اشعار تصمیم بر نبش قبر مطهر بی بی

روایت شده : شبى که بدن مطهر فاطمه (سلام الله علیها) را دفن کردند، در قبرستان بقیع صورت چهل قبر تازه احداث کردند.هنگامى که مسلمانان از وفات فاطمه (سلام الله علیها) آگاه شدند، به قبرستان بقیع رفتند در آنجا چهل قبر تازه یافتند و قبر فاطمه (سلام الله علیها) را پیدا نکردند صداى ضجه و گریه از آنها برخواست ، همدیگر را سرزنش مى کردند و مى گفتند: پیامبر شما جز یک دختر در میان شما نگذاشت ، ولى او از دنیا رفت و به خاک سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشدید و قبر او نمى شناسید.

سران قوم گفتند: بروید عده اى از زنان با ایمان را بیاورید تا این قبرها را نبش کنند، تا جنازه فاطمه (سلام الله علیها) را پیدا کنید و بر او نماز بخوانیم و قبرش ‍ را زیارت کنیم. على (علیه السلام) از این تصمیم باخبر شد، خشمگین از خانه بیرون آمد آنچنان خشمگین بود که چشمهایش سرخ شده بود و رگهاى گردنش پر از خون ؛ و قباى زردى که هنگام ناگواریها مى پوشید، و بر شمشیر ذوالفقارش تکیه نموده بود تا به قبرستان بقیع آمد و مردم را از نبش قبرها ترسانید.مردم گفتند: این على بن ابى طالب است که مى آید، در حالى که سوگند یاد کرده اگر یک سنگ از این قبرها جا به جا شود، تمام شما را خواهد کشت .

در این هنگام ، عمر با جمعى از اصحاب خود با على (علیه السلام ) ملاقات کردند. عمر گفت: اى ابوالحسن ! این چه کار است که انجام داده اى ، سوگند به خدا قطعا قبر زهرا(سلام الله علیها) را نبش مى کنیم ، و بر او نماز مى خوانیم. حضرت على (علیه السلام) دست بر دامن او زد و آن را پیچید و به زمین کشید، عمر به زمین افتاد، على (علیه السلام) فرمود: اى پسر سوداى حبشیه ! من از حق خود گذشتم از بیم آن که مردم از دین خارج نشوند، اما در مورد نبش قبر فاطمه (سلام الله علیها )، سوگند به خدایى که جانم در اختیار اوست ، اگر چنین کارى کنید زمین را از خون شما سیراب مى کنم . چنین نکنید تا جان سالمى از میان به در برید.
ابوبکر به حضور على (علیه السلام) آمد و عرض کرد: تو را به حق رسول خدا(علیه السلام ) و به حق آن کسى که بالاى عرش است (یعنى خدا)، سوگند مى دهم عمر را رها کن ، ما چیزى را که شما نپسندید انجام نمى دهیم.آن گاه على (علیه السلام) عمر را رها کرد، و مردم متفرق شدند و از فکر نبش قبر منصرف گردیدند.
(اسرار آل محمد، ص ۵۷۰)

 


نام زهرا شنید و طوفان شد
رنگ پیشانی اش نمایان شد

اینکه دستار حیدری بسته است
ذوالفقار دلاوری بسته است

به چه کاری آمده چه سر دارد
اینکه شمشیر بر کمر دارد

کس جلودار او نمی گردد
هیچ کس روبرو نمی گردد

غرش حیدر است طوفان است
عرق غیرت است باران نیست

در ظهور آمده وقار علی
قد علم کرده ذوالفقار علی

از ردیف عجائب است این مرد
اسد الله غالب است این مرد

همه در اضطراب و سر درگم
شیر شوریده بود، بر مردم

بیشه درمانده از هیاهویش
فاتح خیبر است ، بازویش

نفس از سینه ها نمی آید
غیرضجه، صدا نمی آید

داد می زد سر تمامی شهر
یر سر بغض بر مرامی شهر

خاک اینجاست قبله گاه خدا
کعبه مخفی من است اینجا

به خداوند بی مثال واحد
آهنی گر بر این زمین برسد

لب تیغ من و دمار شما
وای بر حال و روزگار شما

آنقدر می کشم در اینجا تا
خون بگیرد تمام صحرا را

از من خونجگر چه می خواهید
داغ از این بیشتر چه می خواهید

یار نه سالۀ مرا کشتید
حضرت لالۀ مرا کشتید

فاطمه از شما که خیر ندید
نود و پنج روز درد کشید

تازه از این مدینه راحت شد
تازه از زخم سینه راحت شد

این بقیع است باغ و گلشن من
حق زهراست روی گردن من

علی اکبر لطیفیان

 


 



موضوعات مرتبط: واقعه نبش قبر مبارک

برچسب‌ها: اشعار تصمیم بر نبش قبر مطهر بی بی مهدی وحیدی
[ 25 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رباعی و دوبیتی های فاطمیه

كمي از غسل زير پيرهن ماند
كمي از خون خشكه بر بدن ماند
كفن را در بغل بگرفت و بو كرد
همان طفلي كه آخر بي كفن ماند

*****************

كجا خاكش كنم امشب خدايا
چگونه من بشويم جسم زهرا
رمق ديگر ندارم تا گذارم
به روي دوش خود تابوت او را
سروده كمال مومني

*****************
 
تو را در نيمه شب در خاك كردم
زداغت سينه ام را چاك كردم
براي اينكه طفلانت نبینند
همه آثار خونت پاك كردم
سروده كمال مومني

*****************
 
نشستم دل شكسته در كنارش
در آوردم به زاري گوشوارش
الهي من بميرم زين مصيبت
كه ديدم رنگ نيلي در عذارش

*****************
 
الا ای چاه يارم را گرفتند
گلم، باغم، بهارم را گرفتند
ميان کوچه‏ها با ضرب سيلي
همه دار و ندارم را گرفتند

*****************
 
چنان دست عدو  آتش برافروخت
که حتی میخ در در شعله اش سوخت
نداند کس بجز مولی المَوالی
چگونه میخ در آن سینه را دوخت

*****************
 
تو که بر بی کسـی هامون دلیـلی
تو کـه خـلوت سـرای جبـرئیلی
چـرا داره فقـط رنگـین کـمونت
سه رنگ! اونم کبود و سرخ و نیلی

*****************
 
نگاهِ سردِ مردم بود و آتش
صدا بين صدا گم بود و آتش
بجاي تسليت با دسته ي گل
هجوم قوم هيضم بود و آتش

*****************
 
دعای زیر لب دارم شبانه
توآمین گوی ای ماه یگانه
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش را به زیر تازیانه
*****************
 
غم طفلی فراموشم نرفته
که بارغصه از دوشم نرفته
گذشته سالها از کوچه اما
صدای سیلی از گوشم نرفته
*****************

گرفتي از مدينه گفتنت را
دريغ از من نمودي ديدنت را
ولي با من بگو ساعت به ساعت
چرا كردي عوض پيراهنت را
*****************


كمي از غسل زير پيرهن ماند
كمي از خون خشك بر بدن ماند
كفن را در بغل بگرفت و بو كرد
همان طفلي كه آخر بي كفن ماند
*****************
 
یتیمان جز دو چشم تر ندارند
به غیر از خاک غم بر سر ندارند
چو مادر مرده ها باید فغان کرد
که طفلان علی مادر ندارند
*****************
 
 
چه حالی داده دل را دست مادر
که می شستی زدنیا دست مادر
از آن سیلی مگر چشمت نمی دید
که می جستی مرا با دست مادر
*****************
 
الهي داد از اين دل داد  از اين دل
كنار قبر زهرا كرده منزل
بگو زهرا زجا خيزد ببيند
كه ا شك ديده كردخاك او گل
*****************
 
چه فخري خالق از تو بنده كرده
كه خونت دين حق زيبنده كرده
ولي زهرا: محبتهاي زينب
علي را روز و شب شرمنده كرده
*****************
 
چنان داغت دلم غمناك كرده
كه دست من تو را در خاك كرده
بجايت زينب مظلومه تو
غبار غم ز رويم پاك كرده
*****************
 
ز سو زدل كنم گريه برايت
كه ديگر نشنوم زهرا صدايت
در و ديوار خانه با نگاهم
بيادم آورد آ ن ناله هايت
*****************
 
كنار تربتت اندر دل شب
بود نام تو زهرا جاري از لب
به خانه تا روم با ديده تر
كشد ناز مرا مظلومه زينب
*****************
 
اگر محور به هر امكان علي بود
ولي بر فاطمه مهمان علي بود
كنار تربتت مظلومه زهرا
سر شب تا سحر گريان علي بود
*****************
 
چه شبهايي به يادت گريه كردم
زديده دامنم پر لاله كردم
دگر نبود توانم خيزم از جا
نهان تا كه تو هجده ساله كردم
*****************
 
غم دوران من گردد يتيمي
كه هم پيمان من گردد يتيمي
من از قد كمانت حتم دارم
بلاي جان من گردد يتيمي
*****************
 
نمي گويم كه تو نا مهرباني
زبس خون رفته از تو ناتواني
دلم خواهد در آغوشم بگيري
چه سازم كه شكسته استخواني
*****************
 
مكن مخفي به سينه آه، مادر
مرا كن از غمت آگاه ،مادر
مشو راضي پس از تو زنده باشم
گل خود را ببر همراه ،مادر
*****************
 
همي گردم به دنبال بهانه
زنم بوسه به جاي تازيانه
چو لبخند از لبانت رفته مادر
صفائي نيست در اين آشيانه
*****************
 
تو كه ركن تمام كائناتي
چرا با كودكان كم التفاتي
گمانم قبل تو زينب بميرد
شنيده ناله ي عجل وفاتي
*****************
تمناي دل زينب همينه
كه روي زانو مادر بشينه
الهي اين چه درد بي دوائي است
كه دختر روي مادر را نبينه
*****************
 
چو مي اُفتد به چشمم گاهواره
نفس مي گردد از غم پُر شماره
الهي كاش محسن در برم بود
نمي شد قلبم از كين پاره پاره
كمال مومني
*****************
 
تو هم با کوفه هم دستی مدینه
نمک خوردی ولی پستی مدینه
کسی بر بازوی زهرا نمی زد
اگر دستم نمی بستی مدینه
شیخ رضا جعفری
*****************
 
تورا خلاق داور می شناسد
پس از خالق پیمبر می شناسد
تو هستی کوثر ختم رسولان
توراساقی کوثر می شناسد
*****************
تو در خلقت بهین فصل الخطابی
تو نوری – فوق نور آفتابی
کتاب آسمانی هست قرآن
ولی تو – فاطمه ام الکتابی
*****************
 
توئی سر چشمه نور هدایت
توئی سر منشاء جود وعنایت
میان اینهمه مخلوق عالم
توئی تنها ترین یار ولایت
*****************
 
خدا یا فاطمه رفته زدستم
زداغ ماتمش از پا نشستم
به دست بی رمق با اشک دیده
دو چشم نیمه بازش را ببستم
*****************
 
زهجرانت به دل دارم شراره
زمژگان ریزم از داغت ستاره
منم هفت آسمان درد و غریبی
بر آ ای ماه من شب شد دوباره
*****************
 
تمام هستیم رفته زدستم
کنار قبر تو تنها نشستم
جوانمرگ علی ئر ماتم تو
زاشک دیدگانم حجله بستم
*****************
 
نمک برزخم پاشیدند ورفتند
گلم را با لگد چیدند ورفتند
شرار آتش از کاشانه بر خواست
همه این صحنه رادیدند ورفتند
*****************
 
سیه پوشیده باغ وسرو وسنبل
ندارد باغبان دیگر تحمل
فلک با من بگو در طول عمرت
کجا دیدی چهل گلچین ویک گل
*****************
 
خدا داند دلم خون گریه میکرد
به حالت  دشت وهامون گریه می کرد
ندیدم زخم پهلو را در آن شب
ولی دیدم کفن خون گریه می کرد
*****************
 
كشي از سينه آهي گاهگاهي
روي در خانه راهي، گاهگاهي
مپوشان رخ زروي محرم خود
به سويم كن نگاهي، گاهگاهي
*****************
 
تو را در نيمۀ شب خاك كردم
گريبانم زداغت چاك كردم
براي اينكه طفلانت نميرَند
همه آثار خونت پاك كردم
*****************
 
گرفتي لطف حيدر گفتنت را
دريغ از من نمودي ديدنت را
ولي با من بگو ساعت به ساعت
چرا كردي عوض پيراهنت را
*****************
 
فلک بامن بسی کین گستری کرد
نصیب دخترم بی مادری کرد
بگو با بلبلان گلچین به کوچه
گل سرخ مرا نیلو فری کرد
*****************
 
گل امید وعشقم رفته در خاک
دلم خون است ودارم سینه چاک
چو طفلم طفل اشک من ببیند
کند چون مادرش اشک مرا پاک
*****************
 
نِشستَم دل شكسته در كنارش
درآوردم به زاري گوشوارش
الهي من بميرم زين مصيبت
كه ديدم رنگ نيلي در عُذارش
*****************
 
خدا یا فاطمه رفته زدستم
زداغ ماتمش از پا نشستم
به دست بی رمق با اشک دیده
دو چشم نیمه بازش را ببستم
*****************
 
بساط عشق من بر چید گلچین
به زخم من نمک پاشید گلچین
کنار پیکر بی جان یاسم
به اشک حسرتم خندید گلچین
*****************
 
تو که با غربت من آشنائی
اسیر غصه ها گشتم کجائی
به پرس از حال زارم تا بگویم
علی را می کشد درد جدائی
*****************
 
دو چشمون تر تو آتشم زد
غم ویرانگر تو آتشم زد
اگر چه هر نگاهت شعله ای داشت
نگا ه آخر تو آتشم زد
*****************
 
غمت برده زدل تاب وتوانم
تو رفتی من چرا باید بمانم
گلویم آنچنان از گریه بستم
که نتوان بهر تو قرآن بخوانم
*****************
 
دعای زیر لب دارم شبانه
توآمین گوی ای ماه یگانه
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش را به زیر تازیانه
*****************
 
شرار دل به گردونم بریزد
به دامن اشک گلگونم بریزد
پس از مرگ تو چشمم مانده در راه
که قاتل آید و خونم بریزد
*****************
 
اگر شمعی کند حرف مرا گوش
کند در سوختن خودرا فراموش
خموشی هر چراغی دارد اما
چراغ من  شده بی وقت خاموش
*****************
 
فلک شمع مرا کردی تو خاموش
غم هجرش نمی گرذدد فراموش
هنوزم نالۀ جانسوز زهرا
رسد از این در ودیوار بر گوش
 
*****************
 
نگاه نور عینت آتشم زد
تماشای حسینت آتشم زد
تنت رادر کفن پیچیدم آن شب
سکوت زینبینت آتشم زد
*****************
 
بیا باهم نماز شب بخوانیم
دعای دل به تاب وتب بخوانیم
کتاب قصۀ غم های خود را
نهان از دیدۀ زینب بخوانیم
*****************
 
پس از تو همچنان مرغ اسیرم
که هم از لانه هم از دانه سیرم
بجان باغبان ای گل دعا کن
که امشب در قفس تنها بمیرم
*****************
 
گل من چون تورا در گِل بپوشم
زهجران تو خون دل بنوشم
در ایام جوانی قسمتم شد
که تابوت تورا گیرم به دوشم
*****************
 
الهی کلبه ام را غم گرفته
دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعله های در که بر خاست
گلم را خصم از دستم گرفته
*****************
 
الهی دست من را بسته بودند
حریم خانهام بشکسته بودند
به ضرب تازیانه آن جماعت
تن یار مرا را آزرده بودند
*****************
 
بیا ای دل برون از سینۀ من
که رفته دلبر دیرینۀ من
شنیدم در میان کوچه دستی
به سنگ گین شکست آئینۀ من
*****************
 
قمر از ابر غم گشته سیه پوش
چراغم کرد سوسو گشت خاموش
ببین زین تن دگر چیزی نما نده
بگیر ای قبر جان من در آغوش
*****************
 
چه زود ای باغ شادابم فسردی
چرا خون جای اشک لاله خوردی
نگویم از چه رفتی لیک پرسم
چرا رفتی مرا با خود نبردی
*****************
 
تجسم مي كنم من كربلا را
سر خونين تو بر نيزه ها را
بميرم آن زماني را كه دشمن
زند با تازيانه بچه ها را
*****************
 
من و اين روزهاي قدكماني
تو و آن روزهايي را كه داني
اگر از سر كشيدند چادرت را
فراموشم نكن تا مي تواني
*****************
 
چو مي اُفتد به چشمم گاهواره
نفس مي گردد از غم پُر شماره
الهي كاش محسن در برم بود
نمي شد قلبم از كين پاره پاره
*****************
 
 
نمي شد باورم زهرا نباشد
به خانه نغمه ي امّا نباشد
خدايا دخترم مي گِريد اينكه
نماز مادرش برپا نباشد
سروده كمال مومني
*****************
 
بخواب اينجا كه از سيلي خبر نيست
نشاني از عدوي پر شرر نيست
سلامم را به بابا گر رساندي
بگو ياري براي من دگر نيست
سروده كمال مومني
*****************
 

چو گفتند از ولايت دست بردار
به ميخ در نوشتم روى ديوار
خدايا تا ظهور دولت يار
خودت خط ولايت را نگهدار
*****************

ز داغ آن گل خوشبو چه گويم
نگويم گر ز حال او چه گويم
شكفته بغض طبعم آى مردم
نگويم گر از آن پهلو چه گويم
*****************
 گلاب چشم هايش رود رود است
به چشمش آسمانها غرق دود است
شكسته قامت مولا از آن رو
كه رنگ چهره زهرا كبود است
*****************
 
تو را هر كس ندارد دل ندارد
ميان سينه جز باطل ندارد
دلم را هدیه دادم بر تو مادر
نوشتم روي آن قابل ندارد
*****************
 
پس از تو همچنان مرغ اسیرم
که هم از لانه هم از دانه سیرم
بجان باغبان ای گل دعا کن
که امشب در قفس تنها بمیرم
*****************
 
گل من چون تورا در گِل بپوشم
زهجران تو خون دل بنوشم
در ایام جوانی قسمتم شد
که تابوت تورا گیرم به دوشم
*****************
 
الهی کلبه ام را غم گرفته
دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعله های در که بر خاست
گلم را خصم از دستم گرفته
*****************
 
الهی دست من را بسته بودند
حریم خانه ام بشکسته بودند
به ضرب تازیانه آن جماعت
تن یار علی را خسته بودند
*****************
 
بیا ای دل برون از سینۀ من
که رفته دلبر دیرینۀ من
شنیدم در میان کوچه دستی
به سنگ کین شکست آئینۀ من
*****************
 
قمر از ابر غم گشته سیه پوش
چراغم کرد سوسو گشت خاموش
ببین زین تن دگر چیزی نما نده
بگیر ای قبر جان من در آغوش
*****************
 
چه زود ای باغ شادابم فسردی
چرا خون جای اشک لاله خوردی
نگویم از چه رفتی لیک پرسم
چرا رفتی مرا با خود نبردی
*****************
 
نگاه سرد مردم بود و آتش
صدا بين صدا گم بود و آتش
بجاي تسليت با دسته ي گل
هجوم قوم هيضم بود و آتش
*****************
 
گرفتي از مدينه گفتنت را
دريغ از من نمودي ديدنت را
ولي با من بگو ساعت به ساعت
چرا كردي عوض پيراهنت را
*****************
 
غم طفلی فراموشم نرفته
که بارغصه از دوشم نرفته
گذشته سالها از کوچه اما
صدای سیلی از گوشم نرفته
*****************
 
یتیمان جز دو چشم تر ندارند
به غیر از خاک غم بر سر ندارند
چو مادر مرده ها باید فغان کرد
که طفلان علی مادر ندارند
 
*****************
چه حالی داده دل را دست مادر
که می شستی زدنیا دست مادر
از آن سیلی مگر چشمت نمی دید
که می جستی مرا با دست مادر
 
***************** 
 



موضوعات مرتبط: رباعی ودوبیتی ها

برچسب‌ها: رباعی و دوبیتی های فاطمیه مهدی وحیدی
[ 24 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مدح و مصیبت بی بی(ع)

زهراست چراغ شب ظلمانی حیدر
زهراست طبیب دل طوفانی حیدر
زهراست پریشان پریشانی حیدر
زهراست به هر معرکه قربانی حیدر
یک جمله بود ذکر لب حضرت زهرا
من مات علی حب علی مات شهیدا

در بین زنان هیچ کسی همقدمش نیست
در هر دو جهان سروتر از، قدّ خمش نیست
در بیت علی صحبتی از بیش و کمش نیست
در راه علی سوزد و انگار... غمش نیست
سر تا سر ذرات وجودش شده گویا
من مات علی حب علی مات شهیدا

گوید به علی نور تو را ماه ندارد
دل جز تو دگر دلبر دلخواه ندارد
بی تو دو جهان ارزش یک کاه ندارد
من بی تو بمانم ...! به خدا راه ندارد
هر جا که تویی فاطمه هم هست در آنجا
من مات علی حب علی مات شهیدا

یک عمر شده باعث خوشحالی مولا
می ساخت به نان و نمک خالی مولا
دیدند همه زندگی عالی مولا
کردند حسودی به خوش اقبالی مولا
دشمن همه جا لرزد از این جمله غرّا
من مات علی حب علی مات شهیدا

می گفت همیشه به همان حالت مضطر
مردم همه کاره است علی بعد پیمبر
والله که من گفته ام این جمله مکرّر
حیدر همه دین من و دین همه حیدر
این است تمام سخن ربّی الأعلی
من مات علی حب علی مات شهیدا

ای وای که در پشت در خانه تنش سوخت
ای وای ز  غصه دل خون حسنش سوخت
می دید غریبی ... که مه انجمنش سوخت
یک چشم به هم زد که گل یاسمنش سوخت
با خون شده حک روی در خانه مولا
من مات علی حب علی مات شهیدا

من محو علی گشته ندانم که خطر چیست
دلسوخته کی حس کند این آتش در چیست
حالا که علی هست دگر داغ پسر چیست؟
سر گشته ی عشقش شده ام ضربه به سر چیست
در پشت در این است کلام من شیدا
من مات علی حب علی مات شهیدا

جانم به فدای علی و قلب صبورش
بر عهد خودش بود و ننازید به زورش
دادند از آن کوچه غریبانه عبورش
در کوچه شکستند تمامی غرورش
جانم به لب آمد ، علی و... خنده اعدا
من مات علی حب علی مات شهیدا

برخاستم و خواستم از غصه بمیرم
دیدم که طنابی است به دستان امیرم
افتاد غریبانه در آن کوچه مسیرم
باید ز یدالله کنون دست بگیرم
هر چند که از دست دهم دست خودم را
من مات علی حب علی مات شهیدا

دلسوخته تر از من دلسوخته کس نیست
غیر از غم عشق تو مرا هیچ هوس نیست
خواهم که صدایت کنم اینجا و نفس نیست
یکبار فدا گشتن در پای تو بس نیست
باید که فنای تو شود امّ ابیها
من مات علی حب علی مات شهیدا

مجتبی شکریان



موضوعات مرتبط: مدح و مصیبت

برچسب‌ها: اشعار مدح و مصیبت بی بی(ع) مهدی وحیدی
[ 24 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رباعی و دوبیتی های فاطمیه

الهي داد از اين دل داد  از اين دل
كنار قبر زهرا كرده منزل
بگو زهرا زجا خيزد ببيند
كه ا شك ديده كردخاك او گل
*****************
 
چه فخري خالق از تو بنده كرده
كه خونت دين حق زيبنده كرده
ولي زهرا: محبتهاي زينب
علي را روز و شب شرمنده كرده
*****************
 
چنان داغت دلم غمناك كرده
كه دست من تو را در خاك كرده
بجايت زينب مظلومه تو
غبار غم ز رويم پاك كرده
*****************
 
ز سو زدل كنم گريه برايت
كه ديگر نشنوم زهرا صدايت
در و ديوار خانه با نگاهم
بيادم آورد آ ن ناله هايت
*****************
 
كنار تربتت اندر دل شب
بود نام تو زهرا جاري از لب
به خانه تا روم با ديده تر
كشد ناز مرا مظلومه زينب
*****************
 
اگر محور به هر امكان علي بود
ولي بر فاطمه مهمان علي بود
كنار تربتت مظلومه زهرا
سر شب تا سحر گريان علي بود
*****************
 
چه شبهايي به يادت گريه كردم
زديده دامنم پر لاله كردم
دگر نبود توانم خيزم از جا
نهان تا كه تو هجده ساله كردم
*****************

غم دوران من گردد يتيمي
كه هم پيمان من گردد يتيمي
من از قد كمانت حتم دارم
بلاي جان من گردد يتيمي
*****************
 
نمي گويم كه تو نا مهرباني
زبس خون رفته از تو ناتواني
دلم خواهد در آغوشم بگيري
چه سازم كه شكسته استخواني
*****************
 
مكن مخفي به سينه آه، مادر
مرا كن از غمت آگاه ،مادر
مشو راضي پس از تو زنده باشم
گل خود را ببر همراه ،مادر
*****************
 
همي گردم به دنبال بهانه
زنم بوسه به جاي تازيانه
چو لبخند از لبانت رفته مادر
صفائي نيست در اين آشيانه
*****************
 
تو كه ركن تمام كائناتي
چرا با كودكان كم التفاتي
گمانم قبل تو زينب بميرد
شنيده ناله ي عجل وفاتي
*****************
 
تمناي دل زينب همينه
كه روي زانو مادر بشينه
الهي اين چه درد بي دوائي است
كه دختر روي مادر را نبينه
*****************
 
چو مي اُفتد به چشمم گاهواره
نفس مي گردد از غم پُر شماره
الهي كاش محسن در برم بود
نمي شد قلبم از كين پاره پاره
كمال مومني
*****************
 
تو هم با کوفه هم دستی مدینه
نمک خوردی ولی پستی مدینه
کسی بر بازوی زهرا نمی زد
اگر دستم نمی بستی مدینه
شیخ رضا جعفری
*****************
 
تورا خلاق داور می شناسد
پس از خالق پیمبر می شناسد
تو هستی کوثر ختم رسولان
توراساقی کوثر می شناسد
*****************

عمریست دلم گشته هلاکت زهرا
دست من و آن دامن پاکت زهرا
بنما کرمی که بار دیگر ای گل
صورت بنهم به روی خاکت زهرا
سروده ی حبیب الله موحد
*****************
 
شأن است و نشانه است بانوي كرم
الحق كه يگانه است بانوي كرم
گويند شفاعتش به هركس برسد
دنبال بهانه است بانوي كرم
*****************
 
محشر دم از اعتبار او خواهد زد
او دست به کار جستجو خواهد زد
در کار شفاعت از غلامان حسین
زهرا به خدا ی کعبه رو خواهد زد
*****************
 
خورشيد زميني خدا يا زهرا
اي زينت نام مصطفي يا زهرا
مدح تو همين بس كه شدي تا محشر
همتاي علي مرتضي يا زهرا
سروده كمال مومني
*****************
 
مليكه ي محشري و سلطنتت ديدني است
خاك قدمهاي تو يا فاطمه بوسيدني است
كور شود هر آن كسي كه در دلش   ذره اي
به شيعيان حيدرت عداوت و دشمني است
سروده كمال مومني
**************
 
عمريست كه ما مراممان حيدري است
لبريز از آن پياله ي كوثري است
با عشق حسين محب زهرا گشتیم
از بسكه حسين ابن علي مادري است
 
*****************
 
دریا ست نبی و گوهرش فاطمه است
یکتاست علی و همسرش فاطمه است
با آنکه پناه همه خَلقَست حسین
او هم به پناه مادرش فاطمه است
*****************
 
 
فاطمه نامي كه با آن عشق مي بازد خدا
فاطمه نوري كزآن بر خلق مي نازد خدا
ما نه، ياران دگر نه، انبيا گويند كاش
در جزا ما را ز چشم او نيندازد خدا
سيد رضا مؤيد
*****************
 
زبسکه مرثیۀ داغ تو غم انگیز است
بهار بی تو غم انگیز تر زپائیز است
چگونه صبر کنم در فراغت ای زهرا
که ساغر دلم از خون سینه لبریز است
*****************
 
زهرای من که کرد قیام از نشست من
پهلو شکسته رفت خدایا زدست من
از من به غیر فتح ندیده است روز گار
این بار اول است که بیند شکست من
*****************
 
آنان که زهر دری جوابم کردن
از آتش غم چو شمع آبم کردند
یا فاطمه ای شهیدۀ راه خدا
با کشتن تو خانه خرابم کردند
*****************
 
با تو ای کاش همسفر بودم
پیشمرگ تو با پسر بودم
کاش در موقع شکستن در
من به جای تو پشت در بودم
 
*****************
 
زهرا زغمت خانه نشینم کردی
دلخسته و نومید وغمینم کردی
نستوه ویگانه قهرمان بودم من
از درد فراق خود چنینم کردی
*****************
 
دادم دل شب غسل ونمودم کفنت
در خاک سپردم منِ دلخون بدنت
تشییع کنندگان تو در آن شب
من بودم وزینب و حسین وحسنت
*****************
 
منم علی که زداغ غمت سیه پوشم
کنار قبر تو با یاد تو هم آغوشم
قسم به جان تو زهرا هر آنچه کردم سعی
حدیث کوچه وسیلی نشد فرا موشم
*****************
 
مي سوخت به كنج بستر و تب مي كرد
بيدار مرا زخواب هرشب مي كرد
يكبار نشد به من بگويد دردش
او درد دل خويش به زينب مي كرد
*****************
 
برخيز كه وقت كارزار است علي
آنجا كه عدو دست بكار است علي
شمشير بكش فقط براي يك بار
تا درك كنند كه داغدار است علي
*****************
 
مي روم زينب ، تو و جان حسين
كربلا و يوم الاحزان حسين
گرچه من در قتلگه آيم ولي
جاي من كن بوسه بارانِ حسين
*****************
 
ای آن که شما اهل جفا و شررید
از مردم بت پرست نامردترید
در خانه مرا شبیه محسن بکشید
از خانه علی مرتضی را نبرید
سروده ی جواد حیدری
*****************
 
در زیر لگد دو چشم من سوی تو بود
گیسوم پریشان تو و موی تو بود
با پهلوی بشکسته تو دیدی حیدر
زهرا همه جا همیشه پهلوی تو بود
سروده ی جواد حیدری
*****************
 
ای سینه صاف و ساده ی من به فدات
این قامت ایستاده ی من به فدات
تا اینکه بمانی و همیشه باشی
یک سوم خانواده ی من به فدات
سروده علی اکبر لطیفیان
*****************
 
ای جوهر وجود که زهرای اطهری
تو- بود وهست هستی وجان پیمبری
صدیقه ورضیّیه وریحانه – فاطمه
مرضیّه ومبشّره – منصوره – کوثری
*****************
 
زهرائی وچوزهره درخشندگی توست
کی آفتاب وماه به تابندگی توست
ای پاکتر زآب که کوثر به شان توست
الگوبرای خلق جهان بندگی توست
*****************
 
یا فاطمه محبت تو در سرشت ماست
این دوستی هماره خط سرنوشت ماست
گر تو قبول دوستی از ماکنی یقین
تضمین شده به عالم باقی بهشت ماست
*****************
 
زهرا زغمت خانه نشینم کردی
دلخسته و نومید وغمینم کردی
نستوه ویگانه قهرمان بودم من
از درد فراق خود چنینم کردی
*****************
 
دادم دل شب غسل ونمودم کفنت
در خاک سپردم منِ دلخون بدنت
تشییع کنندگان تو در آن شب
من بودم وزینب و حسین وحسنت
*****************
 
منم علی که زداغ غمت سیه پوشم
کنار قبر تو با یاد تو هم آغوشم
قسم به جان تو زهرا هر آنچه کردم سعی
حدیث کوچه وسیلی نشد فرا موشم
*****************
 
مي سوخت به كنج بستر و تب مي كرد
بيدار مرا زخواب هرشب مي كرد
يكبار نشد به من بگويد دردش
او درد دل خويش به زينب مي كرد
*****************
 
ای آن که شما اهل جفا و شررید
از مردم بت پرست نامردترید
در خانه مرا شبیه محسن بکشید
از خانه علی مرتضی را نبرید
سروده ی جواد حیدری
*****************
 
پاییز غم در برگ ریز اطلسی ها
در انتهای کوچه ی دلواپسی ها
باد سیاهی آمد و بال و پرت ریخت
آغاز شد فصل جدید بی کسی ها
*****************
 
زخمي است دوباره خاطر هر كوچه
دلگيـر ترين خاطـره ها در كـوچـه
مانند تـو شعـرم از نفـس افتـاده ...
چادر، خاكي، دوشنبه، مادر، كوچه
*****************
 
ما مفتخريم كه شيعه ي زهرائيم
دلداده ي آن مادر بي همتائيم
افسوس كه او را به جواني كشتند
دل سوخته ي ناله ي وا اُمّائيم
سروده كمال مومني
*****************

كمتر دهيد شرح غم بى شماره را
كمتر زنيد شعله دل پاره پاره را
مادر كه رفت با رخ نيلى به زير خاك
پنهان كنيد از پدرم گوشواره را
*****************
بابا چرا به نيمه شب افتاده غسل مادرم
از راه پنهانش بگو جان مى‏رود از پيكرم
بابا چرا مانده هنوز بر پيكرش پيراهنش
بابا بگو آخر چرا خونابه ريزد از تنش
*****************

يا فاطمه ‏اى ركن كفن پوش
پروانه وحى شمع خاموش على
لرزيد زمين به خويش چون ديد فلك
تابوت تو را نهاد بر دوش على
*****************
يا فاطمه شب جسم تو برداشت على
همخانه دلى به درد و غم داشت على
آن لحظه كه از خاك تو صورت برداشت
دل را به كنار قبر بگذاشت على
*****************
 
الا اى شكوفه من چه زود پژمردى
ز باغ خانه ‏ام آخر بهار را بردى
تمام عمر بسوزم به ياد آن روزى
كه پيش چشم ترم تازيانه مى ‏خوردى
*****************
 

مردى كه از بتان، حرمِ وحى پاك كرد
از داغ فاطمه به تنش جامه چاك كرد
هستى به سوگ او نشست آن شبى كه او
با دست خويش هستى خود را بخاك كرد
*****************
 
زهرا كه فدك ز دست اوباش گرفت
در كوچه عدو از او بپرخاش گرفت
از بهر پدر بجاى مزد زحمات
با سيلىِ خصمِ خيره پاداش گرفت
*****************
 
آنچنان ضرب لگد از نفس انداخت مرا
كه هم آغوش غم داغ پسر ساخت مرا
زن همسايه ي ديوار به ديوار امروز
به عيادت بَرِ من آمد و نشاخت مرا
*****************
زهراى من كه كرد قيام از نشست من
پهلو شكسته رفت خدايا ز دست من
از من نديده ديدۀ گيتى به غير فتح
اين بار اول است كه بيند شكست من
*****************

منم كه محور هستى خدا به دستم داد
مِى ‏طهور ز پيمانۀ الستم داد
على بت شكنم من كه بعد آن همه فتح
به يك شكستن پهلو عدو شكستم داد
*****************

زهراى من كه هست على پاى بست تو
اى اختيار هستى عالم بدست تو
آن بى حيا به طعنه به من گفت يا على
ديدى كه زنده ماندم و ديدم شكست تو
*****************

من عليم كه خدا قبله نما ساخت مرا
جز خدا و نبى و فاطمه نشناخت مرا
من كه يكباره در از قلعه خيبر كندم
داغ زهرا بخدا از نفس انداخت مرا
*****************

آن فرقه ‏اى كه تيشه به نخل فدك زدند
بر زخم قلب ختم رسولان نمك زدند
مهدى بيا ز قاتل مادر سوال كن
زهرا چه كرده بود كه او را كتك زدند
*****************
دلى كه نيست در او مهر فاطمه سنگ است
چرا كه نور وى و نور حق هماهنگ است
اگر قدم ننهد او به عرصه ي محشر
كُميت جمله شفاعت كنندگان لنگ است
*****************
 
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
همتای علی، در دو جهان بی همتاست
زهراست محمد و محمد زهراست
(حبیب چایچیان/ حسان)
*****************
 
دریاست نبی و گوهرش فاطمه است
مولاست علی و همسرش فاطمه است
با آنکه حسین است پناه دو جهان
او خود به پناه مادرش فاطمه است
(سیدرضا مؤید)
*****************

سینه اش بویید پیغمبر که مینوی من است
فاطمه هم فکر و هم سیما و هم خوی من است
یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت
بضعه من، روح ما بین دو پهلوی من است
(حبیب چایچیان/ حسان)
*****************
 
با نام تو دل چه با صفا می گردد
با مهر تو دل زغم رها می گردد
باشی تو کلید راز هستی زهرا
با نام تو قفل بسته وا می گردد
(محمد خراطی)
*****************
 
یکتا گُهر بحر رسالت زهراست
محبوبه حق، ظرف ولایت زهراست
همتای علی، نور دو چشم احمد
سرچشمه دریای امامت زهراست
(سید رضا طباطبایی/طبا)
*****************
 
یا فاطمه از تو دلْ بریدن سخت است
پا از سر کوی تو کشیدن سخت است
بر زائر تو که از ره دور آید
برگشتن و قبر تو ندیدن سخت است
(سیدمحمد خسرونژاد/ خسرو)
*****************
 
یا فاطمه جان! دست من و دامانت
ای چشم امید همه بر احسانت
بادا به فدایت پدر و مادر من
ای گفته پیمبر، پدرت قربانت
(سید رضا مؤید)
*****************
 
ای خاک ره تو تاج سرها زهرا
ای قبر تو مخفی ز نظرها زهرا
تا باب شفاعت تو باز است چه غم؟
گر بسته شود تمام درها زهرا
(محمدجواد غفور زاده/ شفق)
*****************
 
ختم رُسُل چو فاطمه گر دختری نداشت
بی شبهه آسمان حیا اختری نداشت
گر خلقت بتول نمی کرد، کردگار
در روزگار، شیر خدا همسری نداشت
(وصال شیرازی)
*****************
 
همت و توفیق خواهم از خدای فاطمه
تا بگویم روز و شب مدح و ثنای فاطمه
گر نمی شد خلقت نور علی در روزگار
همسری پیدا نمی شد از برای فاطمه
(جوهری)
*****************
 
 
ای آنکه فدایت ز هواداران است
نازل به جهانْ فیض تو چون باران است
یا فاطمه مِهر تو بوَد روح نماز
مهر تو شفاعت گنهکاران است
(سیدرضا مؤید)
*****************

كجا خاكش كنم امشب خدايا
چگونه من بشويم جسم زهرا
رمق ديگر ندارم تا گذارم
به روي دوش خود تابوت او را
سروده كمال مومني
*****************
 
تو را در نيمه شب در خاك كردم
زداغت سينه ام را چاك كردم
براي اينكه طفلانت نبینند
همه آثار خونت پاك كردم
سروده كمال مومني
*****************
 
نشستم دل شكسته در كنارش
در آوردم به زاري گوشوارش
الهي من بميرم زين مصيبت
كه ديدم رنگ نيلي در عذارش
*****************
 
الا ای چاه يارم را گرفتند
گلم، باغم، بهارم را گرفتند
ميان کوچه‏ها با ضرب سيلي
همه دار و ندارم را گرفتند
*****************
 
چنان دست عدو  آتش برافروخت
که حتی میخ در در شعله اش سوخت
نداند کس بجز مولی المَوالی
چگونه میخ در آن سینه را دوخت
*****************
 
تو که بر بی کسـی هامون دلیـلی
تو کـه خـلوت سـرای جبـرئیلی
چـرا داره فقـط رنگـین کـمونت
سه رنگ! اونم کبود و سرخ و نیلی
*****************
 
نگاهِ سردِ مردم بود و آتش
صدا بين صدا گم بود و آتش
بجاي تسليت با دسته ي گل
هجوم قوم هيضم بود و آتش
*****************
 
دعای زیر لب دارم شبانه
توآمین گوی ای ماه یگانه
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش را به زیر تازیانه
*****************
 
غم طفلی فراموشم نرفته
که بارغصه از دوشم نرفته
گذشته سالها از کوچه اما
صدای سیلی از گوشم نرفته
*****************

گرفتي از مدينه گفتنت را
دريغ از من نمودي ديدنت را
ولي با من بگو ساعت به ساعت
چرا كردي عوض پيراهنت را

 



موضوعات مرتبط: رباعی ودوبیتی ها

برچسب‌ها: رباعی و دوبیتی های فاطمیه مهدی وحیدی
[ 24 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رباعی و دوبیتی های فاطمیه


      در گلبن وحی رکن دین افتاده
      یا شهپر جبریل امین افتاده
      ای خاتم انبیا به فریاد برس
      قرآن علی روی زمین افتاده

      ****
      زهرا همه جا یاور و غمخوار علی است
      با پهلوی بشکسته طرفدار علی است
      هر دست که حامی ولایت نشود
      دستی که نبی بوسه زند یار علی است

      *****
      گلخانة وحی طعمة آذر شد
      گل رفت ز دست و غنچه اش پرپر شد
      شد حرمت صدیقة کبری پامال
      یک آیه جدا ز سورة کوثر شد
      
      ****
      از شعلة نار گل به احمد دادند
      بر بانوی وحی تحفه بی حد دادند
      ضرب لگد و غلاف تیغ و سیلی
      اجریست که بر آل محمد دادند

      ****
      
      از هر طرفی که رهسپر می گشتم
      پیش ضربات او سپر می گشتم
      همراهم اگر نبود در کوچه حسن
      تا خانة خود چگونه بر می گشتم

      ****
      کی بود گمان به فتنه دامن بزنند
      آتش به سرای حی ذوالمن بزنند
      ای اهل مدینه از شما می پرسم
      کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند

      ****
      نخلی که شکسته ثمرش را نزنید
      مرغی که زمین خورد پرش را نزنید
      دیدید  اگر که دست مردی بسته
      دیگر در خانه همسرش را نزنید

      حاج غلامرضا سازگار

****************
      هر چه گفتند و شنیدم نمی از دریاست
      ما چه گوییم ز مدح تو که مداح خداست
      قرنها می گذرد  از  شب  دفن  تو   ولی
      شیعه می سوزد از این درد که قبر تو کجاست
    
****************

      با سرشک دیده وبا ناله پیوسته اش
      با تن تبدار وبا جسم به غایت خسته اش
      روز تنهایی که او بودوکسی یارش نشد
      کرده یاری ید اله با ید بشکسته اش
     
      ****
      من با که گویم این که بهارم خزان شده
      ماهم به خاک تیره غربت نهان شده
      بانوی بی نشان که به هرسو نشان زاوست
      رفت از برم به قامت همچون کمان شده
      
      ****
      حق ذی القربی ادا شد بعدتو یا مصطفی ص
      کوثر قرآن فدا شد بعد تو یا مصطفی ص
      تازیانه خوردن وناله کشیدن از جگر
      قسمت آل عبا شد بعد تو یا مصطفی ص
      
      ***
      لااقل با من بگواز حالت ای نیکوسرشت
      ای نگاهت بهرحیدر برتراز باغ وبهشت
      رنگ رخسارت خبرمی دهد ازسرضمیر
      چه کسی روی کتاب عمرتوپایان نوشت

       مجید رجبی

****************

      الا ای چاه یارم را گرفتند
      گلم عشقم بهارم را گرفتند
      میان کوچه ها با ضرب سیلی
      همه دار وندارم را گرفتند
     
****************

      خوشی ز عمر ندیده خدا نگهدارت
      صنوبری که خمیده خدا نگهدارت
      قرار بعدی ما کربلا زمان غروب
      کنار راس بریده خدا نگهدارت

****************
   
      که تازیانه زده بوسه گاه طاها را
      شکسته پهلوی آنکیه گاه مولا را
      پناه برد ز  نامحرمان به پشت در
      که با لگد بشکسته پناه زهرا را

     ****
      آمد او از کوچه اما از علی رو می گرفت
      زیر چادر دستهایش را به پهلو می گرفت
      بازویش حتی توان شانه کردن هم نداشت
      تا که زینب را برای شانه گیسو می گرفت

      ****

      کسی که بود پس از مصطفی پناه علی
      انیس ومونس و غمخوارو تکیه گاه علی
      تمام غربت هستی  بر  او  هجوم  آورد
      نگاه  فاطمه   افتاد    بر    نگاه     علی

      سیدمحمدتقی ساداتیه

****************
      مگر ز اهل مدینه چه دیدی ای مادر
      که دل ز زندگی خود بریدی ای مادر
      چرا نماز شبت را نشسته میخوانی
      چرا به فصل جوانی خمیدی ای مادر

****************

      میان  خانه  در آن شب   ولی خدا
      بداد  غسل و کفن کرد  قامت زهرا
      به گریه گفت ای جان من به قربانت
      شوم  فدای تو  و  ناله ی  یتیمانت

****************

      عالم صدف است و فاطمه گوهر او
      گیتی عرض است و این گهر جوهر او
      در قدر و شرافتش همین بس که ز خلق
      احمد پدر است و مرتضی شوهر او
      فوآد کرمانی

****************

      نخلی که شکسته ثمرش را نزنید
      مرغی که زمین خورد پرش را نزنید
      دیدید  اگر که دست مردی بسته
      دیگر در خانه همسرش را نزنید
      حاج غلامرضا سازگار

****************

      از بارقه ی عشق چنان سوخته ام
      کز سوختنم عاشقی آموخته ام
      نامردم اگر منت مردم  بکشم
      من دیده به زهرا وعلی دوخته ام

****************

      در کوچه عدو آمد و راهم بگرفت
      ابر سیهی هاله ی ماهم بگرفت
      بادست به دنبال حسن می گشتم
      سیلی عدو برق نگاهم بگرفت

****************
      الهی ای فلک دیگر نگردی
      اگر دور سر حیدر نگردی
      الهی ای نفس بی حب زهرا (س)
      اگر رفتی به سینه برنگردی
 
****************
      زهرا که عنایتش به دنیا برسد
      باشد که به فریاد دل ما برسد
      یارب سببی ساز که در روز جزا
      پرونده ی مابه دست زهرا برسد
 
****************

      كجا خاكش كنم امشب خدايا
      چگونه من بشويم جسم زهرا
      رمق ديگر ندارم تا گذارم
      به روي دوش خود تابوت او را
      سروده كمال مومني

****************

       تو را در نيمه شب در خاك كردم
      زداغت سينه ام را چاك كردم
      براي اينكه طفلانت نميرند
      همه آثار خونت پاك كردم

      ***
      نمي شد باورم زهرا نباشد
      به خانه نغمه ي امّا نباشد
      خدايا دخترم مي گِريد اينكه
      نماز مادرش برپا نباشد

      ***
       ما مفتخريم كه شيعه ي زهرائيم
      دلداده ي آن مادر بي همتائيم
      افسوس كه او را به جواني كشتند
      دل سوخته ي ناله ي وا اُمّائيم

      ***
       بخواب ايجا كه از سيلي خبر نيست
      نشاني از عدوي پر شرر نيست
      سلامم را به بابا گر رساندي
      بگو ياري براي من دگر نيست

       ***
      نشستم دل شكسته در كنارش
      در آوردم به زاري گوشوارش
      الهي من بميرم زين مصيبت
      كه ديدم رنگ نيلي در عذارش

      سروده كمال مومني


****************

      اي آن كه شما اهل جفا و شرريد
      از مردم بت پرست نامردتريد
      در خانه مرا شبيه محسن بكشيد
      از خانه علي مرتضي را نبريد
       سروده ي جواد حيدري


****************
 
      من حاجي كعبه ي امامت هستم
      در حج ولا در استقامت هستم
      تا اينكه علي را به سلامت ديدم
      در اوج شكستگي سلامت هستم
      سروده ي جواد حيدري
  

****************

      در زير لگد دو چشم من سوي تو بود
      گيسوم پريشان تو و موي تو بود
      با پهلوي بشكسته تو ديدي حيدر
      زهرا همه جا هميشه پهلوي تو بود
      سروده ي جواد حيدري


****************

      اي سينه پصاف و ساده ي من به فدات
      اين قامت ايستاده ي من به فدات
      تا اينكه بماني و هميشه باشي
      يك سوم خانواده ي من به فدات
      سروده علي اكبر لطيفيان


****************

      پروانه ي شمع سحرت مي گردم
      اي كعبه خودم دور سرت مي گردم
      امروز به جبران نود زخم احد
      بنگر كه چگونه سپرت مي گردم
      سروده علي اكبر لطيفيان


****************

      يا فاطمه از اشك ترا مي خواهيم
      بيمار تو هستيم و دوا مي خواهيم
      هر كس پي حاجتي رود بر در دوست
      ما از تو برات كربلا مي خواهيم
      سروده ي حبيب الله موحد


****************
 
      ديدار بقيع ز آرزويم نرود
      من فاطميم ز خلق وخويم نرود
      عمريست غلام در گه زهرايم
       يا رب مددي كه آبرويم نرود
      سروده ي حبيب الله موحد


****************

      عمريست دلم گشته هلاكت زهرا
      دست من و آن دامن پاكت زهرا
      بنما كرمي كه بار ديگر اي گل
      صورت بنهم به روي خاكت زهرا
      سروده ي حبيب الله موحد


****************

      يا فاطمه از غصه كبابم كردي
      چون شمع تو قطره قطره آبم كردي
      يك شهر سلام بي جوابم كردند
      از چيست تو اين گونه جوابم كردي
      سروده ي حبيب الله موحد


****************
 
      يا رب به ميان شعله وآتش و دود
      بگرفته فلك ز دست من بود و نبود
      با ضرب لگد پهلوي يارم بشكست
      پوشيده دو ديده از جهان ياس كبود
      سروده ي حبيب الله موحد


****************
     
      يا رب ز فشار درب بي تاب شدم
      ا ز ضربت سيلي عدو خواب شدم
      هوش از سر من ربوده درد پهلو
      اما ز غريبي علي آب شدم
      سروده ي حبيب الله موحد


****************
 
      برخيز كه وقت كارزار است علي
      آنجا كه عدو دست بكار است علي
      شمشير بكش فقط براي يك بار
      تا درك كنند كه داغدار است علي
      سروده كمال مومني


****************
  
      نِشستَم دل شكسته در كنارش
      درآوردم به زاري گوشوارش
      الهي من بميرم زين مصيبت
      كه ديدم رنگ نيلي در عُذارش
      سروده كمال مومني


****************

    
      تو را در نيمه شب در خاك كردم
      گريبانم زداغت چاك كردم
      براي اينكه طفلانت نميرَند
      همه آثار خونت پاك كردم
      سروده كمال مومني


****************
    
      مي سوخت به كنج بستر و تب مي كرد
      بيدار مرا زخواب هرشب مي كرد
      يكبار نشد به من بگويد دردش
      او درد دل خويش به زينب مي كرد
      سروده رضا رسول زاده


****************
  
      كشي از سينه آهي گاهگاهي
      روي در خانه راهي، گاهگاهي
      مپوشان رخ زروي محرم خود
      به سويم كن نگاهي، گاهگاهي
      سروده محسن عرب خالقي


****************
    
      گرفتي لطف حيدر گفتنت را
      دريغ از من نمودي ديدنت را
      ولي با من بگو ساعت به ساعت
      چرا كردي عوض پيراهنت را
      سروده محسن عرب خالقي


****************
      
      مي روم زينب تو و جان حسين
      كربلا و يوم الاحزان حسين
      گرچه من در قتلگه آيم ولي
      جاي من كن بوسه باران حسين
      سروده كمال مومني


****************
  
      تجسم مي كنم من كربلا را
      سر خونين تو بر نيزه ها را
      بميرم آن زماني را كه دشمن
      زنند با تازيانه بچه ها را
      سروده كمال مومني

****************

      من و اين روزهاي قدكماني
      تو و آن روزهايي را كه داني
      اگر از سر كشيدند چادرت را
  "فراموشم نكن تا مي تواني"
      سروده كمال مومني


****************

      برخيز كه وقت كارزار است علي
      آنجا كه عدو دست بكار است علي
      شمشير بكش فقط براي يك بار
      تا درك كنند كه داغدار است علي
      سروده كمال مومني


****************
   
      نِشستَم دل شكسته در كنارش
      درآوردم به زاري گوشوارش
      الهي من بميرم زين مصيبت
      كه ديدم رنگ نيلي در عُذارش
      سروده كمال مومني


****************
 
      تو را در نيمه شب در خاك كردم
      گريبانم زداغت چاك كردم
      براي اينكه طفلانت نميرَند
      همه آثار خونت پاك كردم
      سروده كمال مومني


****************
   
      مي سوخت به كنج بستر و تب مي كرد
      بيدار مرا زخواب هرشب مي كرد
      يكبار نشد به من بگويد دردش
      او درد دل خويش به زينب مي كرد
      سروده رضا رسول زاده


****************
   
      كشي از سينه آهي گاهگاهي
      روي در خانه راهي، گاهگاهي
      مپوشان رخ زروي محرم خود
      به سويم كن نگاهي، گاهگاهي
      سروده محسن عرب خالقي


****************
   
      گرفتي لطف حيدر گفتنت را
      دريغ از من نمودي ديدنت را
      ولي با من بگو ساعت به ساعت
      چرا كردي عوض پيراهنت را
      سروده محسن عرب خالقي



موضوعات مرتبط: رباعی ودوبیتی ها

برچسب‌ها: رباعی و دوبیتی های فاطمیه مهدی وحیدی
[ 23 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رباعی و دوبیتی های فاطمیه


انگار گل سپید مریم گم شد
یا حاتم بی بدیل خاتم گم شد
یک فاطمه بودو یک علی فاطمه رفت
یک مصرع شاه بیت عالم گم شد
 
 
قنفذ پی دلداری او آمده بود
مسمار به غمخواری اوآمده بود
چون دید کسی بر سر بالینش نیست
آتش به پرستاری او آمده بود
 
خون ریخت ز سینه اش زمسمار بپرس
دستی که شکست ز دست اغیار بپرس
گر دوشاهد صادق از من طلبی
برخیز و برو از در و دیوار بپرس
 
 
دردا که فراق ناتوان ساخت مرا
در بستر ناتوانی انداخت مرا
از زخم چنان شدم که در بالینم
صدبار اجل آمو نشناخت مرا
 
 
آن شب که علی خشت لحدرا میچید
دستش به کفن بود ودلش میلرزید
این صحنه آخرش تماشایی بود
زانوزدو خاک همسرش رابوسید
 
 
مادر اگر دست نداری غمین مباش
من آب میدهم به حسین عزیز تو
در پشت در چرازدی فضه را صدا
زینب مگر نبود به قدر کنیز تو
 
دردا که فراق ناتوان ساخت مرا
در بستر ناتوانی انداخت مرا
از زخم چنان شدم که در بالینم
 صدبار اجل آمو نشناخت مرا
 
 
آن شب که علی خشت لحدرا میچید
دستش به کفن بود ودلش میلرزید
این صحنه آخرش تماشایی بود
زانوزدو خاک همسرش رابوسید
 
 



موضوعات مرتبط: رباعی ودوبیتی ها

برچسب‌ها: رباعی و دوبیتی های فاطمیه مهدی وحیدی
[ 23 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رباعی و دوبیتی های فاطمیه

يا رب ز فشار درب بي تاب شدم
ا ز ضربت سيلي عدو خواب شدم
هوش از سر من ربوده درد پهلو
اما ز غريبي علي آب شدم

*****************
از گریه ی عرش، آسمان دریا شد
یک قطره چکید و مثل عاشورا شد
با شال عزا مرد غریبی می‏گفت:
ایام عزای مادرم زهرا شد

*****************
از فاطمه اكتفا به نامش نكنيد
نشناخته توصيف مقامش نكنيد
هر كس که در او محبت زهرا نيست
علامه اگر هست سلامش نكنيد

*****************

اي كاش فدك اين همه اسرار نداشت
اي كاش مدينه در و ديوار نداشت
فرياد دل محسن زهرا اين است
اي كاش در سوخته مسمار نداشت

*****************
سرفصل کتاب آفرينش زهراست
روح ادب و کمال و بينش زهراست
روزي که گشايند در باغ بهشت
مسئول گزينش و پذيرش زهراست

*****************
دل از غم فاطمه توان دارد؟ نه
و ز تربتِ او كسی نشان دارد؟ نه
آن تربتِ گمگشته به بَر ، زوّاری
جز مهدی صاحب الزمان دارد؟ نه

*****************
دانی که چرا سرشک محبوس علی است؟
یا آه چرا به سینه مأنوس علی است؟
یک مرد نبوده است بگوید نامرد
این زن که تو میزنی ناموس علی است

*****************
در غربت کوچه نعره مست مزن
سیلی به ستاره من... ای پست مزن !
برگرد به خانه .....نامسلمان برگرد
قرآن خداست بی وضو دست مزن

*****************
سوزاند دل فاطمه را آتش کین
بین در و دیوار شده نقش زمین
با پهلوی فاطمه چها کرد لگد
کاندر یم خون از او شده سقط جنین

*****************
هرچند علی بغض گلوگیر توام
آن قاب ترک خورده ی تصویر توام
اما برکت داشت همین عمر کمم
چون خرج تو شد جوانی و پیر توام

*****************
برای کشتن زهرا دسیسه برپا شد
اساس نهضت عاشوریان مهیا شد
چو تیر حرمله بوسید حلق اصغر را
کتاب نیمه تمام سقیفه امضا  شد

*****************
گنجینۀ راز در دل فاطمه است
اوج   ملکوت   منزل   فاطمه   است
با نالۀ محسنش هم آواز شویم
لعنت به کسی که قاتل فاطمه است

*****************
گویید به پروانه مگو بال و پرم سوخت
پروانه اگر سوخت پرش،من جگرم سوخت
ای خانه مکن شِکوِه تو از شعلۀ آتش
پهلو تو مکن شکوه که محسن پسرم سوخت

*****************
من قطره‌ي ناچيزم و دريا زهرا
امّيد من است در دو دنيا زهرا
گيرند اگر نوار قلبم روزي
گويد ضربان قلب من يا زهرا

*****************
تا ابد اين نكته را انشاء كنيد
پاي اين طومار را امضاء كنيد
هر كجا مانديد در كل امور
رو به سوي حضرت زهرا  كنيد

*****************
از اشک، دو دیده ی ترم چون دریاست
امسال،  تمام روزی ام از زهراست
از بوی تنور فاطمه  فهمیدم
سالی که نکوست از بهارش پیداست

*****************
زهرا که عنایتش به دنیا برسد
باشد که به فریاد دل ما برسد
یارب سببی ساز که در روز جزا
پرونده ی مابه دست زهرا برسد

*****************
عالم صدف است و فاطمه گوهر او
گیتی عرض است و این گهر جوهر او
در قدر و شرافتش همین بس که ز خلق
احمد پدر است و مرتضی شوهر او

*****************
سرچشمۀ فیض حَیّ سرمد زهراست
ناموس حق و بضعۀ احمد زهراست
در گلشن هستی گل بی خار یکیست
آن هم گل گلزار محمد زهراست

*****************
یا فاطمه جان دست من و دامانت
ای چشم امید همه بر احسانت
بادا به فدایت پدر و مادر من
ای گفته محمد ، پدرت قربانت

*****************
فخر دو سرا عصمت سرمد زهراست
هم دختر و هم مادر احمد زهراست
در صورت و معنا تو چو نیکو نگری
زهراست محمد و محمد زهراست

*****************
تو منشأ خیر و برکاتی زهرا
مجموعۀ بهترین صفاتی زهرا
بین تو پیغمبرمان فرقی نیست
مستوجب ذکر صلواتی زهرا

*****************
زهرا که وجودش سبب خلقت ماست
صد شکر که نورمهراو قسمت ماست
فرمود امام عسگری در وصفش
ما حجت خلق و فاطمه حجت ماست

*****************
بر عالمیان رحمت رحمان زهراست
در هر دو جهان سرور نِسوان زهراست
نوری که دهد شاخه طوبی از اوست
کوثر که خدا گفته به قرآن زهراست

*****************
زهرا همه جا یاور و غمخوار علی است
با پهلوی بشکسته طرفدار علی است
هر دست که حامی ولایت نشود
دستی که نبی بوسه زند یار علی است

*****************
یا فاطمه ای منشأ خیر و برکات
مهر تو بود قبولی صوم و صلات
فرمود نبی : خدا گناهش بخشد
هر کس که برای تو فرستد صلوات

*****************
در رتبه ز انبیا مقدم زهراست
همتای علی مرد دو عالم زهراست
بر گوی به آنکه اسم اعظم جوید
شاید که تمام اسم اعظم زهراست

*****************
هر چه گفتند و شنیدم نمی از دریاست
ما چه گوییم ز مدح تو که مداح خداست
قرنها می گذرد  از  شب  دفن  تو   ولی
شیعه می سوزد از این درد که قبر تو کجاست

*****************
کی بود گمان به فتنه دامن بزنند
آتش به سرای حی ذوالمن بزنند
ای اهل مدینه از شما می پرسم
کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند

*****************
نخلی که شکسته ثمرش را نزنید
مرغی که زمین خورد پرش را نزنید
دیدید  اگر که دست مردی بسته
دیگر در خانه همسرش را نزنید

*****************
از حيدر و كنج خانه حرفى نزنيد
با من ز غم زمانه حرفى نزنيد
پيش حسنين و زينبين اى مردم
از سيلى و تازيانه حرفى نزنيد

*****************
اى ياس سپيد فاطميه ، زهرا
سردار شهيد فاطميه ،زهرا
اى كاش كه در ركاب تو جان بازيم
گرديم شهيد فاطميه زهرا

*****************
گر نمیشد خلق احمد خلقت دنیا نمیشد
خلقت دنیا نمیشد گر علی مولا نمیشد
خلقت دنیا و احمد با علی هرگز میسر
بی وجود حضرت صدیقة کبری نمیشد

*****************
داني كه چرا سرشك مانوس عليست
يا آه چرا به سينه محبوس عليست
يك مرد نبود تا بگويد نامرد
اين زن كه تو ميزنيش ناموس عليست
جواد هاشمي

*****************
اينها كه بسوي خانه ام تاخته اند
اينها كه مرا به گريه انداخته اند
با چادر و چوبه هاي بيت الاحزان
از بغض تو مشعل همگي ساخته اند

*****************
آنان که بر این خانه هجوم آوردند
در خاک نهال کینه را پروردند
در کعبه علی شکسته بتها شان را
اکنون به در خانه تلافی کردند

*****************
گلخانۀ وحی طعمۀ آذر شد
گل رفت زدست وغنچه اش پرپر شد
شد حرمت صدیقۀ کبری پامال
یک آیه جدا ز سورۀ کوثر شد

*****************
در گلبن وحی رکن دین افتاده
یا شهپر جبریل امین افتاده
ای خاتم انبیا به فریاد برس
قرآن علی روی زمین افتاده

*****************
خزان با برگ نیلوفر چه کرده ؟
شرر با لالۀ پر پر چه کرده ؟
نمی دانم خدا میداند و بس !!
که با آن سینه میخ در چه کرده ؟

*****************
خدایا گنج با گنجینه ام سوخت
میان شعله ها آیینه ام سوخت
چنان مسمار در قلبم فرو رفت
که محسن گفت مادر سینه ام سوخت

*****************
در زیر لگد دو چشم من سوی تو بود
گیسوم پریشان تو و موی تو بود
با پهلوی بشکسته تو دیدی حیدر
زهرا همه جا همیشه پهلوی تو بود

*****************
از شعلۀ نار گل به احمد دادند
بر بانوی وحی تحفه بی حد دادند
ضرب لگد و غلاف تیغ و سیلی
اجریست که بر آل محمد دادند

*****************
خون است که روی خاک خشت افتاده است
داغ است به قلب سر نوشت افتاده است
خیزید وفرشته را به بیرون ببرید
آتش به در باغ بهشت افتاده است

*****************
من حاجی کعبه ی امامت هستم
در حج ولا در استقامت هستم
تا اینکه علی را به سلامت دیدم
در اوج شکستگی سلامت هستم

*****************
در کوچه ای که بسته زکین را چاره شد
دیدم که گوش مادرم از کینه پاره شد
آن بی حیا چنان زده سیلی به مادرم
کز گوش او رها به زمین گوشواره شد

*****************
از هر طرفی که رهسپر می گشتم
پیش ضربات او سپر می گشتم
همراهم اگر نبود در کوچه حسن
تا خانۀ خود چگونه بر می گشتم

*****************
من بودم باب هل اتي را بستند
امكان رسيدن به خدا را بستند
اي كاش بميرم كه خجالت زده ام
من بودم و دست مرتضي را بستند

*****************
عمريست رهين منت زهرائيم
مشهور شده به عزت زهرائيم
مُرديم اگر به قبر ما بنويسيد
ماپير غلام حضرت زهرائيم

*****************
ما زنده به لطف و رحمت زهرائيم
مامور براي خدمت زهرائيم
روزي كه تمام خلق حيران هستند
ما منتظر شفاعت زهرائيم

*****************
بر چهره شکوه آسمانی داری
یک پنجره باغ ارغوانی داری
ای رزم تو بین کوچه ودرپس در
بر سینه مدال قهرمانی داری

*****************
بر خلق جهان كه گشته معلوم علي
از حق خودت شدي تو محروم علي
بر كنگره ي عرش بجان حسنين
با اشك نوشته است، مظلوم علي

*****************
چون مرغ سحر شكسته باشد بالم
يك تن نبود فاطمه پرسد حالم
رفتي تو ولي جان نبي روح علي
بي تو به خدا صفا ندارد عالم

*****************
یا فاطمه تو مظهر داور هستی
احمد صدف و تو مثل گوهر هستی
هم – کفو علی مرتضا ئی زهرا
هم برحسن وحسین مادر هستی

*****************
ای مظهر اوصاف خدای یکتا
ای دخت نبی ام ابیها زهرا
بر دامن تو دست توسل زده ایم
دریاب زلطف وکرم خود مارا

*****************
مجموعه آیات خدائی زهرا
محبوبه ذات کبریائی زهرا
ام الاب و ام الحسنینی بانو
همتای علی مرتضائی زهرا 

  ***
مدح تو چه کسی به غیر داورگوید
باید که کسی مثل پیمبر گوید
ازبعد خداوند ونبی مدح تورا
شایسته بود کسی چوحیدر گوید 

  ***
یا فاطمه ما زدوستانت هستیم
همواره مطیع خاندانت هستیم
محتاج شفاعتیم از تو زهرا
از روز نخست مابه تو دل بستیم 

  ***
ای یاس علی مهر تو گنجینه ماست
روشن زمحبت تو آئینه ماست
گویند مزار توست مخفی اما
من معتقدم که قبر تو سینه ماست 

  ***
 
زهرا که گل محمد و عشق علی است
 از نسل پری است ياکه آدم از چیست
چون هر چه به مدح او نوشتم کم بود
 ناچار نوشتم که نمی دانم کیست 

  ***
دیدار بقیع ز آرزویم نرود
من فاطمیم ز خلق وخویم نرود
عمریست غلام در گه زهرایم
یا رب مددی که آبرویم نرود

***
سروده ی حبیب الله موحد



موضوعات مرتبط: رباعی ودوبیتی ها

برچسب‌ها: رباعی و دوبیتی های فاطمیه مهدی وحیدی
[ 23 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام زمان(ع) در فاطمیه


