین، جدا می شود حسن
 
از تیرها مقطعه کردن عجیب نیست
"حا، سین، نون" هجا به هجا می شود حسن

 

******
 
به یمن مِهر تو شد از سراب، آب درست
بدون مِهر تو از آب شد سراب درست
 
نگاه کردن تو خلقت است تکویناً
نگاه کردی و شد ماه... آفتاب... درست
 
خدا به طرح تو پرداخت، شد امام درست
خدا به شرح تو پرداخت، شد کتاب درست
 
اگر قبول کنی من تراب نعلینم
مرا برای تو کرده ابوتراب درست
 
یکی برای حسین و یکی برای حسن
از این دو قطره فقط می شود شراب درست
 
بتول در عوض پیرهن برای حسین
برای صورت تو می کند نقاب درست
 
بقیع مظهر آبادی است پس عرش است
بهشت نیز شده از همین خراب، درست

**
«عتاب یار پری چهره» را کشیدم من
اگر چه هم نشود کار با عتاب درست

******


خورشید شب فاطمه بالا آمد
شکل دگر علی و زهرا آمد
 
مشتاق زیارت حسن بود، حسین
این بود که شش ماهه به دنیا آمد

******

 
نشسته ام بنویسم گدا گدا، آقا
چقدر محترم است این گدایِ با آقا

نشسته ام بنویسم حسن، کریم، کَرَم
مدینه، سفره آقا، برُو بيا، آقا

نشسته ام بنویسم به جای العفوم
الهی یا حسنُ و یا کریمُ یا آقا

تو مهربانی ات از دستگیری اَت پیداست
بگیر دست مرا هم تو را خدا، آقا!

دخیل هایِ نَبَسته شده زیاد شدند
چرا ضریح نداری؟! چرا؟ چرا؟ آقا!

تويي كريمِ حرم زاده من گدا زاده
مرا خدا به تو داده تو را به من داده

همه فقير تو هستند ما گداها هم
گداي لطفِ تو هستند خِضر و موسي هم

سه بار زندگي ات را به اين و آن دادي
هر آن چه داشته بودي و گيوه ات را هم

قسم به ايل و تبارت، قسم به طايفه ات
غلامِ قاسم و عبداللهِ توام با هم

عجيب نيست بگردَد فرشته دور سرت
عجيب نيست بگردد علي و زهرا هم

من از بهشت، به سمتِ شما سفر كردم
كه من بهشتِ بدونِ تو را نمي خواهم

بدون عشق، مسلمان شدن نمي ارزد
بدون مهر تو انسان شدن نمي ارزد

نديده اند افاضات آفتابت را
نخوانده است كسي سطري از كتابت را

به دست هاي گدايان فقط دعا دادند
به چشم هاي تو دادند استجابت را

چرا غلام نداري؟ مگر كه ما مرديم
نشسته ايم ببينيم انتخابت را

تو تك سواري و حتي كسي شبيه حسين
عجيب نيست بگيرد اگر ركابت را

نه كه نظر نخوري، نه، مدينه مي ميرد
اگر كه دست علي وا كند نقابت را

نقاب خويش بيفكن مرا دچار كني
نقاب خويش بيفكن كه تار و مار كني

نشسته ام بنويسم كه قامتت طوباست
نِگات مثل علي و صدات مثل خداست

نشسته ام بنويسم علي ست بابايت
نشسته ام بنويسم كه مادرت زهراست

نشسته ام بنويسم هزار اِي وَ الله
هنوز هم كه هنوز است پرچمت بالاست

سكوت كردي اما حسين شهر شدي
سكوت كردن تو كربلاست، عاشوراست

اگر كه جلوه نكردي، همه كم آوردند
نبود دست تو، آري خدا چنين مي خواست

قرار بود كه در صلح،  كربلا بشوي
سكوت پيش بگيري پر از صدا بشوي

نشسته ام بنويسم كه سفره داري تو
هميشه بيشتر از حد انتظاري تو

به دست با كرمت مي دهي كريمانه
به سائلان حسينت هر آن چه داري تو

تو نيمه ي رمضاني ولي شب قدري
مرا به دست خداوند مي سپاري تو

اگر بناست بسوزم به هيزم فردا
قسم به چادر زهرا نمي گذاري تو

نخواستم بنويسم ولي نفهميدم
چطور شد كه نوشتم حرم نداري تو

نوشتم از سر اين كوچه رد مشو اما
نگاه كردم و ديدم چگونه داري تو ...