حال ما دنیا نشینان بی تو اصلاً خوب نیست
بی تو در دنیای ما جز فتنه و آشوب نیست

باغ های این حوالی را همه سرما زده
دور از خورشید هرگز حاصلی مرغوب نیست

خوب می دانم شبیه عاشقانت نیستم
خوب می دانی که اوضاع دلم مطلوب نیست

قلبم از فرط گنه ویرانه شد ، پس لاجرم
جایگاه چون تو شاهی خانه ی مخروب نیست

بی تو آداب مسلمانی دگرگون گشته است
شیعه ی این روزها چندان به تو منسوب نیست

دیده آلوده ، دل آلوده ، نفس آلوده ، آه
جز تو امیدی برای بنده ی معیوب نیست

کاش می شد خاک پایت سرمه ی چشمم شود
آخر این مژگان من کمتر که از جاروب نیست

با تمام این سخن ها کاش برگردی نگار
کاسه ی صبر من بیچاره چون ایوب نیست

مادرت در کوچه ها فریاد زد مهدی بیا
زودتر برگرد حال و روز مادر خوب نیست

مصطفی هاشمی نسب

*******************


دمی که منجی عالم ظهور خواهد کرد
ز کوچه های مدینه عبور خواهد کرد

نگار، نامه ی اعمال عاشقانش را
دوباره بهر گزینش مرور خواهد کرد

هنوز موسی عمران نشسته در سینا
که نور عشق تجلا به طور خواهد کرد

قیام قامت قائم  قیامتی دارد
که خود اشاره به یوم النشور خواهد کرد

که یاد منتظرانی که خفته اند به خاک
دعا به اهل قبورالسرور خواهد کرد

زمانه بد شد، در حیرتم، چو یار آید
به ذهن خلق چه فکری خطور خواهد کرد

بنی سقیفه مبادا درش بسوزانند
که او مقابله با ظلم و زور خواهد کرد

پی اقامه ی حق آن مجاهد علوی
مدد طلب ز خدای غفور خواهد کرد

گرش شناخته ای نیست حاجت دیدن
که محرمت به حریم حضور خواهد کرد

عمل ملاک بود بر دوستان مهدی را
وگرنه دامنش از دست، دور خواهد کرد

بگو به زائر ظلمت نشین که آن خورشید
بقیع فاطمه را غرق نور خواهد کرد

فدک ستانده ز غاصب، قباله ای دیگر
بنام نامی زهرا صدور خواهد کرد

تو ذره ای و ((کلامی)) به شعر غره مشو
که دوست دوری از اهل غرور خواهد شد

ولی الله کلامی زنجانی

 

 



موضوعات مرتبط: امام زمان (عج)

برچسب‌ها: امام زمان(ع) در فاطمیه مهدی وحیدی
[ 23 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعارمدح و مصیبت بی بی (ع)

ای رشته ای از حبل خدا ، چادر زهرا
ای بافته ی اهل سما ، چادر زهرا

ای گوشه ای از ، جلوه ای از ، ظلّ الهی
ای تکّه ای از عرش خدا ، چادر زهرا

ای جوشش رحمت به طفیل حرکاتت
ای کوشش امّ النّجبا ، چادر زهرا

رضوان و جنان ، خلد برین ، جنّت و طوبی
در نزد تو دارد چه بها ؟ ، چادر زهرا

الیاف تو را دست خدا بافته در هم
تا عشق شود جلوه نما ، چادر زهرا

در روز جزا رشته ای از تو برهاند
یک سر همه ی اهل ولا ، چادر زهرا

اسباب شفاعت به قیامت به تو باشد
چشمان تمام صلحا ، چادر زهرا

سجاده نشین همره آن طاهره هر شب
بودی به مناجات و دعا ، چادر زهرا

انوار تجلّی شده در رنگ سیاهی
ای فخر و مباهات نسا  ، چادر زهرا

افسوس شکستند تو را حرمت و ، پامال
گشتی به صف اهل جفا ، چادر زهرا

تنها سپر فاطمه در حمله ی اعدا
ای اسلحه ی بنت هدی ، چادر زهرا

در  کشمکش کوچه تو یک لحظه نگشتی
از بانوی اسلام جدا ، چادر زهرا

چون حکم فدک پاره شدی ؟ وای ندانم
اسرار مگو را بنما ، چادر زهرا

گلرنگ ز خونابه ی آن سینه ی مجروح
گشتی تو شبیه شهدا ، چادر زهرا

در روز جزا خلق بمیرند ، چو بینند
بر تو اثر ضربه ی پا ، چادر زهرا

با فاطمه شلّاق تو خوردی و کشیدی
پرده به همان دست چرا ؟ ، چادر زهرا

ای همدم رنجوری بانوی مدینه
ای شاهد هر رنج و بلا ، چادر زهرا

تا بر سر زینب تو شدی ، دید علی گفت :
شد همسر من زود فدا ، چادر زهرا

سیدمحمد میرهاشمی

********************

گل، بی تو رخصت چمن آرا شدن نداشت
گل نه كه غنچه نیز دل وا شدن نداشت

بی مهرِ ماهِ روی تو، هرگز ستاره‌ای
ای زُهره روی! زَهره‌ی زهرا شدن نداشت

خیر كثیر! قدر تو این بس كه غیر تو
كس افتخارِ كوثرِ طاها شدن نداشت

تطهیر، بی طهارت تو، لفظ بود و بس
لفظی كه هیچ مایه‌ی معنا شدن نداشت

غیر از تو هیچ دختری، ای مادر پدر!
شایستـگیّ «امّ بیهـا» شدن نداشت

نخلی كه بود سایه نشینِ سرشكِ تو
در ریشه هیچ، حسرتِ طوبی شدن نداشت

دانم چرا ز خاك تو لاله نمی‌دمید
سرّ مگوی تو، سرِ گویا شدن نداشت

از چهره تربت تو اگر پرده می‌گشود
تا حشر، كعبه، فرصت پیدا شدن نداشت

تنهاست چاه، همدم تنهایی علی
او بی تو، میلِ همدمِ تن‌ها شدن نداشت

تابوت تو، علی، غم هجران، چهار طفل
«شب، مانده بود و جرأتِ فردا شدن نداشت» 1
1. سلمان هراتی

جواد هاشمی

 



موضوعات مرتبط: مدح و مصیبت

برچسب‌ها: مدح و مصیبت بی بی مهدی وحیدی
[ 23 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

آغاز فاطمیه

    سلام فاطمیه ، سلام ماه ماتم
      سلام اشک و گریه ، سلام ناله و غم
      
      سلام ای سیاهی ، سلام ای کتیبه
      سلام بزم روضه ، سلام نوحه و دم
      
      سلام سینه زن ها ، سلام گریه کن ها
      سلام سوز سینه ، سلام اشک نم نم
      
      سلام مادر ما ، سؤال کَیفَ حالک؟
      سلام آتش و در، سلام زخم مرهم
      
      سلام عصمت الله، سلام عفّت الله
      سلام ای رشیده، سلام قامت خم
      
      سلام لطمه دیده، سؤال! محسنت کو؟
      کجاست غنچه ی تو، کجاست یار و همدم
      
      سلام بی نشانه ، سلام درد شانه
      سلام خاک کوچه ، سلام مسجد غم
      
      سلام ای مدافع ، سلام دست رافع
      سلام دست مجروح ، سلام روی مبهم
      
      سلام دل شکسته ، سلام دست بسته
      سلام شیر خیبر ، سلام مرد عالم
      
      سلام شاه مردان ، سلام چشم گریان
      سلام مرد خانه، سلام چشم محرم
      
      سلام، کوثرت کو؟ کجاست یاور تو؟
      سلام غیرت الله ، بگو که همسرت کو؟
      
      سعید توفیقی



موضوعات مرتبط: آغاز فاطمیه

برچسب‌ها: آغاز فاطمیه مهدی وحیدی
[ 21 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام بستری بی بی(ع)


      ای جان بر لب آمده ؛ جانی برای من
      پا رو به قبله ؛ تاب و توانی برای من
      
      خیلی توقع علی از تو زیاد نیست
      تنها همین که زنده بمانی برای من
      
      جای تو روی چشم ؛ انار شکسته ام
      کی گفته است بار گرانی برای من
      
      یک ذره هم به فکر خودت باش فاطمه
      بس نیست این همه نگرانی برای من؟
      
      من بی قرار لحظه ای آرامش توأم
      اما تو فکر پختن نانی برای من
      
      دنیای مهر و معرفتی که گذاشتی
       نه سال عاشقانه جوانی برای من
      
      این چشم های بی رمقت داد میزند
      تا رفتنت نمانده زمانی برای من
      
      در پاسخ سلام فقط سعی میکنی
      تا پلک ها به هم برسانی برای من
      
      من که گله ندارم از این وضع؛ بگذر از
      تغییر شکل قد کمانی برای من
      
      
      بس کن تو حرف غسل و کفن؛ میشود عزیز
      از آیه های عشق بخوانی برای من
      
      در این سه ماه سرخ به زحمت گذاشتی
      از مرگ خود چقدر نشانی برای من
      
      در بین شهرِ تنگ نظرها نگفتمت بانو
      فقط توئی که امانی برای من
      
      پس این وداع چیست خداحافظی چرا؟
      یعنی نمیشود که بمانی برای من
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**************************


      خرمن آسودگی شرار بگیرد
      چادر مادر اگر غبار بگیرد
      
      وای  از آن لحظه ی بدی که ببینی
      گوشه ای از دامنش به خار بگیرد
      
      فصل خزانش،  بهار خوشه ی اشک است
      فاطمیه باغ گریه بار بگیرد
      
      شام عروسی به فکر سائل خویش است
      جامه ی نو داده، وصله دار بگیرد
      
      حُرمت میلش ببین که تا به کجاهاست
      رفته برایش خدا انار بگیرد
      
      دست علی گرچه بسته در اُحد امروز
      دست ورم کرده ذوالفقار بگیرد
      
      بد لگدی بود...محسن ازنفس افتاد
      خواست که طفلی ز در فشار بگیرد
      
      گریه ی زهرا به اختیار خودش نیست
      از در و همسایه اختیار بگیرد
      
      ماندم از آن بازوی شکسته، چگونه
      آمده پای تنور کار بگیرد؟
      
      گودی چشمش مرا کشانده به گودال
      تا مژه ام زخم بیشمار بگیرد
      
      با دلِ خون رفت از مدینه، علی هم
      مانده برایش کجا مزار بگیرد
      
      وحید قاسمی

**************************

      هرچند که به قصد شهادت مرا زدند
      تا گُم شود مسیر سعادت مرا زدند
      
      از کوچه های کینه ی دیرینه آمدند
      با عقده از مقام سیادت مرا زدند
      
      جا ماندگان قافله عصر جاهلی
      دیوانه وار ، از سر عادت مرا زدند
      
      با علم اینکه کعبه آمال من علیست
      در طوف کعبه وقت عبادت مرا زدند
      
      با اینکه خسته بودم و بیمار و داغدار
      همسایه ها بجای عیادت مرا زدند
      
      بعضی برای دلخوشی دخترانشان
      با تازیانه های حسادت مرا زدند
      
      من بار شیشه داشتم امّا شکسته شد
      از بسکه بی امان و به شدت مرا زدند
      **
      میمانم عاشقانه در این روزهای سخت
      باشی کنار من اگر این روزهای سخت
      
      حالا فقط به پیش تو بودن دلم خوش است
      در غربتم پس از پدر این روزهای سخت
      
      اجر رسالت است که دیگر برای ما
      حتی نمانده یک نفر این روزهای سخت
      
      زانو بغل نگیر عزیزم دلم گرفت
      ماتم نگیر اینقدر این روزهای سخت
      
      بیرون که میروی دل من شور میزند
      این روزهای پر خطر این روزهای سخت
      
      داری تو هم شبیه به من پیر میشوی
      نفرین روزگار بر این روزهای سخت
      
      دستم شکسته حیف به دردت نمیخورد
      بی فایده است این سپر این روزهای سخت
      
      فردا غروب میروم ، آماده شو علی
      کم کم برای سخت ترین روزهای سخت
      
      مصطفی متولی

**************************


      این خانه بی تو بی سر و سامان بماند
      خون بر جگرها ؛ اشک بر مژگان بماند
      
      آبادی یثرب بدون تو خرابه است
      حتی فدک هم بعد تو ویران بماند
      
      زینب برای دردهایت نذر کرده
      پرسید از من دارد این امکان بماند
      
      گفتم بگو از دردهایت مهربانم
      گفتی تو با چشم پر از باران ...بماند
      
      دستار بستی که سرت آرام گیرد
      یا زخم روی ابرویت پنهان بماند
      
      ...پای تنورت روز آخر گریه کردی
      یعنی سری در دست این و آن بماند
      
      محسن حنیفی



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: اشعار ایام بستری بی بی(ع) مهدی وحیدی
[ 21 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(عج) در ایام فاطمیه


      آمد محرّم علی و ماه فاطمه
      آتش گرفته جان تو از آه فاطمه
      
      با ذوالفقارِ خون جگر خورده در نيام
      بازآي خون فاطمه خونخواه فاطمه
      
      بازآي تا تو روضه بخواني برايمان
      با هاي هايِ گريه ي جانکاه فاطمه
      
      بي شک سه ماه خوانده تو را با دو چشم تر
      بالاي قبر محسن شش ماهه، فاطمه
      
      آه از ميان آن در و ديوار شد شروع
      بعد از نبي سلوک الي الله فاطمه
      
      پشت در و کنار بقيع و به روي ني
      معنا شده ست سرِّ فديناه فاطمه
      
      محشر، به پاست روضه ي ارباب بي کفن
      پيراهني ست کهنه به همراه فاطمه
      
      دارد به روی دست، دو دست قلم شده
      دستی که در مقام شفاعت علم شده
      
      یوسف رحیمی


**************************


      آقا سلام ؛ جمعه ی دلگیرتان بخیر
      قد قامت العزا ؛ غم تکبیرتان بخیر
      
      این جمعه هم براق تو را زین نکرده اند
      صبح غلاف کرده ی شمشیرتان بخیر
      
      دارد که آه میکشد و درد میکشد
      در این فراق رشته ی تدبیرتان بخیر
      
      جمعه ، تمام دشت پر از برکه های توست
      این جمعه نیست رحمت بی انتهای توست
      
      گرچه وظیفه ای ست برایت دعا کنم
      اما ظهور چشم به دست دعای توست
      
      این دردها که درد من است و گناه من
      همواره مایه ی غم و شرم و حیای توست
      
      اصلا بیا که گریه بریزم به پای تو
      حالا که فاطمیه بهار عزای توست
      
      آقا سلام گریه به چشم تر شما
      پایین نیامده ست تب مادر شما
      
      امروز هم که پا شده و راه میرود
      با پهلوی شکسته به دور و بر شما
      
      با اینکه بهتر است ولی میکشد تبش
      ذکر بلند ماه نمی افتد از لبش
      
      با اینکه فرصتش کم و کارش زیاد هست
      اما رها نمیشود از دست زینبش
      
      آقا کمک کنید غمش پیر کرده است
      او را ز مردمان سیر کرده است
      
      آقا کمک کنید هنوز هم به پشت در
      چیزی میان بال و پرش گیر کرده است
      
      بر شانه ی شکسته ی خود آه می برد
      هی درد را به زحمت خود راه می برد
      
      تا اینکه خوب خوب بگوید که چه گذشت
      همسایه را به جانب درگاه می برد
      
      نبضش چطور میزند این روز آخری
      گل کرده باز در دلش احساس مادری
      
      زینب ببین که چشم به راه تو مانده است
      تا که لباس رفتن او را بیاوری
      
      یک قایق شکسته که پارو نمیزند
      آخر پری که دست به جارو نمیزند
      
      یک مادری که دست به دیوار می رود
      دیگر به شانه های زمین رو نمیزند
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید



موضوعات مرتبط: امام زمان (عج)

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عج) در ایام فاطمیه مهدی وحیدی
[ 21 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی (ع)


      هفتاد و پنج روز تمام است مادرم
      افتاده بین بستر و حرفی نمی زند
      مخفی نموده صورت نیلی خویش را
      از چشمهای حیدر و حرفی نمی زند
      **
      چندیست که برای به پا ایستادنش
      دست کمک به جانب دیوار می زند
      هر شب کنار پهلوی نیلوفری او
      زانو بغل گرفته حسن زار می زند
      **
       تا لحظه ای که شانه به گیسوی من زند
      حتی تمام ثانیه ها را شمرده ام
      دیشب حسن به شرم به من گفت اینچنین
      زینب هنوز از غم مادر نمرده ام
      **
       نبضم شدید می زند این روزها دگر
      انگار خون به این دل مضطر نمی رسد
      پلکم پریده است خدایا به خیر کن
      گویا نفس به سینه ی مادر نمی رسد
      **
        فضّه به یک اشاره به ما گفت بس کنید
      دیگر دعا و ناله و امّن یجیب را
      مادر همین که رفت بگیرید بی صدا
      آرام زیر شانه ی مردی غریب را
      
      مهدی پورپاک



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی (ع) مهدی وحیدی
[ 21 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

فاطمیه و امام حسن(ع)


      بی تب و تاب خسته حالی بود
      سخت ، گیر شکسته بالی بود
      
      چادرش بین کوچه پا خور شد
      بس که از غم قدش هلالی بود
      
      مسجد و منبر رسول الله
      جای بابا چقدر خالی بود
      
      از دل آهی کشید با گریه
      خطبه هایش همه سوالی بود
      
      نفسش بار لخته ی خون داشت
      سوز آهش در آن حوالی بود
      
      خطبه اش جاودانه بر میگشت
      با قباله به خانه بر میگشت
      
      آه ظلم سقیفه بی حد شد
      راه کوچه به آینه سد شد
      
      همه ی نور... و چنگ تاریکی
      اتفاقی که باب خواهد شد
      
      ضرب دست چپش زبانزد بود
      زدن سیلی اش زبانزد شد
      
      هر قدر روی پا پریدم باز
      دست سنگینش از سرم رد شد
      
      بعد از آن راه خانه تا مسجد
      طول یک خط سرخ ممتد شد
      
      آنقدر به غرور من بر خورد
      حسنش کاش از غمش می مُرد
      
      چه بگویم که زار و مضطر گشت
      قد کمان بود و قد کمان تر گشت
      
      در مسیر عبور عابرها
      ریخت نیلوفری که پرپر گشت
      
  " فَرَفَسَها بِرِجلِه " ... ای وای
      آنقدر دور خویش مادر گشت
      
      پاره های قباله اش را ریخت
      آنکه تندیس بغض حیدر گشت
      
      هر قدم چشم او سیاهی رفت
      وسط کوچه موقع بر گشت...
      
      ...آه زخم هایش دوباره سر واکرد
      مرگ خود از خدا تمنا کرد
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید



موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: فاطمیه و امام حسن(ع) مهدی وحیدی
[ 21 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار آتش زدن درب خانه بی بی

      
      شهر آبستن غم هاست خدا رحم کند
      شهر این بار چه غوغاست خدارحم کند
      
      بوی دود است که پیچیده ، کجا میسوزد ؟
      نکند خانه ی مولاست خدا رحم کند
      
      همه ی شهر به این سمت سرازیر شدند
      در میان کوچه دعواست خدا رحم کند
      
      هیزم آورده که آتش بزنند این در را
      پشت در حضرت زهراست خدا رحم کند
      
      همه جمع اند و موافق که علی را ببرند
      و علی یکه و تنهاست خدا رحم کند
      
      بین این قوم که از بغض  لبالب هستند
      قنفذ و مغیره پیداست خدا رحم کند
      
      مادر افتاد و پسر رفت زدست ، درد این است
      چشم زینب به تماشاست  خدا رحم کند
      
      مو پریشان کند و دست به نفرین ببرد
      در زمین زلزله برپاست خدا رحم کند
      
      ماجرا کاش همان روز به آخر می شد
      تاز آغاز بلاهاست خدا رحم کند
      
      غزلم سوخت  دلم سوخت  دل آقا سوخت
      روضه ی ام ابیهاست خدا رحم کند ....
      
      یاسر مسافر
      
      *******************

      
      از پهلویی کبود و چشمی برآمده
      حتی صدای لنگه ی در هم درآمده
      
      جای لگد ،اصابت سیلی ومیخ در
      آه ای خدا چه بر سر این پیکر آمده
      
      ملجم گرفته است مگر دست را به پیش
      یا بر فراز نیزه ی کوفی سرآمده
      
      کاری بکن امام علی ای خدای عشق
      تا پشت درب خانه ی تو خیبر آمده
      
      میخ سه شعبه بوده مگر یا عمود این
      یا اینکه باز حرمله ی دیگر آمده
      
      نیزه نداشته است ، جسارت نمی کنم
      شاید که او برای سر مادر آمده
      
      نیزه نداشته است ، خدایا مرا ببخش
      یا شاید او برای سر حیدر آمده
      
      مادر خدا بخیر کند ، خواب دیده ام
      مادر بگو برای چه پیغمبر آمده
      
      حتی صدای لنگه ی در هم در آمده
      از پهلویی کبود و چشمی برآمده
      
      نادر حسینی
      
      *******************
      
      
      با پا زدند بردر و در را صدا زدند
      بی اطلاع آمده و بی هوا زدند
      
      دیدند چون حریف نبردش نمیشوند
      دستش طناب بسته به او پشت پا زدند
      
      یک عده جاهل متجاهر به فسق هم
      لب تشنه آمدند ولی آب را زدند!!
      
      یک دسته مس که رنگ طلا هم ندیده اند
      تهمت به بی کفایتی کیمیا زدند
      
      با جمع نا منظمشان سنگریزه ها
      سیلی به روی مادر آیینه ها زدند
      
      شیطان پرست های به ظاهر خدا پرست
      حتی تو را برای رضای خدا زدند!!
      
      تحریف کرده اند تو را تازیانه ها
      از بس که حرفهای تو را نا به جا زدند
      
      حالا که میشود اگر آن سالها نشد
      پرسیدن همین که شما را چرا زدند؟؟
      
      رضا جعفری
      
      *******************
      
      
      پرواز آسمانی او را مَلک نداشت
      ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت
      
      سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست
      آن نور ناب واهمه ای از محک نداشت
      
      مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب
      حتی دو دست باز برای کمک نداشت
      
      این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!
      ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟
      
      می‌پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان
      گلدان یاس باغچه من ترَک نداشت
      
      خورشید و ماه را به زمینی فروختند
      ای کاش خاک تیره یثرب فدک نداشت
      
      امید مهدی نژاد
      
      *******************
      
      
      درد سر ، بین گذر ، چند نفر، یک مادر
      شده هر قافیه ام یک غزل درد آور
      
      ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری
      امنیت نیست از این کوچه سریع تر بگذر
      
      دیشب از داغ شما فال گرفتم ، آمد :
      دوش می آمد و رخساره ...نگویم بهتر!
      
      من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم،
      نا خود آگاه به یاد تو می افتم مادر
      
      چه شده ،قافیه ها باز به جوش آمده اند:
      دم در، فضه خبر، مادر و در، محسن پر !
      
      کاظم بهمنی
      
      *******************
      
      
      شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد
      کوچه در آتش و خون داشت جهنم می شد
      
      "باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را...."
      روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد
      
      بین دیوار و در انگار زنی جان می داد
      جان به لب از غم او عالم و آدم می شد
      
      لااقل کاش دل ابر برایش می سوخت
      بلکه از آتش پیراهن او کم می شد
      
      زن در این برزخ پر زخم چه رنجی دیده است؟
      بیست سالش نشده داشت قدش خم می شد
      
      تا زمین خورد صدا کرد "علی چیزی نیست"
      شیشه ای بود که صد قسمت مبهم می شد
      
      آن طرف مرد سکوتش چقدر فریاد است
      روضه جان سوز تر از غربت او هم می شد؟
      
      "میخ کوتاه بیا همسرم از پا افتاد
      میخ هر لحظه در این عزم مصمم می شد
      
      غنچه دارد گل من تیغ نزن بی انصاف
      حیف،بابا شدنم داشت مسلم می شد"
      
      ناگهان چشم قلم تار شد و بعد از آن
      کربلا بود که در ذهن مجسم می شد
      
      کوچه در هیأت گودال در آمد آن گاه....
      بارش نیزه و شمشیر دمادم می شد
      
      اشک خواهر وسط هلهله طوفانی بود
      اشک و لبخند در این فاجعه توأم می شد
      
      سیبِ سرخی به سر شاخه ی نیزه گل کرد
      داشت اوضاع جهان یکسره درهم می شد
      
      که قلم از نفس افتاد،نگاهش خون شد
      دفتر شعر پر از واژه ی شبنم می شد
      
      کاش همراه غزل محفل اشکی هم بود
      روضه خوان، مقتل خونین مقرم می شد
      
      سیدمسیح شاه چراغی
      
      *******************
      
      
      دنیا برایش،عالم بالا برایش
      چیزی نمی آید به ذهنم ماورایش
      
      بگذار تا اینبار هم راوی بمانم
      بگذار تا این قصه را از ابتدایش...
      
      روزی که بابا چشم بست و دختری ماند
      تنهای تنها با تمام ماجرایش:
      
      این روزها حتی سلامش بی جواب است
      جز غربت و غم نیست دیگر آشنایش
      
      خورشید بود و روی دنیا نور می ریخت
      بی شک ولی شب نقشه ای دارد برایش
      
      پرمدعا!دستت قلم!هی!باتو هستم!
      تاریکی مطلق! رهایش کن! رهایش
      
      یک نیمه از خورشید را خاموش کردی
      تو یار ابلیسی؟خودش؟نه، مقتدایش
      
      این شعر بوی دود و بوی خون گرفته
      این شعر مثل کوچه و حال و هوایش
      
      ای کاش می مردم در این بیتی که گفتم:
      او بود و یک میخ و دری که شعله هایش...
      
      دارد صدای گریه ای می آید از دور
      آیا به دادش می رسد آخر خدایش؟!
      
      دستی به پهلو، دست دیگر رو به بالا
      بگذار تا آمین بگویم با دعایش!
      
      دارم میان گریه( زَه...را) می نویسم
      این واژه من را می کشد با هر هجایش
      
      دیگر برای باقی اش حرفی ندارم
      دیگر پری قصه نا پیداشت جایش
      
      اما کسی می آید و می گوید ازاو
      روزی برایم قصه را تا انتهایش...
      
      حسن اسحاقی
      
      *******************
      
      
      غرور شوهر من را چرا لگد کردید؟
      شما جماعت نامرد واقعاً مردید؟
      
      به دست بسته و بغض کسی نمی خندند
      شما خلایق بی عاطفه چه بی دردید
      
      تن نبی خدا بین قبر می لرزید
      دل شکسته او را دوباره خون کردید
      
      به جای دسته گل جای تسلیت دیدم
      بغل بغل به دو صد چوب و هیزم آوردید
      
      شکست آینه دلخوشی من مردم
      تمام شد قضیه؛ سوی خانه برگردید
      
      وحید قاسمی



موضوعات مرتبط: حمله به بیت مولا

برچسب‌ها: اشعار آتش زدن درب خانه بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه

      زبانحال امام علی(ع)
      
      سامان من اگر به هم این گونه خورده است
      آرامش مرا غم هجر تو برده است
      
      دیروز تا کنون چقدر خورده ام زمین
      از دخترت بپرس دقیقاً شمرده است
      
      زینب اگر نبود علی نیز مرده بود
      داغت مرا به موج هلاکت سپرده است
      
      از آن شبی که جسم تو را دفن کرده ایم
      طفلک حسین لقمه غذایی نخورده است
      
      دور و بر لب حسنم سرخ و زخمی است
      از بس که بغض کرده و دندان فشرده است
      
      خیره شده به نقطه ای و گریه میکند
      آن روز را هنوز ز خاطر نبرده است
      
      مقداد صبح آمد و میگفت یاعلی
      فهمیدم از چه بود که یار تو مرده است
      
      اینها و نبش قبر تو؟ هیهات فاطمه
      آسوده باش شوهر تو که نمرده است
      
      قنفذ ز مالیات شنیدم معاف شد
      این ها همه ز کشتن تو آب خورده است
      
      علی صالحی
      
      *******************
      
  
     
      رفتی علی بدون تو بی بال و پر شود؟
      بعد از تو کیست تا که برایم سپر شود؟
      
      الان مغیره آمد ازاینجا عبور کرد
      میخواست تا دوباره حسن خونجگر شود
      
      رنجی کشیده ای که خودم دانم وخودت
      رفتی بدون اینکه کسی با خبر شود
      
      حالا برای نبش مزار تو آمدند
      تا زخم کاری جگرم بیشترشود
      
      زهرا قرار بود بمانی کنارمن
      نه اینکه بی تو شوهر تو دربدر شود
      
      این ذوالفقار بی تو برایم عصاشده
      رفتی که ذوالفقار علی بی اثرشود
      
      مهدی نظری
      
      ********************
      
      از ماجرای بال و پرت حرف می زنند
      از پلک نیمه جان و ترت حرف می زنند
      
      دیوار و در برای دل بی قرار من
      ازناله های پشت درت حرف می زنند
      
      زینب حسن ، برای من از نیمه های شب
      ازدرد های بی خبرت حرف می زنند
      
      دیوارهای خانه که از حال و روز تو...
      ...با من همیشه از کمرت حرف می زنند
      
      هرشب ستاره های سماء با نگاه من
      از رنگ تیره ی قمرت حرف می زنند
      
      گلهای لاله ی لبت تو از برای من
      از گریه های هر سحرت حرف می زنند
      
      زهرا بگو زمحسن من تا که نشنوم
      اسماء و فضه از پسرت حرف می زنند
      
      رفتی و بچه ها همه شب با من علی
      از غربت تو و سفرت حرف می زنند
      
      وقتی تو را شبانه سپردم به آسمان
      دستان خاکی پدرت حرف می زنند
      
      محمد جواد قدرتی
      
      ******************
      
      
      بدون یار شدم، رفت آنکه یارم بود
      همان که وقت غم و غصه غمگسارم بود
      
      از این قنوت و از این دست های خالی من
      مشخص است که هم دار و هم ندارم بود
      
      مرا به تیغ نیازی نبود تا او بود
      به ذوالفقار چه حاجت که ذوالفقارم بود
      
      نکشت و کشت مرا ، جان گرفت و هم جان داد
      تبسمش، که تسلای قلب زارم بود
      
      هزار گل پس از او روی بسترش جا ماند
      ولی مدینه نفهمید او بهارم بود
      
      منم پیمبرِ بعد از پیمبر خاتم
      که گریه، وحی من و چاه کوفه، غارم بود
      
      در آن زمان که عدو خواست تا مرا ببرد
      جواب محکم زهرا «نمی گذارم» بود
      
      سکوت کردم و آهی کشیدم آن وقتی
      که در نماز عشا، دومی کنارم بود
      
      پیمان طالبی
      
      ********************

      
      تو نیستی و باز شدم بی قرار تو
      با پهلوی شكسته شدم سوگوار تو
      
      حتی كسی به دختر تو تسلیت نگفت
      غیر از علی و حضرت پروردگار تو
      
      بی تو از این به بعد فقط گریه می كنم
      تا آن زمان كه باز بیایم كنار تو
      
      شب ها ببین چگونه تنم را كشان كشان
      بر خاك می كشم، برسم تا مزار تو
      
      با بودن تو حُرمت ما برقرار بود
      رفتی و رفت حُرمت ایل و تبار تو
      
      این شهر، شهر توست ولی خوب تا نكرد
      با دختر یتیم تو، با یادگار تو
      
      تو نیستی و بر سر من داد می زنند
      نفرین به روزگار من و روزگار تو
      
      بی احترامی به علی؟! خاك بر سرم
      شرمنده ام كه بسته شده دست یار تو
      
      خِیرت قبول، فضّه برایم به درد خورد
      ممنونم از تو و كرم ماندگار تو
      
      علی اكبر لطیفیان

      
      *******************

      
      رفتي اما صداي تو باقي است
      دختر تو به جاي تو باقي است
      
      دور تا دور بيت الاحزانت
      گريه و هاي هاي تو باقي است
      
      رفتي اما كنار اين خانه
      التماس گداي تو باقي است
      
      بين سجاده‌ي پر از نورت
      ربّناي دعاي تو باقي است
      
      روي تابوت چوبي ات بانو
      آخرين خنده هاي تو باقي است
      
      روي خاكستر در خانه
      تكه اي از صداي تو باقي است
      
      رفتي اما ميان كوچه ي شهر
      سرخي ردّ پاي تو باقي است
      
      ازلي طينت ، آفتاب الست
      تا ابد ماجراي تو باقي است
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      *********************

      
      خوابش نبرده است که لالایی تو نیست
      آغوش مادرانه ی رویایی تو نیست
      
      حس میکنم که در جگر دخترانه اش
      جایی برای ماتم دریایی تو نیست
      
      گفتم که مادرت همه جا هست باز گفت
      اینکه نشان قبر معمایی تو نیست
      
      می آید این قنوت به چادر نماز تو
      جز او کسی که زینب زهرایی تو نیست
      
      با اینکه خوب شانه به مویش زدم ولی
      دستی شبیه دست مسیحایی تو نیست
      
      زینب به غیر غصه که چیزی نمی خورد
      حالا که سفره های پذیرایی تو نیست
      
      من جای تیغ، دست به دستاس می برم
      این پیر مرد، حیدر مولایی تو نیست
      
      محمد امین سبکبار
      
      ********************
      
      چه كرد و آه چه بد كرد دست من با من
      تو را سـپـرد بـه آغـوش خاك امـا من
      
      هـنوز هم كه هنوز است توي اين فكرم
      «تويی كه در دل اين خاك خفته ای يا من؟»
      
      تـو را زدند، خـودم اين شكنجه را ديـدم
      و سوختم، چـه كشيدم از آن تمـاشـا مـن
      
      اگر چـه رفـته ای امـا ميان مـا بـانـو
      بدان كه فـاصله اي نيست،مثل من تا من
      
      تـو تـوی خاك وَ اين دستهاي من خاكي
      كــه بود آنكه به خاكت سپرد؟ آيـا من...؟
      
      دلـم گرفت، كلامی بگو، وَ راحت باش
      كسي كـنار مـزار تـو نيست، تـنها مـن...
      
      علی اصغر ذاکری
      
      *********************
      
      مولای درد با غم زهرا چه می‌کنی؟
      بی‌کس شدی! چه بی‌کس و تنها چه می‌کنی
      
      زهرا شکست دست تو را بسته دید؛ نه؟
      با سنگ‌ها و زخم‌زبان‌ها چه می‌کنی
      
      گفتی که مرگ فاطمه تیری به چشم بود
      با اشک‌های زینب کبرا چه می‌کنی
      
      تسکین‌دهنده‌ی دردهای بی‌کسان
      امروز، دردهای خودت را چه می‌کنی
      
      یک چاه، حرف تو را می‌شنید! چاه!
      با چشم‌های خونی مولا چه می‌کنی؟
      
      علی صفری
      
      **********************                  

      
      علي چگونه نگريد، دگر توانش رفت
      شکسته‌بال، پرستو از آشيانش رفت
      
      به ناله سر بگذارد به زانوي غربت
      که شاخه ياس کبودي ز بوستانش رفت
      
      درون چاه، پر از آه مي‌کند نجوا
      کنون که جلوه‌ي ماهش از آسمانش رفت
      
      نگاه خسته‌ي مولا شده‌ست ملتمسش
      و هر چه کرد تمنا کمي بمانش، رفت
      
      پس از مصيبت سنگين حضرت زهرا
      امير فاتح خيبر رمق ز جانش رفت
      
      عادل حسین قربان
      
      *********************
    
      
      ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها
      از بی خبری های من و دربدری ها
      
      ای فاطمه ! تنهاتر از آنم که بگویم...
      بر من چه گذشت از غم بی بال و پری ها
      
      انگار به تاوان گناهی که ندارم
      در آتشی افتاده ام از خیره سری ها
      
      دور از تو ، نفس در نفسِ چاه شدن ها
      دردا ! غم پنهان چنین خون جگری ها
      
      بوی تو هنوز از خَمِ این کوچه می آید
      از کوچه ی تنهایی و بی همسفری ها
      
      مانند یتیمی که سر راه تو باشم...
      در حق دلم ، کرده ای  ای زن ! پدری ها
      
      ای کاش صدایم کنی از حنجره ء چاه
      ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها...
      
      ابراهیم قبله آرباطان
      
      **********************
      
      رفتی و چشمهای مرا تار کرده ای
      طفلان خویش را هم عزادار کرده ای
      
      خانه نشین ترین همه روزگار را
      در غربت مدینه گرفتار کرده ای
      
      رفتی و ناتوانی این غم کشیده را
      بر ناکسان شهر پدیدار کرده ای
      
      دیگر کسی جواب مرا هم نمی دهد
      یعنی مرا بدون طرفدار کرده ای
      
      من بی تو ؟ تو بدون من ؟ ای وای برعلی
      دیدی مرا چه بی کس و بی یار کرده ای
      
      رفتی و یادگاری آن روز شوم را
      نقاشی روی در و دیوار کرده ای
      
      یادم نمی رود که برای دفاع من
      خود را اسیر پنجه مسمار کرده ای
      
      محمد بیابانی
      
      *****************
      
      برگرد دردهاي دلم را دوا كني
      حاجت به حاجت جگرم را روا كني
      
      برگرد تا  كه با همه ي مادري خويش
      گندم براي سفره ي ما آسيا كني
      
      بايد تو را  دوباره ببينم .....صدا كنم
      بايد مرا دوباره ببيني ......صدا كني
      
      خيلي دلم گرفته سر چاه ميروم
      برگرد خانه تا كه مرا رو برا كني
      
      برگرد تا كه طبق روال هميشه ات
      قبل از خودت سفارش همسايه را كني
      
      اين بچه ها بدون تو چيزي نمي خورند
      برگرد تا دوباره خودت سفره وا كني
      
      از من مراقبند تو ناراحتم مباش
      بايد كه افتخار به اين بچه ها كني
      
      من هستم و به نيت نبش مزار تو...
      اصلا نياز نيست كمي اعتنا كني
      
      با ذوالفقار بر سر خاكت نشسته ام
      وقتش شده دوباره برايم دعا كني
      **
      توليت حريم بلندت با من است
      با  شرط اينكه تو نجفم را بنا كني
      
      علي اكبر لطيفيان

      
      ******************

      
      زمین ز سیل سرشکم به آه افتاده
      درون اشک روان عکس ماه افتاده
      
      به حال غربت حیدر مدینه خندیده
      صدای ناله ام آخر به چاه افتاده
      
      کنون بیا به تماشای فاتح خیبر
      اسیر موج بلا بی پناه افتاده
      
      شبانه در پی ات آیم ولی ببین زینب
      گرفته دامن من را به راه افتاده
      
      بر آن سرم که بیایم ولی چه سازم باز
      که چشم من به در قتلگاه افتاده
      
      تمام لشگر حیدر تو بودی و محسن
      کنون به خاک نو این بی سپاه افتاده
      
      حسن لطفی
      
      ********************
      
      در یاد داری ، یک زمان من بودم و تو...
      بی حرف و بی شرح و بیان من بودم و تو...
      
      من باعث خلق جهان ، تو باعث من
      آری ، عدم بود و در آن من بودم و تو...
      
      نُه سال نه ، از اول ایجاد هستی
      ایجاد شور عاشقان ، من بودم و تو...
      
      آن روز را در کوچه از یادم نرفته
      تنها میان دشمنان ، من بودم و تو...
      
      من بودم و تو... در میان موج آتش
      در صید دام آنزمان ، من بودم و تو...
      
      حتی سلامم ، بی تو حرفی بی جوابست
      ای پاسخت آرام جان ، من بودم و تو...
      
      در بستر افتادی و از من دیده بستی
      دریای اشک بی کران من بودم و تو...
      
      از دیده رفتی و عیان در روزگاری
      جاری به طول هر زمان ، من بودم و تو...
      
      مجید پوریان منش

      
      ****************
      
      کار من در غم جانسوز تو اشک افشانی ست
      روز و شب، پهنه ی دریای دلم توفانی ست
      
      در دل این شب تاریک، من و بغض و سکوت...
      بانگ یا فاطمه در حنجره ام زندانی ست
      
      آه ! هر روز که از رفتن تو می گذرد
      مثل دردی است که هر لحظه آن طولانی ست
      
      خرمن عمر مرا آتش غم دور زده
      با چنین حال، بدان سوختن من آنی ست
      
      آتش و نعره و شمشیر سپر جان تو بود
      بی گمان معنی این کار بلا گردانی ست
      
      دردهایم نه همین است که اینجا گفتم
      این فقط گوشه ای از آنچه خودت می دانی ست
      
      بی جهت نیست اگر زینب تو می گوید:
      هیچ مردی به غریبی تو ای بابا... نیست
      
      سید محمد بابامیری
      
      *******************

      
      گرد هم آوردند ماتمهای عالم را
      وقتی جدا كردند همدمهای عالم را
      
      از ع‍ِطر یاسم بادهای ساحل غربی
      از یاد می‌بردند مریم‌های عالم را
      
      تا صبح بر گلبرگ زردش گریه خواهم كرد
      شرمنده خواهم كرد شبنم‌های عالم را
      
      انگار یك جا بر سرم آوار می‌كردند
      تیغ تمام ابن‌ملجم‌های عالم را
      
      من پشت پرچین بهشت كوچكم دیدم
      هیزم به دوشان جهنم‌های عالم را
      
      ما‌هم هلالی می‌شد و من در حلولی سرخ
      می‌دیدم آغاز محرمهای عالم را
      
      محمد مهدی سیار
      
      ******************

      
      با رفتنش تمامی غم ها به من رسید
      درد دو ماه فاطمه یکجا به من رسید
      
      اول قرار  بود که باهم سفر کنیم
      رفتن به او رسید و تمنا به من رسید
      
      بی او شکست خورده ی تاریخ میشدم
      با فاطمه، ولایت عظمی به من رسید
      
      آخر نشد طبیب برایش بیاورم
      حسرت ز درد ام ابیها به من رسید
      
      او رو سپید شد که بلا را به جان خرید
      خجلت ز روی حضرت طاها به من رسید
      
      یادم نمی رود که چگونه تلاش کرد
      در زیر تازیانه ی اعدا به من رسید
      
      در طول زندگانی از خود گذشته اش
      یا به خدا و یا به نبی یا به من رسید
      
      هرچند آستین به دهان ناله می زدند
      اما صدای زینب کبری به من رسید
      
      تقسیم کار خانه به نفع علی نبود
      وای از دلم که شستن زهرا به من رسید
      
      از بس غریب بودم و بی کس به وقت دفن
      تسلیت از خدای تعالی به من رسید
      
      اهل مدینه راحت و آرام خفته اند
      بیداری همیشه ی شبها به من رسید
      
      نه اینکه دست خویش کشیدم به زخم او
      زخمش ز بسکه بود هویدا به من رسید
      
      جواد حیدری

      
      ****************

      
      بوی آواز یا کریمی نیست
      خانه ؛ آن خانه ی قدیمی نیست
      
      نفس خستگی دستاسی
      خفته بر پاره ی گلیمی نیست
      
      بین این کوچه های دلتنگی
      هیچ کس با علی صمیمی نیست
      
      آفتاب دلش دو نیمه شده است
      نیمه ای ابری است و نیمی نیست
      
      بعد زهرا به جز غم غربت
      در دل کوچه ها نسیمی نیست
      
      .......روز آغاز می شود ، اما
      خبری جزشب یتیمی نیست
      
      عباس محمدی

      



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه

   
      امن یجیب خوانم و شب را سحر کنم
      با دانه های اشک لبان تو تر کنم
      
      خانه خراب می شوم آخر ز داغ تو
      پیچیده ام به خویش چه خاکی به سر کنم
      
      اما اگر قرار شد از پیش من روی
      ماندم چگونه این جگرم را خبر کنم
      
      بر روی دامنم بگذارم سر تو را
      تا سیر این جمال کبودت نظر کنم
      
      از بس نگفته ای که چرا سینه ات شکست
      آخر شکایت تو به نزد پدر کنم
      
      اصلا خودت بگو که من غیرتی چه سان
      از این مسیر قتلگه تو گذر کنم
      
      از درد ها برای تو حرفی نمی زنم
      از ترس این که غصه تو بیشتر کنم
      
      یادت که هست آن سپرت را فروختی
      تکلیف بود سینه خود را سپر کنم
      
      خود را زدم به شعله که سالم ببینمت
      قربان موی تو صدها پسر کنم
      
      فرصت نداد تا که خودم را عقب کشم
      پهلو تهی ز ضربه دیوار و در کنم
      
      قاسم نعمتی
      
      *********************
      
      
      خاری به چشمهای من انگار می کِشی
      وقتی که آه از آن دل خونبار می کشی
      
      با خرمنی سپید ز گیسوی خود مرا
      روزی هزار بار تو بر دار می کشی
      
      بر زانوان بی رمقت راه می روی
      بر شانه بار غصه ی بسیار می کشی
      
      انگار سوی چشم تو از بین رفته است
      که این گونه هی تو دست به دیوار می کشی!
      
      شانه به موی دختر دردانه می زنی
      دستی بر آن نگاه گهر بار می کشی
      
      جاروی خانه ... پخت غذا ... روز آخری ...
      داری چقدر از این بدنت کار می کشی...؟
      
      این رو گرفتن تو مرا کشت! ... از چه رو
      چادر به روی دیده و رخسار می کشی؟
      
      معلوم می شود زنفسهای سرخ تو
      دردی که از جراحت مسمار می کشی
      
      ای قبله ی کبود! که با هر نگاه خود
      طرحی ز آتش در و دیوار می کشی
      
      خود را درست لحظه ی پرواز از قفس
      من را شبیه مرغ گرفتار می کشی
      
      خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا
      داری به زیر این همه آوار می کشی!
      
      دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی
      حالا که آه از آن دل خونبار می کشی
      
      هادی ملک پور
      
      *****************
      
      
      این روزهای آخر عمرت بیا بخند
      اصلاً برای من نه برای خدا  بخند
      
      گفتی که گریه هات مرا میکشد علی
      یا گریه میکنم سر سجاده یا بخند
      
      گفتی بلند شو به سوی مسجدت برو
      اینگونه که نمیروم اول شما بخند
      
      باشد قبول رو زدن من قبول نیست
      پس لا اقل به خاطر این بچه ها بخند
      
      اصلاً بنا شد اگر خنده ای کنی
      این سینه ات شکسته فقط بی صدا بخند
      
      وقتی خداست منتظر خیر مقدمت
      خوشحال باش گریه چرا ؟غصه چرا ؟غم چرا؟ بخند
      
      علی اکبر لطیفیان
 
      
      *******************
      
      
      با سینه ی شکسته علی را صدا مکن
      این گونه پیش من کفنت را سوا مکن
      
      هفتاد و پنج روز، زمن رو گرفته ای
      امروز را بیا و از این کارها مکن
      
      من رو زدم تو خنده به تابوت می کنی؟
      اینگونه با دلی که شکسته است تا مکن
      
      پیراهن اضافه نداری عوض کنی
      پس بر لباس خونی خود اعتنا مکن
      
      از این طرف به آن طرف خانه پیش من
      پیراهن حسین مرا جا به جا مکن
      
      من بیشتر به فکر توأم درد می کشی
      پس زودتر برو، برو فکر مرا مکن
      
      هر قدر هم که باز بگویم نرو بمان
      بی فایده است پس برو و پا به پا مکن
      
      اصلا بیا بدون خداحافظی برو
      حتّی برای ماندن من هم دعا مکن
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      ***************

      
      وقتش شده نگاه به دور و برت کنی
      فکری برای این همه خاکسترت کنی
      
      عذر مرا ببخش، دوایی نداشتم
      تا مرهم کبودی چشم ترت کنی
      
      امشب خودم برای تو نان می پزم ولی
      با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی
      
      مجبور نیستی، که برای دل علی
      یک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنی
      
      من قبله و تو در شرف روبه قبله ای
      پس واجب است روی به این همسرت کنی
      
      زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم
      تو بهتر است، فکری برای پرت کنی
      
      ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین
      معجر ببافی و کفن دخترت کنی
      
      من، زینب، حسن، همه ناراحت توأیم
      وقتش شده نگاه به دورو برت کنی
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *****************
      
      
      زهراست ، یادگاری نور خدای من
      خورشید صبح و ظهر و غروبِ سرای من
      
      پرواز می کنیم از این خانه تا خدا
      من با دعای فاطمه او با دعای من
      
      ما نور واحدیم ، نه فرقی نمی کند
      من جای او بتابم و یا او به جای من
      
      مست تجلیات خداوندی همیم
      من با خدای اویم و او با خدای من
      
      یک طور حرف می زند انگار بوده است
      در ابتدای خلقت و در ابتدای من
      
      دنیا! تمام آنچه که داری برای تو
      یک تار موی خاکی زهرا برای من
      
      کاری که کرد فاطمه کار امام بود
      زهراست پس علی من و مرتضای من
      
      ما یک سپر برای جهازش فروختیم
      چیزی نبود تا که بمیرد به پای من
      
      هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است
      از من مگیر دلخوشی ام را خدای من
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *****************
      
      
      هر چند پر شکسته شدی و نمی پری
      اما هنوز، مثل همیشه کبوتری
      
      شکر خدا که پاشدی و راه می روی
      انگار فاطمه کمی امروز بهتری
      
      حتی برای دلخوشیِ ما... چه خوب شد
      مشغول کارِ خانه شدی روز آخری
      
      شانه زدی به موی پریشان دخترم
      می خواستی نشان بدهی باز مادری
      
      با این قنوت نا متعادل چه می کنی
      داری دعا به خانه ی همسایه می بری!؟
      
      هر چند خنده می کنی از دیدنم، ولی
      با طرز راه رفتن خود گریه آوری
      
      بانو! تو را قسم به دلم احتیاط کن
      وقتی که دست جانب دستاس می بری
      
      کم کم بساط زندگیم جمع می شود
      آخر نگاه می کنی ام جور دیگری ...
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *****************
      
      
      زهرا ! چه کند می گذرد شستشوی تو
      نیمه شب است و تازه رسیدم به موی تو
      
      این گیسوی سپید به سنّت نمی خورد
      هجده بهاره ای و سپید است موی تو
      
      در من هزار بار تو تکثیر می شوی
      آیینه ام شکسته شدم روبروی تو
      
      ساقی کوثری من اصلا برای توست
      اما چگونه آب بریزم به روی تو
      
      گلبرگ های خشک تو را آب می زنم
      تا در مدینه پخش شود عطر و بوی تو
      
      ای در تمام مرحله ها پا به پای تو
      با خود مرا ببر که شوم کو به کوی تو
      
       علی اکبر لطیفیان
      
      *****************
      
      
      سپرده ام به کنیزان و هر چه نوکرتان
      که آینه نگذارند، در برابرتان
      
      که گیسوی تو یکی در میان پر از یاس است
      چه آمده است در این کنج خانه بر سرتان
      
      شکسته ای و همینکه به راه می افتی
      صدای آینه می آید از سراسرتان
      
      چه روی داده که حتی برای یک لحظه
      عقب نمی رود از روی چهره معجرتان
      
      نبیـنمت که به دیوار تکیه می آری
      کنار چشمهای غریب همسرتان
      
      کجاست شانه زدنها که کار هر شب بود
      به گیسوان همیشه نجیب دخترتان
      
      خدا به خیر کند این نفس زدنها را
      که سخت می رسد از سینه تا به حنجرتان
      
      ببین چگونه غرور شکسته ی مردی
      نشسته پای نفسهای رو به آخرتان
      
      علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه


       
      آن دوره عشق و وفا یادش بخیر
      اون روزگار با صفا یادش بخیر
      
      شب عروسی یادته بابات میگفت:
      پیرشی به پای مرتضی....یادش بخیر
      
      ****************
      
     
      ای جان من هرچند دیگر نیمه جانی
      اما برای رفتنت خیلی جوانی
      
      حالا که من اینجا غریبم باربستی
      حالا نمی شد بیشتر پیشم بمانی
      
      بابای خاکم ـ التماست می کنم که
      بی من مشوای مادرآب ـ آسمانی
      
      کمتر بگو با من امیرالمومنینم
      اشهد مگو با این زبان بی زبانی
      
      حالابرای اینکه من چیزی نفهمم
      درکوچه خاک چادرت رامی تکانی
      
      اندازه ی یک عمر پیرت کرده بانو
      سنگینی آن ضربه دست ناگهانی
      
      یک نیمه از روی تو صبح روشن من
       نیمی دگرمثل غروبی ارغوانی
      
      رو ازعلی می گیری اما زیرچادر
      پنهان نگرددمحرمم قدکمانی
      
      محسن عرب خالقی
      
      *******************
      
      
      ماندن که هست صحبت رفتن برای چه؟
      زهرای من حلالیت از من برای چه؟
      
      وقت نفس نفس زدنت پیش پای من
      لاله نریز این همه گلشن برای چه؟
      
      دارم به جمله ی پدرت فکر می کنم
      وقتی که هست فاطمه جوشن برای چه؟
      
      باشد نخند...از تو توقع نداشتم
      این دل شکسته هست شکستن برای چه؟
      
      زهرا کشان کشان دم در آمدی چرا؟
      گفتم نیا که...آمدی اصلا برای چه؟
      
      ما را برای همسفری آفریده اند
      بی من تلاش بهر پریدن برای چه؟
      
      اسما که بود دور و برت فضه هم که بود
      تابوت خویش خواستی از من برای چه؟
      
      هنگام دور گردن این پیرهن که شد
      جان حسین این همه شیون برای چه؟
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      ****************
      
      
      سنجاق را بگیر و به موی سرت بزن
      مثل گذشته لبخند به همسرت بزن
      
      دیگر بس است گردش دستاس و پخت نان
      دستی به خاک های پَر معجرت بزن
      
      ای رمز فتح کننده درهای خیبری
      وقتش شده ست سری به همسنگرت بزن
      
      ای سینه سرخ....آه....شکسته پر علی
      مرهم تهیه کن و به زخم پرت بزن
      
      حالا به میهمانی بابا که میروی
      سنجاق را بگیر و به موی سرت بزن
      
      علی آمره
      
      ****************
      
      
      جارو بدست می شوی و کار می کنی
      داری برای خانه غذا بار می کنی
      
      شکر خدا که پا شده ای راه می روی
      مثل قدیم با همه رفتار می کنی
      
      فضه برای تو اینجاست فاطمه
      تقسیم کار با تن بیمار می کنی
      
      لبخند می زنی دلم آرام تر شود
      یا سقف خانه بر سرم آوار می کنی
      
      وقتی سوال می کنم امروز بهتری
      جارو بدست می شوی و کار می کنی
      
      حسین رستمی
      
      ****************
      
      
      رخت عزا به قامت مهتاب می‌کند
      خورشید را دو مرتبه بی‌خواب می‌کند
      زود است ای کبوتر من! پرکشیدنت
      داغ تو استخوان مرا آب می‌کند...
      ***
      تاب و توان ز حنجر فریاد رفته است
      تیر بلا ز چله‌ی صیاد رفته است
      این پیکر نحیف که تشییع می‌شود
      سرمایه‌ی علی ست که بر باد رفته است
      
      هادی ملک پور
      
      ****************

      
      دائم به حال سجده دخیل دعا شود
      شاید که حاجتش ز عنایت روا شود
      
      گوید علی به ناله :خدایا مدد نما
      بار دگر سرای غمم با صفا شود
      
      یا رب به حرمت و به غرور شکسته ام
      راضی مشو که فاطمه از من جدا شود
      
      یا رب بیا و نذر علی را قبول کن
      زهرا شفا بگیرد و حیدر فدا شود
      
      یا رب مدد که باز نبینم مغیره را
      از دیدنش تمام وجودم عزا شود
      
      از هجمه ی پیاپی آن تازیانه اش
      دیگر امید نیست که زهرا به پا شود
      
      تا مزد بیشتری بگیرد ز دومی
      آنگونه زد که فاطمه دستش رها شود
      
      جواد حیدری
      
      ******************
      
      
      در خلسه سکوت پر از درد کوچه ها
      بانوی خانه ام چه غریبانه میروی
      
      داغت بسی گران و خودت چون پری زکاه
      خیلی سبک به دست و سر و شانه میروی
      
      بانوی کم توقع نه سال زندگی ...داری
      ...چقدر ساده از این خانه میروی
      
      مانند روز آمدنت بی سر و صدا
      بی هیچ زرق و برق ، تو حنانه می روی
      
      نیمی از نخل های مدینه از آن ماست
      اما شما چقدر غریبانه می روی
      
      وحید قاسمی
      
      *******************
      
      
      بانوی خــــــــــانه بار و بساط سفر مبند
      در پیش دیده های مـــــه آلوده ام مخند
      
      صیــــاد مهربان مرو از پیش صیــــد خود
      می میرد این پرنده پا بسته در کمند
      
      اسطــــوره شجاعت اعــــــراب بود ه ام
      اما مـــــرا خدنگ نگاهت ز پا فکنــــد
      
      از مردنـــــم ســــــه ماه گذشته مسیح من
      قرآن بخوان برای عـــــزای دلـــــم بلند
      
      یکبار بسته گشته دو دستم دگر بس است
      با رفتنت دوباره دو دست مـــــرا مبند
      
      وحید قاسمی
      
      ******************
      
      
      شکرخدا که ظاهراً امروز بهتری
      نان می پزی و دست به دستاس می بری
      
      باشد قبول خوب شدی!جمله ای بگو
      تا مطمئن شوم که زپیشم نمی پری
      
      دلتنگ دست های تو و موی زینبند
      آئینه ها و شانه و سنجاق و روسری
      
      این فاطمه که فاطمه این سه ماه نیست
      حالا درست مثل زمان پیمبری
      
      قدقامت صلات زمان نماز شد
      باید نماز را سر پا جا بیاوری
      
      اما دوباره پای قیام تو پانشد
      حتی قنوت نافله ات هم ادا نشد...
      
      خیلی رعایت دل بی یار می کنی
      داری مرا به خویش بدهکار می کنی
      
      حتی هنوز هم که دگر بی نفس شدی
      با این نفس نفس نفسم کارمی کنی
      
      پنهان نکن عزیز دلم بی دلیل نیست
      تامی رسم تو روی به دیوار می کنی
      
      باشد نگو فقط کمی آرام گریه کن
      همسایه را دو مرتبه بیدار می کنی
      
      نیلوفرم قدم به قدم زرد می شوی
      پامی شوی دوباره کمردرد می شوی
      
      علی زمانیان
      
      ******************
             
      چه می شودکه به زانوی من توان بدهی
      دوباره صورت خود رابه من نشان بدهی
      
      چه می شود که زمان قنوت نیمه شبت
      دوباره بازوی خود را کمی تکان بدهی
      
      چه می شود که دگر مثل روزهای قدیم
      کنارسفره خودت نان به دستمان بدهی
      
      به جای آنکه شوی پرپر و به خاک افتی
      و روح خسته خود را به آسمان بدهی .....
      
      ..... گل شکسته ی من پا بگیر دراین باغ
      که باز عطربهشتی به باغبان بدهی
      
      تو را به جان عزیزت مخواه بنشینم
      به چشم خویش ببینم چگونه جان بدهی
      
      نفس تو می کشی و حال کودکان این است
      چه می شود تو اگر جان در این میان بدهی
      
      محسن عرب خالقی
      
      *****************
      
      
      اي آفتاب روشنم اي همسرم مرو
      اينگونه از مقابل چشم ترم مرو
      
      با تو تمام زندگي ام بوي سيب داشت
      اي ميوه بهشتي پيغمبرم مرو
      
      جان مرا بگير خدا حافظي مكن
      از روبروي ديده ي نا باورم مرو 
      
      تا قول ماندن از تو نگيرم نمي روم
      اي سايه بلند سرم از سرم مرو
      
      لطف شب عروسي دختر به مادر است
      پس لااقل به خاطر اين دخترم مرو
      
      علی اکبر لطيفيان
      
      ***************
      
      
      حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی
      جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد
      
      نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای
      این کاسه های آب، توانت نمی دهد
      
      دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش
      آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد
      
      تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم
      شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد
      
      دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است
      از خواهش من است تکانت نمی دهد
      
      وحید قاسمی
      
      ****************
      

      
      ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی
      بانوی بو تراب چرا پا نمی شوی
      
      پهلوی من هم از خبر رفتنت شکست
      رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی
      
      با قطره قطره اشک سلامت نموده ام
      زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی
      
      خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو
      بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی
      
      رفتی و روی صورت خود را کشیده ای
      ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی
      
      بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند
      رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی
      
      روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد
      مردم از این خطاب چرا نمی شوی
      
      می میرد از تنفس دلگیر کوچه ها
      این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی
      
      رحمان نوازنی
      
      ****************

      «عشق سوزان است بسم الله رحمن الرحیم
      هر که خواهان است بسم الله رحمن الرحیم
      
      کشتی‌ام بی ناخدا دارد به دریا می‌رود
      وقت توفان است بسم الله رحمن الرحیم
      
      ختم قرآنِ تو جای ناس گویا با حدید
      رو به پایان است بسم الله رحمن الرحیم...
      
      دست من بسته‌ست، جای من رجز خوان می‌شوی
      کوچه، میدان است بسم الله رحمن الرحیم
      
      نقطه‌‌ی «باء» بوده‌ام چون تکیه گاهم بوده‌ای
      بی تو لرزان است بسم الله رحمن الرحیم
      
      کیست آتش دارد و از قعرِ آتش می‌رسد؟
      جن، نه ! شیطان است بسم الله رحمن الرحیم
      
      رفته‌ام از حال، این اَمَّن یُجیب و ناله هم
      مال سلمان است بسم الله رحمن الرحیم...
      
      قدر می‌خوانم و می‌دانم که از نامحرمان
      قدر پنهان است بسم الله رحمن الرحیم...
      
      آب را از سلسبیل آورده‌ام اسماء ! بریز
      غسلِ باران است بسم الله رحمن الرحیم
      
      قاسم صرافان
      
      ****************
      
      
      مائیم، ما، دو آینه‌ی روبروی هم
      تابانده‌اند صورت ما را به سوی هم
      
      تا خیره می‌شویم به هم با نگاهمان
      وا می‌کنیم پنجره‌ها را به روی هم
      
      من مردِ روزِ رزم و تو بانوی اشک شب
      نوشیده‌ایم سر خدا از سبوی هم
      
      سر خم نمی‌کنیم مگر پیش پای عشق
      عالم نمی‌دهیم به یک تار موی هم
      
      قرآن، نزول قدر تو؛ ایمان، قبول من
      یا ایها الذینِ هم و امنوا ی هم
      
      دریا ندیده است، نمی‌فهمد این کویر،
      ما غرق می‌شویم چرا در وضوی هم؟
      
      قهر است شهر با من و تو، مثل نی ببین
      پیچیده بغض غربتمان در گلوی هم
      
      آنها به فکر هیزم خشکند پشت در
      ما خیره در نگاه تر و چاره جوی هم
      
      نه دستِ بسته‌ام و نه بازوی خسته‌ات
      طاقت نداشتند بیایند سوی هم
      
      پروانه‌ها خوشند، اگر چه در آتشند
      پر می‌کشند در دلشان آرزوی هم
      
      یک روز ما دوباره شبیه دو آینه
      می‌ایستیم رو به خدا روبروی هم
      
      قاسم صرافان
      
      ****************
      
      
      به آن دلی که برآن سجده نه فلک دارد
      دل من و دل تو درد مشترک دارد
      
      کسی که حرمت ما را شکست میدانست
      که حرمت درِ این خانه را ملک دارد
      
      خدا کندکه بسوزد سپس رود بر باد
      کسی که از دل خونت دل خنک دارد
      
      محبت من و تو سنگ امتحان همه است
      میان جنت و دوزخ خدا محک دارد
      
      بگیر پرده ز رو ماه آسمانی من
      که این گرفتگی ات ریشه درفدک دارد
      
      فقط به آینه من نشسته گردغمت
      ولی تو آینه ات ازسه جا ترک دارد
      
      به جزتونیست گلی که نشان عشق مرا
      به روی ساقه وگلبرگ و شاخه حک دارد
      
      غذا نمی خورد و گریه می کند زینب
      دوباره سفره ی امروزمان نمک دارد
      
      محسن عرب خالقی
      
      ******************
      
      
      تا دست را به قبضه ی شمشیر می برم
      عالم گواه می شود این را که حیدرم
      
      فرمان حق رسیده علی جان! صبور باش
      بانو نمی شود که از این امر بگذرم
      
      اینها که با طناب به دنبالم آمدند
      از یاد برده اند که من مرد خیبرم
      
      امرم به صبر کرده خدا، ورنه هیچکس
      قادر نبود تا که بیاید برابرم
      
      دست خدا اگر که به روی دلم نبود
      هرگز طناب خیره نمی شد به پیکرم
      
      بانو! بمان  تو را بخدا پشت در نرو
      هی آیه آیه زرد نشو فصل کوثرم
      
      اصلاً مهم که نیست برایم تمام شهر
      دشمن شوند، تا که تویی یار و یاورم
      
      علی اصغر ذاکری
      
      ****************
      
      
      اصلاً بعید نیست که یک مرد محترم
      را با دو دست بسته ببینیم باز هم
      
      با چشمهای خیره نگاهش کنیم و او
      چیزی به ما نگوید و ما مردم شکم
      
      بعد از غذا که از جگر او شده درست
      با چشمهاش قهوه و چایی کنیم دم
      
      حتی بعید نیست که این مرد مدتی
      از ما کمک بخواهد و ما نیز لا جرم
      
      عمدا به روی خویش نیاریم و هر کدام
      با اکتفا به این کلمه با " نمی رسم"
      
      محکم کنیم قفل در و توی رختخواب
      دعوا کنیم بر سر ایجاد یک عدم
      
      شمشیرهایمان که فقط زنگ میخورند
      آئینه هایمان همه کورند ، دست کم
      
      یا که نایستیم و نخندیم اینچنین
      ــ سینه نمی زنیم اگر زیر این علم ــ
      
      یا محض غیرتی که نداریم لحظه ای
      نیت کنیم پشت در بسته ی حرم
      
      این شعر را همیشه بخوانیم بیت بیت
      در سالروز دیدن یک مرد محترم
      
      رضا جعفری



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه


       
      بهار و ياس خزاني به هم نمي‌آيند
      عصاي دست و جواني به هم نمي‌آيند
      
      تمام دلخوشي من بگو كه تابوت و…
      ...قدي كه گشته كمانی هم نمي‌آيند
      
      كنار بستر تو اشك و التماس از من
      تو و عذار نهاني به هم نمي‌آيند
      
      شفا ز پينه­ی دست تو آبرو دارد
      مگو، مگو نتواني به هم نمي‌آيند
      
      مرا كه خانه نشينم مخواه از اين پس
      به خاك تيره نشاني به هم نمي‌آيند
      
      اميد و آرزوي چار كودك معصوم
      عزا و فاتحه خواني به هم نمي‌آيند

      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      به التماس نگاه یتیمهای خودت
      به دستهای کریمانه ی دعای خودت
      بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت
      برای پهلو و بازو و دست و پای خودت
      
      فقط برای نرفتن دعا کنی؛ باشد؟
      برای بی کسی من دعا کنی؛ باشد؟
      
      همینکه دیدمت از صبح بهتری امروز
      به سفره نان خودت را می آوری امروز
      دوباره دست به پهلو نمی بری امروز
      نگو به فکر جدایی ز حیدری امروز
      
      که گفته پیرشدی یا جوانیت رفته
      خدای من نکند مهربانیت رفته
      
       تو بار رفتن بستی، علی حلال کند؟!
      تو بین بستر هستی، علی حلال کند؟!
      تو بین شعله نشستی، علی حلال کند؟!
      تو بین کوچه شکستی، علی حلال کند؟!
      
      تورا به جان حسینت نگو حلالم کن
      از این غریب بخر آبرو حلالم کن
      
      کمی مراقب خود باش... فکر جانت باش
      به فکر من نه... کمی فکر کودکانت باش
      تو باش! با تن زخم و قد کمانت باش
      بمان و قدرت زانوی پهلوانت باش
      
      همان که بست دراین خانه دست حیدر را
      مخواه باز ببیند شکست حیدر را
      
      خدانکرده به تابوت مرگ تن دادی؟
      که دست بی کسی ام را به دست من دادی
      اگر به دخترکت چندتا کفن دادی
      بگو برای حسین از چه پیرهن دادی
      
      چراکه بر بدنش پیرهن نمی ماند
      نه پیرهن که برایش بدن نمی ماند
      
      محمد علی بیابانی
      
      **********************
      
      
      سایه بالا سرم از سر من کم نشو
      روی نگیر از علی؛پیش علی خم نشو
      
      ای گل بیمار من چقدر تب کرده ای
      آب نشو پیش من اینهمه شبنم نشو
      
      پا نشو کاری نکن این همه زحمت نکش
      تازه زمین خورده ای باز مجسم نشو
      
      دست قنوتت چرا رو به علی می کند
      خجالتم می دهی کعبه دردم نشو
      
      زمزمه شهر را می شنوی ای فاطمه
      برو که راحت شوی اسیر این غم نشو
      
      گريه ات اين روزها كرببلا مي كند
      مادر كرببلا ماه محرم نشو
      
      رحمان نوازنی
      
      *********************
      
      
      همین که بهتری الحمدلله
      جدا از بستری الحمدلله
      همین که در زدم دیدم دوباره
      خودت پشت دری الحمدلله
      ***
      شنیدم بسترت را جمع کردی
      و با سختی پرت را جمع کردی
      شنیدم آب دادی به حسینم
      حواس دخترت را جمع کردی
      ***
      تو دیگر با حجابت خو گرفتی
      به چندین علت از من رو گرفتی
      گمان کردی ندیدم زیر چادر
      چطوری دست بر پهلو گرفتی
       **
      جواب حرف هایم شد همین! نه؟
      غریبه بودم اما این چنین نه!
      ببینم! قصد رفتن که نداری؟
      نرو! جان امیرالمومنین، نه!
      
      حسین رستمی
      
      ********************
      
      
      وقتی سرت را روی بالش می گذاری
      خونآبه می گردد ز پهلوی تو جاری
      
      دیشب عوض کردی لباس خونی ات را
      امّا دوباره شد لباست لاله کاری
      
      زهرا مگر میخ در خانه چقدر است
      هر دفعه باید پیرُهن را در بیاری
      
      پهلوی تو خواب و خوراکت را گرفته
      از درد پهلو تا سحرگه بی قراری
      
      با من نمی گویی چه آمد بر سر تو
      بانو شبیه مجتبایم راز داری
      
      اشک جگر دارت ز چشمانت روان است
      با خنده های بی شکیب زخم کاری
      
      درد کمر دیگر امانت را بریده!
      حتّی توانِ راه رفتن هم نداری
      
      دردانۀ من زیر لب آهسته گوید
      چادر نماز خاکیت شد یادگاری
      محمد فردوسی
      **
      از وبلاگ حسینیه
      
      *********************
      
      
      چه روي نيلي و موي سپيده اي داري
      وجود خسته و قدّ خميده اي داري
      
      چه پيكري چه جمالي چه گوش مجروحي
      چه بازوان كبود و شهيده اي داري
      
      براي شستن تو آب ديده اي دارم
      براي كشتن من زخم ديده اي داري
      
      به روي شانه ي حيدر چه ميكني زهرا
      چه ديدگان به خون آرميده اي داري
      
      حجاب ناله ي من ، آستين پيرهن است
      ببين چه شوهر غربت كشيده اي داري
      
      الا مسافر حيدر ، ستاره ي لاهوت
      خدا كند كه بميرم به زير اين تابوت
      
      علي اكبر لطيفيان

      
      **********************
      
      
      بايد بري؛ نه ! محض رضاي خدا نگو
      دق مي كنم بدون تو، اين جمله را نگو
      
      زهرا بمان و زندگي ام را به هم نريز
      سنگ صبور من نرو از پيشم اي عزيز
      
      باور نمي كنم كه دلم را تو بشكني
      با رفتنت به زخم غرورم نمك زني
      
      زهرا شب عروسي مان خاطرت كه هست؟
      مهريه ي زلال و روان خاطرت كه هست؟
      
      يادت كه هست قول و قراري كه داشتيم!؟
      يك روح واحديم ؛ شعاري كه داشتيم
      
      اي دل خوشيِ زندگي ام ميشود نري؟
      از حال و روز من، كه شما با خبرتري
      
      گريه نكن محدثه ، غمگين نكن مرا
      با رفتنت غريب تر از اين نكن مرا
      
      خاتون من! قلندر خوبي نبوده ام
      من را ببخش؛ شوهر خوبي نبو ده ام
      
      با درد ِ دنده هاي ِ شكسته جدال كن
      تقصير دستِ بسته ي من شد حلال كن
      
      دلگرمي علي به نظر زود مي روي
      نه سال شد فقط ،چقدر زود مي روي
      
      بعد از تو فيض هاي خدايي نمي رسد
      فرياد مرتضي كه به جايي نمي رسد
      
      زهرا بمان و چهره ي غم را عبوس كن
      زهرا بمان و زينب مان را عروس كن
      
      غصه به كار دل گره ي كور مي زند
      خيلي دلم براي حسن شور مي زند
      
      زهرا نرو، كه بغض بدي در گلوي توست
      دامادي حسين و حسن آرزوي توست
      
      حالا كه اعتنا به قسم ها نمي كني
      فكر حسين تشنه لبت را نمي كني!؟
      
      ديدي كه رنگ از رخ مهتاب مي پرد
      شبها حسين تشنه لب از خواب مي پرد
      
      در باغ ميوه هاي دلت، سيب نوبر است
      اين كربلايي از همه شان مادري تر است
      
      حرف از سفر زدي و تبسم حرام شد
      پيراهن حسين شنيدم تمام شد
      
      باشد برو-قبول- علي بي پناه شد
      باشد قرار بعدي مان قتلگاه شد
      
      باشد برو كه كرببلا گريه مي كنيم
      با هم كنار طشت طلا گريه مي كنيم
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
     
      اين روزها كه ديدنتان كيميا شده
      اين خانه بي نگاه تو دارالعزا شده
      
      باور نميكنم چقدر آب رفته اي
      حتي براي ناله لبت بي صدا شده
      
      من ميخ بر دلم نه به تابوت ميزدم
      هرچند خنده اي به لبت آشنا شده
      
      شرمنده ام كه بودم و پاي غريبه ها
      با شعله هاي سرخ به اين خانه وا شده
      
      شرمنده ام كه بودم و نامحرمان شهر
      آنگونه در زدند كه از هم جدا شده
      
      فهميده ام چه بر سرت آن روز آمده
      از وضع چادري كه پر از رد پا شده
      
      وقت نفس كشيدن تو اين صداي چيست
      اين استخوان سينه چرا جابه جا شده
      
      پيراهن حسين مرا دوختي ولي
      افسوس حرف روز و شبت بوريا شده
      
      با زينبم بگو سه كفن مانده پيش ما
      با زينبم بگو كه به غم مبتلا شده
      
      با او بگو كه بوسه زند بر گلوي خشك
      بر حنجري كه محمل سرنيزه ها شده
      
      با او بگو كه بوسه زند جاي مادرش
      بر پيكري كه خرد شده ، آسيا شده
      
      حسن لطفي

      *********************
      
      
      نشسته ديده به باران ، ولي بهاري نيست
      دلم شكسته گُلم گريه اختياري نيست
      
      تو را به جان علي اينقدر تلاش نكن
      كه از چنين بدني انتظار كاري نيست
      
      بيار بار دلت را به شانه‌هاي علي
      كه در مقابل پيراهن تو باري نيست
      
      براي دست تو اين شانه بار سنگيني است
      عزيز !حال تو كه حال خانه داري نيست
      
      تمام خانه و كوچه پراست از لاله
      خزان بستر تو جاي لاله‌كاري نيست
      
      ميان سينه‌ي مجروح من حرم داري
      چه فرق مي‌كند اين كه تو را مزاري نيست
      
      محمد بختیاری
      
      *******************

      
      پر می زند به سمت خدا بال بی پرت
      رنگ پرستو  آمده جای کبوترت
      
      حالا که فصل لاله گذشته چرا هنوز….
      ....گل می دهد دوباره گلستان بسترت
      
      یا بین شعله های تبت آب می شوی
      یا اینکه آب می رود از دیده ی ترت
      
      سرگرم زخم داری و درد سرت شدی
      یعنی که سر نمی زنی دیگر به همسرت
      
      تقصیر تو نبوده عزیزم که مدتی . . .
      . . . افتاده است عکس من از چشم لاغرت
      
      اصلاً بیا و روسری ات را گره مزن
      من رد نمی شوم نظری از برابرت
      
      تو پا به پای چادر خود راه می روی
      خیلی مواظبی که نیفتاده از سرت
      
      این نیمه ی شکسته ی تو جوش می خورد
      وقتی کمی تکان نخورد  نیم دیگرت
      
      محمد امین سبکبار
 
      
      *********************
      

      
      قبل از آنیکه شرر بر جگر من باشی
      تو بنا بود بمانی سپر من باشی
      
      از من غمزده بعد از پدرت رکنی رفت
      تو بنا بود که رکن دگر من باشی
      
      حرف از رفتن خود میزنی و می میرم
      تو چرا زخم دل شعله ور من باشی
      
      آه خوش بود دلم فارغ از این شهر غریب
      فاطمه! تا به ابد دور و بر من باشی
      
      حال همراه شدی دست به دست اجلت
      کاش می شد که فقط همسفر من باشی
      
      تو دعای سفرت خواندی و من در عوضش
      از خدا خواستم ای محتضر من – باشی
      
      پر و بال تو شکستست ولی ممنونم
      با همین حال اگر بال و پر من باشی
      
      همه دیدند تو با سینه زخمت ماندی
      تا در آن موج بلا پشت سر من باشی
      
      کاش می شد که بمانی به برم تا اینکه
      رد جا مانده دیوار و در من باشی
      
      محمد بیابانی
      
      *********************

      
      این مرگ پله پله ی تو غصه خوردنی است
      این دنده ها ز روی لباست شمردنی است
      
      چشم تو خواب دارد و خوابت نمیبرد
      با سیل اشک، خواب ز چشم تو بردنی است
      
      بر استخوان نشست جمال جلالی ات
      این هیبت عظیم به خاطر سپردنی است
      
      این زخم بد قلق، قرق زینبت شکست
      بر سینه جای زخم تو، زینب فشردنی است
      
      فامیل من برای تو خرما خریده اند
      بعد از عیادت تو که گفتند مردنی است
      
      چشم تو گود رفت که عادت کند حسین
      طفلی حسین جانب گودال بردنی است
      
      مویت ربیع الاول بعد از محرم است
      غافل از اینکه گل به سر تو فسردنی است
      
      محمد سهرابی

      
      *********************

      
       امشب ز فرط گریه صدایش گرفته است
       حتی دل مدینه برایش گرفته است
      
       با نوحه های زینب خود سینه می زند
       ذکر حزین « وااسفایش» گرفته است
      
       با این لباس خاکی و پاره؛ بدون شک
       پایش به گوشه های عبایش گرفته است
      
       هنگام غسل دادن زهرا به گریه گفت:
       این مو که سوخته! که حنایش گرفته است؟
      
       تا چشم او به چادر و سجاده خورد، گفت:
       زهرای من چه زود دعایش گرفته است!
      
       آبی بیاورید،حسینش ز حال رفت
       آقا دوباره هول و ولایش گرفته است
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
      
      پیش از غروب ابری عمر خزانتان
      جان می دهم به زندگی نیمه جانتان
      
      از چه ز روز حادثه حرفی نمی زنید
      نامحرم است چاهِ دلم با زبانتان؟
      
      وقتی به اذنتان ملک الموت زنده است
      فکری کنید بر اجل ناگهانتان
      
      هر شب به گرد بسترتان دور می زنم
      تا پنجه های مرگ نیفتد به جانتان
      
      شاید به خواب امشبتان محسن آمده
      سوزد تبسّمی ز لب مهربانتان
      
      سجّاده و ستاره و تسبیح شاهدند
      بر گریه ی شبانه و درد نهانتان
      
      دستی که زانوی غمتان را بغل گرفت
      حسرت نهاده است به دل کودکانتان
      
      با هر تپش که قلب حسن تیر می کشید
      می میرد از کبودی قد کمانتان
      
      قلبم شکسته تر شده از دستتان که من
      پیرم ز روزگار غریب جوانتان
      
      چادر به زیر پای شما گیر می کند
      از بس که خم شده کمر ناتوانتان
      
      محض تبرّکی وسط سفره می برم
      آن تکه ای که مانده ز دست پخت نانتان
      
      از چه ردیف دنده ی تان نامنظّم است
      بانو چه آمده به سر استخوانتان
      
      این حال و روزتان پس از آن ضربه ی در است
      این ناله کرده است به احوال آنتان
      
      ای چشم پر ستاره ی آیینه ی علی
      خون می چکد ز قطره ی اشک روانتان
      
      مهمان کنید از لبتان یک علی مرا
      پیش از غروب ابری عمر خزانتان
      
      محمد امین سبکبار
      
      *********************
      
      
      داغت که با سکوت سبکترنمي شود
      حرفي بزن جواب که باسرنمي شود
      
      تعريف کن ازاول تنهايي ات بگو
      از هيچکس براي تو مادرنمي شود
      
      از مردم از عيادتشان راستي بگو
      کي گفته بود فاطمه بهتر نمي شود؟
      
      ميخواهم ازغمت نخورم بر زمين ولي
      هربارميرسم جلوي درنمي شود
      
      دربسترت به چشم من انگار زينبي
      آدم سه ماهه اينهمه لاغر نمي شود
      
      حسين رستمی
      
      *********************
      
      
      دوباره سفره ی اشک مرا تو گستردی
       چرا محدثه تابوت خانه آوردی
      
       اثر نداشت مگر دستمال زرد نبی
       هنوز مثل گذشته دچار سر دردی
      
       تمام پنجره ها را گشوده ام زهرا
       کمی نسیم بیاید، چقدر تب کردی
      
       اگر چه دنده ی یک دنده با تو لج می کرد
       صبور بوده به روی خودت نیاوردی
      
       چه آمده به سر چشم هایت ای بانو
       که با دو دست پی جانماز می گردی
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
      
       دو پلک شب شکنت گریه می کند زهرا
        برای سوختنت گریه می کند زهرا
      
       چقدر آب شدی این دو هفته ی آخر
        لباس در بدنت گریه می کند زهرا
      
        کبود تر شده ای، پس نفس عمیق بکش
        تلاش کن؛ حسنت گریه می کند زهرا
      
       دوباره راز گل سرخ سینه افشا شد
       دوباره زخم تنت گریه می کند زهرا
      
       کفن سوا مکن از گنجه ی جهیزیه ات
       حسین بی کفنت گریه می کند زهرا
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
      
      خونابه های زخم تو آب وضوی من
      لبخند کوچکی به لبت آرزوی من
      
      حرفی بزن عزیز دلم غصه می خورم
      این غصه عقده ایی شده بین گلوی من
      
      ناراحتی ز دست علی؟ پس چرا دگر
      پوشانده ای تو صورت خود پیش روی من
      
      مردم دگر جواب سلامم نمی دهند
      بر باد طعنه رفته همه آبروی من
      
      پیرم نموده ناله واشک شبانه ات
      دیگر نمانده تار سیاهی به موی من
      
      ای ذات آب روح طهارت زلال من
      خونابه های زخم تو آب وضوی من 
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
      
      ای تکیه گاه شانه ی بی یاورم مرو
      ای بوسه گاه زخمی بال و پرم مرو
      
      بر زندگی ساده ی نه ساله رحم کن
      من التماس می کنمت همسرم مرو
      
      روز مرا چو چادر خاکی سیه مکن
      ای قبله گاه نور بیا از حرم مرو
      
      دستم به دامنت قسمم را قبول کن
      زهرا به حق اشک دو چشم ترم مرو
      
      خیبر شکن ببین که به زانو در آمده
      بی تو غریب می شوم ای همسرم مرو
      
      باور نمی کنی که بدون تو بی کسم
      کی می شود جدایی تو باورم مرو
      
      سنگ صبور من بروی بهر درد دل
      سر تا کمر به چاه فرو می برم مرو
      
      آنکه ز ساقه نو را شکست«تبت یداه»
      یاس کبود من گل نیلوفرم مرو
      
      زینب شبی لبش در گوشت نهاد و گفت
      کردم دعا که خوب شوی مادرم مرو
      
      قاسم نعمتی
      
      *********************

      
      چشمی شبیه چشم تو گریان نمی شود
      زهرا حریف چشم تو باران نمی شود
      
      گیرم که نان بعد خودت هم درست شد
      نان بدون فاطمه که نان نمی شود
      
      برخیز و باز مادری ات را شروع کن
      فضه حریف گریه ی طفلان نمی شود
      
      بدجور جلوه کرده کبودی چشم تو
      طوری که زیر دست تو پنهان نمی شود
      
      معجر بزن کنار و علی را نگاه کن
      خورشید زیر ابر که تابان نمی شود
      
      فهمیده ام ز سرفه ی سنگین سینه ات
      امشب نفس کشیدنت آسان نمی شود
      
      ای استخوان شکسته ی حیدر چه می کنی؟
      با کار خانه زخم تو درمان نمی شود
      
      من خواهشم شده ست که زهرای من بمان
      تو با اشاره گفتی علی جان نمی شود
      
      گفتم که روی خویش عیان کن ببینمت
      گفتی به یک نگاه به قرآن نمی شود
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

      *********************
      
      
      لاله وار از محنت داغ جگر فهمیدم
      تازه در معرکه معنای سپر فهمیدم
      
      خبر سوختن عود تماشایی نیست
      قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم
      
      علت خم شدنت کوتهی جارو نیست
      تا که یک دست گرفتی به کمر فهمیدم
      
      وقت برداشتن شانه کمی شک کردم
      ولی آن لحظه که افتاد دگر فهمیدم...
      
      زحمت اینقدر مکش تا که بگویی چه شده است
      از همان «فضه بیا» داغ پسر فهمیدم
      
      با صدایی که در این خانه رسید از کوچه
      قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم
      
      حسين رستمي

      
      *********************
      
      
      ای شهاب سرخ رنگ آسمانی صبر کن
      چند روزی بیشتر تا می توانی صبر کن
      
      با همین احوال، تنها دل خوشی من تویی
      راضی ام من به همین قدّ کمانی صبر کن
      
      کاش میمردم نمی دیدم مسافر میشوی
      تو برای این سفر خیلی جوانی صبر کن
      
      من بدون تو فقط یک جسم بی روحم مرو
      تا بمانم عشق من باید بمانی صبر کن
      
      خُب بگو بانو که قصد کشتنم را کرده ای؟
      می روی با خود مرا هم می کشانی صبر کن
      
      این ستون تا آن ستون شاید فرج باشد، مرو
      چند روزی بیشتر تا می توانی صبر کن...
      
      محمد ناصری

      *********************
      
      
      این شانه های خسته ی من ناتوان ترند
      تا زیر بار حادثه طاقت بیاورند
      
      در دست های خیبری ام جان نمانده است
      بی قوت تو راه به جایی نمی برند
      
      از مردمی که خنده به تنهایی ام کنند
      تا کوچه های شهر همه گریه آورند
      
      از احترام و عرض ارادت گذشته کار
      مردم دگر سلام مرا هم نمی خرند
      
      با زینبت حسین و حسن گریه می کنند
      این کودکان غمزده محتاج مادرند
      
      خانوم خانه صبح شد، از جا بلند شو
      تا در نگاه باز تو پر در بیاورند
      
      خورشید تابناک مدینه طلوع کن
      پای غروب چشم تو ارض و سما ترند
      
      بال و پرت شکسته شد اما هنوز هم
      این بال های زخمی تو سایه گسترند
      
      پشت دری شکسته زمین خوردی و بدان
      چشمان من همیشه به دیوار و آن درند
      
      فریاد می زدی و کسی اعتنا نکرد
      همسایه های ما همه هم کور و هم کرند
      
      دیگر برای زینبت از کربلا نگو
      از جسم های غرق به خونی که بی سرند
      
      از تیر و نیزه ها  که به رویای پیکرند
      از دشنه ها که در پی گودی حنجرند
      
      آوارگی و کوچه و بازار بعد از آن
      از مردمی که سنگ روی بام می برند
      
      از کودکی که دامنش آتش گرفته است
      از آن سواره ها که به دنبال دخترند
      
      از لشگری که در پی آن گوشواره ها
      در قحط زار عاطفه صد گوش میدرند
      
      از آن کنیز زاده که فکر کنیزکی است
      از مجلسی که شادی و غم برابرند
      
      از بزم عیش و آیه ی قرآن و ضرب چوب
      از آن نگاه ها که به طشت زر و سرند
      
      از قطره قطره های شراب شراب خوار
      کآمیخته به خون سر و روی دلبرند
      
      از کربلا مگو که ز بس گریه کرده است
      بال و پر ملائکه از اشک او ترند
      
      مسلم بشیری نیا
      
      *********************
      

      
      تنها نگاه ميكني و آه ميكشي
      روزم سياه ميكني و آه ميكشي
      
      رويت گرفته اي ز من و در جواب من
      رو سوي ماه ميكني و آه ميكشي
      
      همسايگان ز گريه ي تو شكوه ميكنند
      گويا گناه ميكني و آه ميكشي
      
      يا خانه را ز ماندن خود ميكني بهشت
      يا قتلگاه ميكني و آه ميكشي
      
      طاقت نداري آه كه بي كس ببيني ام
      عمرم تباه ميكني و آه ميكشي
      
      ديوار هم ز رفتن تو گريه ميكند
      تا عزم راه ميكني و آه ميكشي
      
      بر تو نگاه ميكنم و آه ميكشم
      بر من نگاه ميكني و آه ميكشي
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه

     
      ای آشناترین چه غریبانه میروی
      مخفی ز چشم شهر ز کاشانه میروی
      
      ما که بنای دوری از هم نداشتیم
      بانوی خانه بی علی از خانه میروی
      
      آخر هم آرزو به دل زینبین ماند
      گیسوی طفل را نزدی شانه،میروی
      
      بودی کبوتر و به پرستو بدل شدی
      هم زود، هم کبود از این لانه میروی
      
      **
      
      گرچه مرا نبردی و تنها گذاشتی
      راحت شدی از آن همه دردی که داشتی
      
      امشب که غسل دادم و شستم تن تو را
      فهمیدم از چه نای نفس هم نداشتی
      
      فهمیدم عاقبت که چرا موقع نماز
      هر بار بین سجده گل لاله کاشتی
      
      فهمیدم عاقبت که چرا پیش محرمت
      یک لحظه معجر از سر خود بر نداشتی
      
      **
      
      غسل به زیر پیرهنت باورم نشد
      زخمی که بود بر بدنت باورم نشد
      
      دیدم هنوز هم اثر تازیانه ها
      مانده به جای جایِ تنت باورم نشد
      
      دستم که به بازویت رسید ...آه سوختم
      هرگز سکوت و سوختنت باورم نشد
      
      اینکه چه کرد ضربه مسمار با تو تا...
      ...امشب که خون شده کفنت باورم نشد
      
      **
      
      ای وای از غم تو و احوال شوهرت
      یکّی دوتا که نیست جراحات پیکرت
      
      زنده شدند خاطره ها پیش چشم من
      وای از به خاک خوردن تو پیش دخترت
      
      افتادی و زِ رد شدن آن چهل نفر
      می خورد بین شعله ،در خانه برسرت
      
      با ضربه ای که خورد به پهلویت عاقبت
      از دست رفت غنچه نشکفته پرپرت
      
      علی صالحی
      
      *******************
      
      
      قرار بود که عمری قرار هم باشیم
      که بی‌قرار هم و غمگسار هم باشیم
      
      اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز
      من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم
      
      کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم
      غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم
      
      نگفتی‌ام ز چه خون گریه می‌کند دیوار
      مگر قرار نشد رازدار هم باشیم
      
      نگفتی‌ام ز چه رو رو گرفته‌ای از من
      مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم
      
      به دست خسته‌ی تو دست بسته‌ام نرسید
      نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم
      
      شکسته است دلم مثل پهلویت آری
      شکسته‌ایم که آیینه‌دار هم باشیم
      
      محمد مهدی سیار
      
      ********************
      
      
      بانو نباش فكر سفر خوب مي شوي
      هنگام صبح ،وقت سحر ،خوب مي شوي
      
      اين رو گرفتنت به خدا احتياج نيست
      از زخم ها نمانده اثر خوب مي شوي
      
      اسم از قرار با پدرت خواهشاً نيار
      قبل از نگاه روي پدر خوب مي شوي
      
      اصلاً بذار بانوي من راحتت كنم
      تو با وجود درد كمر ... خوب مي شوي
      
      با چشم هاي خسته ي تو حرف مي زنم
      پلكي بزن ز ديده ي تر خوب مي شوي
      
      ... دست تو سرد گشته دلم شور مي زند
      زهرا ! نباش فكر سفر ، خوب مي شوي
      
      مسعود يوسف پور

      
      *********************


      ای مسیحا نفسم از چه بریده نفست
      رفتی و زود برآورده شد آخر هوست
      با پر زخم چگونه تو شکستی قفست
      زتو شرمنده نشد تاکه شوم دادرست
      
      بی وداع از برمن رفتی وحسرت خوردم
      کاش ای فاطمه جان قبل تو من می مردم
      
      خبرت را که شنیدم بدنم لرزان شد
      دیده ام سیل شد و رود شد و باران شد
      شعله شد آه من و ناله من طوفان شد
      گریه کردم بخدا قاتل تو خندان شد
      
      وقت پیروزی دشمن شد و حیدر افتاد
      پیش مردم بخدا شیر تو با سر افتاد
      
      ای جوانی که خوشی زعمر ندیده برخیز
      هیجده ساله از غصه خمیده خمیده برخیز
      ای گلی که به تنت چکمه دویده برخیز
      چه کسی پارچه بر روت کشیده برخیز
      
      شاه این عالمم و بی تو بدون تاجم
      قبله حاجت من ،سخت به تو محتاجم
      
      چه کنم کار من افتاده به اینجا چه کنم
      رفتی و مانده ام و دست تمنّا چه کنم
      ای سپاهم تو بگو من تک و تنها چه کنم
      مانده ام مات که با غسل تو زهرا چه کنم
      
      تن حوریه نمای تو پر از آثار است
      بدنت نقش پراز میخ در و دیوار است
      
      می روی خاطره کوچه تو می ماند
      حسنم خون زبصر از غم تو می راند
      راز آن چادر خاکی تو را می داند
      زیر لب روضه سیلی تو را می خواند
      
      عقده اش این شده که از تو دفاعی ننمود
      خود خوری میکند از اینکه نشد کوچک بود
      
      سر نهاده است به پای تو حسینت زهرا
      تا که او را بکنی یاد تو در عاشورا
      سرنهاده ست بپایت که بیایی آنجا
      تا که آرام دهد جان وسط آن دریا
      
      خس خس زیر گلویش به زیر آن خنجر
      بخدا یک کلمه هست بیا ای مادر
      
      مجتبی صمدی شهاب
      
      *********************
      
      
      دست بردارِ دلم نیست غم انگار خدا
      چه کنم با غم این بانوی بیمار خدا
      
      یک نفر نیست بگوید که در این شهر غریب
      یاس دلخسته کجا و در و دیوار خدا
      
      پهلوان بودم و یکباره زمین گیر شدم
      صورتی مانده از آن حیدر کرّار خدا
      
      چند وقتی است فقط خیره به حال  حسن ام
      نیمه شب می شود از خواب که بیدار خدا
      
      کاشکی جنس در خانه ام از چوب نبود
      تا نمی سوخت گل و غنچه و گلزار خدا
      
      کاشکی شکل در خانه من جوری بود…
      …که نمی خورد به یارم نوک مسمار خدا
      
      پیش چشمم دو سه باری است که هی می افتد
      سر به دیوارم و او دست به دیوار خدا
      
      گاه اسماء صدا می کندم گه فضه
      صاحب چشم کبودی که شده تار خدا
      
      گاهی از در که می آیم نفس ام می گیرد
      باز چشم من و خون در و دیوار خدا
      
      می رسد زینبم از راه ، دلم می ریزد
      چه کنم با غم این طفل پرستار خدا
      
      مدتی هست به سر چادر خاکی کرده
      جای آن معجر و آن چادر گلدار خدا....
      
      همه مشغول دعایند ولی می دانم
      می رود از بر من فاطمه اینبار خدا
      
      من به فکرم چه کنم موقع برداشتنش
      دست بردار دلم نیست غم انگار خدا
      
      مهدی صفی یاری
      
      *******************
      
      
      رفته توان تو، چقدر گریه می کنی
      از لحظه ای که رفته پدر گریه می کنی
      
      داغ پدر مگر که برای تو بس نبود
      حالا برای داغ پسر گریه می کنی
      
      میخ گداخته جگرت را درید و سوخت
      می سوزی و به سوز جگر گریه می کنی
      
      این چوب نیم سوخته آیینه دق است
      تا می کنی نگاه به در گریه می کنی
      
      این استخوان در گلویم راه گریه بست
      اما تو جای هر دو نفر گریه می کنی
      
      افتاده ام به پای تو مانند اشک تو
      من آب می شوم تو اگر گریه می کنی
      
      از شام تا طلوع سحر بغض می کنم
      از شام تا طلوع سحر گریه می کنی
      
      از فرط درد خنده و گریه یکی شود
      لبخند می زنی؛ به نظر گریه می کنی
      
      تنها سلاح دست تو این اشک چشم توست
      با چادری که هست سپر گریه می کنی
      
      هرکس بیاید از پی احوالپرسی ات
      پرسد چه حال یا چه خبر؛ گریه می کنی
      
      دستی شکسته اشک مرا پاک می کند
      دستی گرفته ای به کمر گریه می کنی
      
      بیت الحزن که می روی از خانه، هرقدم
      کوچه به کوچه بین گذر گریه می کنی
      
      همسایه ها برای تو پیغام داده اند
      بس کن تو فاطمه! چقدر گریه می کنی
      
      محمد رسولی
      
      *******************

      
      فاطمه فاطمه ی دوره ی پیغمبر نیست
      یا نه این فاطمه آن فاطمه ی حیدر نیست
      
      چه سوالی ست که میپرسی علی جان خوبی؟
      من کجا خوبم اگر حال شما بهتر نیست
      
      غیر از این دردِ حجابی که گرفتی از من
      بستری بودنت آنقدر عذاب آور نیست
      
      فضه میگفت بیایید غذا آماده ست
      زینبت گفت نمیآیم اگر مادر نیست
      
      گریه آور شده این آمد و رفتی که مراست
      وای از این خانه که دارای در دیگر نیست
      
      حسین رستمی
      
      *******************
      
      
      تو کـه  می تــوانی بمانی بمان
      عزیزم تو  خیــلی  جـوانی بمان
      تو هم مثل من نیمه جـانی بمان
      زمــین گـیر من آســمانی بمان
      اگر می شـود می توانی بـمان
      
      تو نـیلوفرانه تـریـن یاس شـهر
      وجود تو کانون احـساس شهر
      دعاگوی هرقـدر نشناس  شهر
      نکش دست ازدست دستاس شهر
      نباشـی چـه آبی چه نانـی بمان
      
      چه شد با علی همسفر ماندنت
      چه شـد ماجرای سـپر ماندنـت
      چه شد پـای حـرف پـدر ماندنـت
      پس از غـصه ی پشـت  در ماندنت
      نـدارد علــی هـمزبانی بمــان
      
      برای علی بی تو بـد میشود
      بدون  تو غم بی عـدد میشود
      نرو  که غــرورم لــگــد میشود
      و این سـقف سـنگ لحد میشود
      تو  بایدغــمم را بدانــی بمــان
      
      چرا اشــک  را  ابـرو  میکنی
      چرا چــادرت را رفـو میکـنی
      چرا اسـتخوان درگـلو میکـنی
      چرا مـرگ را آرزو  میکـنی
      چه کم دارد این زنــدگانی بمان
      
      صابر خراسانی
      
      *******************
      
      
      گمان كنم دگر اين دردها دوا نشوند
      و كودكان تو با شادي آشنا نشوند
      
      اگر قرار به رفتن شده دعايي كن
      كه نيمه هاي شب از بين خواب پا نشوند
      
      شنيده ام كه به مژگان تو گره خورده
      تلاش ميكني و پلكهات وا نشوند
      
      زمان آه كشيدن كمي مواظب باش
      كه شيشه هاي ترك خورده جابجا نشوند
      
      صداي آينه ي خُرد ، سينه ات دارد
      ولي دعاي من اين است بيصدا نشوند
      
      به جاي من به مغيره همه سلام كنند
      همان كه ديد كه شهري حريف ما نشوند
      
      شكست دست تو را و غرور حيدر را
      چنان شكست كه اين زخمها دوا نشوند
      
      دعا نما كه پس از دود و آتش و سيلي
      پس از شكستن تو سهم كربلا نشوند
      
      اگرچه كوچه ي ما را گرفت نامحرم
      حراميان همه در قتلگاه جا نشوند
      
      خدا كند كه نبيني چه ميكند قاتل
      و گيسوان حسينت ز ني رها نشوند
      
      خدا كند كه پس از غارت حرم ،خيره....
      ....به دختران تو يك مشت بي حيا نشوند
      
      دعا نما كه دعاي غريب ميگيرد
      دعاي قلب شكسته عجيب ميگيرد
      
      حسن لطفي

      
      *******************
      
      
      یک خانه در این شهر، دیگر در ندارد
      دیگر مدینه ،عطرِ نیلوفر ندارد
      
      آهسته و نم نم ببار ای ابر...امشب
      اشکی برای شست و شو ،حیدر ندارد
      
      آنجا که باید دل ز دریا شست، اینجاست
      اینجا که چشمانش رمق دیگر ندارد
      
      آرامتر ای کودکانم! تا نفهمند
      اینکه حسین بنِ علی، مادر ندارد
      
      البتّه از گیسوی خاک آلودِ زینب
      خواهند فهمید او نوازشگر ندارد
      
      باران ، تمامِ کوچه را شسته حسن جان!
      دیگر نشانِ خون و خاکستر ندارد
      
      بعد از تو زهرا در دهانها خواهد افتاد:
      قرآنِ ناطق، سوره ی کوثر ندارد
      
      ای کاش میمُردم نمیدیديد بر "تن"
      بابایتان سردارد و همسرندارد
      
      عارفه دهقانی
      
      *******************
      
      
      بي واهمه و بدون پروا مي‌زد
      می دید که فاطمه ست اما می زد
      ای کاش نبودم و نمی دید‌م ‌من
      در کوچه مغیره همسرم ‌را ‌می زد
      **
      در کوچه اشک راه چاره گم شد
      در سردی آن همه نظاره، گم شد
      دیدید چقدر دست او ‌سنگین بود
      یک سیلی زد دو گوشواره گم شد
      **
      جز کينه و بي رحمي و تشويش نبود
      یک ذره حيا ‌در ‌دل سنگیش نبود
      می خواست که بر روی تو سیلی بزند
      آن روز فد‌ک بهانه ای بيش نبود
      **
      از خاطر خسته ات چه تجليلي شد
      ناگاه تمام آسمان نيلي شد
      با آن همه حجت و دلیل و شاهد
      افسوس که ‌سهمت از فدک سیلی شد
      **
      گل ، آتش، دود را بیا معنا کن
      بر خاک ، سجود را بیا معنا کن
      مقداد برایت عاقبت روشن شد
      چشمان کبود را بیا ‌معنا کن
      
      یوسف رحیمی
      
      *******************
      
      
      ريحانه ي من چه بر سرت آوردند
      صد بغض به آه همسرت آوردند
      غسل تنت از من چقدر وقت گرفت
      يعني چه به روز پيكرت آوردند
      **
      با ديدن جسمت بدنم ميلرزد
      با شستن پهلوت تنم ميلرزد
      با شستن زخم كوچه هاي نيلي
      اي فاطمه دارد حسنم ميلرزد
      **
      چشمم به غمه هماره ات افتاده
      بر چشم پر از ستاره ات افتاده
      وقتي كه رسيد دست من فهميدم
      در كوچه دو گوشواره ات افتاده
      
      علي اكبر لطيفيان
      
      *******************


      
      روز و شب درد کشیدی بدنت خوب نشد
      تا سحر آب شدی زخم تنت خوب نشد
      لاله های به روی پیرهنت خوب نشد
      جگرت سوخت ولی سوختنت خوب نشد
      
      آینه بودی و یکباره ترک خوردی تو
      من بمیرم سر من بود کتک خوردی تو
      
      
      ضربه ای خورد به در ، پیکرت افتاد زمین
      تا تو خوردی به زمین دخترت افتاد زمین
      
      اشک از گوشه ي چشم تَرَت افتاد زمین
      چادرت پاره شد و از سرت افتاد زمین
      
      بوتراب تو که بی تاب شود حق دارد
      پدر خاک اگر آب شود حق دارد
      
      روزگار من اگر بر تو غم اندوخت ببخش
      رنگ رخسار تو را باز برافروخت ببخش
      گیسویت در وسط خانه اگر سوخت ببخش
      سینه ات را نوک مسمار به در دوخت ببخش

      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

      
      *******************
      
      
      شبيه شمع چكيدن به تو نمي آيد
      و مرگ را طلبيدن به تو نمي آيد
      
      خودت بگو كه مگر چند سال داري تو؟
      جوان شهر خميدن به تو نمي آيد
      
      هزار بار نگفتم ميا به دنبالم؟
      ميان به كوچه دويدن به تو نمي آيد
      
      فقط بلند نشو ، چون كه زود مي افتي
      بدون بال ، پريدن ، به تو نمي آيد
      
      تلاش كن كه دو چشمي مرا نگاه كني
      چنين نديدن و ديدن به تو نمي آيد
      
       چه خوب بود فقط گوشواره می افتاد
      چه کرده اند شنیدن به تو نمی آید
      
      تكان نخور قفسِ سينه ات تكان نخورد
      نفسْ بلند كشيدن به تو نمي آيد
      
      بمان كه دخترمان را خودت عروس كني
      به آرزو نرسيدن به تو نمي آيد
      
      چه با دو دست رئوفانه ات چه با یک دست
      بباف پیرهنت را حسین منتظر است
      
      علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه


       
      آتش زدند بال و پری را که داشتی
      زهرا؛ تمام برگ و بری را که داشتی
      
      از بعد ماجرای در، از دست داده ای
      دید ضعیف و مختصری را که داشتی
      
      از پیچ و تاب پشت در شاخه چیده اند
      با ضربه هایشان قمری را که داشتی
      
      از این به بعد فاطمه باید عوض کنی
      دیگر مسیر رهگذری را که داشتی
      
      از کوچه آمدم تو ز جا برنخواستی
      با همسرت بگو خبری را که داشتی
      
      طوری زدند پوشیه ات لاله گون شده
      طوری که بست چشم تری را که داشتی
      
      شرمنده ام ز روی تو؛ زهرا حلال کن
      این چند وقت درد سری را که داشتی
      
      وقت نماز طرز عبادت عوض شده
      دیدم عبادت سحری را که داشتی
      
      بازوی تو عجب سپری شد برای من
      افسوس که شکسته آن سپری را که داشتی
      
      جان علی به خاطر حیدر بمان نرو
      آلاله ی کبود پیمبر بمان نرو
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی
      
      ا********************
      
      
      فضه در باز کن امروز نگارم خوب است
      باغبانم پشت در باغ و بهارم خوب است
      
      از چه با هول و ولا چشم به بستر داری
      با علی حرف بزن جان بسپارم خوب است؟
      
      چه کنم این همه از کوثر من خون نرود
      مرهم تازه به زخمش بگذارم خوب است؟
      
      فاطمه؛ فاطمه جان؟ همسر خوبم؟ پاشو
      این که من بی سپرم یار ندارم خوب است؟
      
      نگران من و این حالم و این خانه نباش
      تو که خوبی همه ی ایل و تبارم خوب است
      
      از خدا خواسته ام بعد تو و سوختنت
      درب این خانه شود سنگ مزارم؛ خوب است؟
      
      چه کنم فاطمه جان تا که دلت وا بشود
      مهر و سجاده و تسبیح بیارم خوب است؟
      
      قول دادم نکنم گریه؛ بخندی که نشد
      بزنم زیر همه قول و قرارم خوب است؟
      
      حسین قربانچه

      
      **********************
      
      
      با حال و روز حيدرت اينگونه تا مكن
      اين خانه را به حالِ خودش تو رها مكن
      
      حرفت درون سينه يِ تو گير ميكند
      اين دنده ات شكسته، كسي را صدا مكن
      
      زحمت مكش كه فضه كمك حالِ زينب است
      دستت شكسته است به زور آسيا مكن
      
      پيچيده بين كوچه كه حال شما بد است
      اما شما به حرف زنان اعتنا مكن
      
      داري دوباره در بر ِ من كار ميكني؟
      حيدر نمرده فاطمه كاري شما مكن
      
      اين خانه ام كه بي تو به دردي نميخورد
      اينگونه در برم كفنت را سوا مكن
      
      حامد جولازاده

      
      **********************
      
      
      اگر شکسته ولی گوهری، بها داری
      که قدر و قیمت خود را تو از خدا داری
      
      تو یاسی و به کبودی نمی رسد نَسبت
      چه نسبتی ست که از باغ لاله ها داری
      
      بگو تمام غمت را کمی سبک تر شو
      چقدر بانوی مجروح من حیا داری
      
      پدر که رفت چرا این قدر شکسته شدی
      مگو غریبم عزیزم، ببین مرا داری
      
      غریبه ها که بماند خودم خبر دارم
      هزار غصّه به سینه ز آشنا داری
      
      چقدر فکر حسینی چقدر بی تابی
      صبور باش که زینب به کربلا داری
      
      سه ماه روی لبانت ندیده ام لبخند
      ببخش، من به تو حق می دهم عزاداری
      
      سید محمد جوادی
      
      *********************
      
      
      از غصه آب ميكني ام فاطمه مرو
      خانه خراب ميكني ام فاطمه مرو
      
      هَردم كه آه ميكشي از هوش ميروي
      در اضظراب ميكني ام فاطمه مرو
      
      زيبا بهشت سوخته ام با نگاه خود
      دائم عذاب ميكني ام فاطمه مرو
      
      كُشتي مرا ز بس كه به شكل اشاره اي
      مولا خطاب ميكني ام فاطمه مرو
      
      پُشتم به خاك ميخورد آخر ز داغ تو
      تو بوتراب ميكني ام فاطمه مرو
      
      من مَحرم توام ز چه پوشانده اي رُخت
      در پيچ و تاب ميكني ام فاطمه مرو
      
      تا خواهم از شفا بنهم سر به سينه ات
      گويا جواب ميكني ام فاطمه مرو
      
      كمتر نفس نفس بزن اي سينه چاك من
      با خون خضاب ميكني ام فاطمه مرو
      
      بعد تو عمر من به دوامي نمي رسد
      نقشي بر آب ميكني ام فاطمه مرو
      
      قاسم نعمتی
      
      ***********************
      
      
      شیرینی نگاه شما مختصر شده
      با من بگو که چشم حسن از چه ترشده
      
      یک هفته میشود که به مسجد نمیروی
      آیا کسی مزاحمتان در گذر شده
      
      برخیز تا که راهی قبر پدر شویم
      شاید که چشمهای تو تنگ پدر شده
      
      یادش بخیر مزه ی نان تنوریت
      حالا تنور خانه ی ما بی ثمر شده
      
      طعم نگاه های تو شیرین تر از عسل
      یادش بخیر مزه اش اما شکر شده
      
      جان علی نقاب خودت را تکان بده
      تا اینکه بنگرم که چه خاکی به سرشده
      
      یک شاخه یاس بودی و حالا بنفشه ای
      خون از چه روی پیرهنت غوطه ور شده
      
      هجده بهار ماندی و حالا خزان شدی
      زهرا علی ز غصه ی تو خون جگر شده
      
      علی حسنی
      
      *********************
      
      
      هر چند نیمه جان، تو مسیحا تری هنوز
      پیچیده ای به خویش، معما تری هنوز
      
      جز با زبان اشک تکلم نمیکنی
      لب بسته ای ز صحبت و گویاتری هنوز
      
      با این پر شکسته، زمینی نمی شوی
      در آسمان، تو از همه بالاتر ی هنوز
      
      میچرخد آسیابِ همه، از دو چشم تو
      روزی رسان مردم رسوا تری هنوز
      
      سائل رسید از در و نان تو را گرفت
      بر اهل شهر از همه آقا تری هنوز
      
      پیش علی سفارش تابوت داده ای
      یعنی برای مرگ مهیا تری هنوز
      
      رویش، سیاه آنکه رخت را کبود کرد
      میدید چونکه زهره زهراتری هنوز
      
      با ضرب دست نور نگاه تو را گرفت
      با این وجود از همه بیناتری هنوز
      
      شکر خدا بلند شدی کار میکنی
      نسبت به روز قبل سر و پا تری هنوز
      
      از دست و رو و پهلوی تو لاله میدمد
      با زخم های باز شکوفا تری هنوز
      
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی
      
      **********************
      
      
      گل بودی اما بوی خاکستر گرفتی
      آه ای فرشته بین شعله پر گرفتی
      
      با این سرانگشتی که تاول زد در آتش
      امشب گره از موی این دختر گرفتی
      
      با من غریبی می کنی در خانه وقتی
      چشمت به من افتاده چادر سر گرفتی
      
      ای کاش می مردم نمی دیدم چه زخمی
      از ضربه های محکم این در گرفتی
      
      پروانه ها را با تب و تابت مسوزان
      با لاله هایی که بر این بستر گرفتی
      
      با دستمال بسته ی دور سر خود
      جان مرا ای جان من دیگر گرفتی
      
      دلواپس گلبرگهایت مانده ام من
      حالا که ای گل بوی خاکستر گرفتی
      
      علیرضا لک
      
      **********************
      
      
      گرفت ابری از آه دور و برت را
      ببین غصه های دل دخترت را
      نیاید که خالی کنی بسترت را
      برای سفر وا مکن پس پرت را
      مرو! یا ببر با خودت حیدرت را
      
      مرا کشته رنگین کمانی که داری
      به صورت گل ارغوانی که داری
      در این سن و سالت خزانی که داری
      هوای پدر کرده جانی که داری
      به گریه سبک کن کمی ساغرت را
      
      اگرچه به نور تو شب ریشه کن شد
      نفس های بی حال تو بغض من شد
      عذاب شب و روزم اشک حسن شد
      ولی داغ من لاله ی پیرهن شد
      غمت می کشد عاقبت همسرت را
      
      بگو نور تا لامکان قد کشیده
      چرا پیش من می رسی قد خمیده
      بگو که حسن بین کوچه چه دیده
      و یا زینب از دور و بر چه شنیده
      که آتش زد این حرف ها دخترت را
      
      تو که یک سپاه از ملک یار داری
      چرا دست بر دوش دیوار داری؟
      چرا دیده ی نیمه بیدار داری؟
      چنان فکر مرگی که انگار داری
      ورق می زنی صفحه ی آخرت را
      
      محمد بختیاری
      
      **********************
      
      
      شایسته است اگر تو سر حرف وا کنی
      مثل قدیم، شوهر خود را صدا کنی
      
      اینگونه که نمی شود ای باوفا عروس
      در خانه ام برای وفاتت دعا کنی
      
      دیشب دوباره زینبت از من سوال کرد
      بابا چه می شود که طبیبی صدا کنی؟
      
      من از ضریح زلف تو حاجت گرفته ام
      باید دوباره آرزویم را روا کنی
      
      من آرزو نموده ام ای دختر رسول
      تو آرزوی خوب شدن از خدا کنی
      
      طرز قیام تو چو رکوع است در نماز
      وقت رکوع از چه قدت را دو تا کنی؟
      
      سائل سراغ نان تنور تو را گرفت
      وقتش رسیده فکر به حال گدا کنی
      
      از گودی دو چشم تو روزم سیاه شد
      زین کاسه ها تو خون به دل مرتضی کنی
      
      آیا شود که از سفر خود حذر کنی؟
      آیا شود که گوشه چشمی به ما کنی؟
      
      محمد سهرابی

      
      **********************
      
      
      پوشیده است روت چرا پیش همسرت
      شاید کبودتر شده روی منورت
      
      دارم فدای شرم و حیای تو می شوم
      دیگر شکسته هیبت مرد تناورت
      
      هی آه می کشی نکند درد می کشی
      این دستمال چیست چرا بسته ای سرت؟
      
      فکر دلم نباش کمی درد و دل بکن
      این نیمه ی تو است نشسته برابرت
      
      انگار زخم هات دهن باز کرده اند
      چون سرخ تر شدند دو سه جای پیکرت
      
      غم خانه کرده اند پسرهات خانه را
      اما نپرس از دل و از حال دخترت
      
      دستان او به دسته ی دستاس کوچک است
      رحمی بکن به کوچکی اش جان مادرت
      
      حالا برات هر چه توان مانده جمع کن
      یک دفعه پا شو، پر بکش از کنج بسترت
      
      بگذار عطر و بوت بپیچد به خانه مان
      نگذار چاه باشد و نجوای حیدرت
      
      علی اصغر ذاکری

      
      **********************
      
      
      وقتی بگو بخندِ تو در خانه جا نشد
      لفظ بیا ببند، به زخمت روا نشد
      
      صبح دراز تو، سر مغرب شدن نداشت
      مویت سفید گشت و رفیق حنا نشد
      
      قدری غذا بخور جگرم ریش ریش شد
      شاید كه ماندی و سفرت از قضا نشد
      
      در خانه روسری به سرت، قاتل من است
      قتل كسی به پارچه ای نخ نما نشد
      
      قحط طبیب اشك علی را مضاف كرد
      قحطی چنین پر آب، عیان هیچ جا نشد
      
      جان خودم قسم، كه همین چند روز پیش
      گفتم كه كج كنم سر این میخ را نشد
      
      پهلوی و روی و موی و وضوی جبیره ات
      چون من بساط قتل كسی رو به را نشد
      
      محمد سهرابي
          
      **********************
      
      
      بی تو این شب، شبِ غم بار مرا می بیند
      درد این درد چه بسیار مرا می بیند
      جز تو یک شهر دلِ آزار مرا می بیند
      چشمت انگار که این بار مرا می بیند
      ولی انگار نه انگار مرا می بیند
      
      بازکن پلک که از خانه خجالت نکشم
      بی تو از آه یتیمانه خجالت نکشم
      شانه ای زن که از این شانه خجالب نکشم
      تو و پیراهن مردانه خجالت نکشم
      چشم بی جان تو ای یار مرا می بیند
      
      زحمتِ دخترِ تب کرده تو را خوب نکرد
      اشکش افسوس که سر دردِ تو را خوب نکرد
      روی نیلی شده ي زرد تو را خوب نکرد
      زخم های جگر مرد تو را خوب نکرد
      چه کنم دخترکت زار مرا می بیند
      
      با که گویم تن بیمار چرا خونین است
      سنگ غلست، در و دیوار چرا خونین است
      باز می شویم و هر بار چرا خونین است
      انحنای نوک مسمار چرا خونین است
      وای از آن میخ که خون بار مرا می بیند
      
      قاتلت گفت که دشمن شکنش را کشتیم
      خوب شد پای علی سینه زنش را کشتیم
      نه فقط فاطمه با او حسنش را کشتیم
      می زند داد به لبخند زنش را کشتیم
      تاکه در مسجد و بازار مرا می بیند
      
      آه از آن روز که کارم به تماشا افتاد
      رد پایی به روی چادرت آنجا افتاد
      من زمین خوردم و بانوی من از پا افتاد
      ضربه ای آمد و بر بازوی تو جا افتاد
      باز این روضه ي دشوار مرا می بیند
      
      قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد
      تازه می کرد نفس را و مجدد می زد
      وای از دست مغیره چقدر بد می زد
      جای هر کس که در آن روز نمیزد می زد
      باز با خنده در انظار مرا می بیند
      
      می روی زخمی و زخم ِدل من باقی ماند
      راز ِسر بسته یِ چشمانِ حسن باقی ماند
      کفنت می کنم اما دو کفن باقی ماند
      کهنه پیراهن و یك پاره بدن باقی ماند
      پسرت بي سر و دستار مرا ميبيند
      
      ترسم اين است بريزند بدنش را بكِشند
      جلوي دختر ِ من پيرهنش را بكِشند
      نيزه ها نقشه ي برهم زدنش را بكِشند
      دارد آن چشمه ي ديدار مرا ميبيند
      
      حسن لطفي
      
      **********************
      
      
      هرچند پهلویت شکسته ، ناتوانی
      دستم به دامانت، دعا کن تا بمانی
      
      بد جور آزردند قلبت را عزیزم
      شرمنده ام خیری ندیدی از جوانی
      
      با چشم هایت درد دل کن با نگاهم
      چون نا نداری تا بفرمایی زبانی
      
      این روزها اصلاً به جای بغض بانو
      انگار مانده در گلویم استخوانی
      
      زینب چه معصومانه می پرسد که: مادر
      کی باز من را روی زانو می نشانی؟
      
      با کودکانت التماسی از تو داریم
      روی زمین با ما بمان ای آسمانی
      
      علی اصغر ذاکری
      
      **********************
      
      
      تویی که حرف دلم را نگفته می دانی
      خدا نکرده، بدی کرده ام نمی مانی
      
      دلت می آید از امشب به بعد گریه کنم
      همیشه دست بگیرم به روی پیشانی
      
      کمی به جزر و مد جان من مدارا کن
      سه ماه می گذرد پشت ابر پنهانی
      
      برای دلخوشی من کمی ز جا بر خیز
      چقدر نافله ات را نشسته می خوانی
      
      عصای پیری تو شانه های زینب شد
      تو  هم به شانه  کمی کم کن از پریشانی
      
      تلاطمی که تو از درد می کنی یعنی
      درون بستری اما هنوز طوفانی
      
      از این محیط غم آزاد کن مرا قدری
      بخند مژده بیاور برای زندانی
      
      حسین رستمی
      
      **********************
      
      
      لرزه نشسته است به دست دعای تو
      شد سر به زیر پیش همه مرتضای تو
      
      حال تو بست دست مرا آن طناب نه
      حالم گرفته است زحال و هوای تو
      
      از داغ های هم، من و تو پیر گشته ایم
      تو می شوی فدای من و من فدای تو
      
      دراین سه ماه زینبمان آب رفته است
      از بس گرفته روزه برای شفای تو
      
      گفتم بیا به خاطر من پشت در نرو
      رفتی شکست قلب من و دنده های تو
      
      بانوی من جوانی من زندگی من
      از خانه ام نرو که نیفتم به پای تو
      
      دارد ز آسمان ملک الموت می رسد
      کم می شود زشهر مدینه صفای تو
      
      محمد حسین رحیمیان
      
      **********************
      
      
      بی تو برای حیدرکرار سخت است
      وقتی که درخانه نباشد یارسخت است
      
      تقسیم کارت را به من بسپار زهرا
      با این تن مجروح قطعاً کارسخت است
      
      از رفتنت حرفی نگو خیلی جوانی
      جان حسن دست از سرم بردار، سخت است
      
      باقی پیراهن بماند صبح فردا
      سوزن زدن باچشمهای تارسخت است
      
      خواهی که برخیزی خودم می دانم این را
      این بار هم بی شانه ی دیوار سخت است
      
      هر بار که رد می شوم از درب خانه
      جان تو زهرا دیدن مسمار سخت است
      
      این زخم بازو مثل بازو بند گشته
      شانه به موی زینبت هربار سخت است
      
      این شهردیگرجای ماندن نیست چونکه
      طعنه شنیدن ها سربازار سخت است
      
      با لرزش دست تو می لرزد تن من
      حرفی نمی گویی همین بسیار سخت است
      
      هرکس که آمد دیدنت بادخترت گفت:
      خیلی پرستاری از این بیمار سخت است
      
      مهدی نظری
      
      **********************
      
      
      سلام،آمده ام تاسفارشي بدهم
      دري بسازبرايم دوباره؛ اي نجار
      
      دري كه كنده نگردد به ضربه ي لگدي
      دري مقاوم ومحكم ز بهترين الوار
      
      دري كه رد نشود يك غلاف از لايش
      دري بساز بدون شيار و بي مسمار
      
      براي اينكه كسي مشت روي در نزند
      بيا سه چار كلون اضافه تر بگذار
      
      دري بساز برايم ز چوب هاي نسوز
      دري كه ديرتر آتش بگيرد اي نجار
      
      دري به عرض من و جبرئيل و يك تابوت
      دري به طول قد و قامت خم عمار
      
      درانتها، سر هر ميخ تيز را كج كن
      مهم ترازهمه اين است ! خاطرت بسپار
      
      وحید قاسمی
      
      **********************
      
      
      محل دهيد جماعت،غريبه ام اينجا
      غبار پرده ي دل را كمي تكان بدهيد
      چرا جواب سلامم، نگاه سرد شماست؟
      كجاست خانه ي زهرا؟ به من نشان بدهيد
      **
      شنيده ام كه سه ماهي عجیب بيمار است
      گمان کنم که ز حالش کمی خبر داريد
      نرفته ايد چرا پس عيادتش مردم
      از اين لجاجت ديرينه دست برداريد
      **
      كجاست حجره ي يك گل فروش با انصاف؟
      كه چند شاخه ي ياس سپيد از او گيرم
      كجاست مسجد افلاكي پيمبرعشق؟
      كه من ز قبل عيادت در آن وضو گيرم
      **
      عبور مي كنم از كوچه هاي تنگ شما
      شبيه پير عصادار،كُند و آهسته
      خدا به داد زمين خورده هايتان برسد!
      هراس دارم ازاين سنگ هاي برجسته
      **
      سلام حضرت مولا،چه آمده به سرت؟
      بگو به جان حسينت سراب مي بينم
      دلم شكست چرا گريه كرده اي آقا؟
      به روي دست تو جاي طناب مي بينم
      **
      چقدر دوده نشسته به روي اين ديوار!
      چرا شكسته در خانه ات؟ بگو چه شده؟
      سكوت تان جگرم را به درد آورده
      چرا خميده شده شانه ات؟بگو چه شده؟
      
      وحید قاسمی
      
      **********************
      
      
      دردهايم را اگر با تو بگويم بيشتر
      لحظه لحظه ميشود بغض گلويم بيشتر
      
      پشت پرچين نگاهت چين پيشاني من
      خوب معلوم است دقت كن به رويم بيشتر
      
      مانده ام آيينه ي از چند جا افتاده ام
      تكّه هايت را كجا بايد بجويم بيشتر
      
      با تو بودن خاطره ، روي تو ديدن آرزوست
      خاطراتم مُرد اما آرزويم بيشتر
      
      خوب شد مسجد نمي آيي ببيني قاتلت
      تازگي ها مينشيند روبه رويم بيشتر
      
      زير نور ماه ميفهمم كه پهلوي تو را
      از تمام عضوها بايد بشويم بيشتر
      **
       اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      **********************
      
      
      با گفتن " ربنا..." دلم میگیرد
      با "حی علی العزا" دلم میگیرد
      تنها نه که فاطمیه ای مادر من
      هرهفته دوشنبه ها دلم میگیرد
      **
      هم سنگ صبور حیدری حق داری
      هم دل نگران دختری حق داری
      با دست شکسته شانه برداشته ای
      سخت است ولی تو مادری حق داری
      **
      بیچاره حسن که از درون می گرید
      بر ملحفه های لاله گون می گرید
      ای وای حسن وای حسن وای حسن
      با دیدن درب خانه خون می گرید
      **
      خوردی به زمین و من عزادار شدم
      با دیدن سینه ی تو بیمار شدم
      با هق هق گریه های خود خوابم برد
      با خس خس سینه ی تو بیدار شدم
      **
      نه گواه غم زهرای علی هاله ی اوست
      بلکه پیراهن او گلشن آلاله ی اوست
      در و دیوار و غلاف و لگد و میخ در و...
      ...بی کسی های علی آلت قتاله ی اوست
      **
      ما قدرت تهدید نداریم عزیزان
      ما فرصت تجدید نداریم عزیزان
      والله خرید دو کیلو پسته بهانه ست
      در فاطمیه عید نداریم عزیزان
      **
      امروزه فقط جنگ کلام است به قرآن
      نوروز هوس های عوام است به قرآن
      شیرینی و آجیل و لباس نو مگیرید
       در فاطمیه عید حرام است به قرآن
      
      علیرضا خاکساری
      
      **********************
      
      
      ای ماه چه کرده با دلم شيون تو
      مانده ‌ست هلالی از تمام تن تو
      ای هستی من کاش به من می گفتی
      تکليف علی چیست پس از رفتن تو؟
      **
      بی تاب، غریب، بی رمق، دل ‌ر‌یشم
      دلتنگ ‌تر ‌و شکسته ‌تر ا‌ز پيشم
      پهلوي شکسته می رود از یادم
      وقتي که به غربت تو مي انديشم
      **
      چندی ست اسیر اشک و آهی زهرا
      دلخسته از این شب سیاهی زهرا
      ای کاش غم از دل علی می بردی
      مانند گذشته با نگاهي زهرا
      **
      جز غربت و آه و ناله ‌سرد‌ی نیست
      جز دیده خون و چهره زردی نیست
      دیدی که کسی درد مرا درک نکرد
      ای مرگ بیا که جز تو همدردی نیست
      **
       قلبی پر از اندوه و جراحت دارد
      از غربت مرتضی مصيبت دارد
      آن روز خودش غسل ‌شهادت می ‌کرد
      می گفت که زخم کهنه زحمت دارد
      **
      دلخسته و بی قرار می خندیدی
      آشفته و داغدار می خندیدی
      اسباب سفر که شد مھیا دیدم
      با دیده‌ي اشکبار می خندیدی
      **
      با زینب خود سرّ ‌کفن ها را ‌گفت
      او روضه کهنه پيرهن ها را گفت
      می گفت «حسین من غریب مادر»
      سر ‌بند نوای سینه زن ها را گفت
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      كس ندارد خبر از راز نهان من و تو
      آنچه بگذشت در این بین میان من و تو
      
      " آن زمانیكه زمان یاد ندارد چه زمان "
      آن زمانیكه فقط بود زمان من و تو
      
       نه زمین بود نه خورشید نه آدم نه حوا
      آسمان بود و خدا بود و نشان من و تو
      
       تا خدا درصدد ساختن آدم گشت
      خلقتش را نفسی داد ز جان من و تو
      
      همه ی عالم و آدم همه از روز ازل
      می نشستند سر سفره ی نان من و تو
      
      بانی خلقتشانیم و همین آدم ها
      چند روزیست بریدند امان من و تو
      
      یاد داری كه در این شهر در این خانه ی عشق
      شادی هر دو جهان بود از آن من و تو؟
      
      سرخی چشم غروب است كه خون می بارد
      آسمان نیز شده دل نگران من و تو
      
      گوشه ی خانه مزار من افسرده شده
      دست تقدیر شده فاتحه خوان من و تو
      
      دست تقدیر نگو ، پنجه ی یك گرگ صفت
      كه چنین فاصله انداخت میان من و تو
      
      امیر حسین الفت



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه


       
      بسترت را جمع کن از خانه، بیماری بس است
      زیر چشمت گود افتاده، پس زاری بس است
      
      از همان روزی که تو تب کرده ای؛ تب کرده ام
      خوب شد خوبم کنی سه ماهِ بیماری بس است
      
      تو به فکر گریه ای من هم به فکر گریه ام
      این تبسّم کردنِ از روی ناچاری بس است
      
      لاله لاله، لاله لاله، لاله لاله تا به کی؟
      جای خالی در لباست نیست گلکاری بس است
      
      من مرتب می کنم این خانه ات را تو فقط
      لحظه ای هم دست از دیوار برداری بس است
      
      ای شکسته بال، پس کی استراحت میکنی
      هر زمان که پا شدم دیدم تو بیداری، بس است
      
      این طرفداریِ از من کار دستت داده است
      بعد از این کاری نکن، دیگر طرفداری بس است
      
      باشد امشب میروم پیش خدا رو می زنم
      بسترت را جمع کن از خانه، بیماری بس است
      
      وقت کردی یک کفن هم بعدِ پیراهن بباف
      زندگی کردن برای من بس است، آری بس است
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      ********************
      
      
      با سوز مادرانه فقط گریه می کنی
      هر شب به یک بهانه فقط گریه می کنی
      
      یک شب ز درد سینه فقط آه می کشی
      یک شب ز درد شانه فقط گریه می کنی
      
      می ترسم این سه ساله ی تو کم بیاورد
      وقتی میان خانه فقط گریه می کنی
      
      حنانه ام به جان علی آب رفته ای
      روزانه و شبانه فقط گریه می کنی
      
      هنگام پخت نان که کمی از دل تنور
      آتش کشد زبانه فقط گریه می کنی
      
      من که ندیده ام که چگونه تو را زدند
      از درد تازیانه فقط گریه می کنی
      
      حرفی که با علی غریبت نمی زنی
      آرام و مخفیانه فقط گریه می کنی
      
      بعد از هزار سال تو بر غربت علی
      بانوی بی نشانه فقط گریه می کنی
      
      رضا رسول زاده
      
      **********************
      
      
      دیگر گلی شبیه تو پرپر نمی شود
      زین پس کسی به قدر تو لاغر نمی شود
      
      دستی که زیر چادر خود می کنی نهان
      دیگر سپر به یاری حیدر نمی شود
      
      وقتی که راه می روی از دست من بگیر
      دیوار هم برای تو یاور نمی شود
      
      گرچه پس از تو مونس این کودکان شوم
      اما کسی به خوبی مادر نمی شود
      
      نام فراق می بری و می کشی مرا
      این خانه ام پس از تو منور نمی شود
      
      شهر مدینه ظرفیت پاکی ات نداشت
      یثرب پس از تو شهر پیمبر نمی شود
      
      بالای درب خانه ی حیدر نوشته اند
      هر سوره ای که سوره ی کوثر نمی شود
      
      رضا رسول زاده
      
      *********************
      
      
      
      دمی که شعله به دارالشفای من افتاد
      به پشت خانه ی من جانفدای من افتاد
      
      دری که سوخت اساسا ز پایه اش سست است
      لگد زدند و در این سرای من افتاد
      
      چه آمده به سر همسرم نمی دانم
      از آن به بعد دگر با وفای من افتاد
      
      به اذن من همه حمله به سویم آوردند
      و ریسمان به سرو دست های من افتاد
      
      کننده ی در خیبر طناب پیچ که دید
      به گریه مرد یهودی برای من افتاد
      
      قرار بود که زهرا ز من جدا نشود
      به این دلیل به کوچه به پای من افتاد
      
      غلاف دست به کار شد به بازویش بس خورد
      که دست فاطمه از این عبای من افتاد
      
      رضا رسول زاده
      
      *************************
      
      
      حریر سبز نبوت چه شد که چین خوردی ؟
      به همسرت که نگفتی کجا زمین خوردی
      
      پس از نبی تو فقط غصه و فقط سیلی
      برای یاری اسلام و حفظ دین خوردی
      
      سر نماز جماعت نگاهشان کردم
      تو لطمه خورده ای از "آن" و یا از "این" خوردی !؟
      
      سند به دست ز مسجد که آمدی بیرون
      چگونه سیلی از آن مرد در کمین خوردی ؟
      
      دو گوشواره شکسته به گوش تو زهرا
      تو هم ز دست و ز دیوار ... ! اینچنین خوردی ؟
      
      گل بنفشه ی حیدر تو جام دردت را
      از این کبودی یکدست بر جبین خوردی
      
      به فکر حال خودت باش ارغوانی من
      چقدر غصه برای من غمین خوردی
      
      رضا رسول زاده
      
      ************************
      
      
      پشت در ای گل من برگ و برت مانده به جا
      ملک سوخته ام بال و پرت مانده به جا
      
      پر شده شهر از اینکه تو دگر خواهی رفت
      روی دیوار گلی ام خبرت مانده به جا
      
      من ندیدم تو که دیدی ، ز نگاهت خواندم
      حادثه بین دو چشمان ترت مانده به جا
      
      گریه کم کن که حسین و حسن تو هستند
      داغ ششماهه اگر بر جگرت مانده به جا
      
      من از این خس خس هر نیمه شبت فهمیدم
      زخم بر سینه ی بر من سپرت مانده به جا
      
      با غلافی زد و بازوی تو از کار افتاد
      رد شلاق به دست دگرت مانده به جا
      
      خوب شد دست نبردی تو به گیسو زهرا
      حرف نفرین که زدی تو اثرت مانده به جا
      
      رضا رسول زاده
      
      ************************
      
      
      مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند
      شعله بر سوختن بال و پرت آوردند
      دست سمت رخ همچون قمرت آوردند
      گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند
      
      خواب بودی ورم پلک ترت را دیدم
      رفتی از هوش کنارم، به خودم لرزیدم
      
      بعد از آن روز که من سوختنت را دیدم
      مُردم و زنده شدم زخم تنت را دیدم
      باورم نیست بمانی کفنت را دیدم
      غیرت کوچه و اشک حسنت را دیدم
      
      چند وقتیست که خوابش پر کابوس شده
      غیرت کودکمان زخمی ناموس شده
      
      وای اگر بال و پرت میل به پرواز کند
      زخم سر بسته ی پهلوت دهن باز کند
      از تب نیمه شب تو سخن آغاز کند
      باید امروز نگاهت کمی اعجاز کند
      
      ورنه از خس خس راه نفست می میرم
      آه ، از شهر مدینه چقدر دلگیرم
      
      اشک چشمان ترت کاش امانت می داد
      سوزش بال و پرت کاش امانت می داد
      دنده ی دردسرت کاش امانت می داد
      شب و درد کمرت کاش امانت می داد
      
      نقشی از صورت خورشید در این شام بکش
      بسترت سرخ شده پس نفس آرام بکش
      
      بشکند دست بزرگی که به رویت بد زد
      از لج من به روی بازوی تو آمد زد
      خواست تا دست بیافتد چقدر بی حد زد
      دشمنت زخم پیاپی به دلم خواهد زد
      
      با زمین خوردن تو سینه ی من تیر کشید
      دست من را نفس خسته به زنجیر کشید
      
      در نگاه تو غم سوختنی معلوم است
      غمت از دوختن پیرهنی معلوم است
      در سراشیبی گودال تنی معلوم است
      کشته بی سر و پاره بدنی معلوم است
      
      تکه های بدنش سهمیه هر نیزه است
      زیر و رو کردن او زیر سر سر نیزه است
      
       مسعود اصلانی
      
      *********************
      
      
      ناگفته ها دارد دل غم پرورت با من
      حرفی بزن از گوشۀ چشم ترت با من
      
      بانوی محجوبم بیا و در میان بگذار
      شرح بلایی را که آمد بر سرت با من
      
      از اتفاقاتی که پیش آمد در آن کوچه
      آن ماجراهایی که گفته دخترت با من
      
      ای کاش امکان داشت راز رو گرفتن را
      یکبار می گفتی به غیر از معجرت با من
      
      از تازیانه با اشاره شکوه ها دارد
      لرزیدن انگشت های لاغرت با من
      
      یک روز کارِ خانه، نان پختن، کمی لبخند
      اما چه کاری کرد روز دیگرت با من
      
      امروز از اول فقط گفتی"حلالم کن"
      ای وای اگر این است حرف آخرت با من
      
      قبل از تو من جان می دهم، احیاء من با تو
      بعدش عزیزم کار غسل پیکرت با من
      
      مصطفی متولی
      
      **********************
      
      
      جان علی! جانم فدایت کَلِّمینِی
      کُشتی مرا با گریه هایت کَلِّمینِی
      
      حرفی بزن، آهی بکش، بیچاره ام کرد
      این اشک های بی صدایت کَلِّمینِی
      
      بسته ست جان من به پلک نیمه جانت
      می میرد آخر مرتضایت کَلِّمینِی
      
      از غصه هایت با علی هم درد دل کن
      ای در صبوری بی نهایت کَلِّمینِی
      
      روضه بخوان امشب بخوان از داغ محسن
      با من بگو از آن حکایت کَلِّمینِی
      
      از ماجرای کوچه که چیزی نگفتی
      تا دق نکرده مجتبایت کَلِّمینِی
      
      پلکي بزن تا قلبهامان جان بگيرد
      جان شهید کربلایت کَلِّمینِی
      
      نيمه نگاهي کن به حال زينبين و
      بردار دست از این دعایت کَلِّمینِی
      
      ذکر شب و روزت شده «عَجِّل وَفاتِی»
      آوای جانسوزت شده «عَجِّل وَفاتِی»
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      زهرا گمان کنم که زمان سفر شده
      خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده
      
      داری برای مرگ خودت می کنی دعا
      امّا غروب عمر علی جلوه گر شده
      
      در زیر بار غم، بدنت آب رفته است
      حالت شبیه حال دل محتضر شده
      
      در خانه هم برای علی رو گرفته ای
      این صورت کبود تو هم دردسر شده
      
      حرفی بزن و گرنه که دق می کند حسن
      حرفی بزن ببین حسنم، جان به سر شده
      
      خیلی دلت برای حسین شور می زند
      « جانم حسین » های تو غرق شرر شده
      
      در پشت در چه بر سرت آمد که این دو ماه
      دارو دگر به زخم تنت بی اثر شده؟
      
      فهمیده ام که دست به پهلو گرفته ای
      هر چه که پیش آمده از « میخ در » شده
      
      کمتر نفس بکش به خدا می کشی مرا
      خونابه های پهلوی تو بیشتر شده
      
      محمد فردوسی



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
      باز هم ای دختر پیغمبر اکرم بمان
      مرهم درد علی ای درد بی مرهم بمان
      
      زندگیِ روبه راهی داشتم؛ چشمم زدند
      کوری چشم همه با شانه های خم بمان
      
      دست های تو شکسته ش هم پناه مرتضی ست
      تکیه گاه محکم من پشت من محکم بمان
      
      تو نباشی پیش من، این ها زمینم می زنند
      ای علمدار مدینه پای این پرچم بمان
      
      این نفس های شکسته قیمت جان من است
      زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان
      
      کم ببوس دست مرا دارم خجالت میکشم
      من حلالت میکنم اما تو هم یک کم بمان
      
      آب ها از آسیاب افتاد خوبت میکنم
      یار هجده ساله، هجده سال دیگر هم بمان
      
      با همین دستی که داری، باز دستم را بگیر
      پیش این مظلوم ای مظلومۀ عالم بمان
      
      آه آهِ... تو مرا به آه آه... انداخته
      جای کم کم رفتن از پیش علی کم کم بمان
      
      روی تو گرچه ورم کرده ولی با آن خوشم
      با همین روی به هم پیچیده و درهم بمان
      
      رفته رفته کار من دارد به خواهش میکشد
      التماست میکنم، پیشم بمان پیشم بمان
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      **********************
      
      
      درد دارم دوباره امشب هم
      از نگاهم ستاره میریزد
      لاله لاله میان هر نفست
      سوز آهم شراره میریزد
      **
      من بریده بریده میسوزم
      بس که با درد سینه دم ساز است
      گرچه دو ماه هم گذشته ولی
      دهن زخم کهنه ام باز است
      **
      زانوی من رمق ندارد که
      باید آرام تر به پا خیزم
      استخوان های من ترک دارد
      باید آهسته تر ز جا خیزم
      **
      حسنم ریخته به هم ای وای
      با خودش حرف میزند در خواب
      گوید هی نزن نزن نامرد
      باز با گریه می پَرد از خواب
      **
      شب آخر چقدر بی تابم
      چقدَر کار دارم امشب را
      خانه و جمع و جور و پختن نان
      هم زنم شانه موی زینب را
      **
      شانه کردم موی حسینم را
      بین شانه زدن کم آوردم
      هرچه هم حساب کردم من
      باز هم یک کفن کم آوردم
      **
      چقدر کار دارم امشب من
      بقچه ام را در آور ای فضه
      باید این پیرهن تمام شود
      نخ و سوزن بیاور ای فضه
      **
      وقت من صرف پیرهن گشت و
      نرسیدم به زینب تنها
      معجرش هست حیف فرصت نیست
      تا بدوزم لباس عروسش را
      **
      چقدر کار دارم ای فضه
      پلک من گرچه خستگی دارد
      کمکم کن بایستم آخر من
      چند جایم شکستگی دارد
      **
      بازوی من برید امانم را
      قنفذ لعنتی مرا بد زد
      تا که در بین کوچه افتادم
      هرکسی بود و هرکه آمد زد
      **
      روی قبرم بگو که بنویسند
      در جوانی غریب مُردم من
      طفلان خسته یتیمم را
      بخدا به علی سپردم من
      
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در  مسجد ارک
      
      *********************
      
      
      بر زانوی تنهایی ام دارم سرت را
      با گریه می بینم غروب آخرت را
      
      من التماس لحظه های درد هستم
      آیا نگاهی می کنی دور و برت را؟
      
      دست مرا بستند و پشتم را شکستند
      می بینی آیا حال و روز حیدرت را؟
      
      حالا که روی پای من از حال رفتی
      فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را!
      