...تلاش مي كني از مادرت جدا نشوي
تلاش مي كني او را حرم بياري تو

ميان كوچه به دنبال توست مادر تو
ميان كوچه به دنبال گوشواره تو

مگر چه ديده اي از زندگيت سير شدي
چقدر زود شكسته شدي و پير شدي


******

 
روزی حسینی، حسنی دارم و بس
در مملکت ری وطنی دارم و بس

عشاق ره عشق سبکبال ترند
من نیز فقط پیرهنی دارم و بس

دوری مسافت نشود مانع من
تا شوق اُویس قرنی دارم و بس

حالا که حرم نیست، مرا شمع کنید
امشب هوس سوختنی دارم و بس

دنیا تو اگر یوسف کنعان داری
من نیز امام حسنی دارم و بس

تا لطف حسن هست، خریداری هست
تا زلف حسن هست، گرفتاری هست

باید سر ما را به طنابی بزنند
در مقدم خورشیدْ جنابی بزنند

عشاق نشستند سر راه کسی
تا دست به حُسن انتخابی بزنند

باید که به جای چلچراغ و گنبد
بالای بقیع، آفتابی بزنند

حالا که درِ رحمت زهرا باز است
زشت است اگر حرف عذابی بزنند

آن طایفه ای که پسر زهرایند
خوب است که در شهر نقابی بزنند

ای یوسف کنعان علی ادرکنی
ای ذکر حسن جانِ علی ادرکنی

ما از قِبَل تو لقمه نانی داریم
مثل سگ کهف، استخوانی داریم

هر جا کرم است سائلی در کار است
ما با تو همیشه داستانی داریم

تو واسطه می شوی که هنگام دعا
این گونه خدای مهربانی داریم

اصلاً چه نیاز لیلة القدری هست
تا نیمهٔ ماه رمضانی داریم

الطاف کریم تو تماشا دارد
لا حول و لا قوة الا... دارد

ماییم و تقاضای نظر داشتنت
یک شب ز محله ام گذر داشتنت

ای یوسف ما! به ازدحام عادت کن
ماییم و تویی و دردسر داشتنت

تو صبر و سکوت کرده ابراهیمی
قربان تو و چنین تبر داشتنت

تو بانیِ کربلا شدی و حتی
روزیّ حسین شد پسر داشتنت

مبهوت شدند لشگریان جمل
از یک تنه این همه جگر داشتنت

ای خشم خدا، عز و جل ادرکنی
ای حیدر کرار جمل ادرکنی

تو میوه هر سالِ خودت می گشتی
پرواز پر و بال خودت می گشتی

هر وقت مقابل علی می رفتی
آیینه ی اجلال خودت می گشتی

حیف است برای مردمی، آقا جان!
جا داشت فقط مال خودت می گشتی

بهتر که همان پیش خدا می ماندی
با مردم امثال خودت می گشتی

گفتند: تو گوشواره ی زهرایی
در کوچه به دنبال خودت می گشتی

هیهات از آن دست بدی که، بد زد
دستی که میان کوچه تا آمد، زد

 



موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام حسن (علیه السلام)
[ 21 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام حسن (علیه السلام)

      اگـــــــــر یک تبســــــم حسن مــی شدیم
      مــــــــــــرید خصال حسن مـــــــی شدیم

      دل روشن اش را ورق مـــــــــــــی زدیم
      و بــــــــا نــــــور او ، همسخن می شدیم

      ز بــــــــوی کرامـــــــات او چـــون بهار
      شکـــــــوفا و گل پیرهـــــن مـــــی شدیم

      بــــــــه بــــــاغ جمــــــالش قدم می زدیم
      شبــــــــــــی بلبل آن چمـــــن مـــی شدیم

      بــــــــرای پــــــــــراکندن عطـــــــــر او
      جهانـــــگرد ، چـــــــون نسترن می شدیم

      چـــــو گیسوی عرفــــان ، به دست حسن
      شکن ، در شکن ، در شکن مــــــی شدیم

      بــــــــــرای تمـــــــــاشای صبر خـــــــدا
      بـــــه گـــــــرد حسن ، انجمن مـــی شدیم

      ز او مــــــی گرفتیم مــــــــــا مشق نــور
      بــــــــه تعلیـــــم او ، شب شکن می شدیم

      حسن فصـــل پیوند دل هــــــــای مـــاست
      بدون حسن ، « ما » و « من » می شدیم

      نبودیـــــــــــــم اگـــــــــر بسته ی مهر او
      بـــــــه مـــــولا قسم ! ریشه کن می شدیم

      حسن سیـــــــــــرتـــــــان ، وارث آدم اند
      چه خوبست مــــا هم « حسن » می شدیم

      رضا اسماعیلی


*****************


      نار و جنت قسیم می طلبد
      شیعه خیرالنعیم می طلبد

      بهر مستوری کلام الله
      الف و لام و میم می طلبد

      جمع خوبان قوم حق جمعست
      این قبیله کریم می طلبد

      امت حضرت رسول الله
      بعد حیدر زعیم می طلبد

      بعد مولا امامت امت
      مجتبایی علیم می طلبد

      تو طبیبی و من مریض توام
      هر مریضی حکیم می طلبد

      پدری مهربان و بخشنده
      از خدا چه، یتیم می طلبد؟

      وقف عشاق توست خلد برین
      دشمن تو جحیم می طلبد

   عماد بهرامی

*****************


      با تو خوشحالند در واقع پیمبر دوست ها
      چون علی شادند و مسرورند حیدر دوست ها

      شاعران از پارس می آیند ذیل طوطیان
      پشت لبهای تو صف بستند شکر دوست ها

      آنچنان لبریز حسنی که شب میلاد تو
      آرزومند پسر هستند دختر دوست ها

      مژده ات را من به حاتم های طایی داده‌ام
      از أبا زرهای عالم تا ابوذر دوست ها

      ماه هم گفته است از تو چونکه می گویند خوب-
      -دوستان از دوستان خود به دیگر دوست ها

      اکثراً در را نمی کوبند در وقت وداع
      اکثراً از کوچه بیزارند مادر دوست ها

      اتفاقی هم اگر افتاد و مادر ضربه خورد
      با کسی چیزی نمی گویند خواهر دوست ها

   مصطفی متولی


*****************


      دعای زنده دلان صبح و شام یا حسن است
      که موی تیره و روی سپید با حسن است

      مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد
      به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است

      حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
      دو کوه هست ولی کوه بی صدا حسن است

      حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور
      ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است!

      بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت
      بیا که کنیه شیرخدا اباحسن است