      پروانه حرف عشق را هرگز نمی زد
      می دید اگر یک مشت از خاکسترت را
      
      افتاده ام پشت درِ قفل نگاهت
      واکن دوباره چشمهای نوبرت را
      
      بر زانوی تنهایی خود سر گذارم
      وقتی ندارم بر سر زانو سرت را
      
      علیرضا لک

      
      *********************
      
      
      با آنکه نفسهای پر از بال زدن داشت
      در چشم کبودش رمق بودن من داشت
      
      گلدوزی پیراهن او تا شب آخر
      با من که نه! با اشک و غم و ناله سخن داشت
      
      می گفت: ببین پینه ی دستم شده بهتر
      می گفت ولی آتش صد زخم به تن داشت
      
      می گفت: مهم نیست یکی دو سه جراحت
      یا اینکه نمی گفت چه دردی به بدن داشت
      
      از آرزوی خوب شدن گفتم و گفتم
      اما مگر این زخم سرِ خوب شدم داشت؟!
      
      یک عمر نشستیم و در این کوچه نوشتیم:
      ای شهر! مگر یک زن غمدیده زدن داشت؟
      
      علیرضا لک
      برگرفته از وبلاگ امام رئوف
      
      *********************
      
      
      گذشته آب در این روزگار از سر من
      حلال کن که رسیده است روز آخر من
      
      مرا ببخش که افتاده ام در این بستر
      نمانده است توانی به جسم لاغر من
      
      قد خمیده و موی سفید زهرایت
      برای خانه نشینی توست همسر من
      
      به جان دختر شیرین زبانمان زینب
      نپرس از چه شده غرق خاک معجر من
      
      ز شرم بستن دستت هنوز می لرزم
      چه کرد با تو مدینه امیر خیبر من؟!
      
      بس است گریه و شیون برای عمر کمم
      بقای عمر تو باشد غریب رهبر من
      
      محمد حسین رحیمیان
      
      **********************
      
      
       بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
       مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام
      
       زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی
       داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟
      
       دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم
       با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم
      
       با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت
       با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت
      
       این بوی نان داغ به من جان ِ تازه داد
       حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد
      
       زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند
       باید کمک کنم، کمرت درد می کند
      
       آیینه ی پراز ترکم ، احتیاط کن
       فکری به حال و روز بد ِ کائنات کن
      
       تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد
       دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد
      
       ازدست تو، به آه شکایت بیاورم
       نگذاشتی طبیب برایت بیاورم
      
       با اینکه اهل ِ صحبت بی پرده نیستم
       راضی به رنج دست ِ ورم کرده نیستم
      
       جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم
       دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم
      
       جارو نکش! که عطربهشت ست می بری
       روی ِ مرا زمین نزن این روز آخری
      
       باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست
       ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست
      
       گیرم که گردگیری امروز هم گذشت...
       فصل بهارآمد و این سوز هم گذشت....
      
       آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی
       خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی
      
       زهرا به جای نان، غم ما را درست کن
       حلوای ختم شیرخدا را درست کن
      
       مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری
       دست شکسته جانب دستاس می بری
      
       جان ِعلی بگو که تو با این همه تبت
       شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت
      
       شُستی تن حسین وحسن با کدام دست؟
       آماده کرده ای تو کفن با کدام دست
      
       حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه
       ازتشنگی لب ِ پسرت سوخت فاطمه
      
       حرف ازکفن شد و کفنت ناله زد حسین
       خونابه های پیرهنت ناله زد حسین
      
      وحید قاسمی
      
      **********************
       
       
      ای حضرت حوریه ای روح معانی
      ای خاستگاه جلوه های لن ترانی
      حالا نمیشد باز پیش ما بمانی؟
      ما را مبرّا کن از این دل نگرانی
      
      برخیز و بر اهل جهان پیغمبری کن
      بر عالم و آدم دوباره سروری کن
      
      امروز در دستان خود جارو گرفتی
      دیروز حتی از علی هم رو گرفتی
      امروز با شانه خم از گیسو گرفتی
      دیروز خون لخته از پهلو گرفتی
      
      نان می پزی اما دلم خوش نیست خانم
      جان دادنت شایع شده مابین مردم
      
      دیشب که خوابیدی تو را افسرده دیدم
      گلگبرگ هایت را خم و پژمرده دیدم
      رنگ کبودی که به رویت خورده دیدم
      کابوس میدیدی تو را آزرده دیدم
      
      این قصه ی تنهایی ات در کوچه ها چیست
      گفتی نزن؛ من باردارم؛ ماجرا چیست؟
      
      شهر مدینه زندگی ام را نظر زد
      گرگ سقیفه ناگهان از کوچه سر زد
      زهرا دم در رفت و او محکم به در زد
      زهرای من را پیش چشم چل نفر زد
      
      اهل مدینه عاقبت چه بد شدند آه
      با پا ز روی همسر من رد شدند آه
      
      پشت در ماتکمده اخگر که پیچید
      عمامه دور گردن حیدر که پیچید
      پشت تو دائم  چادر و معجر که پیچید
      سوی ضریح پیکر تو در که پیچید
      
      مسمار بین سینه ات جا باز کرد و
      رفت و به سرعت محسنت را ناز کرد و
      
      هر بار میگفتی نزن؛ یا مشت خوردی
      یا پشت دستی با چهار انگشت خوردی
      شلاق از پیش و لگد از پشت خوردی
      این ضربه هایی که به قصد کشت خوردی...
      
      ...من خورده بودم زود تر افتاده بودم
      زیر دری که سوخته جان داده بودم
      
      حق نگذرد از قنفذ و جرم گزافش
      دیدم که در کوچه چه جوری با غلافش
      زد روی آرنج تو با آن انعطافش
      پاداش هم میگیرد از کار خلافش
      
      در بین آن کوچه چه کاری داد دستت
      از قسمت پهنا زد و افتاد دستت
      
      باید نخ و سوزن بگیری پر بدوزی
      یک پیرهن با چندتا معجر بدوزی
      پیراهنی ایمن ز یک لشگر بدوزی
      زیر گلو را بلکه محکم تر بدوزی
      
      شاید که روی این یقه، خنجر نیامد
      شاید ته گودال از تن در نیامد
      
      وقتی حسینت تشنه لب افتاده باشد
      در چنگ یک مرد عرب افتاده باشد
      ای کاش قتل او به شب افتاده باشد
      یا جای صورت به عقب افتاده باشد
      
      اینگونه نه از پشت گردن خون می آید
      نه؛ پیرهن از پیکرش بیرون می آید
      
      روزی ز فرق دخترت مو می کشند و
      از دست دخترها النگو می کشند و
      الواط ها در خیمه چاقو می کشند و
      ناموس زهرا را به هر سو می کشند و
      
      حسین قربانچه
      
      *********************
       
      
      لعنت به آنکه ضربه زده بین یک گذر
      لعنت به آنکه بر دل طفلی زده شرر
      
      ای شمع نیمه سوخته ی خانه ی علی
      نذرت قبول خسته نباشی شکسته پر
      
      از چه میان بستر خود آه میکشی
      از چه نفس کشیدنتان گشته دردسر
      
      آیا هنوز گوش شما درد میکند
      آیا هنوز مانده به گوش ات صدای در
      
      یک هفته میشود که شما لاله پروری
      یک مدتی است چشم شما مانده خیس وتر
      
      با پهلوی شکسته چرا کار میکنی
      نان پختن شما شده دریای دردسر
      
      لحظات آخری چقدر زردتر شدی
      از چه صدای ناله یتان گشته مختصر
      
      بانو علی بدون شما غصه میخورد
      گر میروی غریبه ی شهر را هم ببر
      
      حالا کفن برای چه هی باز میکنی
      آیا نشسته بردلتان حال یک سفر
      
      زینب،علی،حسن،همه دارای یک کفن
      بانو کجاست پس کفن آن یکی پسر؟
      
      علی حسنی
      
       *******************
      
      
      ای دل خوشی خانه ام، ای بانوی حرم
      با خود مبر صفا ز سرای محقرم
      
      ای تازیانه خورده پرستوی من مرو
      چهره کبود پَر مکش از لانه، بی پرم
      
      شد فرصتی که خوب تماشا کنم تو را
      فهمیده ام که وای چه ها آمده سرم
      
      من التماس می کنم ای فاطمه بمان
      بگشا دو چشم زخمی خود ، بین که حیدرم
      
      مسجد نشسته بودم و گفتند...فاطمه...
      گفتم که وای خاک دو عالم شده سرم
      
      این راه را ببین که زمین خورده آمدم
      برخیز که به جز تو کسی نیست یاورم
      
      بر خیز با دو دست شکسته تو پاک کن
      یک بار دیگر اشک من از دیده ی ترم
      
      بر خیز یا مرا تو به همراه خود ببر
      برخیز یا بگو که چه سان از تو بگذرم
      
      کابوس زخم هات رهایم نمی کند
      تا مرگ ، یاد سرخی گل های بسترم
      
      رضا رسول زاده
      
      ********************
      
      
      از دست می روی همه دار وندار من
      گفتی تمام عمر تو هستی کنار من
      بی تو شود سیاه دگر روزگار من
      حالا چرا شکسته ای ای ذوالفقار من
      
      من بی سپاه می شوم ای لشکرم بمان
      خانه خراب می شوم ای همسرم بمان
      
      از حیدرت سه ماه چرا رو گرفته ای ؟
      با گریه های مخفی خود خو گرفته ای
      یک دست بر جراحت پهلو گرفته ای
      یک دست بر کبودی بازو گرفته ای
      
      صد پاره فاطمه ز غمت شد دل علی
      تو با همین سکوت شدی قاتل علی
      
      ای استخوان شکسته ی حیدر نفس مکش
      شعله کشد ز آه تو ، دیگر نفس مکش
      باشد برای زخم تو بهتر ، نفس مکش
      رنگین شده ز خون تو بستر ، نفس مکش
      
      از بعد کوچه ها تو سرت خم شده چرا ؟
      زهرای من بگو کمرت خم شده چرا ؟
      
      بانو بنفشه پیکر تو می کشد مرا
      جسم نحیف و لاغر تو می کشد مرا
      خون های روی معجر تو می کشد مرا
      این گریه های دختر تو می کشد مرا
      
      انگار درد بر همه عضوت رسیده است
      زهرا چه می کشی تو که رنگت پریده است
      
      تو کار می کنی ز تنت لاله می چکد
      از گوشه های پیرهنت لاله می چکد
      از زخم های بر بدنت لاله می چکد
      امشب چگونه از کفنت لاله می چکد ؟
      
      امشب بگو علی چه کند روبروی تو ؟
      با فضه من چگونه دهم شستشوی تو ؟
      
      رضا رسول زاده
      
      *********************
      
      
      شکسته قامتی ای یار نیمه جان علی
      چه بی فروغ شدی ماه آسمان علی
      
      مرا به خاک نشانده قد هلالی تو
      گرفته سوسوی چشمان تو توان علی
      
      نفس نفس زنی و ذره ذره آب شوی
      چه زود پیر شدی همسر جوان علی
      
      سه ماه شد که سخن با علی نمی گویی
      سه ماه شد که ندادی رخت نشان علی
      
      همیشه بسترت از برگ های لاله پر است
      گل خزان زده ی سرخ بوستان علی
      
      کسی سراغ تو را از علی نمی گیرد
      مدینه مرگ کند آرزو به جان علی
      
      گرفته ام ز غریبی بغل دو زانویم
      که تاب آورد این داغ بی کران علی ؟
      
      اگر چه بین خسوفی هنوز ماه منی
      بتاب بر من و بر این ستارگان علی
      
      بیا و این دم آخر برای دل خوشی ام
      بخند تا که نمردم ، بخند جان علی
      
      رضا رسول زاده
      
      *********************
      
      
      گریه، گره گشای تو هفتاد و پنج روز
      رفتن، شده بنای تو هفتاد و پنج روز
      
      روح الامین برای تو روضه می آورد
      این خانه شد حرای تو هفتاد و پنج روز
      
      بانوی گریه! چشم حسن هم ز دست رفت
      با اشک پا به پای تو هفتاد و پنج روز
      
      شانه به شانه با پسرت راه می روی
      شد شانه اش عصای تو هفتاد و پنج روز
      
      آبت نموده بس که تنت زخم خورده است
      این آب و این غذای تو هفتاد و پنج روز
      
      مشغول کار پیرهنی کهنه می شوی
      این سهم کربلای تو هفتاد و پنج روز
      
      محسن حنیفی
      
      ********************
      
      
      نیمه شب، اشک،‌ عزا، آه چه غوغا شده بود
      مجلس ختم علی بود که برپا شده بود
      
      گریه کن: دیده ي خونبار ولی الله و
      روضه خوان: چشم کبودی که معمّا شده بود
      
      آنکه در صبر زبانزد شده بود از اول
      حال بی صبرتر از فضه و أسما شده بود
      
      هق هق گریه و مولای صبوری، ای وای
      راز جانسوز ترین حادثه اِفشا شده بود
      
      بازویی را که نود روز ز مولا پوشاند
      در شب پر زدنش، قاتل مولا شده بود
      
      آه تا صبح دگر دیده ي او باز نشد
      درد پهلو دگر انگار مداوا شده بود
      
      دست می‌شست ز جان، لحظه به لحظه مولا
      گرچه زهرا خودش از قبل مهیّا شده بود
      
      بر علی آن شب جانکاه چهل سال گذشت
      بعد از آن قامت خیبرشکنش تا شده بود
      
      شایعه شد که علی عاقبت از پا افتاد
      هر چه شد آه پس از رفتن زهرا شده بود
      
      یوسف رحیمی
      
      ********************
      
      
      این سرخ جامه ی بدنش را عوض کنم ؟
      یا دستمال زخم تنش را عوض کنم ؟
      
      افتاده ام به پای پرستوی زخمی ام
      شاید که قصد پر زدنش را عوض کنم
      
      اسما بیا کمک بده هنگام غسل یاس
      وقتش شده که پیرهنش را عوض کنم
      
      پر کرده خون تازه زمین حیاط را
      باید دوباره من کفنش را عوض کنم
      
      زینب نشسته پشت در و ... یاد فاطمه است
      باید که جای سوختنش را عوض کنم
      
      باید که بعد رفتن زهرا به شیوه ای
      رویای هر شب حسنش را عوض کنم
      
      تقدیر ما نوشته خدا و نمی شود
      شام فراق دل شکنش را عوض کنم
      
      رضا رسول زاده
      
      **********************
      
      
      زینب تورا به جان من آرام گریه کن
      مثل برادرت حسن آرام گریه کن
      
      میدانم آب میشوی از داغ مادرت
      مانند شمع انجمن آرام گریه کن
      
      کمتر به این شمایل نیلی نگاه کن
      سیلی مزن به صورتت آرام گریه کن
      
      اینقدر خاک بر سر و روی خودت مریز
      قدری کنار این بدن آرام گریه کن
      
      دستم رسیده است به زخمی عمیق وای
      زینب بیا بگو به من آرام گریه کن
      
      حالا بیا به یاد حسین غریبمان
      بنشین و پای این کفن آرام گریه کن
      
      مصطفی متولی
      
      **********************
      
      
      زلال آينه ها را به گريه آوردي
      شكوه عرش علا را به گريه آوردي
      
      من الهزيز جهنم الي حظيظ بهشت
      تو از كجا به كجا را به گريه آوردي
      
      الا الهه ی خورشيد پشت ابر كبود
      تمام هفت سما را به گريه آوردي
      
      چرا قنوت شكسته گرفته اي، بانو
      چه كرده اي كه دعا را به گريه آوردي
      
      كنار بستر تو هيبت علي بشكست
      تو مرد هر دو سرا را به گريه آوردي
      
      ندا رسيد حسن را ... ، حسين را  بردار
      خداگواست خدا را به گريه آوردي
      
      یاسر حوتی
      
      **********************
      
      
      آن شب میان خانه مراسم گرفته بود
      پیوند اشکهای علی بود و خون رود
      
      بودند زینب و حسنین و زنی که داشت…
      …می ریخت آب و غیر همین ها کسی نبود
      
      محرم نداشتند بجز آستینشان
      گریه کنان روضه دستی که شد کبود
      
      آنقدر غسل او به نوازش شبیه بود
      انگار کن که فاطمه در خواب رفته بود
      
      تا اینکه دست کوه با بازی او رود خورد
      لرزید زانوانش و آتش فشان نمود
      
      پروانه ها دویده به بالین شمع و بعد
      می سوختند و باز به بالا رسید دود
      
      دودی که پلکهای خدایی به هم کشید
      یک قطره هم چکید و به آن خانه در فرود
      
      فرمود سجده های به تن را قیام کن
      دارد قیام عرش خدا می شود سجود
      
      حسین رستمی



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی

      هر گوشه ببين نشانه‌ي دلتنگي ست
      هر لحظه من بهانه‌ي دلتنگي ست
      زنده ست تمام خاطراتت بانو
      اين خانه پس از تو خانه‌ي دلتنگي ست
      **
      اين اشک شبانه بوي مادر دارد
      اين چادر و شانه بوي مادر دارد
      با اين همه، باز جاي دلتنگي نيست؟
      سرتاسر خانه بوي مادر دارد
      **
      تو رفتي و بعد از تو چه ها مي بينم
      هر روز بلا پس از بلا مي بينم
      مي ميرم و زنده مي شوم در کوچه
      هر بار که قاتل تو را مي بينم
      **
      بي تو گذرم به دشت و صحرا افتاد
      اين طعنه‌ي تلخ بر زبان ها افتاد
      با نيش و کنايه هر کسي را ديدم
      مي گفت علي هم آخر از پا افتاد
      **
      از رفتن تو تمامشان خُرسندند
      در کشتن من هم، ھمه هم سوگندند
      تنهاي مدينه بي تو تنهاتر شد
      بعد ‌از ‌تو ‌به ‌حا‌ل ‌و روز من مي خندند
      **
      من مانده ام و غروب غم ها بي تو
      با قلب علي چه کرده دنيا بي تو!
      بعد از تو دلي اسير هجران هر شب
      سخت ا‌ست فراق يار اما بي ‌تو ‌... !
      
      يوسف رحيمي
      
      ********************
 
 
      قرار بود ولي...
      
      قرار بود كه بعد از تو جانشين باشد
      قرار بود ولي ... نه ! نشد چنين باشد
      
      قرار بود كسي مثل تو پس از مرگت
      زمام دار امورات مسلمين باشد
      
      نشد كه حكم خلافت – به حكم روز غدير-
      به نام او كه نمادي ست از يقين ، باشد
      
      همان كه در همه جا اوّلين نفر مي شد
      نشد براي خلافت هم اوّلين باشد
      
      كه ماجراي سقيفه امان نداد به او
      وَ دست توطئه نگذاشت اينچنين باشد
      
      ...وَ اين علي ست كه مي رفت سوي نخلستان
      كه بعد فاطمه با چاه همنشين باشد
      
      مطهره عباسيان
      
       **********************
      
      ز تربت گل او بوي سيب مي آيد
      زقبرفاطمه بوي عجيب مي آيد
      
      صداي هق هق يك ابر خسته و تنها
      صداي بارش امن يجيب مي آيد
      
      صداي كيست كه آهسته اشك مي ريزد؟
      صداي گريه مردي غريب مي آيد
      
      علي ست اين كه رود بر مزار فاطمه اش
      مريض عشق كنار طبيب مي آيد
      
      عجيب نيست كه آتش بگيرد اين دريا
      كه بوي سوختن از يك حبيب مي آيد
      
      رضا جعفري
      
     *******************
      
      افتادي و ازدست من کاري نمي آمد
      حتي کسي هم درپي ياري نمي آمد       
      
      آنروز اگر توحامي مولا نمي بودي
      بعد ازشما قطعا علمداري نمي آمد      
      
      زهرا اگربودي و من هم در کنارتو
      با نور تو بانو شب تاري نمي آمد          
      
      بعد از تو زانويم دگر طاقت نمي آرد
      بردوش من با بودنت باري نمي آمد      
      
      اي کاش مي شدپشت در هرگز نمي رفتي
      تا سوي پهلوي تو مسماري نمي آمد
      
      آنروزاگر دستان من را باز مي کردند
      هرگزسراغ تو که بيماري نمي آمد    
      
      سنگيني داغت بروي شانه من گفت
      روي سرت او بود آواري نمي آمد     
      
      زهرا خداحافظ ولي اينجا اگربودي
      هرگزسراغ من گرفتاري نمي آمد      
      
      اين ظلم را با تو اگر اين سان نمي کردند
      تا آخر دنيا عزاداري نمي آمد
      
      مهدي نظري

 

 



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی

      
روز شهادت
      
      صبح زود است و رها از همه غم ها شده زهرا
      و آماده ي رفتن شده است ام ابيها
      بنشينيد ، ببينيد
      که اين آخر روزي ، نشسته است کمي نان ، بپزد بهر يتيمان
      شده است دست به زانو ، به اين سو و به آن سو ، زده جارو همه ي خانه ي خود را
      و عوض کرده لباس هاي حسين و حسنش را ، گل پر محنش را ،
       و مي داد به زينب کفنش را ، همان پيروهنش را ، که با زحمت بسيار به اتمام
      رسانده
      صدا کرده کنون دختر خود را ، همان زينب کبري ، همان زينت بابا ، همان ثاني
      زهرا ، خدا ختم به خيرش کند اين قصه ي اورا
      عزيزم ، اميدم ، ببين دختر من ، دلبر من
      مادر تو بار سفر بسته و حالا اگر اينجا بنشسته ، بدان امر مهمي است
      بدان مادر تو ، مادر غمزده ي خونجگر پرپر تو آخر راه است ، بدان مارد تو
      رفتني است ليک
      تو مي ماني و بابا ، تو مي ماني و غم هاي علي شير خدا ، حضرت مولا
      تو مي ماني و حيدر ، تو اي مونس مادر ، تو اي دختر مضظر ،
      حواست به علي باشد هرگز نکني گريه کنارش ، که بس باشد و باباي تو را آن دل
      زارش
      که از دست بداده همه دارو ندارش ، همه باغ و بهارش ، و سعي کن که نيفتد گذارش
      ،به آن کوچه اي که ماردت افتاد .
      ***
      تو مي ماني بغض حسن و چشم پر از اشک و ستاره ، همان چشم که بسيار ، شده خيره
      به ديوار ، به ديوار و در و کوچه و مسمار
      عزيز دل من آه
      تو مي ماني و آن تشنه لب خانه ي ما ، پسر کوچک کاشانه ي ما ، آه
      تو مي ماني و غم هاي حسينم
      برسان هر شب بي مادريش آب به لبهاي حسينم
      مادري کن پسرم را و اگر رفت حسين کرببلا همره او باش
      در آن وادي غم بار ، در آن عرصه ي خون بار ، در آنجا که حسين بي کس و بي يار
      ، گرفتار گرفتار ، ميان همه اغيار ، همه کافر و اشرار
      تويي تو فقط اي زينب من يار و مددکار
      تو هم مادر و هم خواهر و هم دلبر و هم لشگر اويي
      در آن موقع که شد عازم ميدان
      اگر آب نداري ، به اشک پشت سرش آب ، به بالاي سرش آيه ي قرآن ، به زير گلويش
      بوسه بکاري ، نگذاري
      نگذاري برود تا به تن او کني اين پيرهن بافته ام را
      تو در بالاي آن تل ، حسينت هم به مقتل ، نگه کن به گودال ، شده بي پر و بي
      بال ، به زير چکمه ي پست تريني ، تنش آه  چه پامال ، تنش آه  شده چال ، تنش
      پخش به صحرا ... سرش بر روي ني ها .... خدا يا خدايا
      ***
      و آنگاه صدا مي رسد از عرش،  زني ناله کان ، مويه کنان  ، موي کنان ، دل
      نگران ، ناله زد اي واي 
      بني قتلوک ، بني قتلوک بني قتلوک .....
      
      ياسر مسافر
       
      **********************
      
     
      مِن بعد انيس آسمان باش اي خاک
      با شيون و اشک همزبان باش اي خاک
      پهلوش شکسته، بازويش مجروح است
      با ياس بهشت مھربان باش اي خاک
      **
      افسوس خزان شده بهارم ، عيد‌م
      گفتم که فراق را نبينم ديدم
      تابوت تو را به روي دوشم بردم
      آمد به سرم از آنچه مي ترسيدم
      **
      در شيون و ناله و خروشم زهرا
      خونبار، دو چشم گريه پوشم زهرا
      ديدي که گذاشت جور اين قوم آخر
      تابوت تو را به روي دوشم زهرا
      **
      اندوه ‌فراق ، غربتي ديرين است
      پيشاني صبر بعد تو پُر چين است
      از قد شکسته علي روشن شد
      تابوت سبک ولي ‌غمت سنگين ا‌ست
      **
      اين تربت بي نشانه راز من و توست
      هم ناله‌ي اين سوز و گداز من و توست
      بر دوش ببر شبانه زهرا را ، اين
      فرياد بلند ا‌عتر‌ا‌ض ‌من و توست
      **
      اي قوم ‌مرامتان ريا و حسد ‌ا‌ست
      بيداد و عداوت ‌شما ‌بي عدد است
      در محکمه عدل الهي بي شک
      اين روي کبود روز ‌محشر سند است
      
      يوسف رحيمي
      
      *********************

      
      
      اينچنين بعد از تو "غربت" نيز معنا ميشود
      چاه،تنها محرم يک مرد تنها ميشود
      
      هيچکس در پشت حيدر نيست ديگر،فاطمه!
      بعد تو حتي نماز او فرادي ميشود
      
      قطره قطره اشک از چشمان حيدر ميچکد
      سهم او وقتي فقط رنج تماشا ميشود
      
      آب ميريزد ولي گاهي توقف ميکند
      زخم هاي پيکرت دارد معما ميشود
      
      هر قَدَر شب باشد و چيزي نبيند همسرت
      هر ورم زير لباست زود پيدا ميشود
      
      آخرش اين چوبها گهواره ي محسن نشد
      حداقل قسمت تابوت زهرا ميشود...
      
      سينا نژاد سلامتي
      
      ********************
      
      
      در راه علي درد همان درمان است
      اين درد غريب هديه جانان است
      
      اين روح بزرگ ضربه گير است هنوز
      تا روي کبود از علي پنهان است
      
      در هر ستمي بلا کشيدن سخت است
      در راه علي درد و بلا آسان است
      
      ياري علي هيبت کوثر مي خواست
      اينکار نه حدّ بوذر و سلمان است
      
      هر چند گل لاله گوشم پاچيد
      غم نيست مرا که فصل گلريزان است
      
      رويي که شفق ز پرتوش وا ماند
      در کوچه تنگ طعمه طوفان است
      
      با يا ابتاي خويش گفتم به نبي
      اين شهر پس از تو شهر نامردان است
      
      اين امت مرحومه چه بي درد شدند
      اين اجر رسالت است يا تاوان است
      
      تنها سپر علي شکسته اما
      شمشير زبان هنوز در ميدان است
      
      از پا ننشست هر که زهرايي شد
      اسلام مگر که بي سر و سامان است
      
      روزي که ز کعبه منتقم مي آيد
      با يار محب و شيعه هم پيمان است
      **
      اگر شاعر اين شعر را ميشناسيد لطفاً اطلاع دهيد

      
      ********************
      
      
      هي بال بال مي زند اين روز آخري
      گشته هواي خانه مادر کبوتري
      
      آغوش باز کرده به دنبال بچه هاست
      گل کرده باز در دلش احساس مادري
      
      دست شکسته اش به قنوت دعا شده
      مشغول بچه ها شده با دست ديگري
      
      پا شد که باغ پيرهنش را بشويد از
      گل هاي زخم خورده ي ايام بستري
      
      گاهي ميان گريه ي خود حرف مي زد و
      مي گفت آه اي پدر آيا دم دري؟
      
      اسپند دود مي کند اسما براي او
      کوري زخم چشم مدينه که بهتري
      
      اسما غروب شد دل خانم گرفته است
      بايد لباس رفتن او را بياوري
      
      رحمان نوازني

      
      ********************

      
      اي گل ياسم که در گلزار پرپر گشته اي
      در جواني باعث پيري حيدر گشته اي
      
      در همين آغاز غسلت از نفس افتاده ام
      مثل يک باغ بنفشه رنگ و رو برگشته اي
      
      آب ميريزم ولي خون ميچکد از پهلويت
      با علي هرگز نگفتي از چه مضطر گشته اي
      
      زخمهايت شرح يک لحظه به پشت در که نيست
      گوييا از غزوه ي بدر و احد برگشته اي
      
      زخمهايت از نود زخم تن من بدتر است
      تازه با يک زخم خود با من برابر گشته اي
      
      اي وديعه رفتي از دستم خجالت ميکشم
      اينچنين مهمان چشمان پيمبر گشته اي
      
      با لحد چيدن بساط عمر من برچيده شد
      کوثر من قاتل ساقي کوثر گشته اي
      
      جواد حيدري

      

      ********************
      
      
      کار تنش زياد ولي وقت من کم است
      يک شب براي شست و شوي اين بدن کم است
      
      بانوي من نحيف نبود ، اينچنين نبود
      وقتي نگاه ميکنمش ظاهراً کم است
      
      در زير پارچه ورمش گم نميشود
      آنقدر واضح است که يک پيرهن کم است
      
      بايد چگونه جمع کنم اين بساط را
      فرصت کم است و آب کم است و کفن کم است
      
      مسمار را خودم زده بودم به تخته ها
      بايد بميرم آه ، پشيمان شدن کم است
      
      گيرم حسين دق نکند اينچنين ولي
      گريه بدون داد براي حسن کم است
      
      آئينه آمدي و ترک خورده ميروي
      يعني براي بردن تو چهار زن کم است
      
      پيراهن حسين که کارش تمام شد
      پس جاي غُصّه نيست اگر يک کفن کم است
      
      بالت ، پرت ، تنت ، همه ي پيکرت خدا
      اين زخمها زياد ولي وقت من کم است
      
      علي اکبر لطيفيان

      
      ********************
      
      
      آئينه دار ام ابيها صبور باش
      زينب در اين دو روزه‌ي دنيا صبور باش
      
      دنيا اسير درد و غم بي ملالي است
      در اين سکوت سرد تماشا صبور باش
      
      بابا که نيست هر چه دلت خواست گريه کن
      اما کنار غربت بابا صبور باش
      
      اين روزهاي غرق محن با برادرت
      يا صحبتي ز کوچه مکن يا صبور باش
      
      حرفي نزن ز پهلوي زخمي مادرت
      در اين غروب عاطفه تنها صبور باش
      
      کار من از طبيب و مداوا گذشته است
      انگار رفتني شده زهرا صبور باش
      
      گاهي دلت بهانه‌ي مادر که مي کند
      بر سر بگير چادر من را صبور باش
      
      امروز تازه اول راهست دخترم
      فردا که پر کشيدم از اينجا صبور باش
      
      يک روز مي روي به بيابان کربلا
      بر تل بيقراري و غمها صبور باش
      
      خورشيد خون گرفته‌ي من پيش چشم تو
      بر روي نيزه مي رود اما صبور باش
      
      بر حنجر بريده بزن بوسه جاي من
      اما به خاطر دل زهرا صبور باش
      
      اين آخرين وصيت مادر به زينب است
      تا جان به پاي مکتب مولا صبور باش
      
      از کربلا به بعد علم روي دوش توست
      روح حماسه ! زينب کبري ! صبور باش
      
      يوسف رحيمي



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
       
      نيمه شب است و مانده علي که چه ها کند
      بايد بساط غسل کسي را به پا کند
      
      حيدر بنا نداشت که بي فاطمه شود
      اما بناست خانه قبري به پا کند
      
      با گريه کار غسل خودش را شروع کرد
      بايد که مثل شمع نبايد صدا کند
      
        بعد از سه ماه روز زدن و رو نديدنش
      وقتش رسيده فاطمه را رو نما کند
      
      هر عضو شستشوش يکي را ز هوش برد
      مانده علي چه با جگر بچه ها کند
      
        دستش کجا رسيد که دادش بلند شد
      مجبور شد که کار خودش را رها کند
      
      مانده که گرم شستن زخم تنش شود
      يا فکر جابجا شدن دنده را کند
      
      زهرا چه راحت است و علي پر جراحت است
      دنيا نخواست با جگرش خوب تا کند
      
       مسعود اصلاني
      
      *********************
      
     
      
      امشب خدا هم از محنت گريه مي کند
      با مرتضي کنار تنت گريه مي کند
      
      هنگام غسل دادن تو چشم همسرت
      با خون زير پيرهنت گريه مي کند
      
      گاهي براي غربت و تنهايي خودش
      گاهي براي سوختنت گريه مي کند
      
      امشب بگو چه مي گذرد بر دل کفن ؟
      وقتي لباس ، بر بدنت گريه مي کند
      
      از سوز گريه هاي غريبان? علي
      آهسته گوشه اي حسنت گريه مي کند
      
      زينب تمام غصّ? خود را ز ياد برد
      از بس حسين بي کفنت گريه مي کند
      
      محسن مهدوي
      
      *********************
       
      چشم مهتاب گريه مي کرد و
      نيمه شب آب گريه مي کرد و
      
      در طواف شکسته پهلويي
      مثل گرداب گريه مي کرد و
      
      غسل مي کرد هر چقدر آن شب
      باز خوناب گريه مي کرد و
      
      گريه ها گر چه بي صدا بودند
      دل بي تاب گريه مي کرد و
      
      ماه قدش خميده بود و با
      آفتاب گريه مي کرد و
      
      مادري پا به پاي طفلانش
      باز در خواب گريه مي کرد و ...
      
      هر که با چشم تر زمين مي خورد
      کوه هم با کمر زمين مي خورد
      
      داشت سلمان مي آمد از خانه
      که سر هر گذر زمين مي خورد
      
      کودکي نيز پشت يک تابوت
      پشت پاي پدر زمين مي خورد
      
      که به داد دل علي برسد
      گاه گاهي که بر زمين مي خورد
      
      راه مي رفت با عصا اما
      بين ديوار و در زمين مي خورد 
      
      رحمان نوازني
      
      *******************
      
      
      ياسي که شاخه اش به دو ضربه بريده شد
      افتاد بر زمين و دوباره کشيده شد
      
      آه از نهاد عرش خدا هم بلند شد
      وقتي که غنچه با گل از اين باغ چيده شد
      
      مادر که رفت پشت در خانه ايستاد
      يک مرتبه صداي شکستن شنيده شد
      
      شعله کشيد از درمان آتشي و بعد
      اين روضه هاي کرب و بلا آفريده شد
      
      از اين طرف که دست يد الله بسته شد
      قد چو سرو مادر از آن سو خميده شد
      
      هنگام بردن علي از آستان در
      يک قطره خون به روي عبايش چکيده شد
      
      دستي نوشت فاطمه چندي مريض شد
      اما کسي نگفت که زهرا شهيده شد
      
      طاقت مياوريد بگويم برايتان
      هنگام غسل پهلوي مادر چه ديده شد؟
      
      بازو کبود سينه کبود و بدن کبود
      از فرط گريه چشم حسين و حسن کبود
      
      مهدي نظري
      
      ******************



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
      رفتی میان غصه مرا جا گذاشتی
      ما را در اوج غم تک و تنهاگذاشتی
      
      برداشتی تو بار خودت را ز بستر و
      آن را به روی شانه بابا گذاشتی
      
      یادم نمی رود بخدا لحظه ای که تو
      با یا علی به آتش در پا گذاشتی
      
      مادر لباس محسن خود را نبرده ای
      آن را به زیر بالش خود جا گذاشتی
      
      این یادگاری ات جگرم را کباب کرد
      دربین شانه موی خودت را گذاشتی
      
      گفتم که چار ساله کجا مادری کجا
      این کار را برای اماگذاشتی
      
      آن بوسه ای که سهم گلوی حسین بود
      آخربرای زینب کبری گذاشتی
      
      مهدی نظری
      
      *********************
      
      
      باور نداشت زينب كبري‌ كه مادرش
      رفته است وجاي خالي  او در برابرش
      
      چادر نماز فاطمه لالايي شبش
      دستان پر ز مهر علي بالش سرش
      
      چشمان پرستاره ي زينب به در هنوز
      يادي كند زمادر و محسن برادرش
      
      هرنيمه شب به كنج دلش روضه ميگرفت
      باخاطرات كوچه و سيلي و مادرش
      
      وقتي دلش بهانه ي مادر گرفته است
      چادرنماز مادر خود را كند سرش
      
      مادركبوترانه پريده به آسمان
      بابا دلش گرفته براي كبوترش
      
      محمدجواد قدرتي
      
      ******************
      
      
      آن شب ميان هاله اي از ابر و دود رفت
      روشن ترين ستاره‌ي صبح وجود رفت
      
      آن شب صداي گريه‌ي باران بلند بود
      دريا به روي شانه‌ي زخمي رود رفت
      
      روشن تر از زلالي نور آمد و چه حيف
      با چند يادگاري سرخ و کبود رفت
      
      بال و پري براي پرستو نمانده بود
      آخر چگونه نيمه‌ي شب پر گشود رفت
      
      آتش زده به جان علي با وصيتش
      غمگين ترين چکامه‌ي خود را سرود رفت
      
      رحمي به قبر خاکي او هم نمي کنند
      اين شد که مخفيانه و بي يادبود رفت
      
      مولا خوشي نديده ز دنياي بعد او
      مي گفت بعد فاطمه ام هر چه بود رفت
      
      شبها کنار تربت او ياس کوچکش
      زانو بغل گرفته که مادر چه زود رفت
      
      یوسف رحیمی
      
      ********************
      
    زبانحال امام حسین(ع)
      
      تا چند دسته گل شود امشب نثار تو
      خون گریه میکنم سر خاک مزار تو
      
      برخیز و موج چشم ترم را نگاه کن
      شمعی نداشتم جگرم را نگاه کن
      
      مادر ز جای خیز که مهمانت آمده
      مهمان دلشکسته و گریانت آمده
      
      اینکه نشسته است کنارت حسین توست
      این بی قرار گرم زیارت حسین توست
      
      برخیز و حالی از پسر کوچکت بپرس
      حال بقیه را هم از این کودکت بپرس
      
      رفتی و نیستی که ببینی برادرم
      هر روز آب میشود از غصه در برم
      
      بر سینه اش گرفته حسن چادر تو را
      گوید مدام زیر لب ای وای مادرم
      
      ار لحظه ای که رفتی از این خانه تاکنون
      شانه نخورده است به گیسوی خواهرم
      
      از اینکه بغض کرده و خانه نشین شده
      ترسم که جان دهد پدرم در برابرم
      
      آیا تو بر حسین جوابی نمیدهی؟
      تشنه رسیده کاسه آبی نمیدهی؟
      
      برخیز و با حسین ز بازو سخن بگو
      از دردِ زخم سینه و پهلو سخن بگو
      
      مادر بگو که خوب شده زخم ابرویت؟
      بهبود یافته آن چشم کم سویت؟
      
      یادم نرفته بر در و دیوار خوردنت
      یادم نرفته سیلی بسیار خوردنت
      
      یادم نرفته روی زمین دست و پا زدی
      بابا نبود خادمه ات را صدا زدی
      
      رفتی و ماند خاطره هایت برای من
      زنده شود عزای تو در کربلای من
      
      یعنی که بعدها تو می آیی به دیدنم
      در قتلگاه وقت سر از تن بریدنم
      
      وقتی که رفت بر سر نیزه سرم بیا
      وقت هجوم اسب روی پیکرم بیا
      
      فکر رباب باش که در بین سلسله است
      وقتی می افتد از سر نی اصغرم بیا
      
      نیمه شب است و قافله در دشت می رود
      افتد ز روی ناقه اگر دخترم بیا
      
      علی صالحی
      
      ********************
      
      
      دل تنگم هوای مادر کرد
      یاد آن خاطرات غم بارَش
      یاد دارم که مادرم را درد
      چقدر داده بود آزارش
      **
      هرگز از یاد من نخواهد رفت
      آنچه را که به چشم خود دیدم
      مادرم بین شعله گیر افتاد
      چقدر من ز غصه ترسیدم
      **
      در هجوم زبانه آتش
      یاس را زیر پا لگد کردند
      خواستم پیش مادرم بروم
      راه من را به شعله سد کردند
      **
      چه بگویم که بعد پیغمبر
      قرعه غم به نام ما افتاد
      روزگارم به رنج و غم سر شد
      تا که راهم به کربلا افتاد
      **
      عصر روز دهم در آن صحرا
      چون حسینم به قتله گاه افتاد
      شعله ای باز قد عَلَم کرد و
      به حرمهای بی پناه افتاد
      **
      در شرر یاد مادرم کردم
      تازیانه چه آتشی دارد
      شعله ای که حیا نمی فهمد
      چه زبانهای سرکشی دارد
      

      
      ********************
      
زبانحال حضرت رسول(ص)
      
      بعد یک چند غم هجر و بلا دختر من
      آمدی آخر سر دیدن ما دختر من
      
      با خدیجه چقدر لحظه شماری کردیم
      تا بیایی و ببینیم تو را دختر من
      
      دو سه ماه است که ز تو دورم اما انگار
      دو سه قرن است شدم از تو جدا دختر من
      
      هیجده ساله عزیزم که چنین پیر نبود
      از کی این گونه قدت گشته دوتا دختر من
      
      به پدر آنچه نگفتی به علی را تو بگو
      ای فدای تو و این حجب و حیا دختر من
      
      از غم یار بگو از در و دیوار بگو
      بگو از مردم بی مهر و وفا دختر من
      
      من خودم با خبرم بر تو و حیدر چه رسید
      بعد من سخت گذشته به شما دختر من
      
      زیر دین زحمات پدر این شهر نماند
      که مدینه به تو داد اجر مرا دختر من
      
      گفتم این خانه بهشت است و توئی ریحانش
      حقتان شعله نبوده به خدا دختر من
      
      هرکجا بوسه زدم سوخت و یا اینکه شکست
      دست،سینه، سر و پهلو، مژه ها دختر من
      
      شاخه یاس کجا داس کجا ضرب غلاف
      چادر عرش کجا و ردِ پا دختر من
      
      این همه مدت از آن روز گذشته و هنوز
      سیلی اش بر رخت انداخته جا دختر من
      
      جای تو روی زمین نیست عزیزم باید
      مادرت وا کند آغوش بیا دختر من
      
      بنشین پیش من و مادرت امروز و ببین
      سالها بعد رسد کرببلا دختر من
      
      آتشی که ز درِ خانۀ تو بر پا خاست
      می نشیند به لباس اسرا دختر من
      
      نوۀ کوچک تو موقع تاراج حرم
      می شود لحظه ای از عمه جدا دختر من
      
      مثل تو که به پدر زود رسیدی او هم
      می رود زود به جمع شهدا دختر من
      
      موقع غسل تنش عمه صدا خواهد زد
      شده ای آینۀ مادر ما دختر من
      
      علی صالحی
      
      *********************
      
زبانحال حضرت رسول(ص)
      
      بعد از دو ماه دوری بسیار دخترم
      دلداده ای رسید به دلدار دخترم
      
      دیدی که راست گفتم و ملحق شدی به من
      دیدی رسید وعدۀ دیدار دخترم
      
      طوبای قد کمانی بابا خوش آمدی
      اتمام یافت سختی و آزار دخترم
      
      دلتنگ مادرت شده بودی نگاه کن
      چشمش به راه تو شده خونبار دخترم
      
      ریحانه ای و قلب بهشت است جای تو
      نه زیر دست و پای چهل خار دخترم
      
      ای وای با امانتم آخر چه کرده اند
      نفرین بر این جماعت بی عار دخترم
      
      با آن همه سفارش و توصیه باورش
      سخت است یک عزیز شود خوار دخترم
      
      ماندم چه کینه ای مگر از تو وجود داشت
      تا شهر را کند سرت آوار دخترم
      
      ماندم چگونه شیر خدا دست بسته شد
      جرمش چه بود حیدر کرار دخترم
      
      والله من که اجر رسالت نخواستم
      مزد چه بود ضربه مسمار دخترم
      
      اصلاً مدینه با نوۀ من چه کار داشت
      محسن کجا و آن در و دیوار دخترم
      
      دیگر هر آنچه بود گذشت و تمام شد
      بگذار تا بگویم از اسرار دخترم
      
      بنشین نگاه کن که پس از سال های سال
      این قصه ها شود همه تکرار دخترم
      
      از تو به دختر پسرت ارث میرسد
      چشمی کبود و بی رمق و تار دخترم
      
      آن قدر مثل تو کتکش میزنند تا
      گردد نیازمند پرستار دخترم
      
      بنشین نگاه کن که برای سه ساله هست
      جاماندنِ ز قافله دشوار دخترم
      
      بنشین نگاه کن که رقیه چه میکِشد
      از دست ضجر بعد علمدار دخترم
      
      باران سنگ آید و می گوید عمه اش
      خود را به روی ناقه نگهدار دخترم
      
      علی صالحی
      
      ********************
      
      
      آتش بهانه بود که بی مادرم کنند
      هیزم وسیله بود که خاکسترم کنند
      
      از لابه لای پنجره دیدم به چشم خویش
      با آتش آمدند که نیلوفرم کنند
      
      در خاطرات زخمی بابا نوشته بود:
      یک شهر آمدند که بی یاورم کنند
      
      دستش بلند شد، همه عرش روضه خواند
      با دست خویش آمده تا پرپرم کنند
      
      انگار این قبیله ی بد ذات پر فریب
      اصلا بنا نبود مرا باورم کنند
      
      مادر فتاده روی زمین بین کوچه ها
      با تازیانه آمده بی مادرم کنند
      
      غمگین نباش از حرمت ؛روز واقعه
      آنجا به روی خاک بنای حرم کنند
      
      محمد جواد خراشادیزاده
      
      *******************

      
      مادر فداي زمزمه ي عاشقانه ات
      جان سوخت از براي غم بي کرانه ات
      
      در حسرت نواي خوشت مانده ام هنوز
      خاموش گشته اي ز چه رو از ترانه ات
      
      اي بلبلي که زخم ز پاييز خورده اي
      آتش گرفته است چرا آشيانه ات؟!
      
      رفتي و غم به خانه ي ما پرسه مي زند
      مادر بيا شبي نظري کن به خانه ات
      
      رفتي و داغ تو به دلم ماندگار ماند
      رفت از دلم قرار و دلم بي قرار ماند
      
      رفتي و غرق آتشم و سوختن هنوز
      چون شمع آتش است  سراپاي من هنوز
      
      پروانه هاي سوخته دل را نظاره کن
      آيينه ي غمند حسين و حسن هنوز
      
      اي آشناي غربت و مظلومي علي
      رفتي و اوست بي تو غريب وطن هنوز
      
      رفتي و خاطرات تو در خانه باقي است
      ياد تو هست پرتو اين انجمن هنوز
      
      بس ناشنيده است که ناگفته مانده است
      بس آتش نهفته که بنهفته مانده است
      
      سيد مهدي حسيني
      
      ********************
      
      
      مادر سلام! می شنوی؟ زینب آمده!
      با یک بغل شکایت و ذهنی پر از سوال
      اول بگو که پیش خدا کی ببینمت؟
      بعد از سه روز؟ چند دهه؟ یا که چند سال؟
      **
      آنجا که خوب می‏گذرد، با خدایتان
      جمعید دور حوض و کسی هم غریبه نیست
      اینجا هم اشک ما و دل تنگ خانه و
      جمع شبانه‏ی پدر و چاه دیدنی است !
      **
      در این سکوت غم زده حتی نمی شود
      با خاطرات دور و برت درد دل کنی
      اما شما هم از در و همسایه راحتی
      هم می شود که با پدرت درد دل کنی
      **
      از ماجرای کوچه نگویی برای او!
      تنها بگو که حال همه خوبِ خوب بود
      یادش بخیر،حال همه خوب بود، حیف!
      دنیا چه زود می گذرد، حیف شد، چه زود...
      **
      می‏بینمت هنوز میان حیاطمان
      مشغول کار پخت و پز و آرد کردنی
      مادر اگر که روسری‏ام را درآورم
      مثل قدیم موی مرا شانه می زنی
      **
      بابا برام گفته پس از فوت مادرت
      می‌گفته‌ای همیشه «پدر! مادرم کجاست؟»
      حالا شده است نوبت من تا بپرسم از
      دیوار و میخ و کوچه و در «مادرم کجاست؟»
      **
      آخر چرا بدون صدا باید اشک ریخت؟
      مادر! گلویمان به خدا درد می کند
      گرچه به حد درد شما نیست... راستی
      پهلوت خوب تر شده یا درد می کند؟!
      **
      مادر! چرا شبانه تو را دفن کرده ایم؟
      اصلا چرا کسی به سراغت نیامده؟
      مردم که گفته اند میاییم، دیر شد!
      پس هیچ کس چرا سر ِ ساعت نیامده؟!
      **
      مادر! سوال‌ها که همه بی جواب ماند
      این بود رسم درددل؟ این بود مرهمت؟
      پس می روم دوباره سر پله ی نخست
      مادر بگو که پیش خدا کی ببینمت؟
      
      ا.سادات هاشمی
      
      *******************
      
      
      سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد
      شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد
      
      احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود
      آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد
      
      روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت
      آشیانش سوخت، بال و پر نمی دانم چه شد
      
      چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد
      در که کلا" سوخت، میخ در نمی دانم چه شد
      
      بعد از آن سیلی که چون طوفان به رخسارش وزید
      حالت گلبرگ نیلوفر نمی دانم چه شد
      
      شد فدک سیراب از سرچشمه پهلوی او
      لاله های رسته بر بستر نمی دانم چه شد
      
      موی مادر را که می دانم شده از غم سپید
      گیسوی بی شانه دختر نمی دانم چه شد
      
      دستهای شوهرش زخمی شد از ردّ طناب
      ریسمان بر گردن حیدر نمی دانم چه شد
      
      ...هیچ کس قبر شریفش را نمی داند کجاست
      آخر این قصه را دیگر نمی دانم چه شد
      
      عباس احمدی
      
      ********************
      
      
      چگونه خانه ی ما بي تو بي بهار نباشد
      چگونه دخترتو ؛بي تو بي قرارنباشد؟
      
      تمام شهركه درفكر نبش قبر تو هستند
      چگونه دست علي سمت ذوالفقارنباشد؟
      
      سه ماه گريه و هرروز بدتر از ديروز
      چگونه چشم من ازفرط گريه تار نباشد؟
      
      كسي نبود بگويد به مردم اين شهر
      لگد به پهلوي مادر كه افتخارنباشد
      
      و يا كه مادري افتاد پيش نامحرم
      دو دست بسته يك مرد خنده دارنباشد
      
      كسي نبود بگويدكه مادرم بايد...
      ...ميان اين در وديوار ؛در فشارنباشد
      
      هزارمرتبه گفتم بمان بمان مادر
      هزارمرتبه گفتم كه رهسپارنباشد
      
      شبي نديدم ازاين سوي خانه دربستر
      سفيدي پراين باغ لاله زارنباشد
      
      مگر كه مي شود اين مرد دلشكسته شبي
      زداغ مادرآن طفل سوگوارنباشد
      
      شبي نبود كه بابا به قبر او نرود
      شبي نبود كه او زائر مزار نباشد
      
      مهدی نظری
      
      ******************
      
      
      اين روزها پائيز عمر مادرم بود
      باران اين پائيز چشمان ترم بود
      
      از زخم تلخي ؛سينه اش مي سوخت اما
      چادر نمازش سقف بالاي سرم بود
      
      هستي ما غارت شد اما بين خانه
      شمع وجود مادري اش گوهرم بود
      
      زانو بغل كرده حسن يك كنج خانه
      درچاه هاي شهر آه رهبرم بود
      
      چيزي نمانده بعد مادر از وجودم
      اين ذره مانده فقط خاكسترم بود
      
      فضه كنار بستر او بود اما
      زير سرش بالش دراين شبها پرم بود
      
      هرشب بجاي چشم،دستم خواب مي رفت
      بر روي پيشانيش دست ديگرم بود
      
      آنقدر شستم جامه هاي خوني اش را
      تنها اميدم گفتن يك دخترم بود
      
      مأمور بودم كربلا باشم و گرنه
      با مادرم ديروز روز آخرم بود
      
      مي سوختم مي ريختم اشك از دوديده
      بر مادر مظلومه اي كه بي حرم بود
      
      مهدی نظری
      
       *******************
      
      
      با یاد لحظه های سجودی،..دلم گرفت
      حتی بدون کشف شهودی..!دلم گرفت
      
      وقتی خدا هم از سبب خلقت تو(گفت:
      تو علت تمام وجودی) دلم گرفت
      
      از سایه های شوم نفاق سقیفه و
      سیر منافقان صعودی.....دلم گرفت
      
      وقتی که باطلند و به حق رو نمیکنند
      از خطبه بلیغ....چه سودی؟دلم گرفت
      
      آتش برای خلیل خدا سرد شد ولی...
      تو در میان شعله که بودی دلم گرفت
      
      روزی کتاب عمر شما را ورق زدم
      از جای دست و چشم و کبودی...دلم گرفت
      
      دیشب برای عرض عیادت می آمدم....
      در باز بود و تو نبودی دلم گرفت....
      
      علی آمره
      
      *******************

      
      سوی بقیع پر زن از بام فاطمیه
      عطر مدینه دارد ایام فاطمیه
      
      در قبضه ی هدایت با بیرق ولایت
      دل می رود ز دستم بر بام فاطمیه
      
      بر گِرد کعبه دل با قصد قرب زهرا
      حاجی ببند از اشک، احرام فاطمیه
      
      آزاد آسمانها از بی تفاوتی هاست
      مرغ دلی که افتد در دام فاطمیه
      
      دستم تهی ز یک سو چشمم پیاله گردان
      لبربز کوثر اشک از جام فاطمیه
      
      در صفحه قیامت مُهر قبولی ماست
      امضا به دست مولا با نام فاطمیه
      
      تازه نسیم گیرد از علقمه وزیدن
      با روضه ی اباالفضل، اتمام فاطمیه
      
      محسن افشار
      
      *****************
      
      
      مدینه بعد از این رونق ندارد
      که اسلامش دگر بیرق ندارد
      
      مصوب شد به شورا، یار حیدر
      برای زنده ماندن حق ندارد
      ***
      قد خیبر شکن بشکست و تا شد
      نماز صبر خواند و در دعا شد
      به آغوش پدر برگشت زهرا
      که گفته آسمان در خاک جا شد
      ***
      یتیمان جز دو چشم تر ندارند
      به غیر از خاک غم بر سر ندارند
      چو مادر مرده ها باید فغان کرد
      که طفلان علی مادر ندارند
      
      جواد حیدری
      
      *******************
      
      
      مادر من مادر باران بود و ...
      زندگیش معنی قرآن بود و ...
      
      تا که قدم از قدمش بر می داشت
      خانه شبیه یک گلستان بود و ...
      
      قبل دعا برای ما فرزندان
      به فکر همسایه و مهمان بود و ...
      
      موی تو را شانه که می زد شبها
      چهره ی او همیشه خندان بود و ...
      
      تا که شبی بین گلستان دیدم
      آتشی از کینه فروزان بود و ...
      
      بیت جگرگوشه ی خاتم دیگر
      شبیه خانه های ویران بود و ...
      
      کم کم از این روضه گذر کن شاعر
      شاهد ما حضرت یزدان بود و ...
      
      مادر ما رفت و پدر تنها شد
      محرم او چاه و بیابان بود و ...
      
      امید ما بعد فراغ مادر
      همیشه دلداری سلمان بود و ...
      
      صدای اشک بی صدای زینب
      در دل آن شام غریبان بود و ...
      
      شمیم یاس و حس باران آن شب
      شبیه قبر لاله پنهان بود و ...
      
      پس همگی به زیر لب می خواندیم
      مادر ما مادر باران بود و ..
      
      حمیدرضا جوادزاده



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
      به هر چه غیر خدا پشت پا زد و جان داد
      به خانه رنگ کبود عزا زد و جان داد
      
      برای حاجت همسایه ها دعا می خواند
      دوباره سر به همه خانه ها زد و جان داد
      
      حریم گیسوی ما را به پنجه ها نسپرد
      که شانه بر سر گیسوی ما زد و جان داد
      
      ز درد سینه و پهلو به خویش می پیچید
      میان بستر خود دست و پا زد و جان داد
      
      نشد که آب خنک دست او دهد اسماء
      حسین را دم آخر صدا زد و جان داد
      
      کشید روی سرش چادری و بعد از آن
      گریز گریه به یک بوریا زد و جان داد
      
      محسن حنیفی

      
      *********************
      
      
      شب های آخر آه و زاری داشت مادر
      بر مرگ خود چشم انتظاری داشت مادر
      
      در انتظار دیدن روی پیمبر
      این چند ماهه بیقراری داشت مادر
      
      در هر قنوتش مردم این شهر بودند
      هر بار که شب زنده داری داشت مادر
      
      وقتی که از مظلومی بابا سخن بود
      یک آسمان ابر بهاری داشت مادر
      
      یک روز مادر خادمه یک روز فضه !
      جز خدمت بابا چه کاری داشت مادر ؟
      
      پای حمایت از پدر تا پای جان ماند
      از بس که صبر و پایداری داشت مادر
      
      دل تنگ محسن بود و از ما دل نمی کند
      با غصه ی ما اشک جاری داشت مادر
      
      بر سینه ی زخمی و بازوی کبودش
      چندین نشان افتخاری داشت مادر
      
      اجر پدر بر دخترش دادند مردم
      رفت و به صورت یادگاری داشت مادر
      
      رضا رسول زاده
      
      ***********************
      
      
      رفتی و خاطره ها پنجره را وا کردند
      هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند
      
      صورت مرد در این هیمنه دیدن دارد
      گونه وقتی بشود آینه دیدن دارد
      
      گونه اش آینه بندان به نظر می آید
      چقدر عشق به چشمان پدر می آید
      
      اشک و لبخند علی ، آه عجب تلفیقی
      نیست برّنده تر از تیغ سکوتش تیغی
      
      بوی بدر و احد و خیبر و خندق دارد
      ذولفقاری که اگر دق بکند حقّ دارد
      
      قسمت این بود که من همدم بابا باشم
      بعد از این مثل خودت ام ابیها باشم
      
      بعد از این داغ که آتش به همه عالم زد
      من خودم شانه به موهای خودم خواهم زد
      
      رفتی و مبدأ غم را به دلم آوردی
      با همه کودکیم خوب بزرگم کردی
      
      میروم در دل آتش ، به خدا باکی نیست
      راستی مادر من ، چادر من خاکی نیست
      
      آتش از داغ غمت سوخته ، بی تاب شده
      از خجالت زده گی خاک رهت آب شده
      
      آب گفتم چقدر حرف به ذهنم آمد
      یک کفن باز از این چند کفن کم آمد
      
      غم نباید به گل فاطمه غالب بشود
      مانده تا زینب تو ام مصائب بشود
      
      داغ محسن چقدر زود زمین گیرت کرد
      پیش از آنی که خودت پیر شوی پیرت کرد
      
      جای آن لاله خدا یاس به ما خواهد داد
      محسنت رفته و عباس به ما خواهد داد
      
      آه... افتاده کنون بند به دستان پدر
      بعد از این حادثه سوگند به دستان پدر
      
      که منم شیرترین دختر این خطّه ، منم
      دختر شیر خدا هستم و خود شیر زنم
      
      با همه دختری ام مرد تر از مردانم
      تا ابد پای حسین ابن علی میمانم
      
      شهر در سیطره ی شوم شبی تاریک است
      باید آماده شوم روز دهم نزدیک است...
      