   محمد سهرابی


*****************


      تازه وارد هستم و نا آشنا
      با کویر و بوی صحرا آشنا

      عابری بی توشه ای درمانده ای
      خسته و مسکین و از ره مانده ای

      یک مسافر از کویر دور دست
      کوله بارش خالی از هرچه که هست

      خانه بر دوشم، نسیمی امدم
      من به دنبال کریمی آمدم

      آنکه تا پا بر سر دنیا نهاد
      این زمین را افتخار سجده داد

      گفت معبودی به جز الله نیست
      از تولد تا شهادت راه نیست

      نام او آمد ز بالاهای دور
      سمت یثرب با طبقهای طهور

      نام او بوی پر جبریل شد
      بر زبان جدّ او تنزیل شد

      فاطمه مانند رودی از عسل
      چشمه ای کوچک گرفته در بغل

      چشمه ای معصوم و مظلوم و صبور
      چشم ای دنبال تشنه، گرچه دور

      چشمه ای همزاد روح بوی سیب
      جامع اضداد، مشهور غریب

      چشمه ای در هر طپش آئینه جوش
      در اراضی ازل، دیرینه جوش

      چشمه نه دریای مروارید پوش
      صد هزاران نوح را کشتی فروش

      چشمه نه دریای موسی نیل کن
      جُرعه اش، یک ذره را جبریل کن

      عشق من ای سبزپوش لاله گون
      ای هجای باز حاء و سین و نون

      ای نژاد نور ای اصل نماز
      ای پل صاف حقیقت از مجاز

      اولین طغیان رود کوثری
      دومین احمد نه دوم حیدری

      ای تو سوم شخص این جغرافیا
      چارمین شخصیت اهل کسا

      ای حسین اکبر ای حُسن قدیم
      تو کریم مایی و نعم الکریم

      جز تو معمار بنای صبر کیست؟
      جز تو ای دریا در اینجا ابر کیست؟

      اصل ما در ریشه ی چشمان توست
      انعکاس شیشه ش چشمان توست

      صبح می خواهد شود مانند تو
      گر شود بیدار با لبخند تو

      سفره دار مردم بی چشم و رو
      از لب تو مست هم مِی هم سبو

      سفره ی دست کریمت بسته نیست
      بر سرش جز مستمند و خسته نیست

      دستهای سفره دارت را بیار
      آسمان! ابر کریمت را ببار

      مستمندم ماه و ناهیدم بده
      ذرّه ای از قرص خورشیدم بده

      از تو گفتن معجزه آوردن است
      آسمان را وصف خاکی کردن است

      حتم داردم دست من در دست توست
      چونکه ابیاتم تمامی مست توست

      شعر بی تو پست تر از یک خس است
      میوه ای بی رنگ و کال و نارس است

      من روایت می کنم روح تو را
      کعبه ی تابوت مجروح تو را

      ای جوان سبزپوش موسپید
      اشهَدُ انت الشّهید بنُ الشهید

      بغض یک پروانه با بال کبود
      دائماً در چشم تو پر می گشود

      ای کریم اهل بیت ای نازنین
      رحم کن بر یا مذلّ المؤمنین

      آه ای دریای غمها ساحلت
      خون دلهای شفق آه دلت

      آسمان گریه بارانی مشو
      سرزمین آب طوفانی مشو

      ای اسیر شِبه مردان کِسِل
      نعره ی هل من معین متصل

      طعنه ی سنگین چندین سنگ پست
      شیشه ی عمر صبورت را شکست

      دست نامردی ز اقوام پلید
      جانماز از زیر تسبیحت کشید

      زهر پاشیدند بر آئینه ات
      گشته مسموم تحیّر سینه ات

      ای دچار حیله ی یک بیوه زن
      در دیار مردم بیعت شکن

      دوخت جسمت را به تابوتی نزار
      از حسد بیوه زنی اشتر سوار

      تیر بر تابوت تو آواره شد
      دشت تابوتت شقایق زار شد

      شاهد تشییع تو شمشیرها
      پیکرت شؤن نزول تیرها

      باز من دلواپس طشت توام
      زائر تابوت برگشت توام

   محمد سهرابی


*****************

      گل با هزار ناز قدم بر چمن گذاشت
      بلبل بنای مستی در انجمن گذاشت

      جبرییل ، شاد آمد و در دامن رسول
      قنداقه ای لطیف تر از نسترن گذاشت

      برداشت ذره ی کمی از سرخی لبش
      آن را به روی سنگ عقیق یمن گذاشت

      تنها از اوست عطر دل انگیز چون اثر
      روی گلاب قمصر و مشک ختن گذاشت

      تفسیر آیه آیه ی کوثر سه حرف شد
      نام عزیز فاطمه اش را ، "حسن" گذاشت

      پروردگار ناز حسن را خرید و بعد
      دلهای شیعه را گرو پنج تن گذاشت

   سید حسن رستگار

 

*****************


      رطب در رطب نوش ماه عسل را
      شراباً طهورا مِی بی مثل را
      از اینجاست ماه مبارک مبارک
      که رو کرده قرصِ مه بی بَدَل را
      شب خوب یلدای دلها رسیده
      دلا مست واکن به دلبر بغل را
      کمی از شب چارده بهره باید
      ز کام شب پانزده لااقل را
      کمند وفا را مهیای او کن
      و تعقیب کن این غزال غزل را
      کمی ذکر لاحول باید بخوانی
      که بینی جمال امیر جَمَل را
      ببین نجمِ ثاقب که را می شناسی
      به صفّین بنگر علمدار یَل را
      ز شمشیر اَلّاهیِ مجتبایی
      ببین برگِ ریزان سرِ هر دغل را
      حسودان یهودان جهودان بمیرند
      که نتوان ببینند مرد عمل را
      خدا را ز دل تا ابد شکر باید
      که محتاج او کرد کلّ ملل را
      که داند حسن کیست در روحِ خلقت
      که خلقاً و خُلقاً نبی شد بَدَل را