      محسن کاویانی
      
      ***********************
       
      
      نور شد تا خاک را تابان کند اما نشد
      ابر شد خود را کمی باران کند اما نشد
      
      خانه هایی که مدینه داشت هر یک کوفه بود
      عده ای را خواست هم پیمان کند اما نشد
      
      او فقط می خواست با حکم فدک مقداری از
      مشکلات خلق را آسان کند اما نشد
      
      بر زمین افتاد علی هرچند زهرا رفته بود
      جسم خود را رحل این قرآن کند اما نشد
      
      در هجوم بادهای تیره در گرد و غبار
      رفت با یک مقنعه طوفان کند اما نشد
      
      خواست مثل چهره مخفی کردن از چشم علی
      پشت در را هم از او پنهان کند اما نشد
      
      حسین رستمی



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
      رفت و غم خانه شد از غصه سرای من و او
      گر چه مانده است به جا خاطره های من و او
      
      یاد ایّام نشستن سر یک سفره به خیر
      خانه ای بود پر از لطف و صفای من و او
      
      روزهایی که صمیمانه به من می خندید
      و عجب حال خوشی داشت هوای من و او
      
      ما از آن زندگی ساده چه راضی بودیم
      و رضا بود خدا هم به رضای من و او
      
      بستری بود ولی هم سخن خوبی بود
      جریان داشت در این خانه صدای من و او
      
      بستری بود ولی نبض دلم دستش بود
      و مجال نفسی بود برای من و او
      
      با همان دست شکسته چه دعایی می کرد
      مردمی را که نماندند به پای من و او
      
      مردمی را که به این مسئله واقف بودند
      که دو عالم همه هستند گدای من و او
      
      هدف اصلی دشمن من و زهرا بودیم
      کشته شد محسنم آن روز به جای من و او
      
      مصطفی متولی
      
      *******************
      
      
      شده ام بی قرار، بی زهرا
      مثل ابر بهار، بی زهرا
      
      وای بر زندگی پس از یارم
      اُف بر این روزگار، بی زهرا
      
      مانده ام که چرا نمُردم من
      چه کنم بی نگار، بی زهرا ؟
      
      کودکانم یتیم ، بی مادر 
      همگی داغدار ، بی زهرا
      
      خانه ام سوت و کور و خاموش و
      پُر ز گرد و غبار ، بی زهرا
      
      حسنم مانده با تماشای
      چادری وصله دار ، بی زهرا
      
      یار در خاک خفته ای دارم
      حرفهای نگفته ای دارم ...
      
      تو مثالی نداشتی زهرا
      دست خالی نداشتی زهرا
      
      زیر این خاک هم تو خورشیدی
      پس زوالی نداشتی زهرا
      
      ختم تو شد غریب چون یاری ...
      ... این حوالی نداشتی زهرا
      
      چقدر فکر حال من بودی
      گرچه حالی نداشتی زهرا
      
      مانده ام که چطور پر زده ای
      تو که بالی نداشتی زهرا
      
      چقدر زود رفتی آخر تو
      سن و سالی نداشتی زهرا
      
      از برای عروسی زینب
      تو خیالی نداشتی زهرا ؟
      
      به جز این چادر پُر از وصله
      هیچ مالی نداشتی زهرا
      
      رفتی و خاطرات تو باقی است
      فاطمه التفات تو باقی است
      
      رفتی و بودن تو یادم هست
      دیده ی روشن تو یادم هست
      
      گوشه ی خانه ام کنار تنور
      یاد نان پختن تو یادم هست
      
      یاس نیلوفری من  ... زهرا
      روز پژمردن تو یادم هست
      
      من هنوز هم میان این کوچه
      به زمین خوردن تو یادم هست
      
      چه کنم با در لگد خورده
      آه ، افتادن تو یادم هست
      
      سختی و سوزش نفسها و
      خون پیراهن تو یادم هست
      
      گریه سرخ بیت الاحزان و
      خنده دشمن تو یادم هست
      
      کوثرم ، همسرم سفر کردی
      یار و همسنگرم سفر کردی
      
      جواد پرچمی
      برگرفته از بانک اشعار روضه
      
      ***********************
      
      
      از ظلم مردمان دیاری که داشتم
      از دست رفت دار و نداری که داشتم
      
      نه سال با تو بودم و یک عمر با نبی
      یادش به خیر ایل و تباری که داشتم
      
      نه سال با تو آب در این دل تکان نخورد
      رفتی و رفت با تو قراری که داشتم
      
      قدت شکست جای امامت مرا ببخش
      افتاد روی دوش تو باری که داشتم
      
      پامال گرگ های خزانی شهر شد
      در پشت درب خانه بهاری که داشتم
      
      دیدم تو را زدند ولی آن میان مرا
      شرمندۀ تو کرد حصاری که داشتم
      
      من فکر می کنم که همان بازوی کبود
      از من گرفت فاطمه! یاری که داشتم
      
      امروز تازه در پی تشیع آمدند
      آتش زدند بر دل زاری که داشتم
      
      یک روز پا به کرب و بلا باز می کند
      از هیزم مدینه شراری که داشتم
      
      محمد بیابانی

      
      ********************

      
      از عطر و بوی یاد تو این آشیان پر است
      خانه ز گریه های شب و بی امان پر است
      
      از دیده رفته ای ولی از دل نرفته ای
      ازغصه ی تو سینه ی من همچنان پر است
      
      تابوت روی دوش بهارم کشید و برد
      دنیا بدون عشق فقط از خزان پر است
      
      بشکسته بال و سوخته پر کوچ کردی و
      یاد پریدنت دل این آسمان پر است
      
      از خاطرم که لحظه ی غسلت نمی رود
      زین غم دلم به وسعت یک کهکشان پر است
      
      فضه که آب ریخت به روی تو فاطمه
      دیدم زمینه ی تنت از ارغوان پر است
      
      بعد از تو بچه های تو ساکت نمی شوند
      خانه ز ناله های شب کودکان پر است
      
      تنها به یک اشاره همه گریه می کنیم
      جای تو هست خالی و چشمانمان پر است
      
      هر جای خانه ام ، در و دیوار تا حیاط
      از یادگارهای تو یاس جوان پر است
      
      باران تمام می شود و تازه فاطمه
      وقت سحر مدینه ز رنگین کمان پر است
      
      رضا رسول زاده
      
      ********************
      
      
      تنهایم و به غربت خود گریه می کنم
      بر وسعت مصیبت خود گریه می کنم
      
      من آن امیر خسته دل و بی جماعتم
      از دوری جماعت خود گریه می کنم
      
      مردم مرا به جرم عدالت نخواستند
      در حسرت عدالت خود گریه می کنم
      
      دین خدا خانه نشین شد نه مرتضی
      بر دین بی جماعت خود گریه می کنم
      
      رحمی به قلب خسته ی اهل مدینه نیست
      بر غربت امامت خود گریه می کنم
      
      با یاد فاطمه که کتک خورد و دم نزد
      تا قبر و تا قیامت خود گریه می کنم
      
      آن لکه خون روی لباسش دلم شکست
      بر یاور ولایت خود گریه می کنم
      
      وقتی حسن لب از لب خود وا نمی کند
      نو گفته بر مصیبت خود گریه می کنم
      
      وای از عبور نیمه شبم از کنار قبر
      بر صبر و استقامت خود گریه می کنم
      
      سنگ مزار فاطمه بالین من شده
      بر شام غرق محنت خود گریه می کنم
      
      جواد حیدری
      
      ***********************
      
      
      آسمانی ترین من امشب
      آسمان را چه تیره می بینم
      امشبی را چگونه تا به سحر
      سر قبر ستاره بنشینم
      **
       ای گلم خواب هم نمی دیدم
      قاری ختم امشبت باشم
      فاطمه جان چه قدر دشوار است
      من پرستار زینبت باشم
      **
       آسمانی ترین من امشب
      آسمانت چه دیدنی شده است
      حال و روز غریبی علی و
      کودکانت شنیدنی شده است
      **
       دائما پیش چشم خونبارم
      صحنه درب و خانه می گذرد
      چند وقتی است روزگارم با
      گریه های شبانه می گذرد
      **
      روضه خوان شبانه ی خانه
      سوز دل های غربت حسن است
      روضه اش دائما : کسی راه
      کوچه را روی مادر ما بست
      **
       زینبت ، وارث دعای شبت
      سر سجاده ات دعا می خواند
      زیر لب ، زمزمه کنان می گفت
      کاش مادر کمی دگر می ماند
      **
      درد دلها تمام ناشدنی است
      باید اما ز تو جدا بشوم
      می روم تا شبی دگر بانو
      زائر تربت شما بشوم
      
      وحید محمدی
      
      ***********************
      
      
      بعد تو گشته درپریشانی
      آسمانم همیشه بارانی
      
      ای ستون دل علی بی تو
      رفته این خانه روبه ویرانی
      
      باغ هجده بهار زندگی ات
      چقدر زود شد زمستانی
      
      تو رسیدی به ساحلی آرام
      من در این لحظه های طوفانی
      
      سوره ي کوثرم، سرقبرت 
      کار من گشته فاتحه خوانی
      
      ای رهایی دهنده از آتش 
      دل من را چرا بسوزانی؟
      
      این همه می زنم صدات اما
      تو مرا لحظه ای نمی خوانی
      
      سخت سر درگمم بگو چه کنم
      بین این کوچه های حیرانی
      
      منم و صدهزار درد دلم
        تويی و یک مزار پنهانی
      
      محسن عرب خالقي

      
      ***********************
      
      
      نام زهرا شنید و طوفان شد
      رنگ پیشانی اش نمایان شد
      
      اینکه دستار حیدری بسته است
      ذوالفقار دلاوری بسته است
      
      به چه کار آمده چه سر دارد
      اینکه شمشیر بر کمر دارد
      
      کس جلودار او نمی گردد
      هیچ کس روبرو نمی گردد
      
      غرش حیدر است طوفان است
      عرق غیرت است باران نیست
      
      در ظهور آمده وقار علی
      قد علم کرده ذوالفقار علی
      
      از ردیف عجائب است این مرد
      اسد الله غالب است این مرد
      
      همه در اضطراب و سر درگم
      شیر شوریده بود،بر مردم
      
      بیشه درمانده از هیاهویش
      فاتح خیبر است،بازویش
      
      نفس از سینه ها نمی آید
      غیرضجه، صدا نمی آید
      
      داد می زد سر تمامی شهر
      یر سر بغض بی مرامی شهر
      
      خاک اینجاست قبله گاه خدا
      کعبه مخفی من است اینجا
      
      به خداوند بی مثال واحد
      آهنی گر بر این زمین برسد
      
      لب تیغ من و دمار شما
      وای بر حال و روزگار شما
      
      آنقدر می کشم در اینجا تا
      خون بگیرد تمام صحرا را
      
      از من خونجگر چه می خواهید
      داغ از این بیشتر چه می خواهید
      
      یار نه ساله مرا کشتید
      حضرت لاله مرا کشتید
      
      فاطمه از شما که خیر ندید
      نود و پنج روز درد کشید
      
      ناله می زد برای درد کمر
      ناله میزد برای درد کمر
      
      تازه از این مدینه راحت شد
      تازه از زخم سینه راحت شد
      
      این بقیع است باغ و گلشن من
      حق زهراست روی گردن من
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      ***********************
      
      
      تو گفته ای که بیا نیمه شب قرار، اینجا
      کنار پهلوی زخمی، سر مزار، اینجا
      
      من آمدم سر قبرت نشد دلم آرام
      که خواب رفته ای ای قلب بیقرار، اینجا
      
      خدا کند ز مزارت بنفشه ای بدمد
      که رنگ و روی تو دارد گل بهار، اینجا
      
      از آن دو چشم کبودت مرا تماشا کن
      عصای دست علی هست ذوالفقار، اینجا
      
      چگونه پای نلرزد کنار این تربت
      ز من گرفته تو را دست روزگار، اینجا
      
      چگونه پای گذارم به خانه ی بی تو
      چرا به سینه نکوبم سر مزار، اینجا
      
      نشسته اخترت امشب به انتظار، آنجا
      نشسته ام سر قبرت به انتظار، اینجا
      
      رسیده صبح بیا تا به خانه برگردیم
      به کودکان دل من مزن شرار، اینجا
      
      سید محمد جوادی



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی

      
      شبهای درد و نافله و بیقراری ام
      چشم خداست شاهد شب زنده داری ام
      
      گاهی میان گریه که از هوش میروم
      اشک علیست آنکه میاید به یاری ام
      
      چندیست نان نپخته و کاری نکرده ام
      شرمنده کنیزم از این خانه داری ام
      
      پیری زودرس به سراغ من آمده
      برگ و بری ندارم اگرچه بهاری ام
      
      همسایه ها به مرگ من انگار راضی اند
      دلگیر از این محله و این همجواری ام
      
      زخمم به یک اشاره دهن باز میکند
      شب تا سحر مراقب این زخم کاری ام
      
      آتش حریف سوره قرآن نمیشود
      من کوثرم که در دل تاریخ جاری ام
      
      من رهبرم علیست که حق در مدار اوست
      شکر خدا شهید ولایت مداری ام
      
      مصطفی متولی
      
      ***********************

      
      اینکه گریان ز سحر تا دم مغرب باشید
      بایدم فکر زبان بد یثرب باشید
      
      چشم هاتان چه کبود است کمی مادر جان
      لحظه ی پلک زدن هاش مواظب باشید
      
      دخترت گریه کنان رفته سر سجاده
      یک کمی فکر دل ام مصائب باشید
      
      لرزه افتد به دلش وقت زوال این ایام
      بر سر سفره ی این خانه که غایب باشید
      
      ضرب آن سیلی ناجور ، ... سرم درد گرفت
      آنچنان ضربه زده تا ز عجایب باشید
      
      لحظه ای نیست توانم که تصور بکنم
      زیر مشت و لگد ظالم غاصب باشید
      
      گل سرخی که کشیدند روی پیرهنت
      وا شده ، مادر سادات مراقب باشید
      
      لا اقل بین دو سرفه نفسی تازه کنید
      فکر یک پیرهن خوب و مناسب باشید
      
      مجتبی کرمی
      
      ***********************
      
      
      آفتاب لب بامم، دگر امیدی نیست
      رفتنی ام، به دعای سحر امیدی نیست
      
      هرکه از اهل مدینه به سراغم آمد
      بی صدا گفت که خانم بپر امیدی نیست
      
      گفته بودم سپر درد و بلایت باشم
      دست من نیست علی بر سپر امیدی نیست
      
      به گمانم که بنا نیست کنارت باشم
      میروم از بر تو همسفر امیدی نیست
      
      این قَدَر زحمت دارو و دوا را نکشید
      حتم دارم به علاج  کمر امیدی نیست
      
      احتیاجی نبود تا که طبیبی دیگر
      گفته بودم که به دفع خطر امیدی نیست
      
      فضه و زینب ام این بار بلندم کردند
      به توانایی این بال و پر امیدی نیست
      
      شوهر من به کسی که گله میکرد بگو
      خوش خبر باش به زخم جگر امیدی نیست
      
      عجبی نیست علی جان که مَحَلَّت ندهند
      به چنین طایفه ی خیره سر امیدی نیست
      
      تو سلامی بده این بار جوابش با من
      به کمال و ادب رهگذر امیدی نیست
      
      بچه ها نیمه ی شب گریه کنان می گفتند
      " بعد مادر به بقای پدر امیدی نیست "
      
      علیرضا خاکساری
      
      ********************
      
      
      چندی ست که زندگی برایت زهر، است
      چشمان تو با خوشی و خنده قهر است
      آن روز کسی به یاری تو نشتافت
      خونت به خدا به گردن این شهر است
      **
      جز با غم و درد و بی کسی خو نگرفت
      در نزد علی دست به پهلو نگرفت
      در بستر غم سه ماه جان کند اما
      جز مرگ کسی سراغی از او نگرفت
      **
      چشمت به ‌خر‌و‌ش ‌ا‌هل ‌درد‌ی ‌ست ‌که ‌نیست
      دستت به امید هم نبردی ست که نیست
      این شهر شده دیار اشباه رجال
      این راه در انتظار مردی ست که نیست
      **
      قلب تو از اين زمانه ديگر سیر است
      آوازه‌ي گريه هات ‌عالمگیر است
      می خواند خطابه اشک هایت هر روز
      در سنگ اگر چه ناله بی تٔاثیر است
      **
      بردند، تب و تاب و امان را بردند
      بردند ز چشم تو توان را بردند
      جنات فدک که جای خود، این مر‌د‌م
      حتی ز ‌سر ‌تو سايه بان را بردند
      **
      از غربت بی کران خود می سوزد
      باناله در این آمد و شد می سوزد
      از شعله‌ي آه سينه‌ي ‌سوخته اش
      هر روز مدینه تا اُحد می سوزد
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      حالا که رفتی خنده بر لب جا ندارد
      این اشک ها راهی به جز دریا ندارد
      
      دیگر مدینه جای ماندن نیست بابا
      این شهر بی تو حرمت ما را ندارد
      
      گفتند یا شب گریه کن یا روز ... اما
      دل که بگیرد روز و شب معنا ندارد
      
      من خواستم حق ولایت را بگیرم
      ورنه که یک قطعه زمین دعوا ندارد
      
      وقتی سلام مرتضایت بی جواب است
      این درد غربت گریه دارد یا ندارد؟
      
      من آرزو دارم بیایم پیشت اما
      می ترسم از روزی که او زهرا ندارد
      
      سید یاسر افشاری
      
      *******************

      
      آفریدند تو را مادر عالم باشی
      آفریدند تو را تا که مقدّم باشی
      
      آفریدند تو را پیش تر از هر چه که هست
      تا که محبوبه ی حق باشی و اعظم باشی
      
      آفریدند تو را نور دهی چون خورشید
      مایه ی روشنی عالم و آدم باشی
      
      آفریدند تو را پاک تر از حور و ملک
      که تو پاکیزه تر از حضرت مریم باشی
      
      اسوه ی ناله و اشک و غم و دردی زهرا
      که تو مظلومه ترین مادر عالم باشی
      
      یثرب از گریه ی تو یک شب آرام ندید
      لحظه ای بود مگر فاطمه بی غم باشی
      
      به کبودی تو سوگند محبّان توایم
      تو دعاگوی اهالی محرم باشی
      
      رضا رسول زاده
      
      ********************
      
      
       آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف
      چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف
      
      هر چه اینجا هست چشمان مرا خون کرده است
      رنگ این دیوار خانه یک طرف، در یک طرف
      
      گاه دلخون توأییم و گاه دلخون پدر
      وای بابا یک طرف ای وای مادر یک طرف
      
      از کنار تو که می آید به خانه ناگهان
      با سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف
      
      من چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم
      غُصه ي تو یک طرف داغ برادر یک طرف
      
      مثل آنروزی که افتادی می افتد بر زمین
      پیکر من یک طرف او یک طرف سر یک طرف
      
      من دو بوسه می زنم جای تو و جای خودم
      زیر گردن یک طرف رگهای حنجر یک طرف
      
      وای از آن لحظه که می ریزند بین خیمه ها
      گوشواره یک طرف خلخال و معجر یک طرف
      
      علي اكبر لطيفيان
      
      *******************
      
      
      آئینه‌ي تجلی اسماء ایزد است
      اين بانويي که روي لبش ذکر أشهد است
      
      صبرش سرآمده دگر از دست این دیار
      با آنکه در ثبات و صبوری زبانزد است
      
      با تازیانه ها به تسلایش آمدند
      دوران رنج و غربت آل محمد است
      
      جان می‌دهد برای غریبی مرتضی
      اندوه و بی‌کسی خودش گرچه بی‌حد است
      
      این پهلوی شکسته چه آورده بر سرش
      با هر نفس زدن نفسش بند آمده ست
      
      شوق زيارت پدر و غربت علي
      حالا ميان رفتن و ماندن مردد است
      
      یوسف رحیمی
      
      *********************
      
      
      مأذنه بود و یک سکوت عجیب
      مأذنه بود و بی صدایی محض
      مأذنه بود و غصه ای سنگین
      وز صدای اذان جدایی محض
      **
      مأذنه، آنکه پر هیاهو بود
      حال اکنون اسیر فرجام است
      باورت می شود! مکان اذان
      پنج وعده همیشه آرام است
      **
      مأذنه آنکه پر تلاطم بود
      بی تحرک ترین عمارت بود
      در شگفتم چگونه شد که نریخت
      این چنین ماندنش حقارت بود
      **
      بعد مرگ رسول مثل علی
      مأذنه روزه ی سکوت گرفت
      تا بیاید موذنش از راه
      دل شکسته فقط قنوت گرفت
      **
      کار هر روز مأذنه این بود
      به تماشای فاطمه می رفت
      سایه اش هر غروب در ایوان
      سجده بر پای فاطمه می رفت
      **
      وقت مغرب که فاطمه می شد
      بهر راز و نیاز آماده
      می شد او رو به قبله، می افتاد
      سایه ی مأذنه به سجاده
      **
      تا اذان و اقامه سر می داد
      اشک چشمش زلال می آمد
      دیده تر رو به مأذنه می گفت
      کاش می شد بلال می آمد
      **
      شد دعا مستجاب و در یک روز
      بخت خوابیده حلقه بر در زد
      فاطمه غرق شادمانی شد
      چون بلال آمد و به او سر زد
      **
      خواهش فاطمه از او این بود
      که دوباره اذان بگوید او
      یک اذان مثل آن روزها، با
      لکنت در زبان بگوید او
      **
      رفت او سوی مأذنه، امّا
      دید این مأذنه، نه آن باشد
      گفت با خود خدای من چه شده
      که بهشتم پر از خزان باشد
      **
      دید بر دور مأذنه نقش است
      چند بیت از سروده ی آتش
      مأذنه هم سیاه چهره شده
      سر و پا غرق دوده ی آتش
      **
      دست بر روی گوش خود بگذاشت
      رو به قبله اذان باران گفت
      فاطمه نیم خیز شد وقتی
      بانگ الله اکبر از جان گفت
      **
      تا شهادت به حضرت حق داد
      ناگه از دل کشید فاطمه آه
      تاکه بر مصطفی شهادت داد
      گفت زهرا به ناله یا ابتاه
      **
      لحظه ای بعد از آه او پر شد
      مأذنه از صدای وا اُمّاه
      می دویدند سوی او حسنین
      دیده تر با نوای یا اُمّاه
      **
      حسن آمد به مأذنه او را
      دیده گریان قسم به قرآن داد
      اشک ریزان حسین آمد و گفت
      بس کن آخر که مادرم جان داد
      
      سعید توفیقی
      
      ********************
      
      
      چه ها کرده این شهر با ما پس از تو
      همه خوب بودند اما پس از تو
      
      ندارد خریدار آه غریبان
      شده کار مردم تماشا پس از تو
      
      تنت بر زمین بود و شد در سقیفه
      سر جانشینی‌ت دعوا پس از تو
      
      وصی تو را دست بستند آخر
      دگرگون شده رسم دنیا پس از تو
      
      اگر چه «مرا» می‌زدند این جماعت
      «علی» را شکستند؛ بابا پس از تو
      
      فدایش شدم با تمام وجودم
      ولی باز تنهاست مولا پس از تو
      
      کسی غیر شیون ، کسی غیر ناله
      نیامد به دیدار زهرا پس از تو
      
      ببر دخترت را از این شهر غربت
      که خیری ندیدم ز دنیا پس از تو
      
      دگر پای آتش به اینجا شده باز
      دلم غرق خون شد، مبادا پس از من ...
      
      یوسف رحیمی
      
      ********************
      
      
      برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
      به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید
      
      برای سینه زدن در عزای مادرمان
      در این حسینیه ها بیشتر زمان بدهید
      
      میان روضه که همسایه ایم بین بهشت
      کنار خانه ی زهرا به ما مکان بدهید
      
      برای گریه بر آنچه که آمده سرمان
      به جای اشک به ما چشم خون فشان بدهید
      
      به آه و زمزمه در روضه ها تسلایی
      به قلب غم زده ی صاحب الزمان بدهید
      
      اگر سوال شد آخر چه شد به مادر ما
      فقط به دیده ی حسرت سری تکان بدهید
      
      نمی شود که بگوییم بین کوچه چه شد
      برای مرثیه خواندن اگر زبان بدهید
      
      به روز حشر زمان حساب ناله زنیم:
      فقط به خاطر زهرا به ما امان بدهید
      
      قسم به عصمت آن چادری که خاکی شد
      مزار مادرمان را نشانمان بدهید
      
      اگر که روزی ما دیدن مدینه نشد
       برات کرب و بلایی به دستمان بدهید
      
      اجرا شده توسط حاج منصور در  مسجد ارک
 
      ********************
      
      
      در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است
      به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است
      
      غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام
      که در قبیله ی تو ذره پروری رسم است
      
      حرم نداری و وقتی نمی شود بپرم
      شکسته بال شدن چون کبوتری رسم است
      
      سلام دادن ما بر قد شکسته ی تو
      در این حسینیه ها پای هر دری رسم است
      
      شبیه گریه ی تو گریه های مادرها
      زداغ کوچه فقط زیر روسری رسم است
      
      ز چشم زخمی خود کار میکشی بانو
      حسین و گریه بر او روز آخری رسم است
      
      مرا ز کوچه به گودال نیزه ها بردی
      گریز روضه زدن جای دیگری رسم است
      
      شکست پهلوی مردی میان یک گودال
      که سهم بردن از ارث مادری رسم است
      
      محسن حنیفی

      
      **********************
      
      زهرا که رفت از خانه؛  اِبْکِ لِلیَتامَي
      با اشک دانه دانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      تابوت من را نیمه‌ي شب مخفیانه
      بردی به روی شانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      شمع تو دیگر رو به خاموشی‌ست امشب
      پس با گل و پروانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      با گیسوی آشفته و بی‌تاب زینب
      همراه مو و شانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      وقتی حسن از خواب کوچه می ‌هراسد
      بی تاب، بی صبرانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      هر شب لب خشک حسینم را ببین و
      با آه مظلومانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      تا زنده ام با اشک خود من را مسوزان
      زهرا که رفت از خانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      یوسف رحیمی
      
      ***********************
      
      
      سلام فاطمیه، سلام ماه ماتم
      سلام اشک و گریه، سلام ناله و غم
      
      سلام ای سیاهی، سلام ای کتیبه
      سلام بزم روضه، سلام نوحه و دم
      
      سلام سینه زن ها، سلام گریه کن ها
      سلام سوز سینه، سلام اشک نم نم
      
      سلام مادر ما، سؤال کَیفَ حالک؟
      سلام آتش و در، سلام زخم مرهم
      
      سلام عصمت الله، سلام عفّت الله
      سلام ای رشیده، سلام قامت خم
      
      سلام لطمه دیده، سؤال! محسنت کو؟
      کجاست غنچه ی تو، کجاست یار و همدم
      
      سلام بی نشانه، سلام درد شانه
      سلام خاک کوچه، سلام مسجد غم
      
      سلام ای مدافع، سلام دست رافع
      سلام دست مجروح، سلام روی مبهم
      
      سلام دل شکسته، سلام دست بسته
      سلام شیر خیبر، سلام مرد عالم
      
      سلام شاه مردان، سلام چشم گریان
      سلام مرد خانه، سلام چشم محرم
      
      سلام، کوثرت کو؟ کجاست یاور تو؟
      سلام غیرت الله، بگو که همسرت کو؟
      
      سعید توفیقی



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی


       
      از بس که غصه بر جگرم پا گذاشته
      خون بر نگاه های ترم پا گذاشته
      
      دیگر توان نمانده بیایم زیارتت
      انبوه درد دور و برم پا گذاشته
      
      تنهایی علی که از هرچه بیشتر
      بر زخم های مختصرم پا گذاشته
      
      با پای خود نیامده ام... لطف بچه هاست
      یک شهر روی بال و پرم پا گذاشته
      
      من هم قد حسن شده ام او نیست هم قدم
      ردی خمیده بر کمرم پا گذاشته
      
      گل بوسه های میخ در و تازیانه ها
      بر بوسه هایت ای پدرم پا گذاشته
      
      آنکس که پیش چشم علی میزند مرا
      روی غرور همسفرم پا گذاشته
      
      محسن فقط مدافع من گشت پشت در
      اما کسی بر سپرم پا گذاشته
      
      محمد بیابانی
      
      *******************
      
      
      علی پناه همه خلق و تو پناه علی
      میان کوچه تویی یک تنه سپاه علی
      
      علی کنار تو قد راست میکند یعنی
      وجود حضرتتان بوده تکیه گاه علی
      
      حکایت تو و حیدر حکایت عشق است
      علی برای تو خورشید شد،تو ماه علی
      
      همین یکی دو سه روزه نبوده قصه ی عشق
      به سمت فاطمه بود از ازل نگاه علی
      
      میان شعله و آتش به فکر حیدر بود
      نگفت آه دل من که گفت آه علی
      
      چراغ خانه ی حیدر بیا و رحمی کن
      به ناله های علی و شب سیاه علی
      
      علی کنار تو جان میدهد نه در کوفه
      نجف که نیست مدینه است بارگاه علی
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************
      
      کاری که با بانوی او مسمار کرده
      هفت آسمان را بر سرش آوارکرده
      
      تابوت میسازد میان اشک و اندوه
      از بس که بانویش به او اصرار کرده
      
      از رنگ و روی فضه فهمیده است حیدر
      نجارٍ در بر درچه میخی کارکرده
      
      دندان گرفته آستینش را ز غربت
      رفتارهای دشمنش ناچار کرده
      
      حال و هوای دودی شهر پیمبر
      بانوی مولای مرا بیمار کرده
      
      زانو گرفته در میان دستهایش
      رخسار زهرا حال او را زار کرده
      
      دیوارهای کوچه ی تنگ مدینه
      چشمان زهرای علی را تار کرده
      
      لبخندهای ممتد همسایگانش
      این زندگانی را به او دشوارکرده
      
      پروانه را از شمع خود محروم کرده
      کاری که با بانوی او مسمار کرده
      
      علی حسنی
      
      **********************
       
      
      با تمام درد ها بانو ترحم میکنی
      گاه گاهی لحظه ای کم کم تبسم میکنی
      
      چشمهای کودکانت غرق ماتم میشود
      تا که در بین قنوتت یاد مردم میکنی
      
      روزهای آخری کمتر به زینب میرسی
      کم نوازش میکنی کمتر تکلم میکنی
      
      لاله ی پیراهنت هی آبیاری میشود
      روزهای آخری تا پخت گندم میکنی
      
      در میان روز بر پیغمبرت سر میزنی
      وقت برگشتن تو گاهی خانه را گم میکنی
      
      آنقدر خونریزی بال و پرت گسترده است
      بین معراج شبانه هی تیمم میکنی
      
      مرتضی خوشحال میگردد و خندان میشود
      تا که بین خانه اش بانو تلاطم میکنی
      
      در میان بسترت وقتی که میخوابی چرا
      آن شهادتگاه محسن را تجسم میکنی
      
      ای پرستوی مدینه حرف رفتن را نزن
      از چه رو شعر پریدن را ترنم میکنی
      
      علی حسنی
      
      ********************

      
      چه غصه ها که نخوردی برای همسایه
      هنوز هم که تو داری هوای همسایه
      
      کمی به فکر خودت باش در قنوت شبت
      بزرگ هست عزیزم خدای همسایه
      
      تو ناله کردی و همسایه را دعا کردی
      ز گریه ی تو در آمد صدای همسایه
      
      دعای توست که مرگت سریعتر برسد
      همین شده است دقیقاً دعای همسایه
      
      کمر به قتل تو بستند، باز هم بانو
      به فکر نان شبی و غذای همسایه؟!
      
      به زخم دست تو پاشید آن نمک را که
      گرفته بود ز دستت گدای همسایه
      
      به خانه ریخته اند و گمان نمی کردم
      به خانه وا شود اینگونه پای همسایه
      
      نخواستیم جواب سلام ها را، کاش
      سلاممان ندهد با کنایه همسایه
      
      چه غربتی است که همسایه بی خبر باشد
      ز داغ مرگ عزیز و عزای همسایه
      
      قسم به سرخی خونهای چادرت دیگر
      برام رنگ ندارد حنای همسایه
      
      محمد رسولی
      
      ********************
      
      
      هجده بهار میگذرد از جوانی ات
      قربان لطف و معرفت و مهربانی ات
      
      جمع ملایکه به شما سجده کرده اند
      بین قنوت نافله ی آسمانی ات
      
      در خانه ی علی چقدر کار کرده ای
      با پهلوی شکسته و با ناتوانی ات
      
      پیغمبری و کار پدر کرده ای شما
      با جلوه های چادر پاک یمانی ات
      
      در کوچه ذوالفقار علی بوده ای شما
      در بین کوچه دیده شده قهرمانی ات
      
      چشمان مرتضی پر از احساس غم شده
      با دیدن هلال رخ ارغوانی ات
      
      حالا میان بستری و گریه میکنی
      با غنچه های پیکر رنگین کمانی ات
      
      علی حسنی
      
      *******************
      
      
      یک شهر باید با نوای تو بگرید
      هق هق کند با های های تو بگرید
      
      آدم زمانی می شود روحش بهاری
      که مثل باران در هوای تو بگرید
      
      باید بشوید دست از کارش دو عالم
      تا پا به پای گریه های تو بگرید
      
      حالا که ای زهره! زمین گیری یقینا
      هفت آسمان هم در عزای تو بگرید
      
      ذکر لبت یا جابر العظم الکسیر است
      دست شکسته با دعای تو بگرید
      
      دارو ندارد دنده هایی که ترک خورد
      آقا فقط بهر شفای تو بگرید
      
      بازو و پهلو، گونه و چشمت کبود است
      با هر تکانی جای جای تو بگرید
      
      امشب بیا و با اشاره گفتگو کن
      انگار می خواهد صدای تو بگرید
      
      عجل وفاتی گفتی و قلب حسن ریخت
      با رازهای ماجرای تو بگرید
      
      سهم حسین از این کفن ها پیرهن شد
      گفتی به او... مادر برای تو بگرید
      
      تو می روی و ناله ات دنباله دارد
      تا کربلا زینب به جای تو بگرید
      
      هرکس بخواند شرح عمر کوتهت را
      از ابتدا تا انتهای تو بگرید
      
      محمد امین سبکبار

      
      ********************

      
      نیمه شبها دردها انگار درد آورتر است
      حال و روز زخمی تب دار درد آورتر است
      
      لا به لای گریه های بچه های داغ دار
      ناله های مادر بیمار درد آورتر است
      
      یا علی می گوید و پهلو به پهلو می شود
      ظاهرا اینبار از هر بار درد آورتر است
      
      از زمین خوردن همیشه زن خجالت می کشد
      گر ببیند شوهرش، بسیار درد آورتر است
      
      پشت در افتاده باشد یا میان کوچه ها
      در دو حالت ضربه ی دیوار درد آورتر است
      
      در قبال زخم های جنگجویان احد
      حمزه می داند چرا مسمار دردآور تر است
      
      حرف ها دارد در این بغض گلوگیرش ولی
      با جراحات لبش گفتار دردآور تر است
      
      محمد امین سبکبار

      
      *********************
      
      
      افتادن و پرپر زدنم دست خودم نیست
      شب تا به سحر سوختنم دست خودم نیست
      
      آخر چه کنم لاغریِ زود رَسَم را
      پیری و شکسته شدنم دست خودم نیست
      
      دستم دو سه ماه است نخورده است به کاری
      انگار کنار بدنم دست خودم نیست
      
      این موی سپید پسرم قلب مرا سوخت
      شرمندگی ام از حسنم دست خودم نیست
      
      اَسما کمکم کرد که آرام بیفتم
      افتادن و برخاستنم دست خودم نیست
      
      هر بازدَمی باز کند زخم تنم را
      خونی شدن پیروهنم دست خودم نیست
      
      از درد شدید است مرا ضعف گرفته
      اینقدر عرق ریختنم دست خودم نیست
      
      از عاطفه ی مادری ام خُرده مگیرید
      گریه به گلِ بی کفنم دست خودم نیست
      
      جواد پرچمی
      
      **********************
      
      
      نشسته ام به در خانه و سرای شما
      خدا نوشته مرا از ازل گدای شما
      
      نهاده ام سر خود را به خاک این کوچه
      میان کوچه به جا مانده ردّ پای شما
      
      جسارت است، مرا هم صدا کن، ای پسرم
      غریبه ام که شوم، مادر! آشنای شما
      
      رسیده ام به مدینه ولی کمی دیر است
      نمی شد اینکه مرا می زدند جای شما؟
      
      دلش چگونه می آمد به صورتت می زد؟
      مقابل علی و چشم بچه های شما
      
      مگر چه آمده بر حال و روز پهلویت
      که شانه حسنت می شود عصای شما
      
      گرفته راه نفس، خون تازه می ریزد
      شکسته در وسط سینه ات صدای شما
      
      برای رفتن خود گوئیا دعا کردی
      خدا کند که نگیرد فقط دعای شما
      
      کمی تبرّک، تربت ز کربلا دارم
      که شاید این بشود مرهم و دوای شما
      
      به بیت آخر عمرت تو را قسم مادر
       دعا نما که بمیرم به روضه های شما
      
      محسن حنیفی
      
      *********************
      
      
      با چشم های نیمه بازت گاه گاهی
      چشمان خیس و خسته ام را کن نگاهی
      
      وقتی تنور خانه روشن شد برایت
      گفتم خدا را شکر کم کم رو براهی
      
      دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد
      دستاس فهمید از نگاهت بی گناهی
      
      از بس به پای گریه هایت آب رفتی
      چیزی نمانده از وجودت مثل کاهی
      
      پهلو به پهلو میشوی و میچکد خون
      از زخم های پیکرت خواهی نخواهی
      
      از درد شانه، شانه می افتد ز دستت
      خون می نشیند کنج لبهایت ز آهی
      
      در خواب بودی چادرت را باز کردم
      شاید ببینم چهره ات را در پگاهی
      
      دیدم که پائین تر ز چشمان تو پیداست
      زخم عمیق پنج انگشت سیاهی
      
      این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی
      از سر گذشتم از جدایی بی پناهی
      
      گفتی غروبی شعله می پیچد به بالم
      گفتی که می سوزم میان خیمه گاهی
      
      در حلقه ی نامحرمان و نیزه داران
      هرجا که می گردم ندارم تکیه گاهی
                    
      حسن لطفی
      
      **********************
       
      
      مرهم گذار زخم کبود کبوترم
      کوچک ولی ستاره ی شبهای بسترم
      
      جای دعای نیمه شبش طعنه می زنند
      همسایگان به گریه ی بیمار مضطرم
      
      امروز هم گذشت و نشد شانه موی من
      امروز هم گذشت و نشد خوب مادرم
      
      گفتم میان شعله کم از فضه نیستم
      رفتم ولی از آتش در سوخت معجرم
      
      امشب میان خواب حسن بغض خود شکست
      برخیز مادرم که نمیرد برادرم
      
      چندی است نان تازه نخوردم از این تنور
      امشب هوای پخت تو افتاده در سرم
      
      چندی است جای غنچه ی لبخندت ای عزیز
      گل کرده زخم پهلوی تو در برابرم
      
      حسن لطفی
      
      **********************
      
      
      میخواست پا شود کمرش درد میگرفت
      مجروح خانه بال و پرش درد میگرفت
      
      شب زنده دار هر شب سجاده مدتی
      هنگام گریه پلک ترش درد میگرفت
      
      تا میگذاشت سر روی بالش-خدای من-
      از سوز گوش پاره سرش درد میگرفت
      
      فردی که سوخته مدتی آبش نمیدهند
      از شدت عطش جگرش درد میگرفت
      
      وقتی به یاد روی پدر صیحه میکشید
      نای همیشه نوحه گرش درد میگرفت
      
      هربار فضه پیرهنی تازه میگذاشت
      قلب حزین گل پسرش درد میگرفت
      
      علیرضا خاکساری
      
      **********************
      
      
      دير است اي اجل به نجاتم شتاب كن
      جانم بگير و خانه ي غم را خراب كن
      
       چشم انتظار مرگ من اهل مدينه اند
      يارب دعاي شهر مرا مستجاب كن
      
       با التماس گفت بمان خوب ميشوي
      اي زخم سينه ام تو علي را جواب كن
      
       دست شكسته ام كه تكاني نميخورد
      زينب بيا و ظرف حسينم پر آب كن
      
       سر را نميشود كه گذاري به سينه ام
      جايي براي خفتن خود انتخاب كن
      
       سنگيني دري كه مرا پشت خود شكست
      از زخمهاي سرخ و كبودم حساب كن
      
      حسن لطفی
      
      **********************
      
      
      دلیلی هست اگر بی تاب و گریان کسی هستم
      که من عمری ست در این خانه مهمان کسی هستم
      
      برای گریه می میرم، به پای گریه می سوزم
      که شمع روضه ی شام غریبان کسی هستم
      
      در این قحطی کبوتر می شود گاهی نم اشکی
      به گریه سایه بان بیت الاحزان کسی هستم
      
      مریضی دارد این خانه، بهار امسال پاییز است
      پریشان حال داغ برگ ریزان کسی هستم
      
      کسی این جا دعا خوانده: خدایا، جان زهرا را...
      کنار بستری حیرانِ طفلان کسی هستم
      
      بیا ای عید! اما شادی من را نخواهی دید
      مریضی دارد این خانه، پریشان کسی هستم
      
      سید علی رکن الدین

      
      **********************

      
      روی دلها میشود غم بار بعضی وقتها
      زندگی هم میشود غمبار بعضی وقتها
      
      در هجوم دردها وقتیکه سینه بشکند
      میکشی حتی نفس دشوار بعضی وقتها
      
      شِکوه وقتی جای تشریک مساعی را گرفت
      گریه مشکل میشود انگار بعضی وقتها
      
      باورش سخت است اما میشود یک زن شود
      با چهل نامرد در پیکار بعضی وقتها
      
      منکر معروف را دیدند و همراهش شدند
      حقِّ حق هم میشود انکار بعضی وقتها
      
      عده ای در خانه ای هستند و بالا میرود
      دود و آتش از در و دیوار بعضی وقتها
      
      حال و روز بچه ها را سخت میریزد بهم
      مادری که میشود بیمار بعضی وقتها
      
      فضّه هم باشد کنارت باز هم بی فایده است
      کار وقتی بگذرد از کار بعضی وقتها
      
      بی هوا وقتیکه با شدت به پهلو میخورد
      کار خنجر میکند مسمار بعضی وقتها
      
      درد پهلوی شکسته ناله ای دارد که شب
      میکند همسایه را بیدار بعضی وقتها
      
      وای از این دنیا که زهرا بین کوچه میشود
      روبرو با یک جنایتکار بعضی وقتها
      
      وای از این دنیا که حتی حیدر از ناموس خود
      میشود شرمنده در انظار بعضی وقتها
      
      مصطفی متولی
      
      **********************
      
      
      روزی که قلبم داغ دار مادرم بود
      بابا دلم خوش بود دستت برسرم بود
      
      بابا دلم خوش بود هستی در بر من
      هستی همیشه هم پدر هم مادر من
      
      هجده بهار زندگانی ام تو بودی
      آری رسول مهربانی ام تو بودی
      
      از ماه و خورشید و ستاره رو گرفتم
      من سال ها با بودن تو خو گرفتم
      
      مهمان هر روز سرایم ، نازنینم
      باور نمی کردم که داغت را ببینم
      
      من ماندم و یک کوه غم با بی قراری
      باور نمی کردم که تنهایم گذاری
      
      سنگ صبور فاطمه، ای چاره سازم
      فکری نکردی باغم وغصه چه سازم
      
      بی مادری کافی نبود ای جان هستی؟
      بارفتنت یک باره قلبم را شکستی
      
      رفتی یتیمی شد نصیب دختر تو
      مشکی به تن کرد دختر غم پرور تو
      
      ما مدتی بابا عزادار تو بودیم
      در حسرت یک بار دیدار تو بودیم
      
      اما نمیدانم چه شد ماتم عوض شد
      تو رفتی و دیگر مدینه هم عوض شد
      
      بعد از تو بین عده ای از روی نفرت
      بالا گرفت دعوا سر حق خلافت
      
      بعد از تو حال و روز ما زار و حزین شد
      بعد از تو دیگر مرتضی خانه نشین شد
      
      روزی چهل بی بند و بار از ره رسیدند
      با بی حیایی خانه را آتش کشیدند
      
      گستاخی از روی عداوت حرف بد زد
      او بر در خانه رسید و با لگد زد
      
      بین در و دیوار من افتادم آن وقت
      در راه دین شش ماهه ام را دادم آن وقت
      
      افتادم و دیدم که پهلویم شکسته
      دیدم به سینه میخ داغ در نشسته
      
      دیدم که طفلم بین آتش جیغ میزد
      قنفذ به دستم با غلاف تیغ میزد
      
      از شدت درد کمر دیگر نگویم
      از کوچه و دست عمر دیگر نگویم
      
      خوردم به دیوار و گرفتم دردشانه
      گوشواره ام را مجتبی آورد خانه
      
      بعد از تو سهم مرتضی دربه دری شد
      زهرای تو سه ماه و اندی بستری شد
      
      علیرضا خاکساری
      
      **********************
      
      
      بارالها تو بگو زخم پرم را چه کنم
      این همه غصه ی پردردسرم را چه کنم
      
      بعد از آن واقعه ی تلخ و اسف باری که...
      تو بگو دختر خونین جگرم را چه کنم
      
      گیرم این دست ورم کرده مداوا کردم
      بعد از آن زخم عمیق کمرم را چه کنم
      
      متوجه نشدم من که ز گوشم افتاد...
      یادگاری قشنگ پدرم را چه کنم
      
      پابه پای من بیچاره علی جان میداد
      درد و دل های یل محتضرم را چه کنم
      
      به علی هم، در و همسایه شکایت کردند
      سوز و اشک و غم و حال سحرم را چه کنم
      
      من زمین خوردم و طفلم جگرش گشت کباب
      پاره های جگر گل پسرم را چه کنم
      
      علیرضا خاکساری



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی


       
      دست نوازشش دگر از کار مانده است
      بر بازویش مدال غم یار مانده است
      
      با اینکه نا ندارد و قامت کمان شده
      چون کوه پشت حیدر کرار مانده است
      
      هر شب برای غربت و مظلومی علی
      تا صبح گریه کرده و بیدار مانده است
      
      حالش وخیم تر شده از حرص و جوشها
      غصه زیاد خورده که بیمار مانده است
      
      زینب حریف آن همه خونریزی اش نشد
      در کار این مریضه پرستار مانده است
      
      از نحوه قدم زدنش حدس میزنم
      چشمان ضرب دیده او تار مانده است
      
      کمتر شده تورم پلکش ولی هنوز
      بر پیکرش جراحت بسیار مانده است
      
      هر ثانیه تنفس او کند میشود
      بد جور در میان در انگار مانده است
      
      از پارگی پیرهنش چند رشته نخ
      با رنگ سرخ بر نوک مسمار مانده است
      
      ای فضه لا اقل تو جواب مرا بده
      این جای پای کیست به دیوار مانده است؟
      
      علی صالحی
      
      *******************


      
      ای مرتضای خسته فراموش چشمهات
      از من فرار میکند آغوش چشمهات
      
      دلتنگم آنقدر که به یک پلک قانعم
      پلکی بزن ز صفحه ی گلپوش چشمهات
      
      سرد است این فضای غم انگیز پر شرار
      دور از فروغ پرتو خاموش چشمهات
      
      افتاده بار گریه ی بر غربت علی
      ای یار خسته پلک ؛روی دوش چشمهات
      
      زهرا منم ، همان که به من خیره میشدی
      بودم همیشه واله و مدهوش چشمهات
      
      حاجت روا شده ست دلم سالهای سال
      بانوی من ز مرحمت گوشه چشمهات
      
      افتاده پیش بسترت امشب جنازه ام
      پلکی بزن که باز دهی جان تازه ام
      
      ای سایه ی نگاه تو بر روی چشم هام
      دلتنگ توست پرتو کم سوی چشم هام
      
      از دامِ  بی وفاییِ دنیا گریخته
      صیاد دلربای من آهوی چشم هام
      
      در گیرودار چشم تو لبریز می شوم
      وقف نگاه توست هیاهوی چشم هام
      
      ای جان من بلند شو جانم به لب رسید
      زانو بغل نگیر تو پهلوی چشم هام
      
      مهمان بیقراریِ درد دلم شدی
      خوش آمدی علی قدمت روی چشم هام
      
      این روزها فقط به هوای تو زنده ام
      ور نه تمام گشته تکاپوی چشم هام
      
      کی می شود برای تو خود را فدا کنم
      جانی نمانده جان علی پلک وا کنم
      
      سید مصطفی فهری
      
      ********************
      
      
      از سینه دگر آه شرر بار نکش
      برخیز ولی منت دیوار نکش
      من شانه نخواستم به جان بابا
      از دست شکسته این قدر کار نکش
      **
      با اشک دلیل اشک مهتاب شدی
      هر نیمه ی شب همین که بیتاب شدی
      از بس که غذا نمیخوری مادر من
      در عرض سه ماه این همه آب شدی
      **
      ای کاش که درد سینه غوغا نکند
      خیلی نفست فاصله پیدا نکند
      پهلوی تو را همین که دیدم گفتم
      این زخم خدا کند دهن وا نکند
      **
      امروز یکی دو رنج مبهم داریم
      از چیست که ناخواسته ماتم داریم
      در بقچه روبرویمان دقت کن
      من فکر کنم که یک کفن کم داریم
      **
      بیتاب حسین آمده تابش بدهی
      انگار بنا نیست جوابش بدهی
      اصلاً تو خودت بگو دلت می آید
      او تشنه شود نباشی آبش بدهی
      
      علی زمانیان
      

      *********************
      
      
      وقتی که آسمان و زمین تار میشود
      دست سیاه فتنه پدیدار میشود
      
      یارب ببین چگونه علمدار لافتی
      در حلقه طناب گرفتار میشود
      
      در خانه ای که مجلس ترحیم مصطفی ست
      کوثر کتیبه در و دیوار میشود
      
      هنگام ثبت واقعه غربت علی
      خون جوهر و قلم نوک مسمار میشود
      
      بر بازویم نوشته که در کوچه شوهرم
      با یک غلاف تیغ عزادار میشود
      
      وقتی که می دوم سوی حیدر؛نفس زدن...
      ...با سینه شکسته چه دشوار میشود
      
      زینب مریز اشک که این تازیانه ها
      در کربلا برای تو تکرار میشود
      
      علی صالحی
      
      ********************
      
      
      مثل هر شب نگاه مادر من ، خیره بر چارچوب در شده است
      آن قدر خیره مانده یک نقطه ، که نگاهش دوباره تر شده است
      
      مادرم از گلایه ها سیر است ، مادرم نوجوان ولی پیر است
      مادرم بستری - زمین گیر است ، مادرم دست بر کمر شده است
      
      زخم بستر برید امانش را ، سوخت آن قامت کمانش را
      طاقتش هرچه قدر کم شده است درد پهلوش بیشتر شده است
      
      زن همسایه چند روزی پیش ، با گروهی عیادتش آمد
      با همین گوش خود شنیدم گفت: « فاطمه مثل محتضر شده است »
      
      جامه ای کرد بر تن حسنش ، کفنی هم گذاشت دست حسین
      زینبش را فقط سفارش کرد نکند عازم سفر شده است:
      
      « دخترم! کربلا برای حسین ، مثل خواهر نه! مثل مادر باش
      چون شنیدم که از مصیبت او سعد وقّاص با خبر شده است »
      
      کربلا هیزم تر آوردند ، اشک از دیده ها در آوردند
      دامن خیمه های آل الله با همان شعله شعله ور شده است
      
      بگذارید نوحه خوان بشوم بگذارید نیمه جان بشوم
      بگذارید قدکمان بشوم حرفی از کربلا اگر شده است
      
      چهارده قرن مادرم زنده است نور او تا همیشه پاینده است
      شرح او بی نهایتی ابدی است قصه اش گرچه مختصر شده است

      ********************
      
      
      تا بيايد اجلش ذكر هوالهو دارد
      بانويي كه همه شب دست به پهلو دارد
      
      چند وقتي ست كه پنهان شده زير چادر
      تا نفهميم چه رازي به گُل رو دارد
      
      اصلا انگار نه انگار تنش خرد شده
      بسکه این یار فداکار علی تو دارد
      
      اين سوالي است كه زينب ز حسن ميپرسد
      دستش آيا رمق بافتن مو دارد؟
      
      اشتباه است گمان کردی اگر رفته رکوع
      کار پیری است چنین دست به زانو دارد
      
      قاتل محسنش امروز عيادت آمد
      اي خدا كافر ملعون چقدر رو دارد
      
      آمده بود بفهمد كه چه شد ؟ آيا مُرد؟
      بي حيا نيت دق دادن بانو دارد
      
      پر و پا قرص ترين يار ولايت زهراست
      سندش هست مدالي كه به بازو دارد
      
      باز اگر پاش بيفتد به خدا آماده است
      قدر مردن به ره يار كه نيرو دارد؟
      
      آخرين روز هم از زندگيش غافل نيست
      با همان حال بدش دست به جارو دارد
      
      دست زینب شب اسرار کفن ها را داد
      ولی اینکه سه کفن بود کمی بو دارد
      
      علي صالحي
      
      ********************
      
      
      در روضه های آل عبا قد کشیده ام
      این خانواده را ز ازل برگزیده ام
      
      همچون کبوتری که به دنبال دانه است
      هرجا که روضه ای شده بر پا پریده ام
      
      این جا گدا شدن به خدا اوج عزت است
      این را من از کلام سلیمان شنیده ام
      
      من اهل روضه ام به دعاهای مادرم
      گفته تو را برای همین پروریده ام
      
      دست خودم نبوده که اینجا نشسته ام
      ممنون لطف بانوی قامت خمیده ام
      
      لبخند من به عرش خدا میرسد اگر
      زهرا بگویدم که تو را من خریده ام
      
      یا فاطمه به چادر تو میدهم قسم
      با گریه بر شماست به جایی رسیده ام
      
      از برکت همین دهۀ فاطمیه است
      عمری به زیر بیرقتان آرمیده ام
      
      انّ القلوب حرم الله یک کلام   
      بشنو ز دل که فاطمه عشق است  والسلام
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

      
      ********************
      
      این فتنه ها زداغ پیمبرشروع شد
      از صحنه ی شکستن یک در شروع شد
      
      وقتی چهل نفر به درخانه می زدند
      درد شدید پهلوی مادر شروع شد
      
      می خواست تا دفاع کند از علی،ولی
      باران تازیانه به کوثر شروع شد
      
      پا در میان گذاشت غلاف و بهانه شد
      تا خون سرخ بال کبوتر شروع شد
      
      افتاد کنج بستر و دیگر مریض شد
      ازاین به بعد،روضه ی دخترشروع شد
      
      دستی رسید و صورت مادرکبودشد
      اینبار روضه از سوی دیگر شروع شد
      
      چندیست روی مادرخود را ندیده ام!
      دیگر بهانه های برادر شروع شد
      
      کم بود داغ محسن و ازهرکجای شهر
      زخم زبان وطعنه به حیدر شروع شد
      
      وقتی امان فاطمه را زخم هابرید
      دیگر وصیت شب آخر شروع شد
      
      جای کفن به بی کفنی پیرهن رسید
      تا درد روضه ها دو برابرشروع شد
      
      درقتلگاه سینه زنان دید مادری
      سرمی بُرند و خنده لشگر شروع شد
      
      چشم طمع به پیرهن پادشاه خورد
      در اوج روضه غارت پیکر شروع شد
      
      این روضه ها تمام شد و روضه ای جدید
      اینبار با اسیری خواهر شروع شد
      
      مهدی نظری
      
      *********************
      
      
       فدای گریه ی خونین چشم بیمارت
      چه سخت میگذرد لحظه های تبدارت
      
      تمام شهر دعا می کنند جان بدهی
      تمام شهر ندارند چشم دیدارت
      
      کسی به خانه ما سرنمی زند دیگر
      مگر به نیت سوزاندن دلِ زارت
      
      پدر رسیده و در می زند ولی تنها
      چگونه می روی این راه را پیِ یارت
      
      دو دست روی زمین می کشی به جای نگاه
      تو می روی و به سر می زند پرستارت
      
      دوباره پهلوی تو درد میکند مادر؟
      که سرخ تر شده امشب لباس گل دارت
      
      برای نیم نفس هم نمیشوی آرام
      که می دهد ترک کنج سینه آزارت
      
      حسن لطفی

      
      ********************
      
      
      می آمد از آن دور و به دستش تبری بود
      انگار در آن كوچه خاكی خبری بود
      
      دیری نگذشت از غم خاتم كه زمانه
      آبستن پیشامد جانسوز تری بود
      
      ای كاش مسیرت سر آن كوچه نمی خورد
      آن كوچه كمین كرده كفتار نری بود
      
      از سرخی سیمای شما فال گرفتم
      در فال شما شعله و دیوار و دری بود
      
      بین در و دیوار...علی... گفتی و تاریخ
      خود شاهد ترتیب عروج پسری بود
      
      هر لحظه هلالی تر و هر لحظه مدینه
      مبهوت تماشای افول قمری بود
      
      مجروح به دیدار پدر رفتی و آن شب..
      فرخنده شبی بود و مبارك سحری بود
      
      بادی به در ختی زد و برگی به هوا برد
      بادی كه پی یافتن همسفری بود
      
      علی آمره
      
      ********************
      
زبانحال حضرت زهرا(س) با رسول الله(ص)

      
      در سینه ناله ای ست شرر بار ای پدر
      هر ناله ای ست حاوی اسرار ای پدر
      
      از رازهای من احدی با خبر نشد
      نه بچه ها نه حیدر کرار ای پدر
      
      باز آمدم که با تو کمی درد دل کنم
      از روزگار و مردم بی عار ای پدر
      
      یادت که هست از همه بودم عزیزتر
      حالا ببین چگونه شدم خار ای پدر
      
      دیگر کسی سری به یتیمت نمیزند
      از یاد رفته دخترت انگار ای پدر
      
      داماد تو ،وصیّ تو خانه نشین شده
      اصلاً وصیتت شده انکار ای پدر
      
      حتی جواب هم به سلامش نمیدهند
      افتاده مثل اشک ز انظار ای پدر
      
      آن مهر و رأفتی که تو گفتی حقوق ماست
      تبدیل شد پس از تو به آزار ای پدر
      
      شهری که تا تو بودی امان داشت کافرش
      یکباره شد به فرق من آوار ای پدر
      
      هیزم رسید و در غم از دست دادنت
      شد جای گل نثار عزادار ای پدر
      
      راه نجاتی از وسط شعله ها نبود
      من بودم و حرارت بسیار ای پدر
      
      با اینکه زود هجمه آتش فرو نشست
      اما به جا گذاشته آثار ای پدر
      
      سر بسته گویمت پس از آن روز تا کنون
      پوشانده ام من از همه رخسار ای پدر
      
      از صبح تا غروب فقط اشک ،آه،درد
      این است حال و روز من زار ای پدر
      
      یاسی که کاشتی تو در این باغ خشک شد
      پرپر شد از هجوم چهل خار ای پدر
      
      گلبرگ های یاس تو نیلوفری که نه
      با رنگ لاله ماند به دیوار ای پدر
      
       با تازیانه قاب گرفتند و سوره ای
      آویز در شد از نوک مسمار ای پدر
      
      هنگام راه رفتن خود میخورم زمین
      هستم نیازمند پرستار ای پدر
      
      حتی زیارت آمدنم مشکلم شده
      آه از دو دیده ای که شده تار ای پدر
      
      از ضربه غلاف همین نکته کافی است
      افتاده دست فاطمه از کار ای پدر
      
      این رنج ها مرا که جوانم ز پا نشاند
      وای از سه ساله کودک بی یار ای پدر
      
      موی سفید و قد خم و روی نیلی ام
      گردد برای او همه تکرار ای پدر
      
      دنبال نیزه ی سر بابا دویدنش
      در بین سلسه ست چه دشوار ای پدر
      
      تنها پناه معجرش عباس میشود
      ای داد از نبود علمدار ای پدر
      
      علی صالحی
      
      ********************
      
      
      چشمم ز گريه حسرت درياست مادر
      قلبم به سينه گرم واويلاست مادر
      
      بي مادري سخت است سنگين است آري
      مادر كه باشد زندگي زيباست مادر
      
      هرچند از كوچه به من چيزي نگفتي
      اين چشم هاي بسته خود گوياست مادر
      
      يعني كه دستي بر رخت كرده جسارت
      آثار سيلي بر رخت پيداست مادر
      
      اين كه نهاده سر به زانوي غريبي
      ميگريد اما بي صدا باباست مادر
      
      از گريه چشمان حسينت ارغواني است
      يك كربلا غم در دلش پيداست مادر
      
      تا فرصتي باقيست چون گل در برش گير
      چون مهلت ما تا همين فرداست مادر
      
      تابوت و لبخندت برايم كرده روشن
      فردا اجل در غم سراي ماست مادر
      
      سيد محمد جوادي

      
      ********************
      
      
      نای نفس کشیدن و رعنا شدن نداشت
      سرو علی دگر کمر پا شدن نداشت
      
      این بر همه طبیب ، ز خود دست شسته بود
      کی گفته او توان مسیحا شدن نداشت
      
      آب از سرش گذشته ، علی را خبر کنید
      کوثر که میل راهی دریا شدن نداشت
      
      پیچیده است اگر، کمرش درد می کند
      او هیچ گاه قصد معما شدن نداشت
      
      امروز کار خانه خود را تمام کرد
      گویا که قصد عازم فردا شدن نداشت
      
      حتی حسین آب ز دستش گرفت و خورد
      گویا خبر ز راهی گرما شدن نداشت
      
      می شست رخت خویش ، ولی طول می کشید
      چون دست لاغرش رمق واشدن نداشت
      
      اسماء کمی خلاصه بینداز بسترش
      تصویر فاطمه که غم جا شدن نداشت
      
      می خواست دختر پدر خویشتن شود
      گویا که میل حضرت زهرا شدن نداشت
      
      با قصد قربت از پسرانش برید دل
      هرچند قصد قربت مولا شدن نداشت
      
      محمد سهرابی

      
      ********************
      
      
      از بازی غریب فلک آه می کشید
      از زخم های خورده نمک آه می کشید
      
      آن چهره ای که تاب نسیم سحر نداشت
      حتی ز باد بال ملک آه می کشید
      
      حالا چه آمده به سرش که تمام شب
      از جای زخم های فدک آه می کشید
      
      او بار شیشه داشت که در کوچه خرد شد
      آئینه بود و غرق ترک آه می کشید
      
      وقتی که می برید لباس حسین را
      تنها خودش بدون کمک - آه می کشید
      حسن لطفی

      
      ********************
      
      
      چشم تو کعبه ی همه حاجات حیدر است
      گلخنده ات صفای مناجات حیدر است
      
      مادر ، تو گفته ای که فدائی حق شدن
      راه رسیدن به ملاقات حیدر است
      
      ای ذوالفقار شیر خدا ، قدرت علی
      نام تو رمز هر عملیّات حیدر است
      
      صبر علی... به پای غمی... چون فراق تو
      یک ذره از تمام کمالات حیدر است
      
      از این غریب خسته چه دیدی که هر سحر
      چشم کبود و زخمی تو مات حیدر است
      
      در اوج گریه ات به علی خنده می زنی
      این خنده هم برای مراعات حیدر است
      
      در عشق ورزی به علی بی بهانه ای
      این مایه ی غرور و مباهات حیدر است
      
      هم سینه ات شکسته و هم دست و هم دلت
      گویا وجود تو همه خیرات حیدر است
      
      مجتبی روشن روان

      
      ********************
      
      
      آن رتبه را كه هيچ كسي از ازل نداشت
      زهرا هماره داشت كه چون خود مثل نداشت
      
      از اين جهت شبيه به پروردگار بود
      كه اصلِ اصل بوده و اصلاً بدل نداشت
      
      حتي اذانِ حيّ علَي الغربت علي
      بي ذكر نام فاطمه خيرالعمل نداشت
      
      شيعه دلش چنين ز غمِ در نميشكست
      مانند مرتضي اگر اين خانه يل نداشت
      
      هر چند سومين پسرش را بدون شك
      در اوج عرش داشت ولي در بغل نداشت
      
      سوگند ميخورم به خود نام فاطمه
      زهرا اگر شهيد نميشد اجل نداشت
      
      مهدي رحيمي

      ********************
      
      
      بانوی خانه پر پر زدنش می افتد
      اشک از چشم ز طرز سخنش می افتد
      
      از همان کوچه برای پسری عادت شد
      قبل افتادن مادر حسنش می افتد
      
      به خدا بر اثر سرفه و کار خانه است
      لکه خونی که روی پیرهنش می افتد
      
      جگر حضرت حیدر به خدا می سوزد
      با نگاهی که به روی کفنش می افتد
      
      با شتابی دو برابر به رویش در افتاد
      پس عجب نیست که زهرا بدنش می افتد
      
      لحظه ی شانه کشیدن به سر زینب خود
      یاد آن روز و در و سوختنش می افتد
      
      فکر پرواز به سر دارد و اما صد حیف
      بانوی خانه پر پر زدنش می افتد
      
       مسعود اصلانی
      
      ********************
      
      
      خورشیدم و زمان غروبم رسیده است
      ابری سیاه هاله به رویم کشیده است
      
      بعداز پدر بلای دو عالم شد ارث من
      قسمت به سفره ام غم صد داغ چیده است
      
      روز و شب از غریبی و غم گریه می کنم
      اشکم به روی گونه سرخم چکیده است
      
      هرکس عیادتم برسد آه می کشد
      معلوم می شود که ز من دل بریده است
      
      شبها ز درد سینه نفس تنگ میشوم
      چون پیله درد و غصه تنم را تنیده است
      
      پیش علی قیام من از روی غیرت است
      ورنه قد مرا غم بی حد خمیده است
      
      این سهم روز ختم شه ختم الانبیاست
      این مزد و اجر شاه به خاک آرمیده است
      
      من آن گلم که پای چهل تن به پشت در
      از روی شاخ و برگ تن من دویده است
      
      باور نمی کنید؟  قیامت خدا گواست
      زیرا که او به عرش فغانم شنیده است
      
      باور نمی کنید؟ که محسن بجای شیر
      در بین دود ، شعله ی آتش مکیده است
      
      گوشی نمانده تا بزنم گوشواره ای
      سیلی تمام لاله ی گوشم دریده است
      
       من حیدری شدم وبه این جرم جان دهم
      پاره تن پیمبرتان یک شهیده است
      
      مجتبی صمدی شهاب
      



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی


       
      نگاه مبهمی امشب به آسمان داری
      خدا به خیر کند نیتی نهان داری
      
      چه دیده ای که شدی سیر از من و بابا
      که قصد شعله کشیدن به باغ مان داری
      
      حسین این طرف و آن طرف حسن انگار
      خدا نکرده سر ترک این و آن داری
      
      بس است دسته دستاس هم پر از خون شد
      اگر غلط نکنم قصد پخت نان داری
      
      هزار شکر که دست تو لرزشی دارد
      دلم خوش است عزیزم کمی تکان داری
      
      نه زخم بسترت این روزها رهایت کرد
      نه از حرارت و از سرفه ها توان داری
      
      نوازشم مکن از طرز شانه ات پیداست
      میان سینه خود درد بی امان داری
      
      که چند دنده فقط سالم است باقی نه
      چقدر زخم و ترک روی استخوان داری
      
      شکست دست تو را قنفذ و نفس میزد
      هنوز نام علی باز بر زبان داری
      
      مغیره میزد و میگفت خسته ام کردی
      که بعد این همه ضربه هنوز جان داری
      
      شما چهار بهشتید پس چرا سه کفن
      چقدر حرف نگفته برای مان داری
      
      وصیتت شده تا از حسین نوحه کنم
      شب است و باز پرستار روضه خوان داری
      
      نفس بده که بگویم چه گفته ای با من
      غروب میشود و تو نفس زنان داری....
      
      ....به روی خیمه پر شعله خاک میریزی
      که چند دختر نوپا در آن میان داری
      
      دو دست دخترکی روی گوش ها میگفت:
      تو هم به روی سرت زخم خیزران داری
      
      تو دست بر سر او میکشی و میگوئی
      چقدر لخته خون بین گیسوان داری
      
      رباب در بغلت ضجه میزند بی بی
      به نیزه دار بگو طفل بی زبان داری
      
      حسن لطفی
      
      ******************
      
      
      چه خوب مي‌شد اگر ما بزرگتر بوديم
      شبيه مادرمان ياور پدر بوديم
      
      درون خانه نشستيم و رفت مادرمان
      به جاي مادرمان كاش پشت در بوديم
      
      هنوز خاطرمان هست شب به شب وقتي
      كنار مادرمان زير بال و پر بوديم
      
      چگونه تاب بياريم كوچه ديدن را
      هميشه گرم عبور از همين گذر بوديم
      
      فقط به خاطر او با پدر نمي‌گفتيم
      كه از سياهي بازوش با خبر بوديم
      
      نيامده ، دلمان تنگ محسن است ايكاش
      كه با كبوتر اين خانه همسفر بوديم
      
      به ذوالفقار پدر هم كه دستمان نرسيد
      نبوده‌ايم مخيّر ولي اگر بوديم...
      
      خدا كند كه بميريم بعد مادرمان
      كه ديگران ننويسند ما پسر بوديم
      
      محسن ناصحی
      
      ********************
      
      
      هر چند بر وفاي دل فضه شك نداشت
      بانوي خانه بود و نياز كمك نداشت
      
      نان پخته بود تا كه نگويند فاطمه
      دستش براي مردم دنيا نمك نداشت
      
      پيش تنور صورت او سرخ تر كه شد
      ديگر كسي به داغ گل سرخ شك نداشت
      
      خم شد كه نان را بزند بر دل تنور
      بغضش شكست ؛ صورت گلها كه چك نداشت
      
      دستش به گريه رفت كه نان را درآورد
      كاش استخوان بازوي خانم ترك نداشت
      
      ناني براي سائل فرداي خويش پخت
      با اينكه گندمي به حساب فدك نداشت
      
      رحمان نوازنی
      
      *********************
      
      
      امروز روضه از در و دیوار جاری است
      دنیا شبیه مجلس یک سوگواری است
      
      نشنیده اش بگیر،ولی بی دلیل نیست
      کار زن جوانی اگر گریه زاری است
      
      گاهی به دوش بابا،گاهی به پشت در
      گاهی میان کوچه،عجب روزگاری است
      
      یک تیر و دو نشان ،تو فقط روضه گوش کن
      این خانه حول محور همسر مداری است
      
      من را ببخش روضه اگر باز می شود
      زیرا که حال مادرمان اضطراری است
      
      ضربه،فشار،دلهره بر بچه خوب نیست
      پرهیز ماه آخری بارداری است
      
      ترسم علی زغصه خودش را تلف کند
      می بینم اینکه فاطمه از او فراری است
      
      گیرم که رو بگیری از این بچه ها، عزیز
      من دیده ام که گوشه ی چشمت اناری است
      
      از میخ و چوب سوخته تابوت ساخته است
      این روز ها علی در کار نجاری است
      
      هرکس به گونه ای غم تو را به دوش برد
      سهم من از غم تو ولی بی مزاری است
      
      نادر حسینی
      
      *******************
      
      
      درتـب لاله ای بــی نشـــانــم
      مرغ دل در تکــاپوی گلــهاست
      طبــع من تاب جوشــش نـدارد
      فصــل  پاییز بانوی گلـهاست
      **
      باغ گـل در  غــم باغــبان  بود
      همـنشین با فراقی دگر شد
      جای مرهـم به  زخم شقایق
      داغ آلاله ها تازه تـر شد
      **
      شعله در جستجوی گل سرخ
      تا گلسـتان کشـــیده  زبانه
      رفته حتی به چشم ملائک
      دود این غـربت بی کـرانه
      **
      آتش جهل دنـــیا پرســتان
      شــعله ور دامن آســمان کرد
      آه مظلوم چـاه مدیــنه
      شکوه  از خلق  نامهربان  کرد
      **
      با  شبیـخون  دونان  تاریــخ
      خلوت جمع خوبان بهـم خورد
      آمـدند و شکـستند و  رفتـند
      برگ خونین دیگر رقم خورد
      **
      با کنـایه چگونه بگویــم
      تا کــه آتش به جان در افتاد
      نالـه ی فضه در خانه  پیچید
      پیـش پای پدر مـادر افتاد
      **
      با همان حالـت ناتــوانی
      دست لـرزان خود را عصاکرد
      در ره پیـروی از امامش
      جان شیرین خود را فــداکرد
      **
      فاطمه بود و یـک  کوچه نامرد
      تا که دستان مردانه بستند
      با غلافی که گویا تـــبر  بود
      شاخه ی یاسمن را شکستند
      **
      آب شد کم کم آن شمع سوزان
      ناله ای در گلویـش نمانـده
      زندگی رفـته در بستر مرگ
      رنـگ مانـدن برویـش نمانـده
      **
      وقـت کوچ پرســتو نبود و
      پر زد از آشـیان  ناگـهانی
      یاس حــیدر چــه نـیلوفرانه
      شد خـزان در بهار جوانی
      **
      تربتش هم نشــــانی ندارد
      کاش غربت قلم بر نمی داشت
      یا که مهدی برای تســلا
      بر مزارش  گل لاله  می کاشت
      
      راه زهرا ولی بی نشان نیست
      آسمان شــلمچه گواه است
      
      صابر خراسانی
      
      *********************
      
      
      همیشه نان جو سفره ات تبسم داشت
      و از صفای همین سادگی تکلم داشت
      
      ولی ملائکه ها هم همیشه می دیدند
      که سائل در این خانه نان گندم داشت
      
      به روی دست قنوتت چه پرورش دادی
      که این همه کف پایت گل تورم داشت
      
      همینکه روی گرفتی زمرد نابینا
      چقدر درس نجابت برای مردم داشت
      
      چهل یهود مسلمان چادر تو شدند
      ببین چه معجزه هایی لباس خانم داشت
      
      همینکه خون خدا در رگ تو می جوشید
      حسین حسین به روی لبت ترنم داشت
      
      برای حق فدک ایستادی ای بانو
      اگر چه پهلوی یاست کمی تألم داشت
      
      رحمان نوازنی
      
      *********************
      
زبانحال حضرت فاطمه(س) با رسول خدا(ص)
      
      اگرچه سایه ای از دخترت به جا مانده
      رسیده ام که بگویم قرار ما مانده
      
      رسیده ام سر خاکی که سایه بانش ریخت
      نشسته ام ؟نه قد و قامتم دو تا مانده
      
      یکی دو روز فقط صبر کن ؛کنار توأم
      که چند نیمه نفس بین ما دوتا مانده
      
      دلم برای علی شور میزند تنها
      برای او فقط این یار بی صدا مانده
      
      مسیر خانه مان تا مزار تو سرخ است
      جراحتی ست که در پهلویم به جا مانده
      
      مدد ز شانه طفلم گرفته می آیم
      به چهره ام اثر دست بی حیا مانده
      
      هنوز هم همه سرفه های من خونی ست
      هنوز هم به رخم ردّ شعله ها مانده
      
      تمام روز فقط حرف زینبم این است
      که روی چادر تو چند جای پا مانده
      
      بس است شکوه ام و داغ های من بگذار
      نمک به زخم زنم داغ کربلا مانده
      
      نشسته بین خرابه در انتظار پدر
      دو پلک بی رمقش سمت نیزه ها مانده
      
      زبان گرفته که سربار عمه اش شده است
      از ان شبی که از آن قافله جدا مانده
      
      صدای عمه خود را دگر نمیشنود
      فقط نه این چقدر زیر دست و پا مانده
      
      به عمه گفت که عمه بِگرد می یابی
      به قد من به گمانم که بوریا مانده
      
      حسن لطفی
      
      ******************
      
      
      آه! خورشید محک داشت؟ نداشت
      روز روشن به تو شک داشت ؟ نداشت
      
      توی این باغ به هم سوخته؛آه
      گل هوای شاپرک داشت ؟ نداشت
      
      آسمانی که فلک می بخشید
      احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت
      
      غیر دیوار و در و آوارش
      شانه ی وحی کمک داشت ؟ نداشت
      
      ظاهراً بال فرشته می سوخت
      شعله کاری به ملک داشت ؟ نداشت
      
      مردم شهر به هم می گفتند :
      در این خانه ترک داشت؟ نداشت
      
      شب شد و باز دل  ماه شکست
      دست این مرد نمک داشت ؟ نداشت
      
      رحمان نوازنی
      
      ********************
      
      
      عزیز من چه شده دست بر کمر داری
      گذشته نیمه ای از شب هنوز بیداری
      
      دوباره پیرهنت پر ز خون شده مادر
      برای شستن این جامه درد سر داری
      
      دعا نکن اجلت زودتر از من برسد
      فقط بگو چه کنم تا که دست برداری
      
      سه ماه گوشه این خانه بستری هستی
      سه ماه میشود اما هنوز بیماری
      
      اگرچه زخم تو را شسته ام ولی انگار
      به باغ پیرهنت باز لاله میکاری
      
      به یاد محسن خود باز میروی از حال
      زیاد فکر نکن مادرم نکن زاری
      
      تن تو آب شده بی رمق شده اما
      هنوز عین سپاه علی علمداری
      
      همین که قوت قلب پدر شدی کافیست
      نیاز نیست بگیری به دوش خود باری
      
      سه ماه میگذرد از اصابت مسمار
      ولی دوباره از این زخم خون شده جاری
      
      *********************
      
 
      تنی که سوخته باشد به آب حساس است
      چنین تنی به رخ آفتاب حساس است
      
      مریض نیمه شب از سوز درد می نالد
      اگرچه خواب ندارد به خواب حساس است
      
      کسی که دلخوشی اش کنج بستر افتاده
      سلام اگر بدهد بر جواب حساس است
      
      تمام چادر مادر به کوچه خاکی شد
      به خاک چادر او بوتراب حساس است
      
      کسی که پشت در خانه در خطر بوده
      به آتش و به در و اضطراب حساس است
      
      همیشه پنجه دست شکسته مادر
      به وزن دسته این آسیاب حساس است
      
      اگرچه سوخت ولی چادرش نیفتاده
      یقین که مادرمان بر حجاب حساس است
      
      پس از گلی که میان فشار در بوده
      علی همیشه به بوی گلاب حساس است
      
      وجبرئیل که بیت علی بهشتش بود
      به خانه و به بنای خراب حساس است
      
      مهدی نظری
      
      ********************
      
      
      چشمان تارم طاقت دیدن ندارد
      جادارد از این صحنه عالم جان سپارد
      مادر میان آتش افتاده خدایا
      کاری کن این لحظه کمی باران ببارد
      **
      بابا مگر که میشود این در نسوزد
      من سعی کردم سوره کوثر نسوزد
      اما دوباره آتش در گر گرفته
      بابای من کاری بکن مادر نسوزد
      **
      مادر بیفتد کنج خانه درد دارد
      این گریه های مخفیانه درد دارد
      میخواست برخیزد ز جایش باز افتاد
      جای غلاف و تازیانه درد دارد
      **
      پدرم بود ولی مادر ما سیلی خورد
      به گمانم که رخ شیر خدا سیلی خورد
      پنج انگشت که به صورت او خورد نوشت
      گوئیا پنج تن آل عبا سیلی خورد
      
      مهدی نظری
      
      **********************
      
      
      ای مادری که طعم آتش را چشیدی
      ای مادری که محسن خود را ندیدی
      
      من زینبم پاسخ بده با این همه زخم
      از خانه تا مسجد چگونه می دویدی
      
      شرمنده شد حتی غلاف از بازوی تو
      وقتی کمربند علی را میکشیدی
      
      وقتی پدر را سوی مسجد میکشاندند
      خود را کشاندی بر زمین اما رسیدی
      
      میخواستی نفرین کنی اما نکردی
      وقتی که بالای سر او تیغ دیدی
      
      دور علی پروانه سان می گشتی اما
      شکوه نکردی هر قدر طعنع شنیدی
      
      او از نگاه تو خجالت میکشید و
      تو از نگاه او خجالت میکشیدی
      
      با این همه گل زخم و با آن چشم تر
      باز تو کوثر جاری قرآن مجیدی
      
      پهلو به پهلو میشوی و در تن
      سر باز کرده باز هم زخم جدیدی
      
      تو آنقدر فکر امامت بوده ای که
      آتش گرفتن را به جان خود خریدی
      
      مهدی نظری
      
      ***********************
      
      
      مثل یاسی که به هم می پیچد
      چند روزیست به غم می پیچد
      
      تا که این در به صدا می آید
      اشک در چشم حرم می پیچد
      
      گل پیچک شده دستش مادر!
      بسکه از درد وَرَم ؛... می پیچد
      
      همه یک گوشه زمین گیر شدند
      درد تا پای قدم می پیچد
      
      راستی فضه کنار بستر
      چه شده با قد خم می پیچد
      
      زخم مجروح تو را می بندد؟!
      یا به دست تو علم می پیچد
      
      گوش کن از در و دیوار هنوز
      بانگ "وای مادرم" می پیچد
      
      پشت در فضه زبان می گیرد
      و سپس نوحه و دم می پیچد
      
      پشت در مادر ما را کشتند
      یاس نیلوفر ما را کشتند
      
      رحمان نوازنی
      
      **********************
      
      
      تا سرفه ميكنم بدنم درد ميكند
      زينب مرا نبوس ، تنم درد ميكند
      
      از من نخواه با تو كنم درد دل علي
      تا حرف ميزنم دهنم درد ميكند
      
      پا تا سرم شكسته كه وقتي فرشته ها
      بر روي بال ميبرنم درد ميكند
      
      بهتر كه باز مانده دو چشمم كه ديده ام
      تا پلك روي هم بزنم درد ميكند
      
      اسما بيا و فاطمه را رو به قبله كن
      اين روز آخري بدنم درد ميكند
      
      محمد ناصري

      
      **********************
      
      
      مبهوت مانده فلسفه از اين کمال ها
      ازلطف او گرفته زبان ها مجال ها
      
      يک لحظه مصطفی و همان لحظه مرتضاست
      يک جا ظهورکرده جمال و جلال ها
      
      از بوسه بوسه های پيمبر به دستهاش
      هردو رسيده اند به اوج کمال ها
      
      با يک خطابه ، کار نبی گونه کرد وگفت
      تنها علی است مرز حرام و حلال ها
      
      سکان عرش و رشته خلقت به دست اوست
      ترسی نداشت در دل خود از جدال ها
      
      ... نفرين اگر نکرد به امر امام بود
      او فاطمه است، مظهر اين امتثال ها
      
      آن روز اگر بلال اذان شکسته خواند
      امروز روی مأذنه ها ما بلال ها . . .
      
       . . . با روضه می کشيم وسط پای کوچه را
      بعد از گذشت اين همه از عمر سال ها
      
      آتش کجا و معجر ريحانه بهشت  ...!؟
      ماندند زير بار هزاران سئوال ها
      
      يک جمله عمق جان مرا واژه واژه سوخت
      آخـر چگـونه پـرزده با اينــکه بال هـا. . . .
      
      یاسر حوتی



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی


       
      در مدينه مي زنند اين خانه را در بيشتر
      رفت و آمدها شده بعد از پيمبر بيشتر
      
      گل که پرپر شد شميمش را همه حس مي‌کنند
      مي رسد از کوچه عطر ياس پرپر بيشتر
      
      اجر پيغمبر ادا با شعله های کینه شد
      بین آن دیوار و در شد سهم کوثر بيشتر
      
      چوب مي‌سوزد ولي آهن ز جنس ديگري‌ست
      داغ شد در بين آتش ميخ آن در بيشتر
      
      آه سيلي بي هوا سخت است از نامحرمان
      پيش چشم غيرت اللّهي شوهر بيشتر
      
      کاش جای دست مولا چشم او را بسته بود
      پیش چشمان علی می‌ زد به مادر بیشتر
      
      داغ محسن، هجر بابا، زخمهای بی‌شمار
      از نفس انداخت او را فکر حیدر بیشتر
      
      با عمویش حمزه از دوران غربت گفته است
      از دو دست بسته‌ي سردار خیبر بیشتر
      
      خواست تا روي کبودش را نبيند مرتضي
      ياري‌اش کرده ست بين خانه معجر بيشتر
      
      قلب زينب خون شده از حرف هاي مادرش
      از وصيت هاي او در روز آخر بيشتر
      
      کهنه پيراهن براي کشتن زينب بس است
      مي‌کشد او را ولي گودال و خنجر بيشتر
      
      در هجوم سنگ ها لب مي‌شود پرپر ولي
      بر فراز نيزه اي باشد اگر سر بيشتر
      
      آه جانسوز است چوب خیزران و زخم لب
      پیش چشم خسته و خونبار خواهر بیشتر
      
      باز سیلی التیام داغ بابایی شده
      ارث مادر می رسد بی شک به دختر بیشتر
      
      یوسف رحیمی
      
      *******************
      
      
      آتش افروخته و مادری افتاده زمین
      در بر دیده از خون تری افتاد زمین
      
      پشت در بود ولی پشت ولی بود یقین
      ناگهان مادر و بعدش دری افتاد زمین
      
      هیچکس فکر نمیکرد که سیلی بخورد
      گوئیا حیدر و پیغمبری افتاد زمین
      
      تا که آتش به سر چادر او پنجه کشید
      با دو تا ضربه پر آخری افتاد زمین
      
      بی حیا دید علی را و به طعنه میگفت:
      خوب شد فاطمه آخر سری افتاد زمین
      
      روزها طی شد و مسمار چونان تیری شد
      خورد بر حنجره و پیکری افتاد زمین
      
      کاش میشد که دگر قصه به پایان برسد
      از فراز سر یک نی سری افتاد زمین
      
      اینکه عباس سر نیزه سرش می افتاد
      از سر دخترکی روسری افتاد زمین
      
      دختری از سر یک ناقه زمین خورد ولی
      گوئیا پشت دری مادری افتاد زمین
      
      مهدی نظری
      
      ********************
      
      
       بگذار ببینیم همه، پا شدنت را
      آغاز کنی حرف مداوا شدنت را
      
      نورانیتم بسته به نورانیت توست
      پنهان مکن ای فاطمه زهرا شدنت را
      
      زهرا گره ام باز شد اما گره ات نه
      پیچیده نوشتند معما شدنت را
      
      طفلان تو با گریه به سجاده نشستند
      امروز که دیدند مهیا شدنت را
      
      دیروز تمام بدن تو سپرم شد
      امروز تماشا شده ام تا شدنت را
      
      نزدیک سه ماه است که یک گوشه می افتی
      بگذار ببینیم همه ، پا شدنت را
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      *******************
      
     
       السلام ای ثمر عمر پیمبر زهرا
      داده طاها لقبت حضرت مادر زهرا
      کفو و همتای علی فاتح خیبر زهرا
      به ائمه شده ای حجت اکبر زهرا
      
      التماسیم و به الطاف شما محتاجیم
      با همان دست ، دعا کن به خدا محتاجیم
      
      وقت آن است که از خاک تو زر جمع کنیم
      چادرت را بتکانی و قمر جمع کنیم
      باید از بین کلام تو نظر جمع کنیم 
      باز هم خطبه بخوانی و گهر جمع کنیم
      
      آن کسانی که به آئین خدا محتاجند
      به بیانات تو در دین خدا محتاجند
      
      بگو از راه خدایی که فراموش شده
      بگو از راهنمایی که فراموش شده
      از رسول دوسرایی که فراموش شده
      بگو از حق ولایی که فراموش شده
      
      پهلویت گر چه شکسته است ولی حرف بزن
      باز هم فاطمه ! از حق علی حرف بزن
      
      تو همان جمع فضائل، تو همان جمع صفات
      تو همان جلو هی توحید  و همان جلو ی ذات
      احتجاجات تو لبریز دلیل و آیات
      راه بیراهه شود ! دم نزنی تو...! هیهات
      
      بگو این فتنه ی با رایت اسلام از چیست ؟
      بی تفاوت شدن امت اسلام از چیست ؟
      
      با ولای تو نوشتند نجات ما را
      با تو امروز نداریم غم فردا را
      پس مگیر از لب ما خواهش "یا زهرا" را
      انقلاب تو گرفته است همه دنیا را
      
      امت واحده محتاج تو یاری توست
      شور بیداری اسلام ز بیداری توست
      
      از تو ما یاد گرفتیم که رحمت باشیم
      اهل بنده شدن و اهل عبادت باشیم
      در خوشی های زمان یاد قیامت باشیم
      همه جا گوش به فرمان ولایت باشیم
      
      چیست فرمان ولایت ؟ همه باهم بودن
      همه در دایره ی فاطمه با هم بودن
      
      ای به زخم رخ و پهلوی تو اکرام و سلام
      ای که خون پسرت گشته قوام اسلام
      فرصت گفتن از تو شده در این ایام
      کربلا شرح غم توست به معنای تمام
      
      از علی و غم او تو سخن آغاز نما
      سفره ی درد غریبانه خود باز نما :
      
      غم علی ، غصه علی ، ناله علی ، آه علی
      نور الله علی ، شمس علی ، ماه علی
      اول و آخر معراج علی ، راه علی
      پهلویم داد شهادت : ولی الله علی
      
      خوش ترین درد علی ، خسته ترین مرد علی
      به زمین خوردن من نیز صدا کرد علی
      
      چند وقتیست سرم روی تنم می افتد
      دست من نیست که گاهی بدنم می افتد
      نقش لاله به روی پیرهنم می افتد
      دست من کار کند ، مطئنم می افتد
      
      من چگونه بپرم بال و پرم سوخته است
      به خدا بیشتر از تو جگرم سوخته است
      
      من ز تب کردن و بیمار شدن خسته شدم
      بر سر خادمه سربار شدن خسته شدم
      با تن سوخته تب دار شدن خسته شدم
      من از این دست به دیوار شدن خسته شدم
      
      شانه از دست من افتاد ، دل زینب سوخت
      چشم من بر حسن افتاد ، دل زینب سوخت
      
      آنقدر آب شدم من که تنی نیست که نیست
      مثل تصویر شدم من، بدنی نیست که نیست
      جز "حلالم کن علی جان " سخنی نیست که نیست
      هر چه گشتم به خدا یک کفنی نیست که نیست
      
      کاشکی زوتر این پیرهن آماده شود
      بهر فردای حسینم کفن آماده شود
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      *******************
      
      
      موجی رسید هیبت دریا تکان نخورد
      آتش گرفت دامنش اما تکان نخورد
      
      او قول داده بود فدای علی شود
      در پشت در به خاطر مولا تکان نخورد
      
      زهرا خودش علیست چرا کم بیاورد
      چون کوه از مقابل آنها تکان نخورد
      
      با هیبت از حریم ولایت دفاع کرد
      طوری که آب در دل مولا تکان نخورد
      
      مسمار لعنتی به پرش گیر کرده بود
      این بود علتش اگر از جا تکان نخورد
      
      وقتی نیاز داشت نیازش زنانه بود
      وقتی دوید خادمه آقا تکان نخورد
      
      آن ضربه ی غلاف مگر که چه کرده بود
      ازآن به بعد بازوی زهرا تکان نخورد
      
       علی اکبر لطیفیان

      
      *******************
      
      یکبار نفس کوته و صد بار کشیده
      حتما شده این سینه به مسمار کشیده
      
      تصویر تو مبهم شده ی دست کسی نیست
      تحلیل من این است به دیوار کشیده
      
      از مرگ طلب کردن تو لحظه به لحظه
      پیداست که خیلی دلت آزار کشیده
      
      جارو مزن آنقدر، کمی فکر خودت باش
      از دست شکسته چه کسی کار کشیده؟
      
      از قرمزی رخت تو پیداست که راحت
      بالا نرسیده آه به اجبار کشیده
      
      نه سال؟ همین؟ ماندن تو راه ندارد
      کار تو به انگار و نه انگار کشیده
      
      یک بار علی گفتی صد بار علی جان
      یک بار نفس کوته و صد بار کشیده
      
      علی اکبر لطیفیان

      *******************
      
     
      دربسترم و خسته ام و تاب ندارم
      شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم
      
      انگار بعید است دگر زنده بمانم
      برگونه به جز گریه وسیلاب ندارم
      
      با بازوی بشکسته قنوتم شده ناقص
      غیر از دل پر آه به محراب ندارم
      
      از شعله چو شمعی شدم و رو به زوالم
      جز خون که زسینه رودم آب ندارم
      
      از روی علی بسکه رخ خویش گرفتم
      خجلت زده ام چهره شاداب ندارم
      
      در صورت من نقش زپستی و بلندی است
      جز روی ورم کرده در این قاب ندارم
      
      از ضربه آن دست نشست ابر به رویم
      خاموش شدم هاله مهتاب ندارم
      
      چندی ست نشُسته م تن و قامت طفلان
      آخر چه کنم دست بدن ساب ندارم
      
      مجتبی صمدی شهاب
      
      *******************
      
     
      بیتوته کرده درد به هر عضو جسم من
      گشته است معدنی ز جراحات این بدن
      
      دیگر کسی به خانه من سر نمی زند
      ای مرگ لا اقل تو به من یک سری بزن
      
      از من نمانده است به جز استخوان و پوست
      گم گشته است پیکر من بین پیرهن
      
      تعظیم من به پیش علی شد همیشگی
      دیگر مرا نیاز نباشد به خم شدن
      
      آتش به جان خسته و پر درد می زند
      این گریه های مخفی و بی هق هق حسن
      
      لرزه نشانده بر بدنم وقت احتضار
      آینده پر از غم این طفل بی کفن
      
      محمد حسین رحیمیان
      
      ******************
      
      
      افتاده شانه باز هم از دست لاغرت
      شرمنده اي دوباره ز گيسوي دخترت
      
      در گوشه اي نشسته فقط آه ميكشد
      مادر ، ز دست مي رود آخر كبوترت
      
      آبي نخورده است ، غذايي نخورده است
      دارد حسين ميشكند مثل شوهرت
      
      چيزي بگو گمان كنم امروز بهتري
      ساكت نباش فاطمه جان ، جان مادرت
      
      زهرا، براي دلخوشي حيدرت بمان
      اين مرد خيبر است ، شكسته برابرت
      
      وقتي نفس ميكشي اي زخمي علي
      آلاله ميچكد دل شبها به بسرت
      
      دارد سه ماه ميشود اي مادر بهشت
      پنهان نشسته چهره ي تو زير معجرت
      
      بانو ببين براي شما شعر گفته ام
      دنيا ، بدون فاطمه ام خاك بر سرت
      
      سيد محمد جوادي

      
      *******************

      
      السلام ای طلیعه ی انوار
      مادر طیّبات و پاکی ها
      اعتبار قنوت اهل زمین!
      آسمانی ترین خاکی ها
      **
      با نفس های خویش آوردی
      عطری از یاس و سیب را در باد
      آن قدر اوج عرش رفتی که
      روی خورشید سایه ات افتاد
      **
      نور چشمانت ای ولایت محض
      معرفت داده هر وجودی را
      تو خودت نه! که جای خود بانو
      چادر خاکی ات یهودی را
      **
      یک مسلمان نمود و جان بخشید
      تن بی روح اعتقادش را
      مثل این که به تازگی پیدا
      کرده گم کرده و مرادش را
      **
      رفته دل های ما به روزی که
      از غم و درد پیکرت گفتی
      درد دل کردی و به آهی سرد
      حرف هایت به دخترت گفتی:
      **
      زینبم ای عصای کوچک من
      کمکم کن زجای برخیزم
      من که طوبای سبز بودم آه...
      لیک حالا شبیه پاییزم
      **
      با همین دست لرزه افتاده
      کفنی دوختم برای خویش
      نه فقط من،مدینه هم دارد
      انتظار غروب من از پیش
      **
      حرف آخر...ببخش دخترکم
      گر که تنها گذارمت زینب!
      وعده ی ما کنار نهر فرات
      به خدا می سپارمت زینب!
      
      توحید شالچیان ناظر
      
      ********************
      
      
      امروز كه جز عشق تو پندار ندارم
      جز جان به قدوم تو سزاوار ندارم
      اى دلبر من غير تو دلدار ندارم
      با غير تو اى شير خدا كار ندارم
      
      من فاطمه‏ام واهمه از نار ندارم
      
      امروز به سر چون كه تو دستار ندارى
      با حكم نبى فرصت گفتار ندارى
      ليكن تو مپندار كه يك يار ندارى
      يا اينكه غريب استى و دلدار نداري
      
      من فاطمه‏ام مانع گفتار ندارم
      
      فرياد كه بردند ز من بوالحسنم را
      گم كرده‏ام امروز خدايا وطنم را
      پامال نمودند الهى چمنم را
      وا مى‏كنم امروز به نفرين دهنم را
      
      در راه تو از نعره زدن عار ندارم
      
      خون در دلم از داغ تو اندوخته بهتر
      در محفل من شمع تو افروخته بهتر
      آن سينه كه شد محرم تو دوخته بهتر
      مويى كه به كارم نخورد سوخته بهتر
      
      من حوصله ي اين همه آزار ندارم
      
      چون پاى تو آيد به ميان مادّه ي شيرم
      گردست دهد در وسط كوچه بميرم
      عالم همه فهميد به عشق تو اسيرم
      با نام تو در نار بگويم كه مجيرم
      
      من خود شررم واهمه از نار ندارم
      
      جان مى‏دهم امروز كه دلدار بماند
      بر صفحه جان نقش تو اى يار بماند
      زهراى تو بين در و ديوار بماند
      قدرى ز لباسم نوك مسمار بماند
      
      من وحشتى از لطمه ي مسمار ندارم
      
      تبدار شده در تب و تاب تو تن من
      بيمار شده از غم عشقت بدن من
      
      بشنو تو در اين لحظه على جان سخن من
      اينگونه مبين سرخ شده پيرهن من
      
      و اللَّه كه من جامه ي گل‏دار ندارم
      
      اكنون كه عدو دست يداللهى توبست
      اينگونه مپندار كه زهراى تو بنشست
      بر معجر خود گر بنهد فاطمه‏ات دست
      از جاى درآرد به خدا هر چه ستون است
      
      صد حيف كه من رخصت پيكار ندارم
      
      رفتند بنى هاشم و درد است به سينه
      تكذيب شده فاطمه از فرقه ي كينه
      حيدر شده محزون چو من زار و حزينه
      امّيد مدد در همه ي شهر مدينه
      
      جز حمزه و جز جعفر طيار ندارم
      
      محمد سهرابي

      
      ********************
      
      
      چه شده شکر خدایا تو توان داری که
      سر پا گشته ای و دست به دیواری که
      
      دلخوشی بر دل حیدر  شب آخر باشی
      آن قدر فکر دل حیدر کراری که
      
      چرخ دستاس بچرخانی و جو آرد کنی
      با وجودی که شما زخمی مسماری که
      
      نود و چند شبی کرده زمین گیر تو را
      نود و چند شبی هست عزاداری که
      
      سوگوار غم ششماهه ی خود می گویی:
      بشکند،نیست شود، دست تبهکاری که
      
      به زمین زد من و این باغچه ی یاس مرا
      آن قدر آمد و میکرد لگد کاری که ...
      
      توحید شالچیان ناظر
      
      *********************
      
      
      زندگي در دل اين شهر حرام است علي
      به خدا كار من خسته تمام است علي
      
      طاير عشق تو را بال و پري نيست دگر
      مرغ عمرم بنگر بر سر بام است علي
      
      غم مخور هيچ ، كه در شهر سلامت نكنند
      به لب بسته ي من باغ سلام است علي
      
      با اشاره غم دل با پسرم ميگويم
      ذوالفقار حسن من به نيام است علي
      
      تو طبيبانه به بهبود من زار نكوش
      عمر بيمار تو امروز تمام است علي
      
      تو و اين شهر بگوييد به حالم پس از اين
      به دل قاتل من عيش مدام است علي
      
      شب تشييع ، تنم را تو از آن كوچه مبر
      آخرين خواهشم و ختم كلام است علي
      
      جواد محمد زماني

      
      *******************
      
      
      سال ها گریه کنِ حضرت زهرا هستم
      از ازل معتکف هیئت زهرا هستم
      
      چشم بارانی من هدیه شده از مادر
      مورد مغفرت و رحمت زهرا هستم
      
      با همه بار گناهی که به گردن دارم
      باعث درد و غم و زحمت زهرا هستم
      
      این عزاداری ما رفع بلا خواهد کرد
      چون که تحت نظر دولت زهرا هستم
      
      فاطمیه شب و روزش غم و اندوه من است
      نوحه خوانِ همه ی غربت زهرا هستم
      
      کوچه و پنجه ی زهرا و کمربند علی
      جذبه ی حیدری قدرت زهرا هستم
      
      وای از پشت در و میخ در و آتش و دود
      زخمی جلوه ی یک همت زهرا هستم
      
      از علی گفت و فدای دو ید حیدر شد
      متعجب شده ی غیرت زهرا هستم
      
      آن قدر سخت قدم زد که علی می گوید
      غصه دار کمر و قامت زهرا هستم
      
      علی از چادر خاکی گلش می نالد
      که زمین خورده ی این عفت زهرا هستم
      
      محسن نصر اللهی
      
      *******************
      
      
      من بيشتر براي شما گريه ميكنم
      ديگر نپرس اينكه چرا گريه ميكنم
      
      آقا تمام فاطمه نذر نگاه توست
      آري امير ، داغ تو را گريه ميكنم
      
      از دست مهرباني همسايه ها دگر
      از اين به بعد پيش خدا گريه ميكنم
      
      جاني نمانده است كه ريزم به پايتان
      بي جانم و بدون صدا گريه ميكنم
      
      **********
      
      گفتم براي فاطمه جاني نمانده است
      حتي براي اشك تواني نمانده است
      
      گفتي بمان ، امان بده با حيدرت برو
      وقت سفر رسيده اماني نمانده است
      
      بعد از سه ماه ، ماه به تو سرزده بيا
      سيرم نگاه كن كه زماني نمانده است
      
      اين پير زن جوانِ دو سه ماه قبل توست
      در پيكرم اثر ز جواني نمانده است
      
      ماهه شكسته ي نود و پنج روزه ام
      تا لحظه ي غروب زماني نمانده است
      
      او رفت و هر چه بود خدا برد با خودش
      حتي ز قبر يار نشاني نمانده است
      
      محمد ناصري

      
      *******************
      

      رفتی شکست دست و دل آسمانی ام
      رفتی رسید نوبت قامت کمانی ام
      
      رفتی و باز شد همه دست های پست
      بابا حکایتی شده بی تو جوانی ام
      
      «شرمنده ام حمایت من بی نتیجه ماند »
      خانه نشین شده همه زندگانی ام
      
      خانه به جای یاس پر از بوی دود شد
      تاول زده تمام تن ارغوانی ام
      
      پهلو شکسته ، پیر ،زمین گیر و محتضر
      رفتی و شد تمامی اینها نشانی ام
      
      لعنت به آن که طفل مرا پیر کرده است
      کار حسن شده همه شب روضه خوانی ام
      
      محمد حسین رحیمیان
      
      *******************
      

      امشب بساط عشق به نامت فراهم است
      تصویر قامت خمتان هم مجسم است
      
      انگار فاطمیه شده ، نه فکر می کنم
      ماه عزای شیعه شده ، یا محرم است
      
      از فاطمیه فقط غصه می چکد ولی
      جانم اگر برون رود از غصه ها کم است
      
      رخساره ای به ضربه ی دستی سیاه شد
      من مانده ام که ضربه اش اینقدر محکم است
      
      سهم علی و فاطمه هر یک جدا جدا
      یک پهلوی شکسته و یک آسمان غم است
      
      باز این چه شورش است دوباره به پا کنید
      قامت دو تا شد است و قیامت همین دم است
      
      محمد رضا ناصری
      
      *******************
      
      
      من بی قرار روضه ی زهرای اطهرم
      خدمتگزار روضه ی زهرای اطهرم
      
      روزی که روزی همه را داد ذوالمنن
      بر من ولای فاطمه را داد ذوالمنن
      
      با مهر او حوالی عشق خدا شدم
      دیوانه ی ولای علی مرتضی شدم
      
      با مهر او حیات مجدد گرفته ام
      اسلام واقعی ز محمد گرفته ام
      
      یک شب که خواب آمد و هست مرا گرفت
      دیدم نگار آمد و دست مرا گرفت
      
      فارغ دلم ز فکر غم انتظار کرد
      آمد قرار سینه مرا بی قرار کرد
      
      روح مرا به وادی عشق خدا کشید
      در مجلس منوری از انبیا کشید
      
      دیدم تمام در بر آدم نشسته اند
      با احترام محضر خاتم نشسته اند
      
      آنجا خلیل خادم و جبرئیل سینه زن
      موسی کلیم همره او مانده از سخن
      
      عیسی مسیح گوشه ای از مجلس خدا
      در زمزمه بیا قمر نرگس خدا
      
      ناگه نگار بر سر منبر نهاد پا
      این گونه گفت مدحت زهرای مصطفی
      
      بسم اللهش سلام به زهرای عشق بود
      روضه نبود جنت اعلای عشق بود
      
      بعد از سپاس خالق یکتا امیر عشق
      گفتا سلام مادر خیر کثیر عشق
      
      اول سلام بر سکنات الهی ت
      دوم سلام بر وجنات الهی ت
      
      سوم سلام بر دل پر از خدای تو
      بر دست های زخمی و مشکل گشای تو
      
      چهارم سلام بر همه ی جلوه های تو
      بر گریه های نیمه شب و ربنای تو
      
      پنجم سلام بر تو و بابات مصطفی
      بر همسر غیور و صبور تو مرتضی
      
      مادر سلام بر تو و اولاد پاک تو
      مانده هنوز مخفی از خلق خاک تو
      
      مادر سلام بر همه ی غصه های تو
      بر غربت مدینه ی کرب و بلای تو
      
      مادر سلام بر خم ابروی زخمیت
      بر پهلوی شکسته و بازوی زخمیت
      
      مادر سلام بر تو و تابوت چوبیت
      بر آفتاب دیده ی پاک و غروبیت
      
      مادر سلام بر همه ی ناله های تو
      آتش گرفت خاک زمین زیر پای تو
      
      اینجای روضه یار گریبان درید و گفت
      آه از درون سینه ی خسته کشید و گفت
      
      مادر سلام بر تو و حیدر که شب نخفت
      بر غنچه ای که در وسط شعله ها شکفت
      
      فریاد وای از همه ی انبیاء بلند
      آواز آه از دل عرش خدا بلند
      
      اما سخن میان زبانها ادامه داشت
      او می سرود روضه و غوغا ادامه داشت
      
      ناگه کلام رنگ خدایی تری گرفت
      شوری عجیب مجلس پیغمبری گرفت
      
      زهرا اگر نبود خدا عالمی نداشت
      زهرا اگر نبود علی پرچمی نداشت
      
      زهرا اگر نبود تکامل فسانه بود
      حتی خدا بدون دلیل و نشانه بود
      
      زهرا اگر نبود سعادت سراب بود
      فریاد وا خدا به خدا بی جواب بود
      
      زهرا اگر نبود هدایت ضلال بود
      فهمیدن نجات و تعالی محال بود
      
      زهرا اگر نبود شفاعت خرافه بود
      حتی قلم ز جرم خلایق کلافه بود
      
      زهرا اگر نبود ولایت هلاک بود
      دین خدا و عشق علی زیر خاک بود
      
      زهرا اگر نبود کسی سینه زن نبود
      از شور و عشق و نغمه ی مستی سخن نبود
      
      کم کم اذان صبح شد و حرف ناتمام
      مولا نمود بهر نماز شبش قیام
      
      ناگه به خویش آمدم و غرق التهاب
      دیدم که خواب بودم و با چشم پر ز آب
      
      روی لبم نوای غریبانه ای نشست
      بغضم به یاد خواب خوش دیشبم شکست
      
      گفتم سلام مادر اعجاز فاطمه
      سوز مرا به گریه نما ساز فاطمه
      
      محمدرضا نجفی

      
      *******************
      
      
      شکر می گویم خدا را چون که خوان فاطمه
      باز هم گسترده شد بر شیعیان فاطمه
      
      فاطمیّه آمد و دست مرا زهرا گرفت
      تا که باشم چند روزی میهمان فاطمه
      
      در میان مصحفش نام مرا هم او نوشت
      روزی ام شد نوکری آستان فاطمه
      
      با همه روی سیاهم آبرویم را نبرد
      شد نصیبم موج عفو بی کران فاطمه
      
      بر تنم رخت سیاه نوکری پوشیده ام
      تا کمی باشم شبیه کاروان فاطمه
      
      ما همه فرزند و او هم مادر ما شیعه هاست
      شکر حق هستیم ما از دودمان فاطمه
      
      آمدم هیئت برای مادرم گریه کنم
      گریه بر عمر کم و قدّ کمان فاطمه
      
      بسته ام احرام اشکم را که باشم مرهمش
      در طوافم من به دور آشیان فاطمه
      
      چند روزی می شود که مادرم در بستر است
      بوی آتش می دهد باغ جنان فاطمه
      
      انتقام او به دست ذوالفقار مهدی است
      مهدی زهرا بیا... آقا... به جان فاطمه
      
      با ظهور تو گره از کار شیعه وا شود
      می شود پیدا مزار بی نشان فاطمه
      
      محمد فردوسی
      
      *******************
      
      
      باید برای فاطمه مشکی به تن کنیم
      باید  ز داغ او دل خود پر محن کنیم
      
      باید جان دهیم در این فاطمیه ها
      باید که یک دهه فقط از او سخن کنیم
      
      ای کاش بین سینه ی من تیر می کشید
      شاید که درک غصه ی قلب حسن کنیم
      
      از دست داده ایم مادر تازه جوانمان
      خرده مگیر گریه اگر مثل زن کنیم
      
      وقتی گریز روضه ی ما کربلایی است
      باید کمی اشاره به آن پیرهن کنیم
      
      در انتهای روضه ی زهرا نشسته ایم
      گریه برای آن پسر بی کفن کنیم
      
      یاسر مسافر



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی


       
      من میروم دگر ز کنارت پسر عمو
      دیدار ما به روز قیامت پسر عمو
      
      من میروم و مونس شب هات میشود
      یک چاه و قبر مخفی و غربت پسر عمو
      
      من حاضرم قسم بخورم که ندیده ام
      از تو به غیر مهر و محبت پسر عمو
      
      زانو گرفته ای به بغل مثل کودکان
      خیبر شکن روزهای شجاعت پسر عمو
      
      دنیای تو مگر که به آخر رسیده است
      برخیز جان من به فدایت پسر عمو
      
      چشمت کجاست قطره اشکی به من بده
      میخواهمش برای شفاعت پسر عمو
      
      گریه مکن فدای سرت هرچه شد ؛زیاد....
      .....کاری نبود عمق جراحت پسر عمو
      
      شرمنده ام غلاف عدو دست من برید
      بر دوش مانده بار خجالت پسر عمو
      
      سید حمید رضا برقعی
      
      ********************
      
      
      این روزها با ناکسان افتاده کارم
      دیگر پیمبر ‌زاده‌ای بی‌اعتبارم
      
      بعد از تو همّ و غمّ مردم منبرت شد
      من فکر می‌کردم که تنها یادگارم
      
      تا چشم وا کردم هیاهو بود و آتش
      دیدم زنی تنها میان گیر و دارم
      
      آن قلب کوچک در دلم دیگر نمیزد
      بهتر که طفلم را به این دنیا نیارم
      
      من درد دارم، دردم اما از تنم نیست
      از دیدن دستان بسته شرمسارم
      
      از این جماعت شکوه‌ها دارم برایت
      امشب به شوقت سر به بالین می‌گذارم
      
      اینجا به اجبار زمان کم گریه کردم
      باید بیایم از زمان فارغ ببارم
      
      یادم نرفته است آخرین قولی که دادی 
      با این امید این لحظه‌ها را می‌شمارم
      
      ا.سادات.هاشمی
      
      *********************
      
      
      هيچكس نيست كه دستي به دعا بردارد
      يا كه باري ز سر شانه‌ي ما بردارد
      
      هركه زخمي به تن از خيبر و خندق دارد
      آمده تا كه از اين خانه دوا بردارد
      
      حُرمت خانه‌ي ما حُرمت بيت‌الله است
      فاطمه با پدرش شأن برابر دارد
      
      آنقدر زود درِ خانه پر از آتش شد
      كه نشد صاحب اين خانه عبا بردارد
      
      پسري شد سپر و مادري از پا افتاد
      فضه آمد كه مگر فاطمه را بردارد
      
      سوره‌ي كوثر حيدر سر راه افتاده
      كاش پا از سرِ قرآنِ خدا بردارد
      
      با پرِ زخميِ خود راهِ سپاهي را بست
      كه علي را ببرد خانه و يا ... بردارد
      
      محمد بختیاری
      
      *********************
      
      
      آری صدای آه گاهی گوشه دار است
      آثار قلبی سوخته از روزگار است
      
      باید میان شعله ها سینه سپر کرد
      در این دیاری که چنین قحطی یار است
      
      خاک دو عالم بر سر اهل مدینه
      زهرا به امداد علی مرکب سوار است
      
      هر کس که می خواهد بداند فاطمه کیست
      خون در و دیوار نقش اقتدار است
      
      باید به خون غلطید در حفظ ولایت
      ورنه ولایت محوری تنها شعار است
      
      داغ دو دست بسته سنگین تر ز سیلی ست
      باور کنید این مرد صاحب ذوالفقار است
      
      نفرین به آن مسمار و هرکس که لگد زد
      بنگر چگونه مادر ما بی قرار است
      
      سادات خون گریند تا روز قیامت
      زین گفته ام سری نهفته آشکار است
      
      تا فضه آمد دید بار شیشه افتاد
      فریاد زد نامرد بی بی ..... است
      
      تاریخ هم مانده چه پاسخ گوید این حرف
      آخر چرا زهرای اطهر بی مزار است
      
      قاسم نعمتی
      
      *******************
      
      
      تا میرود ز دیده ام آن صحنه های داغ
      ای زخم سینه تا دم در میبری مرا
      ای زخم با لباس سفیدم چه کرده ای
      داری شبیه حوصله سر میبری مرا
      **
      گفتم کمی بخوابم و آرام تر شوم
      اما دوباره درد سراغ مرا گرفت
      میخواستم بچرخم و پهلو عوض کنم
      ناگه رگی ز پهلوی من بی هوا گرفت
      **
      شستم سر حسین و حسن را به دست خود
      خوب است اگر چه فضه که مادر نمیشود
      فضه سریع باش تنوری درست کن
      الان علی می آید و دیگر نمیشود...
      **
      مشغول استراحتم ای زخم لج نکن
      وقت نماز شب نشده پس تو هم بخواب
      ای زخم لااقل دهنت را کمی ببند
      ترسم ز خنده تو شود دیده ام پر آب
      **
      طرحی زدم ضرورت پنجاه سال بعد...
      حیدر ببخش این همه محتاطی مرا
      باید کفن ببافم و پیراهنش کنم
      اسما بیار جعبه خیاطی مرا
      **
      یک مشت استخوان چه کند رخت خواب را
      هر جا ردیف شد سر خود می گذاشتم
      فکری به حال زینب بی خواب من کنید
      ای کاش مرده بودم و دختر نداشتم...
      
      محسن عرب خالقی
      
      *********************
      
      
      ای آسمان عاطفه ؛پرواز بی کران
      بعد از تو ناتوان شده بال کبوتران
      
      خیر النسایی و به خودت می شناسمت
      دنیا نداشت غیر خودت از تو بهتران
      
      دینم حرام اگر که به غیر تو رو کنم
      تو مال ما بهشت خدا مال دیگران
      
      شایسته است بعد بیابان نشینی ات
      گوشه نشین شوند تمام پیامبران
      
      دستش شکسته باد هر آنکه تو را شکست
      نانش حرام باد هر آنکه تو را در آن.....
      
      ....کوچه فقط به خاطر یک قطعه خاک زد
      باید از این به بعد بمیرند نوکران
      
      این روزها که حرمت رویت شکسته شد
      خوب است گوشواره درآرند مادران
      
      اینها تو را زدند... غرور علی شکست
      آری شکستنی است غرور دلاوران
      
      بعد از تو احترام ندارد قبیله ات
      مادر که رفت وای بر احوال دختران
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *********************
      
      
      هرگز ندیده است کسی مادراین چنین
      یک بستری چنین و شکسته پر این چنین
      
      شهر مدینه هیچ کسی را چنین نزد
      جز تو نداشت شاخه ی نیلوفراین چنین
      
      مُزد رسالتِ پدرت دست کوچه بود
      اجرت کسی نداد به پیغمبر این چنین
      
      از جای جای پیرهنت تکه ای کم است
      شاید گرفته است به میخ دراین چنین
      
      حالا نفس نفس زدنت کُند تر شده
      دارد شکستگی تو درد سراین چنین
      
      چندین شب است دست تو بالا نیامده
      شانه نخورده است موی دختراین چنین
      
      معلوم می شود تو مداوا نمی شوی
      زانو بغل گرفته دگر حیدر این چنین
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *********************
      
      
      همراه ناله های دل داغ دیده ام
      امروز سمت مجلس مادر رسیده ام
      
      کنج همین حسینیه با چند قطره اشک
      یک قطعه از بهشت خدا را خریده ام
      
      از کودکی به لطف خدا پای روضه ها
      محکم شده ست پایه ی دین و عقیده ام
      
      هرگز لباس مشکی خود در نیاورم
      تا غصه دار عمر کم یک شهیده ام
      
      چشم من از ازل شده وقف گریستن
      بر غصه های مادر قامت خمیده ام
      
      اینکه غلام و سائل این خانه ام هنوز
      یعنی که دور غیر تو را خط کشیده ام
      
      کی می شود مرا ببری تا حریم خود
      من صحن جامع حرمت را ندیده ام 
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      *********************
             
      آنکه بنای کوچه برای گذر گذاشت
      ای کاش عرض کوچه کمی بیشتر گذاشت
      
      اندازه ی دو دست کمی بیشتر ،که تا
      سیلی کس به کس نتواند اثر گذاشت
      
      کوچه محل آمد و رفت است بی گمان
      اما شما بگو مگر آن بی پدر گذاشت
      
      تا او به خانه اش برسد بی مزاحمت
      تا دیر وقت چشم علی را به در گذاشت
      
      یک روز توی کوچه و یک روز پشت در
      مولا چقدر دندان را بر جگر گذاشت
      
      تا روزها به خاطر این ظلم گریه کرد
      با گریه شهر را همه بر روی سر گذاشت
      
      معلوم شد قضیه چه بوده است که خدا
      در کنج یک غروب اگر یک سحر گذاشت
      
      نادر حسینی
      
      *********************
      
      
      جایی که یاس هست و کسی بو نمی کند
       جایی که بغض هست و کسی رو نمی کند
      
      جایی که دست شیر خدا بسته می شود
       کس احترام ساحت بانو نمی کند
      
      اینجا مدینه است که جز مردم اش کسی
       آتش به آشیان پرستو نمی کند
      
      وقتی که بیت وحی پر از شعله می شود
       دیگر لگد که رحم به پهلو نمی کند
      
      اینجاست مادری که قریب دو ماه و نیم
       از زخم شانه ، شانه به گیسو نمی کند
      
      بانوی آفتاب ، خدایا که هیچوقت
       مانند شمع سوخته سو سو نمی کند
      
      اینها همه کنار ....ولی هیچ مادری
       با بازوی شکسته که جارو نمی کند
      
      مهدی صفی یاری
      
      *********************
      
      
      چـشمت چقدر تر شده در آخرین شبم
      مهمـان سفره ی دل و تنها مخاطبم!
      
      با دستمال اشک خودت سعی می کنی
      تـا بـلکه داغـتـر نـشود سوزش تبم
      
      دست خودم که نیست اگر آه می کشم
      حـالـم عذاب داده دلـت را، معـذّبـم
      
      نـائی نـمـانـده است برایم ، نگو بمان
      از هـر غـمی که فکر کنی، من لبالبم
      
      چـیزی نخواستم که در این سالها ولی
      از ایـن بـه بـعد جان تو و جان زینبم
      
      قـلبم برای بوسه ی بر روش لک زده
      بـگـذار مـاهِ صـورت او را روی لبم
      
      حـالا که می روم بـه ملاقاتِ با پدر
      مـن را نـگاه کن وَ ببین که مرتبم؟
      
      می خـواستم فدای تو گردم تمام عمر
      بـا ضربه ی غلاف رسیدم به مطلبم
      
      علی اصغر ذاکری
      
      *********************
      
      
      دل کوچه از رد پایش گرفت
      همان اول ماجرایش گرفت
      
      کسی راه یک کوچه را تنگ کرد
      کسی راه را بر خدایش گرفت
      
      و دستی که می شد همان ابتدا
      خبرهایی از انتهایش گرفت
      
      چه بادی وزید از ته کوچه ها
      که شهر مدینه هوایش گرفت؟
      
      نمی دانم آن شدت ناگهان
      که پر درد بود از کجایش گرفت؟
      
      سراسیمه بغضی به داداش رسید
      از ضربه ایی که صدایش گرفت
      
      مگر چه به دستان این کوچه داد؟
      که زخم کبودی به جایش گرفت
      
      مجالش نمی داد تا پا شود
      حسن بود از شانه هایش گرفت
      
      حوالی پهلوی پا خورده اش
      دل آسمان هم برایش گرفت
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      *********************
      
      
      اگر خشکم اگر زردم درخت رو به پاييزم
      تمام برگهايم را به پاهای تو می ريزم
      
      چه نيرو می دهد بر من نگاه چشمهای تو
      بيا بنشين کنار من که از عشق تو برخيزم
      
      الا ای دست رحمت دستهايم را نمی گيری
      که در اين لحظه آخر به دامانت بياويزم
      
      تو آن تنها ترين هستی يل خانه نشين هستی
      من آن تنها زنی هستم که از درد تو لبريزم
      
      الهی بشکند دستی که باعث شد به پيش تو....
      ....از اينکه مقنعه از چهره برگيرم بپرهيزم
      
      غريبی خوب می دانم ولی کمتر بيا خانه
      خجالت می کشم وقتی به پايت بر نمی خيزم
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *********************
      
      
       امشب به رنگ فصل خزان گریه می کنیم
      هم ناله با زمین و زمان گریه می کنیم
      
      هر چند گفته اند که آرام گریه کن
      اما بلند و ضجه زنان گریه می کنیم
      
      امشب که خانه ی دلمان غم گرفته است
      مانند ابرهای روان گریه می کنیم
      
      هم پای کوچه های مدینه نشسته ایم
      با روضه های تازه جوان گریه می کنیم
      
      تازه جوان و قد کمانی تعجب است
      از غصه های قد کمان گریه می کنیم
      
      داریم پای روضهءتان پیر می شویم
      اما هنوز از غمتان گریه می کنیم
      
      این خانهء غمی است پر از غربت بقیع
      از داغ قبر های نهان گریه می کنیم
      
      آری دوباره بر سر سفره نشسته ایم
      امشب برای مادرمان گریه می کنیم
      
      وحید محمدی
      
      *********************
      
      مثل خدا بود و نگاهی مهربان داشت
      در آسمان بی کرانه آشیان داشت
      
      او را تمامی ملائک می شناسند
      قبری پر از آوازه اما بی نشان داشت
      
      هم باغ لاله بود و هم باغ بنفشه
      در دامن آلاله خیزش ارغوان داشت
      
      او آسمان بود و پر از آیات باران
      در گوشه ای از بازویش رنگین کمان داشت
      
      در مسجد سجاده روزی پنج نوبت
      دستی شکسته رو به سوی آسمان داشت
      
      از رنگ سرخ کودکانش می توان خواند
      بی بیت الاحزان بود اما سایبان داشت
      
      در بین بستر با پرستاری زینب
      افتاده بود و پوستی بر استخوان داشت
      
      قصد سفر تا عرش تا لاهوت دارد
      خوشحال بود از اینکه یک تابوت دارد
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      *********************
      
      
      من رفتنی هستم دگر یاری نداری
      مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری؟
      
      تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده
      فردا در این بستر تو بیماری نداری
      
      مثل جنین زانو بغل کردن ندارد
      خانه نشین! گیرم طرفداری نداری
      
      با چاه دردت را بگو عیبی ندارد
      وقتی که غم داری و غم خواری نداری
      
      وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم
      تاریک تر از آن شب تاری نداری
      
      مردم اگر از تو سراغم را گرفتند
      از قبر من مولا خبر داری نداری
      
      دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان
      جان تو جان بچه ها ، کاری نداری؟
      
      حامد خاکی
      
      *********************
      
      
      چشم خشک از چشمهای تر خجالت می کشد
       چشمه وقتی خشک شد ، دیگر خجالت می کشد
      
      سوختن در شعله ی دل کمتر از پرواز نیست
      هر که اینجا نیست خاکستر ، خجالت می کشد
      
      بستن در بهر شرمنده شدن بی فایده ست
      این گدا وقت کرم بهتر خجالت می کشد
      
      لطف این خانه زیاد و خواهش ما نیز کم
      دستهای سائل از این در خجالت می کشد
      
      طفل بازیگوش را شرمی نباشد از کسی
      بیشتر با دیدن مادر خجالت می کشد
      
      تا عروج فاطمه جبریل را هم راه نیست
      در مسیر عرش، بال و پر،خجالت می کشد
      
      حتم دارم که قیامت هم از او شرمنده است
      با ورود فاطمه ، محشرخجالت می کشد
      
      نامه اعمال نوکرها بدست فاطمه ست
      آنقدر می بخشد و.... نوکرخجالت می کشد
      
      آنچه مادر می کشد،دردش به دختر می رسد
      گر بیفتد مادری ، دختر خجالت می کشد
      
      دست این از دست آن و...دست آن از دست این....
      آه....دارد همسر از همسر خجالت می کشد
      
      هر کجا حرف "در" و "دیوار" و...ازاین چیزهاست
      چشم خشک از چشمهای تر......
      
      علی اکبرلطیفیان



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی


       
      دیگر در آسمان امیدم ستاره نیست
      انگار جز یتیم شدن راه چاره نیست
      
      حالا که عازم سفری پس مرا ببر
      درکار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
      
      معجر ز چهره باز کن امشب که بعد از این
      فرصت برای دیدن رویت دوباره نیست
      
      جای سلام پلک به هم میزنی چرا
      راهی برای حرف زدن جز اشاره نیست ؟
      
      این یادگارها که به من هدیه میدهی
      در بین شان چرا اثر از گوشواره نیست
      
      معلوم شد چرا ز کفن ها یکی کم است
      سهمی برای آن بدن پاره پاره نیست
      
      علی صالحی
      
      *******************
      
     
      لحظۀ گر گرفتن عشق است
      مادر هرچه عاشق است تويي
      کلبه اي از ملات اشک و غروب
      هرچه اينجا شقايق است تويي
      **
      روي بازوي تو گلي واشد
      که خدا بوسه مي زند برآن
      دور اين گل طواف واجب شد
      بر تمام فرشته هاي جهان
      **
      مادر درد ، مادر باران
      پاي چشمت چرا سياه شده
      يک نفر مرد توي دنيا بود
      او هم از غصه ات تباه شده
      **
      روي تو ماه بود مادرجان
      دستي آمد ، نشست ، سيلي شد
      ماه روي تو در خسوف نشست
      نقره ناب عشق نيلي شد
      **
      رنگ خون ، بوي دود و خاک گرفت
      دامنت را که سايۀ عرش است
      خانه ات سوخت گرچه اين خانه
      باز تحت الحمايۀ عرش است
      **
      تکه اي از تن تو را بردند
      تکه اي که اگر به جا مي ماند
      مثل عباس مي شد و روزي
      قبلۀ سرخ کربلا مي ماند
      **
      ملتمس ، بغض کرده مي سوزند
      روبرويت چهار تکه بهشت
      چارتا بغض که خدا غم را
      جز براي نگاهشان ننوشت
      **
      قلب يک مرد کورۀ درد است
      استخوان و گلوش در جنگند
      پيش دردي که در دلش دارد
      دردهاي زمانه مي لنگند
      **
      هرچه من گريه مي کنم امشب
      قلمم بغض مي کند اما
      با دوتا چشم خيس با دل تنگ
      مي نويسم دوباره يازهرا
      
      علی زارعی رضایی
      
      *********************
      
      
      مثل هرروز، روز خانه ما
      با قنوت تو می‌شود آغاز
      بعد آغوش می‌گشایی و ما
      به هوای بهشت در پرواز
      **
      جدّمان گفته بود بوی بهشت
      از پَر چادرت گرفته وجود
      راست می‌گفت، صبح‌ها پیداست
      که بهشت برین نگاه تو بود
      **
      دل مظلوم حضرت مولا
      شور می‌زد در این مدینه تو
      یادمان هست جدّمان احمد
      بوسه می‌زد به دست و سینه تو
      **
      مثل هر روز زندگی جاری است
      تو و دستان نازک و دستاس
      با سرانگشت خود بیا و شانه بزن
      به سر دختران پراحساس
      **
      ناگهان در سکوت خانه ما
      با صدای مهیبِ دقُ الباب
      به خودم آمدم ... و ترسیدم ...
      مادرم رفت سمت در بی‌تاب
      **
      کیست آن سوی در ... نمی‌داند
      خانه مرتضی است این خانه
      با غلاف غضب که می‌کوبد؟
      بر شکوه و جلال کاشانه
      **
      نعره می‌زد که تازیانه کجاست؟
      مادرم پشت در سپر شده بود
      آتش از خانه‌مان زبانه گرفت
      باز هم مادرم پدر شده بود
      **
      ناگهان لحظه در سکوت شکست
      چشم‌ها را به سمت ماه کشید
      میخ آتش گرفته و پهلو
      رنگ مادر پرید و آه کشید
      **
      فضه! آغوش درد را بگشا
      رفت انگار مادرم از دست
      فضه!... آرام‌تر ... تو را به خدا
      به گمانم که پهلویش بشکست
      **
      کاش آتش گرفته بود تنم
      تا نمی‌دیدم ماجرای تو را
      ریسمان بر دو دست بابا بود
      تازه می‌فهمم دردهای تو را
      **
      مثل هر روز نیست امروزم
      تا همیشه پُر است از هجران
      با دو دستش قنوت ... نه یک دست
      آه در بازویش نمانده توان
      **
      رنگ توفان گرفت بغض پدر
      اشک می‌آمد از دو چشم ترم
      تا کبودی صورتت را دید
      رو گرفتی دوباره از پدرم
      **
      گفته بودی که داغ تو تلخ است
      قصه‌ام هرم و دود دارد و من
      مخزن‌العشق فاطمه انگار
      داغ‌های کبود دارد و من
      **
      عطر چادر نماز مادر من
      بوی پس کوچه‌های بارانی است
      این نماز نشسته‌ات مادر
      چقدر بی‌قرار توفانی است
      **
      آستین در دهان گرفته‌ام و
      گریه‌هایم امان نمی‌دهد امشب
      بعد این چند سال می‌فهمم
      که چرا زود پیر شد زینب
      **
      ارث بردم من از تو داغت را
      کربلا انتهای کوچه توست
      آه آتش گرفته پهلویم
      روی نی کربلای کوچه توست
      **
      کربلا داغ‌ها مکرر شد
      آمدم کربلا شهید شدم
      روی نیزه بلند می‌گویم
      پیش داغ تو رو سپید شدم
      
      حامد حجتی
      
      *********************
      
      
      تا سر زند خورشید او از صبح بامش
      یک آسمان مست از تماشای مدامش
      
      تا گردباد شوق او در دشت پیچید
      صدها رمه آهو نشسته بین دامش
      
      در خطبه زار روح بخش او نشستم
      دارد عسل می ریزد از شهد کلامش
      
      او علت پیدایش نور پدر بود
      آری پیمبر غبطه خورده بر مقامش
      
      هر کس که زانو می زند در مکتب او
      باید بگیرد درس مردی از مرامش
      
      اصلا فدک ارزانی دنیایتان باد
      وقتی خدا کرده بهشتی را به نامش
      
      تا با دل و جان پاسدار کعبه باشد
      احرام آتش بسته در بیت الحرامش
      
      یک روز آه آینه باید بگیرد
      هر قلب سنگی که شکسته احترامش
      
      سر تا به پایش ذوالفقار است و رشادت
      آمد برون شمشیر مولا از نیامش
      
      باید علی را یک نفر پاسخ بگوید
      بغض گلوگیری شده زخم سلامش
      
      در باغ زخمش کربلایی ریشه کرده است
      تصویر زینب مانده در قاب قیامش
      
      در انتظارم یک نفر یک روز از راه
      شاید بیاید تا بگیرد انتقامش
      
      سید مسیح شاه چراغی
      
      *********************
      
      
      دستی زمخت راه نگاه مرا گرفت
      قلب خدا ز دیدن این ماجرا گرفت
      
      دیدم سپاه غصه حسن را احاطه کرد
      در صحن چشم های ترش غم عزا گرفت
      
      با رعدو برق سیلی کوبنده ی غضب
      ابری سیاه دیده ی من را فرا گرفت
      
      نامرد بابت همه ی کشته های بدر
      از دختر رسول خدا خونبها گرفت
      
      بر نقش یاس گوشه ی پایین معجرم
      از خون سرخ لاله ی گوشم حنا گرفت
      
      دیدم زمان بوسه ی آجر به معجرم
      در کوچه رقص بشکن ابلیس پا گرفت
      
       وحید قاسمی
       
      *********************
      
      بلبل ز آشیانه خود دست می کشید
      گل بر سر جوانه ی خود دست می کشید
      
      چون ابر کز تمام خودش دست شسته بود
      از اشک دانه دانه ی خود دست می کشید
      
      حس کرد عمق کاری زخم غلاف را
      وقتی که روی شانه ی خود دست می کشید
      
      با مسیح سر برای وضوی جبیره اش
      بر جای تازیانه ی خود دست می کشید
      
      این آخرین سلام نمازش فقط نبود
      از آخرین بهانه ی خود دست می کشید
      
      رضا جعفری
      
      *********************
      
      
      
      خلافت ننگ مطلق بود ‌٬ تو تمکین نمیکردی
      و عصمت را فدای بیعتی ننگین نمیکردی
      
      از آوار ستم شاید قد توحید خم میشد
      اگر تو دستهایت را ستون دین نمیکردی
      
      تو را بی اخم میبینیم ٬ زخم مهربانیها
      که از اندوه پر بودی ولی نفرین نمیکردی
      
      سفر پایان سختیهاست این را خوب میفهمم
      ولی ای کاش وقتش را خودت تعیین نمیکردی
      
      یقینا باد عالم را به سمت نیستی میبرد
      اگر تو با وجودت خاک را سنگین نمیکردی
      
      و من از شعرهایم مصرعی جایی نمیخواندم
      اگر بانو خودت هر بیت را گلچین نمیکردی...
      