      جلال و جمال سپهر امامت
      حسن آمده با قدی چون قیامت

      علی را فقط مصطفی می شناسد
      حسن را فقط مرتضی می شناسد
      تَقومُ السموات و الارض یعنی
      حسن را خدایی خدا می شناسد
      حسن را اگر از مدینه بپرسی
      علمدار خیر النسا می شناسد
      حسینا ! اگرچه غلام تو هستم
      تُرا هم دل از مجتبی می شناسد
      ز جبریل باید بپرسی که او را
      نمکدان آل عبا می شناسد
      به حبّ حسن مفتخر هرکه او را
      همان یوسف هل اَتا می شناسد
      ز کشتی و از نوح گیرم سراغش
      که او خوب این ناخدا می شناسد
      ز موسی بن عمران نما جستجویش
      که او را ز دست و عصا می شناسد
      نگاهی به آیات قرآن بیفکن
      که اوصاف شمس و ضحی می شناسد
      نه هر سینه نور ولایش بگیرد
      حسن را دل با خدا می شناسد
      دلِ عاشقِ با صفای خدایی
      حسن را نه از حق جدا می شناسد

      جلال و جمال سپهر امامت
      حسن آمده با قدی چون قیامت

      حسن نور رحمان حسن ذکر سبحان
      حسن ذات ایمان حسن ختم قرآن
      حسن ماه بطحا حسن مِهر طاها
      حسن عشق زهرا ، وجودش درخشان
      حسن روح عزت حسن نوح عترت
      حسن عرش رحمت حسن حکم باران
      حسن چشم حیدر حسن وجه صفدر
      حسن جان کوثر حسن شهد رضوان
      حسن نور سرمد حسن خوی احمد
      حسن فیض ممتد حسن جان جانان
      حسن اعتقادم حسن اعتمادم
      حسن عدل و دادم حسن غرق احسان
      کریم دو عالم رئوفِ دمادم
      امامِ مسلّم ، پناه مسلمان
      شکوهِ امامت و کوه کرامت
      شفیع قیامت حسن خطّ میزان
      مقامش رفیع و خدا را مطیع و
      محب را شفیع و به غربت کماکان
      غریب مدینه غمش بی قرینه
      عدویش ز کینه شده قاتل جان
      دلش پر شراره جگر پاره پاره
      بریزد ستاره ز خوناب چشمان
      ولی با تمام غریبی که دارد
      حسن سبز پوش خداوند رحمان

      جلال و جمال سپهر امامت
      حسن آمده با قدی چون قیامت

    محمود ژولیده


*****************


      بارالها سینه را پر نور کن
      شر شیطان را ز دلها دور کن
      هر که بدبین است بر آل علی
      یا بده آگاهیش یا کور کن

      ***
      بارالها نور عینم داده‌ای
      اعتبار نشئتین‌م داده‌ای
      می‌کنم سجده به مهر کربلا
      نعمت حب‌الحسینم داده‌ای

      ***
      گفتیم که بر در موالی برویم
      در شهر کرم حضور والی برویم
      ای پایه‌گذار کاخ احسان و کرم
      ما را مگذار دست خالی برویم

      ***
      بر شعر زلال شاه بیتی تو حسن
      اکسیر قریحه‌ی کمیتی تو حسن
      از درگه تو کسی نگردد مأیوس
      والله کریم اهل‌بیتی تو حسن

      ***
      ساقی به قدح میِ صفا می‌ریزد
      ساقی عرق شرم و حیا می‌ریزد
      خورشید، ستارگان نور افشان را
      از عرش به پای مجتبی می‌ریزد