      هادی جانفدا
      
      *********************
      
      
      باران گرفت و قصه ی دریا شروع شد
      تکبیرهای جنگل و صحرا شروع شد
      
      بابا که رفت دختر خود را بغل کند
      بغضش گرفت و عشق همانجا شروع شد
      
      صف بسته بود جمع ملائک در انتظار
      پرده کنار رفت و تماشا شروع شد
      
      کوثر به جوش آمد و رضوان خروش کرد
      جشن و  سرور عالم بالا شروع شد
      
      چشمش به چشمهای پدر خورد و بعد از آن
      لبخندهای ام ابیها شروع شد
      
      تا سالها برای پدر، مادری کند
      همراه او بماند و پیغمبری کند
      
      تا عشق را نفس بکشد در هوای او
      بابا برای او شود و او برای او
      
      هی دور او بچرخد و پروانه ای شود
      دستش برای موی پدر شانه ای شود
      
      خیره شود به صورت او تا به ماه خود
      بوی بهشت هدیه کند با نگاه خود
      
      تا پاره ی تنش بشود، میوه ی دلش
      آئینه ای مقابل شکل و شمایلش
      
      تا سالها همین بشود ماجرای او:
      بابا برای او شود و او برای او
      
      بادی وزید و خنده ی دریا تمام شد
      احساس خوب جنگل و صحرا تمام شد
      
      **
      
      خورشید او غروب خودش را بغل گرفت
      یخ بست قلب عالم  و گرما تمام شد
      
      آئینه ای شکست و غمی انعکاس کرد
      آئین مهربانی دنیا تمام شد
      
      تنها بهانه بود برای وجود او
      راهی شد و بهانه ی  زهرا تمام شد
      
      **
      
      این کار، کار کیست؟! چه بد می زند به در
      باور نکردنیست ، لگد می زند به در؟!
      
      مشعل گرفته است که آتش به پا کند
      یا با طناب دست شما را جدا کند
      
      شاید تو بی علی شوی و او بدون تو...
      از پشت در صدا بزنی یا علی نرو!
      
      یعنی که قطره قطره بریزی به کوچه ها
      نامش نیفتد از دهنت تا به انتها
      
      یعنی بجنگ! وقت تماشا نمانده است
      یعنی به او نشان بده تنها نمانده است
      
      **
      
      اینجا کجاست؟! چادر خاکی! چه می کنی؟
      تنها ترین نشانه ی پاکی چه می کنی؟!
      
      اینجا غریبه نیست، چرا رو گرفته ای؟!
      آیا تویی که دست به زانو گرفته ای؟!
      
      دیر آمدم بگو که چه کردند کوچه ها
      بانوی قد خمیده! زمین می خوری چرا؟
      
      این کودکت چه دیده که هی زار می زند؟!
      هی دست مشت کرده به دیوار می زند
      
      ***
      
      حق دارد او که طاقت این روز را نداشت
      روزی که خانه دست کم از کربلا نداشت
      
      روزی که از صدای غمت شهر خسته شد
      روزی که چشمهای تو یکباره بسته شد
      
      روزی که زخمهای عمیقت دوا نداشت
      روزی که گریه های تو دیگر صدا نداشت
      
      ای کاش بر زمین اثری از فدک نبود
      ای کاش دست شوهر تو بی نمک نبود
      
      ***
      
      توفان گرفت و آن شب یلدا شروع شد
      خون گریه های عالم بالا شروع شد...
      
      حسن اسحاقی
      
      *********************
      
      اين روزها مسير حياتش عوض شده
      شهر مدينه اي که صراطش عوض شده
      
      از ياد رفت «آل محمد» به راحتي
      بعد از پيامبر، صلواتش عوض شده
      
      هيزم کنار خانه‌ی زهرا براي چيست؟
      ترحيم مصطفاست، بساطش عوض شده
      
      بر آستانه‌ی در «جنت» دخيل بست
      حتي مرام شعله‌ی آتش عوض شده
      
      باران تازيانه و گلبرگ هاي ياس؟
      اين شهر، بارش حسناتش عوض شده
      
      اما چرا نشسته به پهلوي فاطمه
      انگار ميخ در ثمراتش عوض شده
      
      اين فاطمه ‌ست که ز علي رو گرفته است؟
      يا آفتاب خانه صفاتش عوض شده
      
      عطري کبود مي وزد از سمت معجرش
      در بين کوچه ها نفحاتش عوض شده
      
      او رفتني است، اين در و ديوار شاهدند
      اين روزها اگر حرکاتش عوض شده
      
      نه سنگ قبر و گنبد و گلدسته و ضريح
      حتي شمايل عتباتش عوض شده
      
      یوسف رحیمی
      
      *********************
      
      
      بانو سلام ! نام تو را بوسه مي زنم
      چون زخم ، التيام تو را بوسه مي زنم
      
      با شعر آمدم به تماشاي نام تو
      آيينه بوي ماه گرفت از کلام تو
      
      حس مي کنم به غربت خود خو گرفته اي
      اي کشتي نجات ! که پهلو گرفته اي
      
      در پشت در هجوم خطر را چه مي کني ؟
      با آتشي که سوخته در را چه مي کني؟
      
      در مي زنند و پشت در آتش به پا شده ست
      يکباره کوهِ زمزمه ها بي صدا شده ست
      
      انگار زخم و کينه دهان باز کرده است
      حجم هجوم ، ممتد بي منتها شده ست
      
      با تکّه تکّه هاي دري که شکسته اند!
      ارکان خاک يکسره از هم جدا شده ست
      
      تکليف يک کبوتر پهلو شکسته چيست؟
      وقتي در آشيانه اش آتش به پا شده ست
      
      با خود به کوچه هاي عزا مي کشي مرا
      بانوي بي نشان ! به کجا مي کشي مرا ؟
      
      هرچند شهر، يکسره بيگانگي کند !
      آتش به گرد شمع تو پروانگي کند
      
      در شام تيره ، قصّه ماه کبود بود
      باران شعله شعله و رگبار دود بود
      
      در متن شعله قصد خليلي نداشتي
      سيلي زدند و طاقت سيلي نداشتي
      
      خورشيد ماه در تب و تاب محاق تو
      غم ماجراي کوچکي از اتفاق تو
      
      بانو سلام ! زمزمه تازه ات کجاست؟
      داغي ز داغ هاي بي اندازه ات کجاست؟
      
      آرام و سرد مي گذرم از هواي تو
      چون خاک سر گذاشته ام روي  پاي تو
      
      شبگرد کوچه هاي جهانم گذاشتي
      با داغ تازه اي که به جانم گذاشتي
      
      در باغ شب ، شکفتن زهرايي ات چه شد؟
      دستان گرم ام ابيهايي ات چه شد؟
      
      دستت کبود مي شود و تار مي شوم
      هر سال با عزاي تو تکرار مي شوم
      
      با خود به کوچه هاي عزا مي کشي مرا
      بانوي بي نشان ! به کجا مي کشي مرا ؟...
      
      ابراهیم قبله آرباطان
      
      *********************
      
      
      حرفي نداشت چشم ترم جز رثاي تو
      جاري ست بين هر غزلم رد پاي تو
      
      هر سال فاطميه دلم شور مي زند
      در کوچه هاي غربت و اشک و عزاي تو
      
      بگذار ما به جای تو خون گريه مي کنيم
      ديگر توان گريه نمانده براي تو
      
      ديدم چقدر قلب تو بی صبر می شود
      با شکوه های بی کسی مرتضای تو:
      
      اين قدر رو گرفتنت از من براي چيست
      حالا دگر غريبه شده آشناي تو؟
      
      از گريه ی شبانه و نجواي كودكان
      بايد به گوش من برسد ماجراي تو
      
      بانو كمي به حال حسينت نظاره كن
      حرفي بزن كه دق نكند مجتباي تو
      
      حالا ببين که روضه گرفتند كودكان
      در پشت درب خانه براي شفاي تو
      
      برخيز و با نگاه ترت يا علی بگو
      جان می دهد به قلب شکسته صدای تو
      
      ديدم تو را که آرزوي مرگ مي کني
      بانو بس است! کشته علي را دعاي تو
      
      هم ناله با وصيت تو ضجّه می زنم
      با روضه های بی کفن کربلای تو
      
      یوسف رحیمی
      
      *********************
      
      بیمار خسته است بیا و ثواب کن
      جز مرگ هر که خواست عیادت جواب کن
      
      آتش به جان من زند آب دو دیده ات
      کمتر مرا ز غصه از این بیش آب کن
      
      نه سال خاطرات عجب زود سر رسید
      بدرود باورق ورق این کتاب کن
      
      گر باز هم عدو به در خانه حمله کرد
      تا زنده است فاطمه رویش حساب کن
      
      از نقش صورتم اثری روی در بجاست
      پس بعد من نظاره عکسم به قاب کن
      
      دیگر توان روی گرفتن نمانده است
      ای سیل سرخ اشک تو کار نقاب کن
      
      پیراهنی که دوختم بهر محسنم
      زینب بگیر بر تن طفل رباب کن
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      *********************

      
      آن که باخلقت تو هرچه که بود آورده
      جبرییلش به سجود تو سجود آورده
      
      نه...غلط گفتم از آغاز خدا با نورت
      نه فقط آنچه که بود آنچه نبود آورده
      
      سر سجاده شب ماه شب اول ماه
      سرتعظیم به پیش تو فرود آورده
      
      باد از خاک سر کوی تو سوغات سفر
      یک بغل رایحه عنبر و عود آورده
      
      مادرآب تویی و پدرخاک علی
      آب و خاکی که گلم را به وجود آورده
      
      چند قرنی ست که مضمون بلند عمرت
      شاعران را به سرگفت و شنود آورده
      
      هیزم آورد درخانه تو کینه ولی
      آتش فاجعه راچشم حسود آورده
      
      ای که همرنگ بلالت شده دیوارحرم
      چه بلایی به سرت آتش و دود آورده
      
      آه...خورشید علی باد مخالف چندی ست
      درحوالی رخت ابر کبود آورده
      
      باعث سجده به دامان تو در علقمه شد
      آنکه بر فرق علمدار عمود آورده
      
      محسن عرب خالقی
      
      *********************
      
      
      من بودم ودیوارهای کوچه ی بن بست      
      با کودکم در انتهای کوچه ی بن بست
      
      طوفان گرفت و هردومان از ترس لرزیدیم
      لعنت براین آب وهوای کوچه ی بن بست
      
      پایم به سنگی گیر کرد و کوزه ام افتاد
      من ماندم و هول و ولای کوچه ی بن بست
      
       در گودی زیر دو چشمم می توانی دید
       گودال سرخ کربلای کوچه ی بن بست
      
       زد زیر گریه، خشت خشتِ خانه ی حیدر
      از ناله ی واغربتای کوچه ی بن بست
      
      دیدم حسن خیلی پی آن گوشواره گشت
      با چشم گریان هر کجای کوچه ی بن بست
      
      از قعر دریای بلا طفلی نجاتم داد
      می خوانم او را ناخدای کوچه ی بن بست
      
      تا روز محشر هیئتی ها اشک می ریزند
      با شعرهای ماجرای کوچه ی بن بست
      
      بر چهره ی سینه زنانم بین هر روضه
      حک می شود جغرافیای کوچه ی بن بست
      
      وحید قاسمی
      
      *********************

      
      
      صحبت از فاطمه سر فصل غزل خوانی ماست
      گریه در روضۀ او مسلک عرفانی ماست
      
      ما پریشان غم مادرمان فاطمه ایم
      غربتش علت این گریۀ طولانی ماست
      
      هر کسی در پی دارو و دوا می گردد
      نمک روضۀ او نسخۀ درمانی ماست
      
      هرکسی رخت عزا کرده به تن می داند
      که چنین پیرهنی علّت سلطانی ماست
      
      لعن بر قاتل صدیقۀ کبری بی شک
      مُهر تأیید و قبولی مسلمانی ماست
      
      روضه خوان ، روضۀ دیوار و در و کوچه نخوان
      سر شکستن سند غیرت ایرانی ماست
      
      محسن مهدوی
      
      *********************
      
      
      عکس مدینه را که به دیوار می زنم
      پشت بقیع می روم و زار می زنم
      
      حالا که شعر آمد و بغض مرا شکست
      حرف از نگفته های تو بسیار می زنم
      
      شکرانه ی نفس زدن بین روضه ها
      هر لحظه نام فاطمه را جار می زنم
      
      هرجاکه، مادری به زمین می خورد فقط
      با دست چاره بر سر ناچار می زنم
      
      وقتی که صحبت از در و دیوار می شود
      دیوانه وار بر در و دیوار می زنم
      
      حس می کنم شکستگی سینه تورا
      سینه میان کوچه که هر بار می زنم
      
      حجم تمام سینه من تیر می کشد
      وقتی گریز روضه به مسمار می زنم
      
      گاهی کبوترانه به قم پرکشیده و
      از دوری مزار شما زار می زنم
      
      علی اشتری
      
      *********************
      
      
      ای مه و ماه فدایت مادر
      عشق دربان سرایت مادر
      
      کوثر رحمتی و در قرآن
      کرده تمجید خدایت مادر
      
      تو به حدی به پدر نزدیکی
      به تو می گفت: فدایت مادر
      
      مثل خورشیدی و هی می بارد
      نور حق از سر و پایت مادر
      
      هر کسی خواست به جایی برسد
      چشم دارد به دعایت مادر
      
      برسد بر همه ی عالمیان
      رزق و روزی ز عطایت مادر
      
      چادر خاکی تو خیمه ی عشق
      ما غلامان سرایت مادر
      
      آرزوی همه ی ما این است
      که بمیریم برایت مادر
      
      بعد ده قرن هنوز از کوچه
      می رسد سوز صدایت مادر
      
      کاش وقتی که زمین می خوردی
      عرش می ریخت به پایت مادر
      
      تو سرآغاز شهادت بودی
      کوچه شد کرببلایت مادر
      
      کاشکی یک نفر از سینه زنان
      پشت در بود بجایت مادر
      
      کاشکی صورت ما نیلی بود....
      ما بمیریم برایت مادر
      
      درد پهلوی تو ما را کشته......
      سینه زن هات فدایت مادر
      
      مهدی صفی یاری
      
      *********************
      
      
      در اتاق بدنش غنچه ی بی تاب شده
      همچو یک عکس که با میخ درش قاب شده
      
      تق تق پای کسی بر سر مسمار در است
      به گمانم که به لالای همان خواب شده
      
      یک گل یاس که با غنچه در آتش می سوخت
      همچو یک شمع که در شعله ی خود آب شده
      
      به کدامین گنه آتش زده اندش شاید
      جرمش این بود که مهریه ی او آب شده
      
      آسمان در حق شب شد و بر صفحه ی آن
      محسن و فاطمه چون اختر و مهتاب شده
      
      از زمانی که فرو رفت به پهلویش میخ
      چیدن غنچه ی شش ماهه دگر باب شده
      
      فاطمه کو که ببیند گل شش ماه رباب
      روی دستان پدر بوده و سیراب شده
      
      مرقد محسن او در بدنش بود ولی
      مرقد طفل رباب سینه ی ارباب شده
      
      محمد مهدی حبیبی کرمانی
      
      *********************
      
      
      امشب، مدینه در دلش درد است، بانو
      حال و هوای کوچه‏ها سرد است، بانو
      
      پشت دری، یاس سپیدی، سخت پژمرد
      یاس عزیز من، چرا زرد است، بانو
      
      آیینه‏ها، حتی حضورت را ندیدند
      سنگی به دستی ناجوان‏مرد است، بانو
      
      امشب، دلم پرواز را از یاد، بُرده‏ست
      «پهلو به پهلو در دلم، دَرد است، بانو!»
      
      دیشب، غروب غربتت، مولا چه می‏گفت
      انگار او هم با تو همدرد است، بانو!...
      
      امشب، مدینه در دلش دَرد است، بانو!
      حال و هوای کوچه‏ها سرد است، بانو!
      
      زینب مسرور
      
      *********************
      
                     
      بنویسید این چنین بوده ست
      رسمِ تاریخ، رسمِ کین بوده ست
      
      بنویسید شب سحر نشده
       زود، حتی علی خبر نشده
      
       تا سلیمان شبی ز پا افتاد
       حلقه در دستِ دیوها افتاد
      
       ماه از هر طرف محاصره شد
       در دل هر ستاره دلهره شد
      
       بین آتش وجودِ ماه گم است
       ماه در این شبِ سیاه گم است
      
       رقصِ آتش، دری که میسوزد
       سوره ی کوثری که میسوزد
      
       نفسش صد بهار می ارزد
       این گلِ پرپری که میسوزد
      
       در دلِ کودکان چه میگذرد؟
       مهربان مادری که میسوزد
      
       یادگاری فقط همین مانده
       تکه ی چادری که میسوزد
      
       چه شده ست ای خدایِ ابراهیم؟
       می رسد های های ابراهیم
      
      در طوافند گردِ چادر او
       انبیا پا به پایِ ابراهیم
      
       شمع گشتن جزای هر کس نیست
       نیست آتش برای ابراهیم
      
       تا نگیرد تبر به دستش باز
       شد قلم دست های ابراهیم
      
       بنویسید نیمه شب پنهان
       بنویسید آستین به دهان
      
       ماه گمنام روی شانه ی کوه
       کوهِ قامت شکسته لرزان
      
       خاک شد ماه در سیاهی شب
       این هلال خمیده ی بی جان
      
       جای باران ستاره می ریزد
       ابرها بی قرار و بی سامان
      
      خط به خط، صفحهِ صفحه ی تاریخ
      این کتابِ قطور بی پایان
      
       هم چنان مثل شمع می بارد
       هم چنان فاطمیه ها دارد
      
      محمد مهدی خانمحمدی
      
      *********************

      
      مرا به خانه زهرای مهربان ببرید
      به خاک بوسی آن قبر بی نشان ببرید
      
      اگر نشانی شهر مدینه را بلدید
      کبوتر دل ما را به آشیان ببرید
      
      مرا اگر شَوَم از دست برنگردانید
      به روی دست بگیرید و بی امان ببرید
      
      کجاست آن جگر شرحه شرحه تا که مرا
      به سوی سنگ مزارش ، کشان کشان ببرید
      
      مراکه مِهر بقیع است در دلم چه شود
      اگر به جانب آن چار کهکشان ببرید
      
      نه اشتیاق به گل دارم و نه میل بهار
      مرا به غربت آن هیجده خزان ببرید
      
      کسی صدای مرا در زمین نمی شنود
      فرشته ها ! سخنم را به آسمان ببرید
      
      افشین علاء



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی


       
      وقتی سرت را روی بالش می گذاری
      آنقدر میترسم مبادا بر نداری
      
      تو آفتاب روشنی در خانه ی ما
      تو آفتاب روشنی هر چند تاری
      
      فردا کنار سفره با هم می نشینیم
      امروز را مادر اگر طاقت بیاری
      
      تو آنچنان فرقی نکردی غیر از این که
      آیینه بودی شدی آیینه کاری
      
      آلاله می کاری و باران می رسانی
      چه بستر پر لاله ای ؟ چه کشت و کاری
      
      آنقدر تمرین می کنی با دستهایت
      تا شانه را یک مرتبه بالا بیاری
      
      بگذار گیسویم به حال خویش باشد
      اصلاً بیا و فرض کن دختر نداری ...
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      

      
      دوباره شب شد و سر درد دارد
      بمیرم باز مادر درد دارد
      
      پس از فصل پر از غم یک سخن گفت:
      عزیزم زخم بستر درد دارد
      
      نباید دست زد بر عضوهایش
      که آیه آیه کوثر درد دارد
      
      شبی آهی کشید و زیر لب گفت:
      خدایا مرگ کمتر درد دارد
      
      من از گودی چشمانش گرفتم
      که زخم دیده ی تر درد دارد
      
      حسن تب دارد و در خواب گوید:
      نزن سیلی ستمگر درد دارد
      
      پریشان باش ای گیسو چو بختم
      که دیگر دست مادر درد دارد
      
      محسن عرب خالقی
      
      *******************
      
      
      جز مشت پر، زِ بال کبوتر نمانده است
      یعنی برای پر زدنش پر نمانده است
      
      در پشت میله های قفس می رود ز دست
      چندی دگر ز عمر کبوتر نمانده است
      
      این مادر است نه ، نه همان مادر قدیم
      غیر از کبودی از تن مادر نمانده است
      
      زانوی خود گرفته بغل خوب روشن است
      چیزی دگر به مردن حیدر نمانده است
      
      صورت کبود و بازو و پهلو شکسته است
      یک عضو سالم از همه پیکر نمانده است
      
      یارب چه آمده سر پهلوی مادرم
      جایی که جای سالمی از در نمانده است
      
      آخر دعای اهل محل مستجاب شد
      دیگر دلی به کوچه مکدر نمانده است
      
      سید محمد جوادی
      
      *******************
      
      
      جز با غم و درد و غریبی خو ندارم
      افتاده ام از پا علی نیرو ندارم
      
      با تو امام بی کسِ خانه نشینم
      دیگر هوای جنت و مینو ندارم
      
      سیلی چنان نور نگاهم را گرفته
      در چشم خیس و زخمی خود، سو ندارم
      
      گفتم که اشک از چشم های تو بگیرم
      شرمنده ام ای دست حق، بازو ندارم
      
      گفتم که برخیزم به پایت عفو فرما
      آخر دگر ای پهلوان، پهلو ندارم
      
      محسن همان که چهره اش را هم ندیدم
      دیگر تمنایی به غیر او ندارم
      
      سید محمد جواد محمدی
      
      ******************
      
      
      زهرا همان کسی است که بیت محقرش
      طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش
      
      او را خدا برای خودش آفریده است
      تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش
      
      شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست
      مردی پیمبر است که زهراست دخترش
      
      مانند احترام خداوند واجب است
      حفظ مقام فاطمه حتی به مادرش
      
      یک نیمه اش نبوت و نیمش ولایت است
      حالا علی صداش کنم یا پیمبرش
      
      دست توسل همه انبیاء بود
      بر رشته های چادری فردای محشرش
      
      ما بچه های فاطمه ممنون فضه ایم
      از اینکه وا نشد، پس در پای دخترش
      
      مسمار در اگر چه برایش مزاحم است
      اما مجال نیست که بیرون بیاورش
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
      
      رنگِ پاییز به دیوارِ بهاری افتاد
      بر درِ خانه ی خورشید شراری افتاد
      
      فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت
      وقت افتادن او ،ايل و تباري افتاد
      
      آنقدر ضربه ي پا خورد به در تا كه شكست
      آنقدر شاخه تكان خورد كه باري افتاد
      
      تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خدا
      او کنارِ در و در نیز کناری افتاد
      
      بعدِ یک عمر مراعاتِ کنیزانِ حرم
      فضه ی خادمه آخر به چه کاری افتاد
      
      خواست تا زود خودش را برساند به علی
      سرِ این خواستنِ خود دو سه باری افتاد
      
      ناله ای زد که ستون های حرم لرزیدند
      به روی مسجدیان گرد و غباری افتاد
      
      غیرتِ معجرِ او دستِ علی را وا کرد
      همه دیدند سقیفه به چه خاری افتاد
      
      وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود
      چشمِ یاری به قد و قامتِ یاری افتاد
      
      آنقدَر فاطمه از دست علی بوسه گرفت
      بعد ازان روز دگر رفت و کناری افتاد
      
      علی اکبر لطيفيان 

      
      *******************
      
      
      زهراست چراغ شب ظلمانی حیدر
      زهراست طبیب تب طوفانی حیدر
      زهراست پریشانِ پریشانی حیدر
      زهراست به هر معرکه قربانی حیدر
      
      یک جمله بُوَد ذکر لب حضرت زهرا
      مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
      
      گوید به علی نور تو را ماه ندارد
      دل جز تو دگر دلبر دلخواه ندارد
      بی تو دو جهان ارزش یک کاه ندارد
      من بی تو بمانم بخدا راه ندارد
      
      هرجا که تویی فاطمه هم هست در آنجا
      مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
      
      می‌گفت همیشه به همان حالت مضطر
      مردم همه کارست علی بعد پیامبر
      والله که من گفته‌ام این جمله مکرر
      حیدر همه‌ی دین من و دین همه حیدر
      
      با خون شده حک روی در خانه‌ی مولا
      مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
      
      من محو علی گشته ندانم که خطر چیست
      دل سوخته کی حس کند این آتش در چیست
      حالا که علی هست دگر داغ پسر چیست
      سرگشته‌ی عشقش شده‌ام ضربه به سر چیست
      
      در پشتِ در این است کلام من شیدا
      مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
      
      جانم به فدای علی و قلب صبورش
      بر عهد خودش بود و ننازید به زورش
      دادند از آن کوچه غریبانه عبورش
      در کوچه شکستند تمامی غرورش
      
      جانم به لب آمد علی و خنده‌ی اعداء
      مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
      
      مجتبی شکریان همدانی
      
      *******************

      
      ز دست اهل مدینه چه خون جگر شده ام
      زتیشه های خزان نخل بی ثمر شده ام
      
      کسی غریبی من را چرا نمی فهمد
      شکسته بال ترین مرغ خون جگر شده ام
      
      یه غیر فضه کسی حال من نمی داند
      که دید پشت در خانه بی پسر شده ام
      
      من و فراق پدر باورم نمی آید
      خمیده خسته شکسته پس از پدر شده ام
      
      دو روز  پیش زنی آمد و نگاهم کرد
      گرفت گریه اش از بس که مختصر شده ام
      
      سید محمد جوادی
      
      *****************
      
      
      چند روزي است سرم روي تنم مي افتد
      دست من نيست كه گاهي بدنم مي افتد
      
      گاهي اوقات كه راه نفسم مي گيرد
      چند تا لكه روي پيرهنم مي افتد
      
      بايد اين دست مرا خادمه بالا ببرد
      من كه بالا ببرم مطمئنم مي افتد
      
      دست من سر زده كافيست تكانش بدهم
      مثل يك شاخه كنار بدنم مي افتد
      
      دست من نيست اگر دست به ديوار شدم
      من اگر تكيه به زينب بزنم مي افتد
      
      سر اين سفره محال است خجالت نكشم
      تا كه چشمم به دو چشم حسنم مي افتد
      
      هر كه امروز ببيند گره مويم را
      ياد ديروز من و سوختنم مي افتد
      
      چند روزي ست كه من در دل خود غم دارم
      دو پسر دارم و اما كفني كم دارم
      
      علي اكبر لطيفيان

      
      *******************
      
      
      ازخانه چارچوب درت راشکسته اند
      باب الحوائج پدرت را شکسته اند
      
      عمداً مقابل پسر ارشدت زدند
      یعنی غرور گل پسرت راشکسته اند
      
      بازو  و سینه ـ کتف و سرت درد می کند
      هرجا که بوسه زد پدرت ، را شکسته اند
      
      ای مرغ عشق خانه حیدر کمی بــپـر
      باورنمی کنم که پرت را شکسته اند
      
      از طرز راه رفتن و قد هلالی ات
      احساس میکنم کمرت را شکسته اند
      
      ابری ضخیم سرزد و ماهت خسوف شد
      بی شک فروغ چشم ترت را شکسته اند
      
      دندانه های شانه  پرازخون تازه شد
      اصلاً بعیدنیست  ، سرت راشکسته اند
      
      با بستری کبود و پر از لاله های سرخ
      آئینه های دور وبرت را شکسته اند
      
      زان آتشی که بر شجرطیبــه زدند
      ثلثی زشاخ و برگ وبرت را شکسته اند
      
      یاسر حوتی
      
      *******************

      
      بر ساحل شكافته پهلو گرفته بود
      ماهی كه از ادامه شب رو گرفته بود
      
      آرامشی عجیب در اندام سرو بود
      گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود
      
      دستی به دستگیره دروازه بهشت
      دستی دگر بر آتش پهلو گرفته بود
      
      برخاست تا رسد به بهاری كه رفته بود
      آهوی عشق بوی پرستو گرفته بود
      
      آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد؟
      او كه همیشه اذن ز بانو گرفته بود
      
      از كوچه‌های شهر صدایی نشد بلند
      نعش مدینه در تب شب بو گرفته بود
      
      پشت زمین شكست، خدا گریه‌اش گرفت
      وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود
      
      امید مهدی‌نژاد
      
      ********************
      
      
      در می زنند فکر کنم مادر آمده
      از کوچه ها بنفشه ترین مادر آمده
      
       او رفته بود حق خودش را بیاورد
       دیگر زمان خونجگری ها سر آمده
      
      وقتی رسید اول مسجد صدا زدند:
       بیرون روید دختر پیغمبر آمده
      
       سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش
       با خطبه هاش از پس آنها بر آمده
      
       سوگند بر دلایل پشت دلایلش
       در پیش او مدینه به زانو در آمده
      
       مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند
       انگار حیدر است که در خیبر آمده
      
      وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید
       یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده ؟
      
       گنجینه های عرش الهی برای اوست
       هرچند گوشواره اش از جا در آمده
      
       در کنج خانه بستری آماده می کنم
       در می زنند فکر کنم مادر آمده
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
      
      شمـع وجود فاطمـه سوسو گرفتـه است
      شب با سکوت بغض علی خو گرفته است
      
      آتـش گـرفت جـان علی با شرار آه
      وقتی که از ولی خدا رو گرفته است
      
      در دست ناتوان خودش بعد ماجرا
      اين بار چندم است كه جارو گرفته است
      
      قلب تمام ارض و سماوات و عرش و فرش
      یک جـا بـرای غـربـت بـانو گـرفته است
      
      حـتی وجـود میخ و در و تـازیـانـه ها
      عطر و مشام از گل شب بو گرفته است
      
      بـا ازدحـام مـوج مخـالف بیـا ببین
      کشتی عمر فاطمه پهلو گرفته است
      
      مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت
      سـر در بغــل گـرفتــه و زانــو گـرفـته است
      
      مجيد لشكري
      
      *******************
      
      كاش می شد بنویسند مرا سینه زنت
      كاش می شد بنویسند به نام حسنت
      
      كاش در اول پرونده ی دنیائیمان
      بنویسند غلام پسر بی كفنت
      
      كاش می شد كه مرا دست كرامات شما
      بنویسد اسیر غم و در د و محنت
      
      غزل مرثیه ی روضه ی ما هستی تو
      من همان شمع برافروخته ی انجمنت
      
      راستی مادر مظلومه ی غربت زده ام
      در سوالم . جرم تو چیست ؟ چرا هی زدنت ؟
      
      از هجوم در و دیوار و دستی سنگین
      درد می كرد نگفتی ....همه جای بدنت
      
      پیرهن بافته ای بهر حسین اما حیف
      گفت زینب كه غارت شده آن پیرهنت
      
      یاسر مسافر
      
      ******************
      
      
      از آسمان آمدم من از سمت عرش يگانه
      از آن طرف ها كه بامش هرگـز ندارد كرانه
      
      اول بنـا بود چندين و چنـد روزي بمانم
      در گوشه اي از مدينه در برهـه اي از زمانه
      
      نزديك هجده نفس بود عمرم در اين خاك خاكي
      يك عمر هجده بهاره يك عمر پيغمبرانـه
      
      مي خواستم پر بگيرم برگردم آنجـا كه بـودم
      بالم شكست و نشستم دو ماه در كنج لانه
      
      كردند كاري كه هر شب پيش نـگاه مدينه
      سر مي زدم كوچه كوچه ، در مي زدم خانه خانه
      
      هم دستم از شانه افتـاد هم شانه از دستم افتـاد
      تـا كه پريشان بمانـد اين گيسوي دختـرانه
      
      بالم اگر پر بگيرد پـرواز از سر بگيـرد
      ديگـر نمي ماند از من حتي نشان ِ نشانه
      
      من مال اينجـا نـبودم تـا كه در اينجـا بمانـم
      از آسمان آمدم من پس مي روم سمت خـانه
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
      ابر کبود پلک تو در حال بارش است
      وضعیت هوا و همین یک گزارش است
      
      آئینه ات کجاست؟ نگاهی به خود کنی
      تصویر تو در آینه هم رو به کاهش است
      
      جارو مکن که سرفه بگیرد تو را مگر
      من مرده ام ، بخواب ، نه یک امر ، خواهش است
      
      تو جلوه کن به عرش که در رشدش این گیاه
      هرروز پنج ثانیه محتاج تابش است
      
      وقت نماز با تو خدا حرف میزند؟
      یا فاطمه مقابل خود در نیایش است؟
      
      تو ناز کن که ناز تو را میخرد خدا
      کوری چشم خیره سر هر چه عایشه است
      
      رضا جعفری
      
      *******************
      
      
      دیگر از این همه تکرار دلم میگیرد
      از در و کوچه و دیوار دلم میگیرد
      
      ای که دور از همه گان دست به پهلو بردی
      درد خود را مکن انکار دلم میگیرد
      
      مادر از شوری چشمان همه مردم شهر
      سر مکن چادر گلدار دلم میگیرد
      
      و شبی شکوه کنان چاه به نخلی میگفت:
      که ز سوز دل سردار دلم میگیرد
      
      بعد تو زینب و کلثوم و حسن بود و حسین..
      و نوک خونی مسمار؛ دلم میگیرد
      **
      در پی خاک تو میگردم و باز از فکر
      اینکه نا محرمم انگار دلم میگیرد
      
      علی آمره
      
      ******************
      
      
      خاکستر این لانه اصلا دیدنی نیست
      آتش در این کاشانه اصلا دیدنی نیست
      
      در پیش چشمان ترِ یک شمع خاموش
      افتادن پروانه اصلا دیدنی نیست
      
      وا می‌شد این در رو به اقیانوس و امروز
      پشت در این خانه اصلا دیدنی نیست
      
      دستان ساقی بسته و ساغر شکسته
      خون بر درِ میخانه اصلا دیدنی نیست
      
      وقتی بیفتد چادر خاکی، خدایا!
      هم از سر و هم شانه اصلا دیدنی نیست
      
      بر صورت معصوم یک زن جای یک دست
      ـ یک دست نامردانه ـ اصلا دیدنی نیست
      
      باور کنید افتادن یک مرغ زخمی
      بین چهل دیوانه اصلا دیدنی نیست
      
      «من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم...»
      نه رفتن جانانه اصلا دیدنی نیست
      
      قاسم صرافان
      
      ******************** 
      
      
      ما طایفه ی درد شفا را زتو خواهیم
      مجروح دلانیم دوا را زتو خواهیم
      
      افسرده شدیم از اثر کثرت غفلت
      ای خاطره سبز صفا را زتو خواهیم
      
      از فرط فراموشی مرگ اشک نداریم
      ای کوثر جوشنده بکا را زتو خواهیم
      
      ای خانه ی ذکر تو خرابات محبان
      ما باده ی جان بخش بقا را زتو خواهیم
      
      پا بست کویریم عطش هم سخن ماست
      باران عنایات خدا را زتو خواهیم
      
      بال و پر ما سوخته ای یاس شهیده
      پرواز به سوی شهدا را زتو خواهیم
      
      جانبازترین مادر عالم نظری کن
      جان دادن در کرببلا را زتو خواهیم
      
      دنیا چه بها دارد اگر اهل نباشیم؟
      اهلیت و ایمان و ولا را زتو خواهیم
      
      همراهی سادات یقین فیض عظیمی است
      این اُنس به اولاد شما را زتو خواهیم
      
      ما منتظر آمدن مصلح کُلّیم
      دیگر فرج آل عبا را زتو خواهیم
      
      از جلوه ی آن منتقم چهره ی نیلی
      پایان غم و درد و عزا را زتو خواهیم
      
      سید محمد میر هاشمی
      
      ********************
      
      
      دست خدا در خلقت زهرا چه ها کرد
      سر تا به پا اعجاز را بر او عطا کرد
      
      تا این که گنج مخفی اش پنهان نمانَد
      طرح جدیدی از خداوندی به پا کرد
      
      نوری سرشت و مدتی بعد از سرشتن
      او را به نام حضرت زهرا صدا کرد
      
      وقتی برای بار اول، فاطمه گفت
      آنجا حساب "فاطمیون" را جدا کرد
      
      او جای خود دارد، کنیز خانه ی او
      با یک نگاهی خاک را مثل طلا کرد
      
      حوریه بود و دستهایش پینه می بست
      از بس که در این خانه گندم آسیا کرد
      
      نان شبش در دست مسکین مدینه...
      می رفت، یعنی روزه را با آب وا کرد
      
      امشب دخیل چادری پر وصله هستم
      آن چادری که بی خدا را با خدا کرد
      
      این هم یکی از معجزات درب خانه است
      در سینه چندین استخوان را جا به جا کرد
      
       علی اکبر لطیفیان
      
      *********************
      
      
      شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
       تـمــام غـصــه عـالم نشسته در محراب
      
       نگـــاه کــن کــه بـبـیـنـی چگـــونه مــی‌بارد
       مـصـیـبــت از در و دیــوار خـــانــه اربــاب
      
       بــرای غسل شــب قـــدر آمــده امـــشب
       فـقـط خــدا و رسولـش به منـزل مهتاب
      
       بــنــای زنــدگـیــش را بــه آب مــی‌شــوید
       الهی صبــر علـــی را بـه فاطمـه دریاب
      
       بـه قـطره قـطره سرشکش دخیل می‌بندد
       بر آن ضریح کبود و شکسته و بــی‌تاب
      
       چـه آبــها کــه سراسیمه غسل می‌کردند
       بـرای آن کـه نـمانـد در آن بـدن خـوناب
      
       چــه مــی‌رسد بــه علی از مرور خاطره‌ها
       که ناله‌های صبورش ندارد امشب تاب
      
      رحمان نوازنی



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی


       
      شدی شهید که غربت عیار داشته باشد
      مدینه بعد تو شب های تار داشته باشد
      
      سه آیه ات حسن و زینب و حسین شد اما ...
      ...نشد که آخر "کوثر" چهار داشته باشد
      
      چهل نفر وسط کوچه... آه فکر نکردند
      علی به خانه زنی باردار داشته باشد؟
      
      چهل نفر همه مست سقیفه و مولا ...
      ...به یاری از چه کسی انتظار داشته باشد؟
      
      گمان نمی کنم این سان که در شکسته به دیوار ...
      ...به کوچه فاطمه راه فرار داشته باشد
      
      شفاعتم نکنی درحضورمرگ خوشم که ...
      ...به احترام تو قبرم فشار داشته باشد
      
      نه درحدود مدینه ست نه به سینه... نگردید
      مگر که می شود این زن مزار داشته باشد؟
      
      مهدی رحیمی
      
      *******************

      
      لب بسته ای و چشم ترت حرف می زند
      «در» جای قلب شعله ورت حرف می زند
      
      هر چند مدّتی ست که در خانه ساکتی
      اما سکوت دور و برت حرف می زند
      
      حتّی نسیـــم از لب دیوارهـــای شهر
      کوچه به کوچه از سفرت حرف می زند
      
      هر بار حرف کوچه و دیوار می شود
      آرام با خودش پسرت حرف می زند
      
      دستی کشیده ای به سر و روی خانه ات
      ای پر شکسته بال و پرت حرف می زند
      
      امروز شهر از خبر رفـتنـت پر است
      دارد مدینه پشت سرت حرف می زند
      
      یک سوره کوثر است که تعداد نقطه هاش
      از طول عمر مختصرت حرف می زند
      
      حامد تجری
      
      ***********************
      
      
      حتی بهشت بی تو معطر نمی شود
      خورشید و ماه بی تو منور نمی شود
      
      بی بی ! اگرکه روزقیامت نیامدی
      این را بدان بدون تو محشرنمی شود
      
      عالم اگربرای دل من دعاکنند
      قطعا دعای ویژه مادر نمی شود
      
      کوثرتویی و شیر خدا ساقی شماست
      حتی علی بدون تو حیدر نمی شود
      
      این در کتاب شیعه و سنی نوشته است
      بی خود مقام فاطمه کوثر نمی شود
      
      صد ها هزار ضربه شمشیر و تیرو سنگ
      باضرب دست کوچه برابر نمی شود
      
      آثار سوختن پس در جای زخم میخ
      با کار خانه فاطمه بهتر نمی شود
      
      بدتر از این همه به خدا زخم بستر است
      این تن دگر برای تو پیکر نمی شود
      
      مهدی نظری
      
      ****************
      
      پروانه شدم شعله به پای تو نگیرد
      این حادثه بر هیچ کجای تو نگیرد
      
      بین نفس سینه ی من فاصله افتاد
      تا اینکه در این شهر صدای تو نگیرد
      
      تا این سپر تا شده ات فایده دارد
      ای کاش مرا از تو خدای تو نگیرد
      
      پهلو زدم آنقدر که مسمار بیفتد
      تا موقع رفتن به عبای تو نگیرد
      
      افتادن من در وسط کوچه صدا کرد
      آری خبری نیست برای تو نگیرد
      
      من شیشه سپر میکنم امروز برایت
      تا سنگ سر کوچه به پای تو نگیرد
      
      تو خواستی اینبار فدایم شوی اما
      من خواستم اینبار دعای تو نگیرد
      
      علی اکبر لطیفیان

      
       ******************
      
      از بارگاه قدسی و افلاکی خدا
      آمد به گوش اهل سماوات این ندا :
      
      فرمود کردگار که ای آسمانیان
      آمد عزای فاطمه « حی علی العزا »
      
      مویه كنان ناله كنان جبرئیل گفت :
      برتن كنید رخت عزا ای فرشته ها
      
      واعظ نبی اكرم و مداح مرتضی
      چشم زمانه ندیده چنین روضه هیچ جا
      
      جاروكشی نصیب بزرگان دین شده
      سینه زنان هیئتشان خیل انبیا
      
      بال ملائکه شده فرش حسینیه
      خدام هیئتند شهیدان و اولیاء
      
      شیر خدا چه روضه ی سختی بیان نمود
      طفلی برای  مادر خود می شود عصا
      
      ختم رسل به گریه فقط داد می زند
      ای مردمان شهر مدینه چرا چرا؟
      
      این رسم هیئت است که مداح می زند
      از روضه های کوچه گریزی به کربلا
      
      وحید قاسمی
      
      *****************
      
      
      سر درد داشت ، باز سرش را گرفته بود
      باران اشك دور و برش را گرفته بود
      
      حسي شبيه غربت و دلتنگي غروب
      حال و هواي هر سحرش را گرفته بود
      
      مي ريخت لخته هاي دل از بغض هر شبش
      انبوه زخمها ، جگرش را گرفته بود
      
      از آتشي كه دور و برش شعله مي كشيد
      اجر رسالت پدرش را گرفته بود ؟!
      
      اين تند باد هاي پيايي كه مي وزيد
      ديگر توان بال و پرش را گرفته بود
      
      خاكي شده ست چادر بانوي بوتراب ؟
      آخر مگر كسي گذرش را گرفته بود ؟
      
      وقت غروب در وسط كوچه ناگهان
      ابري كبود چشم ترش را گرفته بود
      
      خشنود بود از اينكه به هنگام حادثه
      چشمان خستة پسرش را گرفته بود
      
      يك دست او به شانة ديوار بي كسي
      با دست ديگرش كمرش را گرفته بود
      
      آلاله هاي دم به دم  زخم بسترش
      خواب و قرار مختصرش را گرفته بود
      
      معلوم بود فاطمه هم رفتني شده
      تابوت اين همه نظرش را گرفته بود
      
      لبخندهاي تلخ و غريبش دليل داشت
      انگار رخصت سفرش را گرفته بود
      
      مولا براي دفن خودش رفت و روي دوش
      تابوت نيمة دگرش را گرفته بود
      
      در بين قبر دست پدر از امام صبر
      ياس كبود شعله ورش را گرفته بود
      
      حالا علي و غربتِ يك قبر بي نشان
      سر درد داشت ، باز سرش را گرفته بود
      
      یوسف رحیمی
      
      ******************
      
      
      هم پلكهاي بي رمق و نيمه بسته ات
      هم چشمهاي نيلي و در خون نشسته ات
      
      كم كم بساط قتل مرا جور مي كنند
      با زخمهاي پهلوي درهم شكسته ات
      
      فهميده ام چه آمده در كوچه بر سرت
      از تار و پود معجر از هم گسسته ات
      
      دستاس هم كنار غمت آب مي شود
      با روضه هاي دم به دم دست خسته ات
      
      مرثيّه خوان غربت ديرينة من است
      اين چشمهاي نيلي و در خون نشسته ات
      
      يك روز مي رسم به تماشاي مرقدت
      با زائران سينه زن دسته دسته ات
      
      یوسف رحیمی
      
      *******************

      
      بانو دوباره ذکر تو و فاطمیه شد
      من مانده ام که با چه برابر بخوانمت
      
      بانو خدا یکی،تو یکی،اصلا از چه رو
      باید که مریم،آسیه،هاجر بخوانمت؟
      
      دخت نبی و همسر مولا گمان کنم
      زیباترست امّ پیمبر بخوانمت
      
      تا ادعای ابتر این قوم رو کنم
      با آیه آیه سوره ی کوثر بخوانمت
      
      رنگ رخت کبودیِ یک یاس حک کنم
      یا بال و پر شکسته کبوتر بخوانمت؟
      
      کوچه...فدک...اراذل و اوباش...مادرم!
      با اشک های چشم حسن،تر بخوانمت
      
      "بازو"ی مرتضی،"درِ"خیبر شکن بُدی
      حالا فتاده "دست"،پسِ "در" بخوانمت
      
      محسن سپر برای تو و تو به پشت در
      اینجا سزاست فاطمه سنگر بخوانمت
      
      تنها به پشت در،لگد و میخ وبعد از آن...
      من ناگزیر لاله ی بستر بخوانمت
      
      بانوی آب و آینه بگذار بگذرم
      با یک اشاره بانوی "آذر" بخوانمت
      
      امروز "رهگذر" دگر از پا،نفس فتاد
      بانو مدد بده که مکرر بخوانمت
      
      بانو اجازه هست که مادر بخوانمت؟!
      این فاطمیه با دل مضطر بخوانمت؟!
      
      رهگذر
      
      ********************
      
      
      بابا چه بي وفا شده دنياي بعد تو
      من ماندم و مصائب عظماي بعد تو
      
      چشم انتظار رفتن تو بود امتت
      شعله کشيد فتنه ز فرداي بعد تو
      
      داغت براي فاطمه سنگين تمام شد
      پشت مرا شکسته قضاياي بعد تو
      
      اصحاب تو چه زود به ما پشت پا زدند
      آري گواه فاطمه شبهاي بعد تو
      
      دارد به قتل حجت حق حکم مي کند
      اجماع اين سقيفه و فتواي بعد تو
      
      در کوچه ها ادا شده اجر رسالتت
      يعني شکست حرمت مولاي بعد تو
      
      در تنگناي اين در و ديوار عاقبت
      از دست رفت ام ابيهاي بعد تو
      
      آتش ، هجوم ، کوچه ، قباله ، فدک ! ببين
      چيزي نمانده از تن زهراي بعد تو
      
      قنفذ معاف مي شود از ماليات ها !
      سيلي به دخترت شده سرمايه بعد تو
      
      ديگر ببر مرا که زمانش رسيده است
      نه ! نيست جاي فاطمه دنياي بعد تو
      
      یوسف رحیمی
      
      ********************

      
      ابریست کوچه کوچه، دل من ، خدا کند
      نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند
      
      حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
      چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
      
      مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
      شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
      
      با واژه های از رمق افتاده آمدم
      می خواست این غزل به شما اقتدا کند
      
      حالا اجازه هست شما را از این به بعد
      این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟
      
      مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ...
      تا اینکه لای لای تو با او چه ها کند
      
      یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
      می برد تکیه، تکیه که نذر شما کند
      
      یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها
      می برد با حسین شما آشنا کند
      
      در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم
      تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند
      
      مادر ! دوباره زخم شما را سروده ام
      باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:
      
      یک شهر ، خشم و کینه ، در آن کوچه – مانده بود
      دست تو را چگونه ز مولا جدا کند
      
      باور نمی کنم که رمق داشت دست تو
      مجبور شد که دست علی را رها کند...
      
      تو روی خاک بودی و درگیر خار بود
      چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند
      
      نفرین نکن ، اجازه بده اشک دیده ات
      این خاک معصیت زده را کربلا کند
      
      زخمی که تو نشان علی هم نداده ای
      چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند
      
      باید شبانه داغ علی را به خاک برد
      نگذار روز ، راز تو را برملا کند...
      
      گفتند فاطمیه کدام است ؟ کوچه چیست؟
      افسانه باشد این همه ؛ گفتم خدا کند
      
      با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
      می رفت تا برای ظهورش دعا کند
      
      از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
      پایان شعر بود که توفان شروع شد
      
      حسن بیاتانی
      
      **********************
      
      
      امشب بیا بدون تمنا بلند شو
      دیوار را بگیر و تنها بلند شو
      
      قدری برای دلخوشی همسرت علی
      شمع شکسته، یک نفس از جا بلند شو
      
      خم شد احد، کنار تو از پا نشست کوه
      وقتش رسیده است، تو حالا بلند شو
      
      قدری بخند، چهره ی خود را نشان بده
      یا که بخند مادر من یا بلند شو
      
      در زیر چادرت که فقط گریه می کنی
      هر کار می کنی بکن اما بلند شو
      
      بابا بخاطر تو فقط گریه می کند
      مادر؛ تو هم بخاطر بابا بلند شو
      
      پهلو نگیر، ساحل این شهر خونی است
      پهلو نگیر مادر دریا، بلند شو
      
      جای تو نیست روی زمین، توی کوچه ها
      از روی خاک ام ابیها بلند شو
      
      چندی گذشت، گوشه ی خاموش علقمه
      مردی صداش حک شده: سقا بلند شو
      
      مجتبی حاذق
      
      *******************
      
      چه شد ای مادر محزون که زمین گیرشدی
      چه شده دستخوش این همه تغییر شدی
      
      دو دهه نیست ز عمر تو گذشته اما
      باورش سخت بود زود چرا پیر شدی
      
      زودتر از همه کس مزد رسالت دیدی
      کار دنیاست تو مظلومه تکفیر شدی
      
      بین قدخم و گیسوی سفید و تن زخمی
      گوشه خانه ی آتش زده زنجیر شدی
      
      کوثری صاف تر و پاکتر از شبنم ها
      شعله نزدیک تو گردیده که تبخیرشدی ؟
      
      قاب چشم علی از دیدن تو خالی ماند
      بعد کوچه زچه رو حالت تصویر شدی ؟
      
      خون پهلوی تو هم بند نیاید عشق است
      به خدا تو سند آیه تطهیر شدی
      
      بهر آن مردم نا اهل زیادی  بودی
      چه کشیدی تو که از زندگی ات سیر شدی
      
      عشق این بود که از دست تو برمی آمد
      پیش روبه صفتان حامی یک شیر شدی
      
      بهرحیدر کشی از راه تو وارد گشتند
      خوابشان لطمه به تو بود که تعبیر شدی
      
      مجتبی صمدی
      
      *******************
      
      
      چنانکه دست گدایی شبانه می لرزد
      دلم برای تو ای بی نشانه می لرزد
      
      هنوز کوچه به کوچه ،حکایت از مردی ست
      که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد
      
      چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
      به نام تو در و دیوار خانه می لرزد
      
      چه دیده در که پیاپی به سینه می کوبد؟
      چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد؟
      
      هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار
      به خانه  چند دلِ کودکانه می لرزد
      
      دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
      که در جواب، زمین و زمانه می لرزد
      
       ز من شکیب مجو ، کوه صبر اگر باشم
      همین که نام تو آرند شانه می لرزد
      
      میلاد عرفان پور
      
      ******************
      
      
      شرح این حادثه یک لنگه ی در می خواهد
      کوچه ای تنگ و یک راهگذر می خواهد
      
      مادری با پسرش داشت که می رفت،ولی
      کوچه ی هاشمی انگار خبر می خواهد
      
      ناگهان چند نفر راه بر عابر بستند
      عابر کوچه ولی راه گذر می خواهد
      
      دست از قبضه ی یک فاجعه بیرون آمد
      ضربت سیلی نامرد حذر می خواهد
      
      تا مجسم بشود ضربه ی سیلی در ذهن
      کوچه پیداست که یک مرد قدر می خواهد
      
      گاه می افتد و گهگاه که بر می خیزد
      رفتنش تا به در خانه هنر می خواهد
      
      بود این گوشه ای از آنچه که در کوچه گذشت
      در و دیوار ولی شرح دگر می خواهد
      
      نادر حسینی
      
      *********************
      
      
      آهسته  می شوید یگانه همسرش را
      با آب زمزم آیه های کوثرش را
      
      آهسته میشوید غریب شهر یثرب
      پشت و پناه وتکیه گاه و یاورش را
      
      تنها کنار نیمه های پیکر خود
      می شوید امشب نیمه های دیگرش را
      
      آهسته می شوید مبادا خون بیاید
      آن یادگاریهای دیوار و درش را
      
      پی می برد آن دستهای مهربانش
      بی گوشواره بودن نیلوفرش را
      
      می گوید اما باز مخفی می نماید
       با آستینی بغضهای حنجرش را
      
      در خانه‌ی او پهلوی زهرا ورم کرد
      حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را
      
      با گریه های دخترانه زینب آمد
      بوسد کبودی های روی مادرش را
      
      برشانه های آفتابی اش گرفته
      مهتاب هجده ساله‌ی پیغمبرش را
      
      دور از نگاه آسمانها دفن میکرد
      در سرزمینهای سؤالی همسرش را
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      ********************
      
      
      در غیبت کبراست بانو مدفن تو
      جانم فدای مخفیانه رفتن تو
      
      ای ماجرای سیب ای باغ بهشتی
      بوی خدا می آید از پیراهن تو
      
      جبریل می آید برای دست بوسی
      هر روز وقت آسیا چرخاندن تو
      
      رنگت اگر مانند گلهای بنفشه است
      این هم بود یک جلوه-ای از گلشن تو
      
      سر تا به پای جا نمازت لاله خیز است
      آلاله میریزد مگر از دامن تو
      
      هر چند بیزارم ولی باید ببینم
      دنیا چه رنگی میشود با رفتن تو؟!
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *********************
      
      
      حرفي كلامي مطلبي چيزي جوابي
      ساكت تر از هر دفعه اي مثل كتابي
      
      از چه نمي خواهي شفايت را بگيري ؟
      تو خود مفاتيح الجنان مستجابي
      
      يك دست تر از رنگ نيلي ات نديدم
      در زير اين چرخ كبود و سقف آبي
      
      امروز با ديروز خيلي فرق كردي
      ديروز آئينه ولي امروز قابي
      
      اين خانه محتاج كمي نور است ور نه
      تو رو بگيري يا نگيري آفتابي
      
      با دست پخت تو سر سفره نشستيم
      وقتي نباشي تو چه آبي و چه ناني
      
      پروانه ها را گفته ام دورت نگردند
      شايد شب آخر كمي راحت بخوابي
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      **********************
      
      
      دم آخر وصیتی دارم
      ای علی جان به خاطرت بسپار
      
      نیمه شبها حسین دلبندم
      با لب تشنه می شود بیدار
      
      بار سنگین این وصیت را
      از سر شانه ها ی من بردار
      
      قبل خوابیدنش عزیز دلم
      ظرف آبی برای او بگذار
      
      گریه کردم ز غربتش دیشب
      تا سحر سوختم برای حسین
      
      با همین دست ناتوان امروز
      پیرهن دوختم برای حسین
      
      کفنش را به زینبم دادم
      حرف های نگفته را گفتم
      
      چند ساعت برای دختر خود
      فقط از رنج کربلا گفتم
      
      گفتمش میوه دلم زینب
      کربلا باش یار و یاور او
      
      ظهر روز دهم به نیت من
      بوسه ای زن به زیر حنجر او
      
      وقت افتادنش به روی زمین
      چشم خود را ببند مثل خدا
      
      صبر کن دختر عقیله ی من
      قهرمان بزرگ کرببلا
      
      وحید قاسمی
 
      *********************
      
     
      تفسير رنجنامة كوثر نگفتني است
      تشريح حادثات مكرر نگفتني است
      
      مبناي روضه خواندن ما بر كنايه است
      باور كنيد روضة مادر نگفتني است
      
      وقتي كه با اشاره اي از دست مي رويم
      شرح تمام روضه كه ديگر نگفتني است
      
      حالا بماند آن همه غربت نشيني اش
      دلتنگيِ فراق پيمبر نگفتني است
      
      آري سه ماه خون جگر خورد و دم نزد
      از قصه اي كه سخت تر از هر نگفتني است
      
      بهتر كه حرف كوچة دلواپسي نشد
      اصلاً حكايت گل پرپر نگفتني است
      
      جريان گوشوار شكسته براي بعد
      مرثيه هاي خاكي معجر نگفتني است
      
      او رفت و درد هاي دلش نا شنيده ماند
      تفسير رنجنامة كوثر نگفتني است
      
      ...با بال اشك سمت حرم پر كشيده ايم
      شوق طواف مرقدش آخر نگفتني است !
      
      یوسف رحیمی
      
      *******************
      

      عمريست با عنايت تو گريه مي كنم
      تنها به قصد قربت تو گريه مي كنم
      
      عمريست پاي بيرق مشكي روضه ها
      در سايه سار رحمت تو گريه مي كنم
      
      گاهي ستاره مي شوم و تا سپيده دم
      در آسمان غربت تو گريه مي كنم
      
      قبرت كه نيست دلخوشم از اينكه لاأقل
      پايين پاي هيئت تو گريه مي كنم
      
      آه اي ضريح گمشده ! بانوي بي نشان !
      در حسرت زيارت تو گريه مي كنم
      
      تا صبح در حوالي دلتنگي بقيع
      با بوي ياس تربت تو گريه مي كنم
      
      تا تربت شهید اُحد پا به پاي اشك
      هرشب به رسم عادت تو گريه مي كنم
      
      گاهي به ياد هق هق آن پلك نيمه جان
      در سوگ بي نهايت تو گريه مي كنم
      
      گاهي كنار روضه ات از دست مي روم
      از بسكه در مصيبت تو گريه مي كنم
      
      از ابتداي مرثيه هايت قدم قدم
      تا كوچة شهادت تو گريه مي كنم
      
      یوسف رحیمی
      
      ******************
      
      
      تا آيه آيه سورة كوثر مقدس است
      شان تو اي مليكة محشر مقدس است
      
      بال بهشت فرش قدمهات مي شود
      يعني مقام عصمت مادر مقدس است
      
      قلبي كه فاطميه ی غمهات مي شود
      نذر نگاه تو شده ، ديگر مقدس است
      
      تا روضه روضة تو و گريه براي توست
      اين اشكهاي پاك و مطهر ، مقدس است
      
      بانو به احترام تو و عطر نام تو
      گلهاي ياس سبز و معطر مقدس است
      
      وقتي كه ريخت پال و پرت بين كوچه ها
      ديگر گل بنفشة پرپر مقدس است
      
      دور و بر بقيع تو بانوي بي نشان
      حتي غبار بال كبوتر مقدس است
      
      خونت نوشت بر تن تاريخ تا ابد
      هر كس شود فدايي رهبر مقدس است
      
      یوسف رحیمی



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی


       
      هر شب که آه تا به سحر گاه می کشم
      با اشک شعله بر جگر ماه می کشم
      
      تا باز هم به شِکوه نگویند بس کنم
      آهسته گریه می کنم و آه می کشم
      
      از رنگ سرخ بستر و از پیچ و تاب من
      فهمیده زینبم غم جانکاه می کشم
      
      تا در بروی شوی، به لبخند وا کنم
      خود را به خاک این ره کوتاه می کشم
      
      بازو اگر مدد کندم دور از همه
      آب وضوی آخرم از چاه می کشم
      
      با نیمه جانیم شب خود صبح می کنم
      با درد سینه ام نفسی گاه می کشم
      
      حسن لطفی
      
      ********************

      
      مادر که عزم رفتن از این خانه دارد
      آرام آرام ای خدا جان می سپارد
      
      هر شب کنار بستر او یک فرشته
      می آید و زخم تنش را می شمارد
      
      آلاله می ریزد به روی شانه هایم
      بر سینه اش وقتی سرم را می فشارد
      
      پهلو به پهلو می شود وقتی به بستر
      امکان ندارد لاله سرخی نکارد
      
      دیشب که گشتم پیکرش را خوب دیدم
      یک عضو بی آسیب در پیکر ندارد
      
      از روی دلسوزی برای گیسوانم
      خم می شود تا شانه را بالا بیارد
      
      پرواز مجروح صدایش بی سبب نیست
      یک فاصله در استخوان سینه دارد
      
      می گیرد از دستم لباس زخمی اش را
      پیراهنی کهنه به جایش می گذارد
      
      خاکستر پروانه ها بر دامن او
      شام غریبان را برایم می نگارد
      
      چشمان بابایم پر از ابر بهاری است
      اما خجالت می کشد اینجا ببارد
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
      آیا اجازه می دهی گویم تو را مادر
      من بی بها هستم تو هستی پر بها مادر
      
      از مادری تو علی باور شدیم آری
      پرورده ای ما را غلام مرتضی مادر
      
      جان شلمچه سیرتان، آن سرخ پهلویان
      قبل از اجل بالین این خسته بیا مادر
      
      روز قیامت که کسی پشت و پناهم نیست
      راهی به جنت واکنم با ذکر یا مادر
      
      ما را اگر قابل بدانی یک سئوالی هست
      یک سنگ قبر حتی نداری تو چرا مادر
      
      دیر آمدیم و روضه خوانهایت به ما گفتند
      خوردی کتک از دست اولاد زنا، مادر
      
      پای زمین افتادن تو در بر حیدر
      کوچک بود حتی غم کربوبلا مادر
      
      خواهیم زحق تا در رکاب حضرت مهدی
      گیریم تقاص زخم بازوی تو را مادر
      
      جواد حیدری
      
      ********************
      
      
      گریه نکن که با همه بیماری ام علی
      قد خم نکرد روح سپیداری ام علی
      
      من راز خون سرخ خدایم که تا ابد
      در ذوالفقار غیرت تو جاری ام علی
      
      مُردی تو از غریبی و من باز زنده ام
      شرمنده ام از این همه کم کاری ام علی
      
      دل داغ بار محسن خود را زمین گذاشت
      حالا ببین در اوج سبک باری ام علی
      
      من ناگریز رفتنم آقا حلال کن
      همراه نیمه راه مپنداری ام علی
      
      گفتم خدا کند که بمیرم ولی چه سود
      ترسم که مرگ هم نکند یاری ام علی
      
      راه مدینه تا به خدا سبز می شود
      در خاک بی نشانه که می کاری ام علی
      
      هادی جانفدا
      
      *******************
      
      
      رنگ کبود چشم سحر می کشد مرا
      ابری که بسته دیده ی تر می کشد مرا
      
      دست خدا و خانه نشینی... خدای من
      مرغی که سر گرفته به پر می کشد مرا
      
      یا زخم سینه می برم زیر خاک ها
      یا پهلوی شکسته ز در می کشد مرا
      
      وقت نماز نافله آمد ولی هنوز...
      درد شدید پا و کمر می کشد مرا
      
      گل کرده روی پیرهنم عشق مرتضی
      زخم عمیق ضربه ی در می کشد مرا
      
      دارد تمام سینه من تیر می کشد
      خونابه های زخم جگر می کشد مرا
      
      علی اشتری
      
      *******************
      
      
      خلوت تر از همیشه شده غربت شما
      کمتر صدای اشک می آید در این سرا
      
      زخم کبود بی کسی ام تازه می شود
      تا می وزد غریبی تان در دل هوا
      
      شمع نگاه یک نفر حتی غنیمت است
      وقتی که روز و شب شده تاریک و بی صدا
      
      در پشت میله های بقیع ات نشسته ام
      پشت در بهشت نشستم ببین مرا !
      