      ***
      ملک سرمست جام اهل بیت است
      فلک در زیر پای اهل بیت است
      خدا بر بام خلقت یک علم زد
      و آن پرچم به نام اهل بیت است
      امین وحی با کل ملائک
      کبوترهای بام اهل بیت است
      میان چارده نور الهی
      حسن بدر تمام اهل بیت است
      ابالفضل دلاور، عبد صالح
      نگهبان خیام اهل بیت است

      ***
      بیا صاحب زمان این‌جا بقیع است
      نوا خیزد ز جان این‌جا بقیع است
      به پشت نرده‌ها قبر امامان
      ندارد سایه‌بان این‌جا بقیع است
      همین‌جا بود شور محشر افتاد
      حسن دنبال نعش مادر افتاد
      شاخه طوبی را در آن کوچه زدند
      نخل طوبی را در آن کوچه زدند
      بچه‌های فاطمه شیون کنید
      مادر ما را در آن کوچه زدند

   ولی‌الله کلامی زنجانی


*****************


      مقصود عشق حس شعوری خدایی است
      ابزار عشق عقل و دل کبریایی است
      عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست
      عشقی که  مرز نقطه  بی انتهایی است
      ننگ است پیش غیر اگر دست سائلی
      درپیش عشق رتبه شاهی گدایی است
      هفت آسمان غبار قدم های عاشق است
      آن عاشقی که سینه او مجتبایی است
      خوشبخت آن دلی که  اسیر حسن شود
      خوشبخت تر سری که به عشقش هوایی است

      گشتم به هرکجا که کنم وصف این کلام
      تفسیر عشق نام حسن گشت والسلام

      تو آمدی  و آیه رحمت شروع شد
      سرسبز شد جهان و طراوت شروع شد
      بستیم سوی  چشم تو قدقامت صلات
      عاشق شدن به نیت قربت شروع شد
      برخواسنی تمام جهان  پای تو نشست
      با قامت تو روز قیامت شروع شد
      تا  همنشین سائل  بی بال و پر شدی
      بین گدا و شاه رفاقت شروع شد
      آقا هزارو یک شب عمر جهان گذشت
      از پیچ زلف تازه حکایت شروع شد

      تازه شروع قصه ما پر کشیدن است
      یک جرعه  از سبوی حسن سرکشیدن است

      افطار شد چه خوب خداوند سفره چید
      خرمای  سفره رمضان علی رسید
      کوتاه شد اگر چه , ولی عرض تهنیت
      هفت آسمان به قامت تو جامه ای برید
      هرکس که دید چشم تورا گفتش این بُود
      شیرین ترین رطب که زبان بشر چشید
      باز است دستهای تو از بس برای خلق
      هرگز کسی به پیش  تو  مشت تو را ندید
      حی علی الکریم وعلی العشق  سر دهم
      وقت نماز سائلی  عاشقان رسید

      درحلقه های زلف تو عالم اسیر شد
      هرکس اسیر عشق  حسن شد امیر شد

      بگذار تا که باغ شما را  چمن شوم
      یعنی که با غبار رهت هم وطن شوم
      یک عمر مزد نوکری ام را نخواستم
      بگذاربا لباس غلامی کفن شوم
      من غرق در توام اثری نیست از خودم
      یک لحظه هم مباد کمی خویشتن شوم
      شکر خدا کمال نعم شد نصیب من
      تا نوکر حسین  وگدای حسن شوم
      وقتی به سوی تربت تو می دهم سلام
      از غصه مزار تو غرق محن  شوم

      دستم به روی سینه  زدم  تا بقیع بال
      خواهم زیارتت بکنم با پر خیال

      آقا سلام برتو  و آن تربت غریب
      آقا سلام بر تو و آن قسمت غریب
      ای کاش شمع میشدم آقا که لحظه ای
      روشن شود ز شعله ام آن ظلمت غریب
      تنها به  پشت پنجره های بقیع  تو
      باگریه آه میکشم از حسرت غریب
      غربت زلحظه  لحظه عمر تو جاری است
      کوه از کمر شکسته از این قسمت غریب
      از لحظه ای که موی سرت را سپید کرد
      در کوچه مانده بودی آن غیرت غریب

      موسی علیمرادی

 



موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام حسن (علیه السلام)
[ 21 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]