      ای سایه سار این دل من نام پاک تان
      من را ببر که سایه شوم روی قبرها
      
      پشت دری نشسته ام و گریه می کنم
      کو آن کسی که درد مرا می دهد دوا
      
      از آن طرف که عطر گلی زخم خورده است
      دارد کبود می وزد اینجا غم شما
      
      علیرضا لک
      
      *******************
      
      
      چون چشمه که آهنگ سفر داشته باشد
      می خواست که چشم از همه برداشته باشد
      
      راهی نگوشده است که ذاتش بشناسیم
      این خانه، محال است که در داشته باشد
      
      اوصاف بهشت از دل زیباش چه پرسند؟
      مقصد مگر از خویش خبر داشته باشد؟
      
      باید که خلیلش شکفد در پس شعله
      آن باغ که از خطبه تبر داشته باشد
      
      در خجلت آن سپری که صرف عروسی است
      می خواست که سینه سپر داشته باشد
      
      خاموشی اش آبستن طغیان و خروش است
      آن کوه که آتش به جگر داشته باشد
      
      حتی به تخیل نتوان گفت که این زن
      جز هیبت عاشور، پسر داشته باشد
      
      یک سر نشود راست به هنگامه ی پیکار
      از آه اگر تیغ دوسر داشته باشد
      
      تقدیمی گلزار شکیبایی مولاست
      در سینه گل زخمی اگر داشته باشد
      
      جواد محمد زمانی
      
      *******************
      
      
      گویا دعای نیمه شبم بی اثر شده
      یعنی که خون پهلوی تو بیشتر شده
      
      دیگر نماز مادر من بی قنوت شد
      دیگر شب بلند علی بی سحر شده
      
      از صبح ، زخم سینه امانت بریده بود
      حالا بلای جان تو درد کمر شده
      
      از زخم های سوخته رنگی که دیده ام
      فهمیده ام چه با بدنت پشت در شده
      
      اینبار هم که پاشدی از روی بسترت
      خوردی زمین و پیرهنت سرخ تر شده
      
      وقت نفس زدن چقدر زجر می کشی
      این دنده ی شکسته عجب دردسر شده
      
      حسن لطفی
      
      *******************
      
      این زخمهای کهنه مداوا نمی شود
      این جامه ها دگر تن زهرا نمی شود
      
      بوران درد لطمه زده بر طراوتش
      دیگر گل تبسم او وا نمی شود
      
      می خواهد او به خاطر من پا شود ز جا
      هرچه تلاش می کند اما نمی شود
      
      در سینه شکسته و آسیب دیده اش
      حجم عظیم غربت من جا نمی شود
      
      از ابتدای قصه عشاق تا ابد
      بی شک شبیه فاطمه پیدا نمی شود
      
      ای مونس غروب غم انگیز روزها
      دلدادگی بدون تو معنا نمی شود
      
      در کوچه باغ های مدینه بهار من
      بی اذن تو شکوفه شکوفا نمی شود
      
      دیگر بمان که آب فتاده ز آسیاب
      در این محله فاطمه دعوا نمی شود
      
      وحید قاسمی
      
      *******************
                 
      
      دو چشم رازو نیازت همیشه در سحرند
      ستاره های سحر از تو آبرو بخرند
      
      بنام رازق نان و رطب : ملائکه هم
      نشسته اند که از سفره تو نان ببرند
      
      دعای خیر تو پشت تمام انسانهاست
      کبوتران دعایت همیشه در سفرند
      
      بگو که در بر تو آینه علم نکنند
      تمام آینه ها در بر تو بی هنرند
      
      چگونه مردم دنیا تو را که می تابی
      از آسمان بکشند و به کنج خانه برند !؟
      
      نه! شک نکن! که برای شکستن یاست
      میان شعله در با غلاف منتظرند
      
      رحمان نوازنی
      
      ******************
      
      
      ای که فقط مقام تو خیر النسا شده
      لعنت برآنکه منکر صدق شما شده
      
      جایی که انبیا همگی سائلند وبس
      لعنت برآنکه آمده وبی حیا شد
      
       تو دختر رسول ترین برگزیده ای
      احمد برای توست اگر مصطفی شده
      
      شیعه شدن که روزی هر کس نمی شود
      هر کس که شیعه شده ز عطای شما شده
      
       در سجده ات که تا به سحر طول می کشید
      شد عاقبت به خیر هر آنکه دعا شده
      
      بعد از ولایت تو و تصدیق تو دلم
      احساس می کنم چقدر با خدا شده
      
      تو مادری نمودی و ما را خریده ای
      تو خواستی که خاک من از کر بلا شده
      
      ما را ببخش نوکر خوبی نبوده ایم
      گاهی اگر غلام شما بی وفا شده
      
      تکلیف محوریست مرام تو تا ابد
      در این مسیر عمر جوانت فدا شده
      
      تکلیف ماست تابه فرج منتظر شدن
      این امتحان سخت که تکلیف ما شده
      
       ما را به سوی مهدی تو می کشد ولی
      دوران ما زدوری او پر بلا شده
      
      این نیز از مجاری فیض خود شماست
      پایم اگر به مجلس این روضه وا شده
      
      جوادحیدری
      
      *********************
      
      
      یک روز نه، دو روز نه، بلکه زمانی است
      رویم کبود اتفاقی نگهانی است
      
      این رنگ نیلی با تعدّدهای لکه
      از مشتقات رنگهای ارغوانی است
      
      دستاس آماده، تنور آماده امّا
      کاری که بر می آید از من ناتوانی است
      
      تا قدرت این دستهایم را بسنجم
      سنگینی یک شانه هم خوب امتحانی است
      
      من لاله می کارم، علی میچیند آن را
      این روزها کار من و او باغبانی است
      
      امروز هم مثل همیشه خانه دارم
      امّا به جای خانه ام «چادر تکانی» است
      
      ساعت به وقت شرعی شهر مدینه
      یک روز تا هفتاد و پنج بی نشانی است
      
      علی اکبر لطیفیان

      ********************
      

      تو خانه دار علی هستی و پری علی
      تویی کمال عروج کبوتری علی
      
      نشان دهنده ی بالایی تکامل توست
      همین روایت با تو برابری علی
      
      علی به همسری ات باید افتخار کند
      و یا تو فخر بورزی به همسری علی
      
      هزار سال دگر هم نمی بریم از یاد
      حماسه ایی که تو دادی به دلبری علی
      
      قسم به حرمت تو مثل تو نمی خواهیم
      حکومتی که نباشد به رهبری علی
      
      علی اکبر لطیفیان
      **
      از وبلاگ زیتون
      
      ******************
      
      
      دلشوره داری، زخم های پر نمک داری
      زخم نهان و بی شماری از فلک داری
      
      مشکات نوری، جنس خاک این زمین ها، نه
      فرقی مگر با حوریه یا که ملک داری؟
      
      وقتی بهشتی زیر پایت هست ای مادر
      چه احتیاجی بر خراج یک فدک داری؟
      
      در بین آن آتش چگونه تاب آوردی؟
      با این که پر هایی شبیه شاپرک داری
      
      آیینه ای هستی نصیب کینه ای دیرین
      طائف نرفته بر تنت صد ها ترک داری
      
      با اینکه می دانی صباحی پیش ما هستی
      ذکر لب «یا لیتنی کنتُ معک» داری
      
      مادر شما نام رشیده داشتی امّا
      آخر چه آمد بر سرت که کم کمک داری...:
      
      از درد می پیچی به خود از بس که بر رویت
      مُهر مودّت، نه! رد مشت  و کتک داری
      
      یک همسر مأمور صبر و خار در چشم و ...
      یک یثرب پر حیله و دوز و کلک داری
      
      باید مراعات شما و حالتان را کرد
      دلشوره داری، زخم های پر نمک داری
      
      مجید لشگری
      
      ******************
      
     
      شما اگرچه نبودید با من اما خوب
      صدای گریه تان را به یاد دارم من
      
      قسم به حرمت زهرایی خودم فردا
      به دست نارشما را نمی سپارم من
      
      ولو به کندن یک گوشه ای ز چادر خود
      برای شفاعت گرو می آرم من
      
      میان حشر شما را اگر ندیدم من
      کنار درب جهنم در انتظارم من
      
      اگر بناست شما را جدا کنند از ما
      قسم به موی سپیدم نمی گذارم من
      
      کمیت جمله ابنا آدمی لنگ است
      اگر که دست ابوالفضل را نیارم من
      
      نگاه بر قد و بالای زرد من نکنید
      اگرچه برگ ندارم ولی بهارم من
      
      رشید بودم و با درد لاغرم کردند
      میان بسترم آن قدر گریه دارم من
      
      به غیر سینه سپر کردنم چه می کردم
      شبیه شیر خدا که سپر ندارم من
      
      هزار شکر که شرمنده ی خدا نشدم
      اگرچه دست ندارم علی که دارم من
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      *****************


      
      نرو ای همدم تنهایی بابا، مادر
      می شود بعد تو بابا تک و تنها، مادر
      
      چه مگر بر سر تو رفته در آن کوچه ی شوم
      پس از آن حادثه افتاده ای از پا، مادر
      
      آخرین بار که گیسوی مرا شانه زدی
      لرزه دست تو لرزانده دلم را مادر
      
      من و بی مادری ، ای وای، برایم زود است
      کاش می شد که از اینجا بروم با مادر
      
      سید محمد جواد شرافت
      
      *****************
      
      
      اين روضه ها امروز و فردا کردنش سخت است
      بايد بگويم گرچه معنا کردنش سخت است
      
      لکنت گرفته پلک تو در بين آن کوچه
      اين راز سربسته ست افشا کردنش سخت است
      
      چشمي که دست سنگي آن بي حيا بسته
      مقداد مي دانست که وا کردنش سخت است
      
      دستي که بين کوچه ها از پا تو را انداخت
      فهميد قدّ حيدري تا کردنش سخت است
      
      حالا که داري خواهشي تابوت مي خواهي؟
      اسباب مرگ تو مهيّا کردنش سخت است
      
      با غسل زير پيرهن فکر علي بودي
      زخم نود روزه تماشا کردنش سخت است
      
      داغ کبود کوچه ها آنقدر روشن بود
      فهميد دست فتنه ، حاشا کردنش سخت است
      
      یوسف رحیمی
      
      ******************
      
      
      دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی
      افتاده نخ چادر او دست نسیمی
      
      تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
      با دست خودش داده اناری به یتیمی
      
      حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را
      بخشیده به همسایه، چه قران کریمی
      
      در خانه ی زهرا همه معراج نشینند
      آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی
      
      ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
      می سوخت حریم دل مولا چه حریمی
      
      آتش مزن آتش  در و دیوار دلش را
      جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
      
      حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
      پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی
      
      سید حمیدرضا برقعی
      
      ********************
      
         
      ای مادر نمونه ی نسل کریم ها
      زیباترین پیام تمام نسیم ها
      
      ذاتاً هوای بود ترا لمس می کنم
      ای در دلم کشیده شده از قدیم ها
      
      در دست آسمانی تو خوش نشسته است
      این لانه های پر تپش یاکریم ها
      
      از روزی نگاه شما حرف می زنند
      با شعله های گرم رسیدن کلیم ها
      
      حتی اگر رسول خدا هم لقب گرفت
      از مهر توست پرورش این یتیم ها
      
      اما چه زود برگ گلت را کبود کرد
      روزی که می شکست تمام حریم ها
      
      علیرضا لک
      
      *******************

      
      وقتی خدا بهشت معطر درست کرد
      از برگ گل برای تو پیکر درست کرد
      
      آب و گلت که نور و دو صد شیشه عطر سیب
      آخر تورا به شیوه دیگر درست کرد
      
      از تو تمام آمدنی ها شروع شد
      یعنی تو را میان آن همه سر درست کرد
      
      آمد تمام هست تو را بی نظیر ساخت
      از آِه های ناب تو کوثر درست کرد
      
      با نام تو دریچه ای از آسمکان گشود
      بر بالهای مرده من پر درست کرد
      
      اصلاً برای درد کبودی که می کشی
      روز ازل دو چشم مرا تر درست کرد
      
      دست کریه یک نفر از عمر بودنت
      یک شاخه زخم یک گل پرپر درست کرد
      
      بانو مزار گم شده ات تا دم ظهور
      از من دلی شبیه کبوتر درست کرد  
      
      علیرضا لک



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی


       
      برهم بساط شادی کاشانه می زنی
      وقتی که حرف رفتن از این خانه می زنی
      
      کم کم که برگ برگ درخت می شودکبود
      رنگ خزان به چهره ی گلخانه می زنی
      
      با هر نفس چو شمع سحر ذوب می شوی
      آتش به بال کوچک پروانه می زنی
      
      تنها زمان دیدن بابا به چهره ات
      دیدم تبسمی که غریبانه می زنی
      
      دیشب که خواب چشم مرا لحظه ای ربود
      دیدم دوباره موی مرا شانه می زنی
      
      حسن لطفی
      
      ********************
      
      
      روزي كه راه كوچه را سد كرده بودند
      انبوه غم بر قلب احمد كرده بودند
      
      اول فدك را غصب كردند ، بعد از آن هم
      كار پليدي كه نبايد كرده بودند
      
      چون ديده بودند پشت در زهرا نمرده
      پس قصد سيلي مجدد كرده بودند
      
      آيا ندانستند از اين كوچه بسيار
      جمع ملائك رفت و آمد كرده بودند
      
      زهرا چنين مي گفت با خود كاش قبل از
      سيلي زدن اين بچه را رد كرده بودند
      
      دور از نگاه مرتضي هر گوشه طفلي
      آرام اما گريه بي حد كرده بودند !
      
      بعد از فراق فاطمه اين خانواده
      زان كوچه آيا رفت و آمد كرده بودند ؟
      
      از كودكي در پاسخ اين يك سوالم
      از چه مسير كوچه را سد كرده بودند ؟
      
      ياسر مسافر
      
      ******************* 
      
      
      ز بی محلی همسایه های این کوچه
      دلم گرفته شبیه هوای این کوچه
      
      حسن بگو پسرم جای امن می بینی؟
      کجا پناه بگیرم کجای این کوچه؟
      
      بیا عزیز دلم تا به خانه راهی نیست
      خدا کند برسیم انتهای این کوچه
      
      از این مکان و از آن دست می شود فهمید
      کبود می شوم از تنگنای این کوچه
      
      رسید؛ چشم خودت را ببند دلبندم
      که پیر می شوی از ماجرای این کوچه
      
      قباله فدکم را بده به من نامرد
      نزن. بترس کمی از خدای این کوچه
      
      خداکند که علی نشنود چه می گوئی
      که آب می شود از ناسزای این کوچه
      
      مصطفی متولی
      
      ******************
      
      
      چقدر آرد نشسته است روی دامانت
      فدای گردش دستاس آسیا بانت
      
      از آن زمان که تو را از بهشت آوردند
      نشسته اند ملایک سَرِ خیابانت
      
      همیشه فصل بهاری - همیشه سر سبزی
      اگر چه پر شده از برگ زرد گلدانت
      
      ببین که پلک خداهم به هق هق افتاده است
      به گریه های کبودِ بدون پایانت
      
      سرِ مزار تو حتی مدینه محرم نیست
      خدا برای همین است کرده پنهانت
      
      الا مسافر گندم نخورده ی دنیا
      چقدر آرد نشسته است روی دامانت
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *****************
      
   
      در چشمهای تو خدا را دید مولا
      با تو به خود بر خلق می بالید مولا
      
      در خانه ای که خشت خشتش از بهشت است
      بوی خدا را از تو می بوئید مولا
      
      از چشمه ی فیض شما ای کوثر ناب
      هر روز جام عشق می نوشید مولا
      
      با اشکهایت اشک او می شد سرازیر
      با خنده هایت زود می خندید مولا
      
      آن روز وقتی پشت در رفتی ندیدی
      از غیرتش بر خویش می پیچید مولا
      
      پشت خدا خم شد ز بار غصه وقتی
      از درد بازوی تو می لرزید مولا
      
      جبریل با خیل ملائک روصه خوانت
      وقتی به قبر تو لحد می چید مولا
      
      وقتی که سر می کرد زینب چادرت را
      او را میان گریه می بوسید مولا
      
      امروز بر خاک مزارت اشک مهدی ست
      دیروز بر قبر تو می نالید مولا
      
      محسن عرب خالقی
      
      *****************
      
      
      ای مقدس ترین کلام خدا
      بر تو و عصمتت سلام خدا
      
      کوثر چشمه های نوری تو
      ای زلالین سبوی جام خدا
      
      بر نبی بعد از آن تجرد محض
      تو مطهرترین پیام خدا
      
      مصطفی گفت :دخترم زهرا
      محترم شد به احترام خدا
      
      بسکه اعجاز می کند نامت
      نام تو هم ردیف نام خدا
      
      وحی مُنزل ز لعل تو می ریخت
      خطبه هایت همه کلام خدا
      
      حبّ تو هر دل فراری را
      طرفة العین کرده رام خدا
      
      فخرم این بس ز لطف دلدارم
      در دلم حب فاطمه دارم
      
      ای سراج المنیر، ماه علی
      نور رویت چراغ راه علی
      
      با ولایت مدار تر زهمه
      یک تنه بوده ای سپاه علی
      
      پشت گرمی حیدر کرار
      سوی چشمان تو نگاه علی
      
      برق لبخند پر محبت تو
      نور امید هر پگاه علی
      
      چادرت را تکان بده برخیز
      شانه های تو تکیه گاه علی
      
      صورتت رنگ چادرت گشته
      در خسوفی مگر تو ماه علی
      
      در دیار سلام های غریب
      بستر پاک تو پناه علی
      
      می شود داغ بی کسی را دید
      بین این گریه ها و آه علی
      
      فخرم این بس ز لطف دلدارم
      در دلم حب فاطمه دارم
      
      قاسم نعمتی
      
      *********************
      

      
      بر بانوی مطهرمان گریه می کنیم
      بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم
      
      با این دو زمزمی که خداوند داده است
      بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم
      
      بر روی بالهای سپید ملائکه
      بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم
      
      کنجی نشته ایم و کنار پیمبران
      بر دختر پیمبرمان گریه می کنیم
      
      بر لاله های بستر او خیره می شویم
      بر آنچه آمده سرمان گریه می کنیم
      
      دیر آمدیم و حادثه او را ز ما گرفت
      حالا کنار باورمان گریه می کنیم
      
      قبل از حساب ، صبح قیامت که می شود
      اول برای مادرمان گریه می کنیم
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      ******************
      
      
      بال و پرم شکسته ولی باز می پرم
      هی می پرم ولی به زمین می خورد سرم
      
      در زیر بارشرشر این تازیانه ها
      باغ بنفشه شد همه اعضای پیکرم
      
      با آیه آیه خون خودم ثبت کرده ام
      من پیش مرگ رهبر و  مولام حیدرم
      
      دلواپس حسین نباشم!خدا گواست
      با نیمه جان مانده خودباز مادرم
      
      این چند ماهه روی لبم خنده گل نکرد
      شرمنده ام من ازگل رخسار دخترم
      
      باناله های من همه جاگریه می کند
      حتی هوای خانه ابری و بسترم
      
      درد ازخجالت و غم حیدر گرفته ام
      دیدم شکست هیبت اودربرابرم
      
      من رازدند و دست یدالله بسته بود
      هی آه می کشیدکه ای وای همسرم
      
      مویم نمانده است اگر ازکسی نپرس
      می سوخت بین آتش این خانه معجرم
      
      این زخمهاکنار،همین قاتل من است
      می سوزم ازغریبی و غمهای شوهرم
      
      مهدی نظری
      
      *****************
      
      
      خسته ام ، منتظرم ، لحظه شماری سخت است
      روز و شب از غم تو گریه و زاری سخت است
      
      می روم گاه به صحرا که فقط گریه کنم
      گریه وقتی به سرت سایه نداری سخت است
      
      می روم تا در و همسایه نگویند به تو
      گوش دادن به غم فاطمه کاری سخت است
      
      طاقت آوردن این زخم زبان ها دیگر
      بیش از آن سیلی و آن ضربه ی کاری سخت است
      
      فرض کن پیش تو لیلای تو را آزردند
      بعد از آن سر به بیابان نگذاری سخت است
      
      بال و پر زخم ، قفس تنگ ، در این وضعیت
      زندگی از نظر هر دو قناری سخت است
      
      منتظر باش علی جان پدرم می آید
      تک و تنها دل شب خاکسپاری سخت است
      
      کاظم بهمنی
      
      *********************
      

      
      بی وفا داری تو عاطفه معنا نشود
      بی تو این خانه ی ما روشن و زیبا نشود
      
      هیچ دستی بجز این دست ورم کرده ی تو
      در گره باز نمودن ید طولی نشود
      
      تا قیامت بخدا گردن من حق داری
      هیچ جا شیر زنی مثل تو پیدا نشود
      
      تا نیفتم ز نفس یک نفس تازه بزن
      خنده کن تا گره ی بغض گلو وا نشود
      
      تکیه گاه من زانو زده برخیز ز جا
      تا قد و قامت مردانه ی من تا نشود
      
      چند روزیست در این خانه اجل می بینم
      ترسم آن است که تا رفتن تو پا نشود
      
      جان این دختر سجاده نشین کاری کن
      پای تابوت تو در خانه من وا نشود
      
      بی تو کار شب و روز من و این خانه غم است
      زندگی کردن با مثل تو، نه سال کم است
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
      
      همین که دست قلم در دوات می لرزد
      به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد
      
      نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت
      اگر اشاره کنی کائنات می لرزد
      
      «هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»
      بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد
      
      مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی
      که در نگاه تو آب حیات می لرزد
      
      تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن
      که آیه آیه تن محکمات می لرزد
      
      کنون نهاده علی سر،به روی شانهء در
      و روی گونه ی او خاطرات می لرزد
      
      غزل تمام نشد،چند کوچه بالاتر
      میان مشک سواری فرات می لرزد
      
      سپس سوار می افتد ،تو می رسی از راه
      که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد
      
      و عصر جمعه کنار ضریح روی لبم
      به جای شعر دعای سمات می لرزد ...
      
      سید حمیدرضا برقعی
      
      *******************
      
      
      اين بانوي آئينه و سجاده باشد
      اينك ملك در پيش او استاده باشد
      
      از رد پايش در دل اين كوچه پيداست
      بايد كه اين بانو پيمبر زاده باشد
      
      باور ندارم اين مسير ارغواني
      پيمودنش آنقدرها هم ساده باشد
      
      بايد هواس چادر پشمينه ‌ي او
      هنگام يورش بردن اين جاده باشد
      
      بايد براي ديدن هر احتمالي
      آن چشم هاي عابرش آماده باشد
      
      دست بدي لحن كلامش را تكان داد
      شايد جواب خطبه اش را داده باشد
      
      برگشت از مسجد ولي يك گوشه كز كرد
      انگار كه يك اتفاق افتاده باشد
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      ********************
      
      
      زهرا شان تو والاست ، نه والاتر از اين حرفهاست
      چشم تو درياست، نه دريا تر از اين حرفهاست
      
      ابتدايت انتها و انتهايت ابتداست
      آن سر پيدات ، ناپيداتر از اين حرفهاست
      
      بهر تو انسيه الحورا مثالي بيش نيست
      خلقت انساني ات ، حورا تر از اين حرفهاست
      
      جلوه ات را مصطفي و مرتضي ديدند و بس
      چشم هاي خلق نابيناتر از اين حرفهاست
      
      با همين سن كمت هم نوح هجده ساله اي
      عمر كوتاه تو با معناتر از اين حرفهاست
      
      تو سه شب كه هيچ هر شب شهر را نان ميدهي
      سفره ي افطاري ات ، آقا تر ازاين حرفهاست
      
      جايگاه فاطميه در سه شب محدود نيست
      ليلة القدر علي يلداتر از اين حرفهاست
      
      سايه ها كوچكتر از آنند تاريكت كنند
      فاطمه جان روي تو زهرا تر از اين حرفهاست
      
      دست بردار اي حبيبه ، دست بر معجر مبر
      ارزش نفرين تو بالاتر از حرفهاست
      
      علی اكبر لطيفيان

      
      ****************
      
      
      نگاه سرد مردم بود و آتش
      صدا بین صدا گم بود و آتش
      بجای تسلیت با دسته ی گل
      هجوم قوم هیزم بود و آتش
      ***
      گرفتی از مدینه گفتنت را
      دریغ از من نمودی دیدنت را
      ولی با من بگو ساعت به ساعت
      چرا کردی عوض پیراهنت را
      ***
      کمی از غسل زیر پیرهن ماند
      کمی از خون خشک بر بدن ماند
      کفن را در بغل بگرفت و بو کرد
      همان طفلی که آخر بی کفن ماند
      
      محسن عرب خالقی
      
      ***************
      
      
      حقا که حقی و به نظرها نیاز نیست
      حق را به شاید و به اگرها نیاز نیست
      
      تو کعبه ای ، طواف تو پس گردن من است
      پروانه را به گرد حجرها نیاز نیست
      
      بی بال هم اگر بشوم باز می پرم
      جبریل را به همت پرها نیاز نیست
      
      حرف و حدیث پشت سرت را محل نده
      توحید زاده را به خبرها نیاز نیست
      
      گیرم کسی به یاری ات امروز پا نشد
      تا هست فاطمه به دگرها نیاز نیست
      
      من باشم و نباشم، فرقی نمی کند
      تا آفتاب هست، قمرها نیاز نیست
      
      یا اینکه من فدای تو یا اینکه هیچکس
      وقتی سرم که هست به سرها نیاز نیست
      
      حرف سپر فروختنت را وسط مکش
      دستم که هست حرف سپرها نیاز نیست
      
      محسن که جای خود حسنینم فدای تو
      وقتی تو بی کسی به پسرها نیاز نیست
      
      طاقت بیار ، دست تو را باز می کنم
      گیسو که هست آه جگرها نیاز نیست
      
      دیوار هم برای اذیت شدن بس است
      دیگر فشار دادن درها نیاز نیست
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *****************
      
      
      مرو که کوچه برای پرت خطر دارد
      مرو که رد شدن امروز دردسر دارد
      
      مگر نگفت خداوند خلقتت حتی
      برای صورت تو برگ گل ضرر دارد؟
      
      گمان نمی کنم این مرد بی حیا اینجا
      بدون حادثه دست از سر تو بردارد
      
      ز روی پوشیه زد،تازه این چنین شده ای
      که چشمهات فقط دید مختصر دارد
      
      نوشتند كه پيشاني ات به جايي خورد
      خلاصه ضربه ي بد اينجنين اثر دارد
      
      بزرگ بانوی این شهر باورت می شد
      ز خاک کوچه حسن گوشواره بردارد؟
      
      علي اكبر لطيفيان

      
      ****************
      
      
      زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت
      توحید انعکاس نمایان تری نداشت
      
      جز در مقام عالی زهرا فنا شدن
      ملک وجود فلسفه دیگری نداشت
      
      زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت
      دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت
      
      فرموده اند در برکات وجود او
      زهرا اگر نبود علی همسری نداشت
      
      محشر بدون مهریه همسر علی
      سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت
      
      حتی بهشت با همه نهر های خود
      چنگی به دل نمیزد اگر کوثری نداشت
      
      دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند
      دنیا ادامه داشت دگر محشری نداشت
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *****************
      
      
      این فاطمیه باز املاء می نویسم
      هی اشک می ریزم و زهرا می نویسم
      
      با اشکهایم برکتیبه های هیئت
      ازخاطرات تلخ مولا می نویسم
      
      ازخاطراتی که علی راپیر کرده
      خیلی دلم می سوزد ؛ اما می نویسم
      
      از صورتی مجروح و دستی روی پهلو
      از مرگ یک بانو معما می نویسم
      
      دیوارهای کوچه هاشرمنده هستند
      وقتی که کابوس حسن را می نویسم
      
      من می نویسم روی سینه وای مادر
      من می نویسم یک مدینه وای مادر
      
      وقتی که چشمان مدینه خواب می شد
      مادر میان زخم بستر آب می شد
      
      هربار با کوچکترین پهلو به پهلو
      بسترپُر از دریایی ازخوناب می شد
      
      هربار چشمش سوی نوزادی می افتاد
      دربین بغضی بی امان بیتاب می شد
      
      هربار که سوی حسینش خیره می شد
      ازاشکهایش گونه ها سیراب می شد
      
      باناله ها یش گندمُ دستاس می سوخت
      این چندماهه داشت کم کم یاس می سوخت
      
      زخمی ترین ریحانه تاریخ اگر شد
      بانو به جرم عشق پشت در سپرشد
      
      هی دست می زد پشت دستُ گریه می کرد
      می گفت حیدر هرچه شد در پشت در شد
      
      شهر مدینه آنقدر فکرخودش بود
      اصلا نمی فهمید شامش کی سحرشد
      
      وقتی عدو بر سینه ی در با لگد زد
      باخنده اش می گفت دیدی بی پسرشد
      
      وقتی صدای ناله ازپشت در آمد
      ضرب فشار سوی آن در بیشترشد
      
      پیراهنش راکه به دست زینبش دید
      می گفت واویلا،خدایا دردسرشد
      
      آن بانویی که مثل دریابی کران بود
      خیلی جوان اما چرا قامت کمان بود؟
      
      مهدی نظری
      
      ***************
      
      
      سنگین تـــــر از همیشه غمــی روی سینه ام
      خـــیلی دلـم برای دو خـــــط روضــــه لَـــک زده
      
      انــــگار وقـــت روضــــــه مـــــادر رســیده بـــــاز
      دردی که زخــــــم هـای دلـــــم را نمـــــک زده
      
      حـــالا رســــیده لحــــظه در هـــــم شکـستن
      بُغضی که در گـــلوی مـن اسـت و تــــرک زده
      
      در روزهــــای سخــت همین فــــاطمیه است
      شاید خــــدا دو چشم مـــرا هـــم محک زده
      
      از آن شبی که سوخت دَرِ خانه ؛ شعله اش
      آتش بـــه فـــرش و عرش و زمین و فلک زده
      
      آتـــش شـــراره های خــــودش را کـــــنار در
      بــر بــــال زخــــم خــــورده آن شاپــــرک زده
      
      بـــــانوی آسمانـــــی این خــــــاک را ؛ عدو
      آخر چرا خدا ؟ به چه جـــــرمی کـتک زده ؟
      
      طــومار  رنـــج نــــامـــــه زهـــــراست از ازل
      داغـــی عجــیب بر دل انـــس و مــــلک زده
      
      سید رضا والا

      
      *******************
      
      
      جایی برای کوثر و زمزم درست کن
      اسماء برای فاطمه مرهم درست کن
      
      تابوت کوچکی که بمیرم درون آن
      با چند تخته چوب برایم درست کن
      
      تا داغ این شقایق زخمی نهان شود
      تابوتی از لطافت شبنم درست کن
      
      مثل شروع زندگی مرتضی و من
      بی زرق و برق و ساده و محکم درست کن
      
      از جنس هیزمی که در خانه سوخت ،نه
      از چند چوب و تخته محرم درست کن
      
      طوری که هیچ خون نچکد از کناره اش
      مثل هلال لاله کمی خم درست کن
      
      رضا جعفری



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

شهادت حضرت محسن(ع)


       
      اگرچه لحظه لحظه روضه هایش میکشد ما را
      هنوز آهش تماشایش صدایش میکشد ما را
      
      میان شعله ها بود و پر پروانه آتش بود
      در آتش، هیزم آتش، چادر آتش، خانه آتش بود
      
      فقط نه چادر خاکی کمی از معجرش هم سوخت
      رسیدم پشت در دیدم نه مادر دخترش هم سوخت
      
      گره زد چادرش را بر کمر افتاده راه افتاد
      زنی مجروح رفت اما به دست یک سپاه افتاد
      
      میان جمع نامحرم غریبی بی پناه افتاد
      و رد سرخ خونی هم به دنبالش به راه افتاد
      
      به قنفذ یا مغیره نا نجیبی گفت: بیکاری!
      زنی برد آبروی ما علی را برد نگذاری
      
      غلاف تیغ پیدا شد سر شلاق بالا رفت
      میان کوچه در خونابه مادر ماند و بابا رفت
      
      گلی از ساقه اش تا شد میان خار و خس افتاد
      مغیره از نفس افتاد قنفذ از نفس افتاد
      
      دویدم سمت مادر تازیانه خورد بر دوشم
      صدای استخوان بازویش پیچید در گوشم
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      ********************
      
      
      در سرش خیره سری فکر خیانت دارد
      دست سنگین کسی میل جنایت دارد
      
      یک نفر نیست بگوید مزن این قدر لگد
      پشت در حضرت زهراست خجالت دارد
      
      همه جز چند نفر بنده شیطان شده اند
      میخ در هم به علی قصد خیانت دارد
      
      دود از چادر زهرا به ثریا رفته
      آسمان باز از این خاک شکایت دارد
      
      فاطمه سوخت ولی باز دم از حیدر زد
      شیعه شیر خدا غیرت و همت دارد
      
      این که این گونه تن فاطمه را لرزانده
      عقده از واقعه عید ولایت دارد
      
      سوخت در تا که به قنفذ برسد سهمیه ای
      چه قدر خانه خورشید کرامت دارد
      
      محمد حسین رحیمیان
      
      **********************
      
      
      سنگین ترین روایت تاریخ اهل بیت
      باید برای روضه دلی دست و پا کنم
      خون گریه می کنم به هوای نگاه تو
      تا حق اشکهای شما را ادا کنم
      **
      من از حکایتت چه بگویم که بعد تو
      قدّ فرشته های خداوند هم خم است
      کو آن قلم که وصف صفات تو را کند
      مادر برای وصف تو این بیت ها کم است
      **
      روضه دوباره دور سرم چرخ می زند
      وقت زحال و روز وخیمت نوشتن است
      شاعر بیا که وقت زیارت رسیده است
      خون گریه کن که وقت مصیبت نوشتن است
      **
      شیطان میانه دارِ چنین هتک حرمتی
      در اجتماع اینهمه نامحرم حسود
      بیعت شکن٬سقیفه ای و تازیانه زن
      در بین آن جماعت نامرد کم نبود
      **
       حتما برای غصب ولایت رسیده اند
      دشمن چقدر کینه ای و بی مروّت است
      هیزم تمام عرض گذر را گرفته است
      اینها برای خانه ی وحیِ نبوت است؟
      **
      با گریه گفت باغ فدک را نمی دهم
      دیگر به درب خانه ی مولا لگد نزن
      از دختر رسول خجالت نمی کشی؟
      بس کن دگر به شوهر من حرف بد نزن
      **
      با کینه ای که ریشه ی آن جنگ خیبر است
      در را شکست فاطمه حتّی تکان نخورد
      آهسته گفت فضّه خذینی و یا علی
      از پشت در به خاطر مولا تکان نخورد
      **
      مسمار لعنتی نفسش را گرفته بود
      آتش به قصد صورت ماهش زبانه زد
      یا ایها الرسول کجایی که دشمنت
      بر بازوی حبیبه ی تو تازیانه زد
      **
      بس کن دگر جسارت از این بیشتر نکن
      بر بانویی که آیه ی قرآنی خداست
      بگذر زقتل انسیه ی حضرت رسول
      زن را زدن به رسم مسلمانی کجاست؟
      **
      هفتادو پنج روز پر از درد بعد از آن
      راوی نگفت فاطمه با پهلویش چه کرد
      هفتاد و پنج روز نگاه از علی گرفت
      حتی شکایت از ورم بازویش نکرد
      
      عبد الحسین مخلص آبادی
      
      **********************
      
      
      وقتی گرفت شعله ز من پر و بال را
      دیدم به صحن خانه خود قیل و قال را
      
      گیرم نبود فاطمه دُردانه ی رسول
      آتش که می زدند حرم ذوالجلال را
      
      بالم به میخ گوشه در گیر کرده بود
      قدرت نداشتم که بگیرم وبال را
      
      حتی نشد که چادر خود را به سر کِشم
      یعنی به من نداد عدو این مجال را
      
      ممکن نبود شال علی را رها کنم
      ممکن نبود ضربت قُنفُذ محال را
      
      بنت الهدی کجا و چهل مرد نا نجیب
      هرگز کسی جواب نداد این سوال را
      
      از سرنوشت محسنم آگه کسی نشد
      مخفی کنم چو تربتم این شرح حال را
      
      برگرفته از وبسایت دوستداران حاج منصور
      
      **********************
      
      
      دست اسلام را چرا بستيد
      فاتح بدر و خيبر است اين مرد
      يادتان رفته درب خيبر را
      با همين دستها شكست اين مرد
      **
      يادتان رفته در حنين و اُحد
      ذوالفقار گره گشايي داشت
      يادتان رفته تا همين ديروز
      در مدينه برو بيايي داشت
      ***
      شرمتان باد ناجوانمردان
      نكشيدش چنين غريبانه
      اسدالغالب است ميجنگد
      پنجه در پنجه، مرد و مردانه
      **
      يادتان رفته از لب تيغش
      جاي خون رأفت و كرم ميريخت
      يادتان رفته بي زره تنها
      لشگري را علي به هم ميريخت
      **
      يادتان رفته ذوالفقارش را
      ماجراي فنِّ دستش را
      مرحب و عبدود دو نيم شدند
      يادتان رفته ضرب شصتش را
      **
      نبريدش چنين ، يدالله است
      كفر از او سيلي عيان خورده
      اي عربهاي بي حيا اصلاً
      اسم حيدر به گوشتان خورده
      **
      تيره بختان ز فيض محروميد
      در صف دشمنه ولي هستيد
      رفته از يادتان كه مديون
      دست پر پينه ي علي هستيد
      **
      پابرهنه به مسجدش نبريد
      او خودش خاكي ِ خدايي هست
      نيمي از كينه را نگه داريد
      چون كه گودال كربلايي هست
      **
      كربلا باز فرصت خوبي است
      عقده هاتان به كار مي آيند
      سر ِ بر نيزه رفتن پسرش
      همه با هم كنار مي آيند
      
      وحيد قاسمي
      
      **********************
      
      
      تا که رفتی شکست آینه ات
      فتنه کردند نامسلمانها
      رسم مردی عوض شد ای آقا
      لاله لاله شدند قرآنها
      **
       بعد پروازتان ورق برگشت
      شاخه ی یاس خانه پرپر شد
      مزد آن خون دل که می خوردی
      شعله هایی بروی آن در شد
      **
       گفته شد فاطمه در این خانه است
      گفت با فاطمه بسوزانید
      گفته شد پس گناه طفلانش
      گفت گفتم همه بسوزانید
      **
       کاش ختم جسارتش این بود
      بی مروّت ، ادب ، حیا که نداشت
      پیش چشمان دختری مضطر
      بی حیا تازیانه را برداشت
      **
       رسم مردانگی هویدا شد
      حرفی از کوچه ها میان آمد
      وقت رفتن رشیده ای می رفت
      وقت برگشت قد کمان آمد
      **
       از اثرهای دست سنگینش
      سو به چشمان دختر تو نماند
      شانه غمگسار آقایی
      مادرش را به درب خانه رساند
      **
      قصه آسمان به رنگ کبود
      غصه ریسمان و دست پدر
      غم طفلی خلاصه می شد در
      گوشوار شکسته ی مادر
      
      وحید محمدی
      
      **********************
      
      
      دود سرکش شد و با رنگ سحر برخورد کرد
      باز هم دیدند خیری که به شر برخورد کرد
      
      طبق عادت جبرئیل از آسمان آمد ولی
      ناگهان با اتفاقی شعله ور برخورد کرد
      
      اتفاقی که غرور همسری را خرد کرد
      اتفاقی که در آن مادر به در برخورد کرد
      
      گردش لولای در سمت حیاط خانه بود
      سمت مادر چرخ خورد و با پسر برخورد کرد
      
      او حواسش به علی و بچه هایش بود که
      میخ با پهلوی زهرا بی خبر برخورد کرد
      
      تازیانه جرأت برخورد با او را نداشت
      بازویش با تازیانه بیشتر برخورد کرد
      
      از هجوم ناگهانی در خانه است که
      صورتی با سینه ی دیوار اگر برخورد کرد
      
      مسعود اصلانی
      
      **********************
      
      
      در کوچه پا به پاي علي، يا علي مدد
      جان مي‌دهم براي علي، يا علي مدد
      
      وقت ظهور سرّ فديناه آمده
      کوچه شده مناي علي، يا علي مدد
      
      قامت خميده در وسط کوچه مي شوم
      طوفان لافتاي علي يا علي مدد
      
      مولاي من امام من آقاي من علي‌ست
      حيّ علي الرّضاي علي، يا علي مدد
      
      شمشير روي رهبر من مي‌کشند؟ آه
      سر مي‌دهم به جاي علي، يا علي مدد
      
      دستم شکست و دست علي را گشوده ام
      من مي‌خرم بلاي علي، يا علي مدد
      
      محسن شهيد و ... فاطمه هم رو سپيد شد
      هستي من فداي علي، يا علي مدد
      
      اين پهلوي شکسته‌ي زهرا وديعه اي‌ست
      بين من و خداي علي، يا علي مدد
      
      هر کس شود فدائي رهبر مقدس است
      در مکتب ولاي علي، يا علي مدد
      
      سرخي خون فاطمه نقش است تا ابد
      بر سينه‌ي لواي علي، يا علي مدد
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      یک نفر بر گرد مولا با سپر چرخیده بود
      بهتر است اینکه بگویم با پسر چرخیده بود
      
      سرنوشت شیعه را جور دگر می زد رقم
      در به سمت داخل کوچه اگر چرخیده بود
      
      آمده مولا به پای خویش بیعت کرده است
      درتمام شهر اینگونه خبر چرخیده بود
      
      تاهمین اندازه می گویم که از بس ضرب داشت
      یک نفر سیلی زد اما پنج سر چرخیده بود
      
      می شد از طرز قدم هایش بفهمی با شتاب
      دور خود در عرض کوچه یک نفر چرخیده بود
      
      آنکه مصداق شریف جمله ی "لولاک..."بود
      سمت پهلویش چرا لولای در چرخیده بود؟
      
      مهدی رحیمی
      
      ********************
      
      
      با کينه و بغض بي امان مي آمد
      با هيزم و آتش روان مي‌ آمد
      آئينه مگر چقدر طاقت دارد
      از ضرب لگد در به زبان مي آمد
      **
      نه عزتی و نه احترامی ای وای
      بسته ‌ست دو د‌ست ‌مرد نامی ای وای
      آن روز مدینه غرق نامردی بود
      دخت نبي و چهل حرامی ای وای
      **
      در حمله شعله هاي سرکش آن روز
      شد خاطر خسته اش مشوش آن روز
      مردم همه وقت تسليت مي رفتند
      با زخم زبان و گل ِ آتش آن روز
      **
      هنگامه‌ي صبر بود و ايثار اما ...
      حق بود دوباره بی طرفدار اما ...
      مردم همه ‌سر‌گر‌م ‌تماشا بودند
      گل ماند میان در و دیوار اما ...
      **
      این صحنه‌ي خونبار خبرها دارد
      خون روی مسمار خبرها دارد
      مخفي کرده ست زخم پهلويش را
      اما در و ديوار خبرها دارد
      **
      با ضرب در سوخته ماهم را کشت
      در آتش و خون نور نگاهم را کشت
      فریاد بزن «بأيِّ ذَنبٍ قُتِلَت»
      ای وای که طفل بی گناهم را کشت
      **
      پهلوی تو بی قرار، خون می افشاند
      بازوی تو «يا فضه خُذيني» می خواند
      ای کوثر غرق خون طاها آن روز
      فریاد تو محکمات را می لرزاند
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      بي پرده، صر‌يح، منجلي مي گفتي
      از ‌سرّ ‌حمايت از ولي مي ‌گفتي
      پهلوي تو ‌را ‌شکسته بودند اما
      در هر دم و بازدم علي مي گفتي
      **
      بي نور ولايتت بشر گمراه است
      در آينه زمان ا‌سير آه ا‌ست
      فر ياد علي علي تو در کوچه
      احياگر « لا اله الا اللّه » است
      **
      در سينه فرو نمي برد آهش را
      تنها نگذاشته ست همراهش را
      در کوچه بي کسي شنيدند همه
      فرياد تو‌کّلت ‌علي ا‌للّهش را
      **
       در اوج شکسته قامتي يا زهرا
      کردي ‌تو ‌به پا قيامتي يا زهرا
      دست تو ‌شکست و ‌مشت ‌تو ‌با‌ز ‌نشد
      تو اسوه استقامتي يا زهرا
      **
      هر چند که حق غريب و تنها مانده
      امروز دهان صبر هم وا مانده
      در دست شکسته‌ي تو بين کوچه
      يک تکه ز پيراهن مولا مانده
      **
      در هرم نگاه تو خروش آه است
      آه تو چراغ روشن اين راه است
      بر سينه تاريخ به خون حک کردي
      در ‌هر ‌دو جهان علي ولي اللّه است
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      معصوم ترین صبح سپیدی محسن
      آن روز کبود را ندیدی محسن
      در راه علی حق بزرگی داری
      الحق که تو اولین شهیدی محسن
      **
      با ضرب در سوخته ماهم را کشت
      در آتش و خون نور نگاهم را کشت
      فریاد بزن «بأیّ ذنب ٍ قُتلت»
      ای وای که طفل بی گناهم را کشت
      **
      در کوچه به پا کرد دوباره ‌محشر
      با مادر دلسوخته، یاس پرپر
      آن روز اگر ‌مجال صحبت می‌داشت
      می گفت چنان فاطمه : حیدر حیدر
      **
      ای مونس داغهای من محسن جان
      ای یاور با وفای من ‌محسن جان
      با سرخی خون من و تو حق برپاست
      قربانی کربلای من ‌محسن جان
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      مولاي جوان بگو که پيري سخت است
      بر مردم بي وفا اميري سخت است
      خون شد جگر صبر ميان کوچه
      در او‌ج دلاوري اسير‌ي ‌سخت است
       **
      اشک تو به گِل ‌نشانده ‌نوحي را ‌که ...
      بي صبر نموده با شکوهي را که ...
      سنگيني بار شيشه خُرد شده
      در کوچه شکسته پشت کوهي را که ...
      **
      از آن دل درد مند ‌گفتم اما ...
      از طعنه و نيش خند ‌گفتم اما ...
      مي خواستم از غربت تو دم بزنم
      از شير درون بند ‌گفتم اما ...
      **
       خون مي چکد از نگاه پُر ابر علي
      اين خاک غريب مي شود قبر علي
      در معرکه هاي خندق و خيبر، نه
      در کوچه ببين حماسه صبر علي
      **
      چشمي به خروشاني مرداب نداشت
      ا‌ميد ‌به ‌همراهي ا‌صحا‌ب ندا‌شت
      با پهلوي مجروح به ‌مسجد آمد
      او ديدن دست بسته را تاب نداشت
      **
      آن روز مدينه گورِ انسان مي شد
      با خاک تمام شهر يکسان مي شد
      آن فاطمه اي که باني افلاک است
      يک موي سرش اگر پريشان مي شد
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      هر چند که دور ِ مرد‌م غاصب بود
      هر چند که ‌ظلم و دشمنی غالب بود
      عصيان سقیفه کم نبود ای بانو
      بر ا‌هل ‌جهان ا‌طاعتت وا‌جب ‌بود
      **
       خود را به زر و زور شرافت دادید
      بر کينه و ظلم و جور جرئت داديد
      آتش زده اید آن بهشتي را که
      قبلاً به قداستش شهادت دادید
      **
      آن روز تو را زدند ‌ا‌ی ‌عصمت پاک
      در کوچه غم برای یک قطعه‌ي خاک
      بر ظلمت و کفر خود گواهی دادند
      با حجّت: «ان الله یرضی لرضاک»
      **
      آه تو ز کف داد عنان را مادر
      در ولوله انداخت جهان را مادر
      دیدند همه چگونه ثابت کردی
      آن روز تو کفر غاصبان را مادر
      **
      آن روز که حجت خدا تن ها شد
      از بار غمش قامت عالم تا شد
      آن شعله ز چند تکه هیزم! نه نه
      از آتش بي بصيرتي بر پا شد
      **
      بدعت ها را پديد مي آوردند
      فکري شوم و پليد مي آوردند
      مي رفتي و بعد از تو ورق بر مي گشت
      لات و هُبلي جديد مي آوردند
      **
      قوم نبي و اين همه مستي! هيهات
      بد عهدی و ظلم و جور و پستي! هيهات
      این ‌ظلم عظيم بی گمان کمتر نیست
      از فتنه‌ي گوساله پرستي! هيهات
      **
      از تيره‌ي کفر و شرک، از يک پشتند
      دل‌سنگ تر از يهودي و زردشتند
      این مردم دين فروش مرتد آن روز
      زهرای مرا به قصد قربت کشتند
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      پشت در بال و پرم آتش گرفت
      سوختم پا تا سرم آتش گرفت
      
      با گلت سيلي نمي دانم چه كرد
      پلك چشمان ترم آتش گرفت
      
      دست آن نامرد داغ از كينه بود
      زد به رويم معجرم آتش گرفت
      
      من كيم پروانه اي پر سوخته
      كز غمت خاكسرتم آتش گرفت
      
      گرم عشقت بودم از خود بي خبر
      بين شعله پيكرم آتش گرفت
      
      با تماشاي تن خونين من
      قلب زينب دخترم آتش گرفت
      
      بانگ سر دادم كه اي فضه بيا
      نازدانه گوهرم آتش گرفت
      
      بي كسي ات شعله بر جانم گرفت
      سينه شعله ورم آتش گرفت
      
      ناله مي زد رحمه للعالمين
      آه!يارب!كوثرم آتش گرفت
      
      روضه خوانم شد خدا و بانگ زد
      دختر پيغمبرم آتش گرفت
      
      مجتبي روشن روان
      
      **********************
      
      
      آیه آیه کوثرت آتش گرفت
      سوره ی چشم ترت آتش گرفت
      
      لخته لخته بغض های بی کسی
      در نگاه پرپرت آتش گرفت
      
      همنفس با شعله ها ققنوس وار
      ناگهان بال و پرت آتش گرفت
      
      گوشوارت در هجوم غم شکست
      گوشه های معجرت آتش گرفت
      
      لاله لاله پر شد اقلیم تنت
      یاس های بسترت آتش گرفت
      
      گریه کردی غربت لب تشنه را
      لحظه های آخرت آتش گرفت
      
      شعله از بغض نگاهت می چکید
      سوره ی چشم ترت آتش گرفت
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      کی گفته است صورت زهرا کبود شد
      سیلی که خورد صورت مولا کبود شد
      
      خورشید را به خاطر تکّه زمین زدند
      از بهر خاک مادرم، آیا کبود شد
      
      سائل مگر رسیده است که پشت در آمده است
      این چه کرامتی است که یکجا کبود شد
      
      از مرتضی گرفت کسی آفتاب را
      از آن به بعد بود که دنیا کبود شد
      
      سنگینی غلاف وَ شمشیر بین آن
      یا بازویش شکسته شد و یا کبود شد
      
      باور نمی کنیم که دستی بلند شد
      باور نمی کنیم که ... اما کبود شد
      
      رنگ کبود شاخصه ی برگ یاس شد
      از آن زمان که مادر گلها کبود شد
      
      تا کربلا ادامه ی این ضربه می رود
      پس روزگار زینب کبری کبود شد
      
      بیت علی بهشت معلای عالم است
      حوریه در بهشت معلا کبود شد
      
      جواد حیدری



موضوعات مرتبط: شهادت محسن(ع)

برچسب‌ها: شهادت حضرت محسن(ع) مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

شهادت حضرت محسن(ع)


       
      در پیچ و خم غم گذرش خورد به دیوار
      رفت اوج بگیرد که پرش خورد به دیوار
      
      بودند ملائِک همه در محضرش امّا
      ابلیس لگد زد کمرش خورد به دیوار
      
      تا خادمه را کرد صدایش همه با خود
      گفتند که لابد پسرش خورد به دیوار
      
      لرزید مدینه به خود از ناله ی زهرا
      با او همه ی دور و برش خورد به دیوار
      
      می خواست که سیلی نخورد صورتش امّا
      یک مرتبه چرخید سرش خورد به دیوار
      
      با دست در آن کوچه به دنبال علی گشت
      انگار که با چشم تَرَش خورد به دیوار
      
      ای کاش به جای تو مرا... روی لبش داشت
      هرگاه که حیدر نظرش خورد به دیوار
      
      از عرش خدا نوحه گر فاطمه گردید
      تا دختر خیرالبشرش خورد به دیوار
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      چندتایی زدند با پا در
      تا که افتاد روی زهرا، در
      
      گیرم از دست سنگ ها نشکست
      چه کند بار شیشه اش با، در
      
      همه کج رفته اند ...حتی میخ
      همه لج کرده اند ...حتی در
      
      کم نیاورده است، اما شال ...
      کم نیاورده است، اما در...
      
      سرش از ازدحام ناچاراً
      یا به دیوار میخورد یا در
      
      می کشیدند از توی کوچه
      فاطمه را یکی یکی تا در
      
      دختری داد میزند : بابا
      دختری داد میزند : مادر
      
      علی اکبر لطیفیان
      برگرفته از وبلاگ نود و پنج روز باران
      
      ********************
      
      
      زهرای تو که هست، به مردم نیاز نیست
      وقتی که آب هست، تیمم نیاز نیست
      
      حرفی نزن گلوی تو را می‌کِشد طناب
      وقتی اشاره هست، تکلم نیاز نیست
      
      خاکستر علی شده‌ام چند مدتی‌ست‌‌
      بال و پر مرا که به هیزم نیاز نیست
      
      دستم به پای ضربه‌ی اول خودش شکست
      با این حساب ضربه‌ی دوم نیاز نیست
      
      کو دست تو علی که بگیرم ببوسمش
      دست تو را به بیعت مردم نیاز نیست
      
      حتی اشاره بار مرا می‌زند زمین
      این بار شیشه را به تهاجم نیاز نیست
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      ********************
      
      
      جگرم آب شد از دیده تر می افتد
      ناگهان پشت در خانه شرر می افتد
      
      عربده می کشد و مشت به در می کوبد
      حرمت خانه ما هم به خطر می افتد
      
      آنقدر ضرب لگد در پس در سنگین است
      تا که مادر به زمین خورد، پدر می افتد
      
      نه فقط مادر و بابا به زمین افتادند
      آن چنان زد که روی فاطمه در می افتد
      
      عقده خیبر و بدر است که همدست غلاف
      می زند بر بدنش، تا که سپر می افتد
      
      با قد خم شده اش پای علی می ماند
      پایه محکم عرش است، مگر می افتد؟!
      
      محسن حنیفی
      
      ********************
      
      
      بر جان خانه کینه ای شعله ور افتاد
      آنقدر زد آنقدر زد آخر در افتاد
      
      ای کاش میچرخید از لولا در، اما
      در وا نشد افتاد، روی مادر افتاد
      
      میخواست تا در پیش نامحرم نیفتد
      میخواست… اما هرچه کرد او آخر افتاد
      
      با یاعلی پا شد ولی مولا زمین خورد
      با یا رسول الله او پیغمبر افتاد
      
      فهمیده بود این باغ بار شیشه دارد
      آنقدر زد از شاخه سیب نوبر افتاد
      
      یک آیه با میخ در و یک آیه با زهر
      یک آیه هم در قتلگاه از کوثر افتاد
      
      در گوشه ی گودال مادر بود وقتی
      چشمان تیز خنجری بر حنجر افتاد
      
      از آستین دست شقاوت تا در آمد
      چشم طمع بر حلقه ی انگشتر افتاد
      
      یک تیر با هجده هدف یعنی که زینب
      یک سنگ خورد از نیزه ها هجده سر افتاد
      
      محسن عرب خالقی
      
      ********************
      
      
      آه... در میزدند... آه... آه... آه
      چهل نفر میزدند... آه... آه... آه
      
      هرکه را بیشتر آینه داشت
      بیشتر میزدند... آه... آه... آه
      
      از خدا بی خبرهای کوچه
      بی خبر میزدند... آه... آه... آه
      
      دست و پا میزد و بچه ها هم
      بال و پر میزدند...آه... آه... آه
      
      دست ها را نمیشد بگیرند
      هی به سر میزدند... آه... آه... آه
      
      تازیانه به پهلو به بازو...
      ...شانه، سر میزدند... آه... آه... آه
      
      وضع او را کنیزان که دیدند
      سر به در میزدند... آه... آه... آه
      
      چشمشان تا به حیدر می افتاد
      بیشتر میزدند...آه...آه...آه
      
      حرمتی را شکستند با پا
      آه... در میزدند...آه...آه...آه
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      ********************
      
      
      از خانه ات تا عرش راهی نیست زهرا
      دیگر مجال سوز آهی نیست زهرا
      
      از تنگ نای این در و دیوار برخیز
      بهتر از اینجا تکیه گاهی نیست زهرا
      
      پیچیده در گوشم صدای ضرب سیلی
      سنگین تر از این ماه ماهی نیست زهرا
      
      سردسته ی این قوم سنگین است دستش
      بر ضربه های او پناهی نیست زهرا
      
      با آبروریزی علی را میبرند و
      جز تو برای او سپاهی نیست زهرا
      
      بی بی زبانم لال چادر بر سرت کن
      خیره تر از اینجا نگاهی نیست زهرا
      
      یا که رها کن دامنش را زود برگرد
      یا مثل اینجا قتلگاهی نیست زهرا
      
      قاسم نعمتی
      
      ********************
      
      
      امان بده به نفس های مضطرش آتش
      امان بده که نمیرم برابرش آتش
      
      امان بده که امانش نداد نامحرم
      که مانده نام پدر بین حنجرش آتش
      
      برای شهر غریبی مرد کافی نیست
      که خانه ام شده حالا سراسرش آتش
      
      میان حال علی و هجوم نامحرم
      تو لااقل کمکی کن به همسرش آتش
      
      مگیر شعله و دامن نزن به ناله ی او
      میا به خانه مان جان دخترش آتش
      
      مگیر شعله حسینم عجیب مادری است
      میا که خیره شده سمت مادرش آتش
      
      شنیده اند که پشت در است خانومم
      رسیده اند بدوزند بر درش آتش
      
      رسیده اند که پشت مرا زمین بزنند
      خدا کند که نبینند پرپرش آتش
      
      تو شعله میکشی و سرخ میشود کم کم
      و میخ میزند از شرم بر سرش آتش
      
      بگو به میخ نپیچد به چادرش پیچت
      بگو به میخ نگیرد به پیکرش آتش
      
      به بار شیشه ی این پاره ماه رحمی کن
      امان بده به نفس های آخرش آتش
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      ********************
      
      
      غربت كوچه ها چه سنگين است
      گريه ي بي صدا چه سنگين است
      
      مادري بي دليل ناله نزد
      ضربه ي بي هوا چه سنگين است
      
      زن همسايه سر تكان ميداد
      دست آن بي حيا چه سنگين است
      
      سايه ات بر سر اهالي شهر
      مادر اين روزها چه سنگين است
      
      بغض خود بشكن و خلاصم كن
      بغض بي انتها چه سنگين است
      
      رفتي و آستين به دندانند
      گريه ي مرتضي چه سنگين است
      
      مسعود اصلاني


      
      پشتٍ در تا جای یار من گرفت
      شعله ی در را بر سر دامن گرفت
      
      میخ کارش وصل کردن بود حیف
      میخِ در یار مرا از من گرفت
      
      از خجالت جای آتش جای دود
      رنگ سرخی، صورت آهن گرفت
      
      در همانجا پشت درب باغچه
      غنچه ی نشکفته ام مدفن گرفت
      
      بی حیایی که ز بغض باغبان
      خنده ی گل را از این گلشن گرفت....
      
      ....بعد ها در نامه ای که داده بود
      کشتن یار مرا گردن گرفت
      
      گفته بود آن روز وقتی فاطمه
      پشت درب خانه اش مأمن گرفت....
      
      ....بر دلِ در آنچنان با پا زدم
      که دل هر دوست ، هر دشمن گرفت
      
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      ********************
      
      
      قِسمَت نبـود تـا کـه برایم پسر شوی
      بر شانه های شاخه ی طوبا ثمر شوی
      
      می خواست در خیال خودش کم بیاوری
      شاید که تو سقوط کنی منکَسَر شوی
       
      دنیا نیامـدی بـه گمـانم کـه عاقبت
      سرتا به پا به همره او شعله ور شوی
      
      شاید کـه در اِزای خودت بین ضربه ها
      ضربی به جان پذیری و او را سپر شوی
      
      تـا «کشـته ی فتـاده» بـه دامـان فـاطمـه
      تا «صید دست و پا زده» ی پشت در شوی
      
      ای کـاش می شکست همـانجا ورای در
      پایی که خواست با لگدش مختصر شوی
      
      یک بـار میخ خونی و یک بـار هم زمین
      دادند مژده ات که از این کشته تر شوی
      
       مجید لشکری
      
      *******************



موضوعات مرتبط: شهادت محسن(ع)

برچسب‌ها: شهادت حضرت محسن(ع) مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام حسن (ع) و فاطمیه


       
      فقط نه اینکه پدر را غمت ز پا انداخت
      که مجتبای تو را نیز از نوا انداخت
      
      نبودن تو چه بر روز خانه آورده
      که زندگانی ما را هم از صفا انداخت
      
      چه قدر تلخ و عجیب است بازی دنیا
      ز مادری دو سه تا بچه جدا را انداخت
      
      قسم به حُرمت آن چادری که خاکی شد
      و شعله بر جگر زخم مجتبا انداخت
      
      خدای نگذرد از آن حسود کور دلی
      که سنگ جانب آئینۀ خدا انداخت
      
      هنوز گرم سخن بودی و تو را نامرد
      چه بی هوا زد و یکباره از صدا انداخت
      
      تمام دور و برم خاک بود و گرد و غبار
      چه با شتاب تو را بین کوچه ها انداخت
      
      عجب کشیده پُر قدرتی که بر رخ تو
      به مدت نود و پنج روز جا انداخت
      
      تو کوه بودی و سیلی که بر زمین نزدت
      تو را توسط آن ضربه های پا انداخت
      
      چگونه زد که سرت خورد گوشه دیوار
      همینکه پرت شدی گوشواره را انداخت
      
      علی صالحی
      
      *******************
      

      
      باز هم روز دیگری طی شد
      که همه لحظه های آن غم بود
      باز روزی گذشت بی مادر
      خانه، دار العزای عالم بود
      **
      دختری ناردانه و کوچک
      خانه دار پدر شده دیگر
      مادرش رفته و وظیفه او
      بعد از این بیشتر شده دیگر
      **
      هم به اوضاع خانه میرسد و
      هم حواسش مراقب باباست
      شده پروانه ،میپرد دورش
      مثل مادر مواظب باباست
      **
      شب رسیده و موقع خواب است
      چشم ها خسته گرم بی تابی
      بغل بستر حسینش باز
      دخترک برد کاسه ی آبی
      **
      همه را چون که دید خوابیدند
      دلش از غم گرفت این دختر
      یاد لالایی و نوازش خواب
      رفت در بین بستر مادر
      **
      چشم خود را که بست با گریه
      در خیال خودش ستاره شمرد
      آنقدر اشک ریخت تا اینکه
      آخر آرام شد وَ خوابش برد
      **
      لحظاتی گذشت غرق سکوت
      ناگهان دخترک ز خواب پرید
      از دل حجره برادرها
      هق هقی سرد و بیقرار شنید
      **
      رفت و دنبال ناله را که گرفت
      دید که مجتبی شده بیدار
      زیر لب نام مادر خود را
      غرق در اشک میکند تکرار
      **
      گفت ای قوت دل زینب
      چه شده این همه پریشانی
      چه شده نیمه شب تک و تنها
      همه خواب و تو نوحه میخوانی
      **
      باز هم یاد مادر افتادی؟
      اشک بر گونه تو میلغزد
      خواب بد دیده ای دوباره مگر
      که تنت مثل بید میلرزد
      **
      کشتی آخر مرا عزیز دلم
      بگو امشب چرا هراسانی
      از چه چیزی مگر خبر داری
      جان زینب مگر چه میدانی
      **
      آه آتش گرفت قلب حسن
      دست بردار از دلم خواهر
      چه بگویم ز غصه های دلم
      چه بگویم چه دیده دیده تر
      **
      درد من دردی است بی درمان
      راز مخفی به سینه ای تنگ است
      حرف من حرف کوچه ای باریک
      قصه عابران دل سنگ است
      **
      دست در دست هم من و مادر
      هر دو لبخند میزدیم آنروز
      حقمان را گرفته بودیم و
      سمت خانه ما آمدیم آنروز
      **
      باد سردی وزید در کوچه
      گوئیا ناگهان هوا بد شد
      چند گامی به خانه مانده ولی
      وسط راه راهمان سد شد
      **
      یک نفر آمد و غضب آلود
      راه مارا به سوی خانه گرفت
      نیتش مثل روز روشن بود
      بیخودی نامه را بهانه گرفت
      **
      بی مروت به من نگاهی کرد
      دست سنگین خویش بالا برد
      ناگهان کوچه را غبار گرفت
      مادرم بر زمین به سختی خورد
      **
      جای دستی به صورتش بود و
      ردّ خونی به سینه دیوار
      دست بر شانه ام زد و پا شد
      باز افتاد روی خاک این بار
      **
      آه زینب ،فقط در آن لحظه
      غرق خون گوشواره را دیدم
      ولی آن شب که غسل دادیمش
      لاله گوش پاره را دیدم
      
      علی صالحی
      
      ********************
      
      
      ای سنگ تربتت دل غم پرور حسن
      شمع مزار توست دو چشم تر حسن
      
      شب شد دوباره یاد تو کردم دلم گرفت
      آغوش وا کن آمدم ای مادر حسن
      
      وقت زیارت است دعا می کنم که کاش
      امشب به لب رسد نفس آخر حسن
      
      افتاده ام به روی مزار تو ،بی حرم
      تا که شود ضریح تو این پیکر حسن
      
      ای کاش جان دهد پسرت در جوار تو
      بابا به خاک بسپردش در کنار تو
      
      خانه ز بعد زفتن تو بی صفا شده
      دارالشفای فاطمه دارالعزا شده
      
      تنها به حرمت تو سلامش جواب داشت
      حالا پس از تو خانه نشین مرتضی شده
      
      بی تو حسین آب نمی گیرد از کسی
      خانه ز آه زینب تو غمسرا شده
      
      خیز و سراغی از تن لرزان من بگیر
      خیز و ببین چه ها به دل مجتبی شده
      
      خسته شدم ز بسکه فقط لب گزیده ام
      تا کی سکوت؟ جان تو دیگر بریده ام
      
      با که بگویم از دل اندوه پرورم
      با که بگویم از جگر سرخ و پرپرم
      
      با که بگویم از دل سنگ و مسیر تنگ
      از آن بلا که آمده در کوچه بر سرم
      
      سخت است باورش که ببینم به چشم خویش
      افتاده ای به خاک زمین در برابرم
      
      سخت است باورش که ببینم گرفته است
      آثار چکمه چادر خاکی مادرم
      
      وقتی که راه را به روی ما دوتا گرفت
      طوفان گرد و خاک به پا شد هوا گرفت
      
      پوشانده ابر تیره رخ ماهپاره را
      لرزاند غرش تن و جان ستاره را
      
      باریک بود کوچه و تاریک شد هوا
      وقتی رسید بست به ما راه چاره را
      
      یک آن به روی برگ گل تو کشیده زد
      دیدم که پرت کرد زمین گوشواره را
      
      من که نگفته ام به پدر قصه را ولی
      هنگام غسل دید خودش گوش پاره را
      
      آن ضربه ای که مادر من را شهید کرد
      یاد آوریش موی حسن را سپید کرد
      
      علی صالحی
      
      ********************
      
      
      فقط نه اینکه پدر را غمت ز پا انداخت
      که مجتبای تو را نیز از نوا انداخت
      
      نبودن تو چه بر روز خانه آورده
      که زندگانی ما را هم از صفا انداخت
      
      چه قدر تلخ و عجیب است بازی دنیا
      ز مادری دو سه تا بچه جدا را انداخت
      
      قسم به حُرمت آن چادری که خاکی شد
      و شعله بر جگر زخم مجتبا انداخت
      
      خدای نگذرد از آن حسود کور دلی
      که سنگ جانب آئینۀ خدا انداخت
      
      هنوز گرم سخن بودی و تو را نامرد
      چه بی هوا زد و یکباره از صدا انداخت
      
      تمام دور و برم خاک بود و گرد و غبار
      چه با شتاب تو را بین کوچه ها انداخت
      
      عجب کشیده پُر قدرتی که بر رخ تو
      به مدت نود و پنج روز جا انداخت
      
      تو کوه بودی و سیلی که بر زمین نزدت
      تو را توسط آن ضربه های پا انداخت
      
      چگونه زد که سرت خورد گوشه دیوار
      همینکه پرت شدی گوشواره را انداخت
      
      علی صالحی
      
      ********************
      
      
      ای تربت تو کلبۀ احزان مجتبی
      شمع مزار تو دل سوزان مجتبی
      
      خیز و ببین چه بر سرم آمد ز رفتنت
      آتش فتاده بعد تو بر جان مجتبی
      
      بر سنگ تربتی که نداری به جای آب
      میریزد اشکِ دیدۀ گریان مجتبی
      
      گفتم مرا زیارت مادر ببر پدر
      دق میکند وگرنه در این خانه مجتبی
      
      مادر بلند شو؛ و سراغی ز من بگیر
      حالی بپرس از تن لرزان مجتبی
      
      حیف از تو زیر خاک چرا آرمیده ای
      باید که میشد این لحد از آنِ مجتبی
      
      ای کاش دفن میشدم اینجا که هیچ وقت
      افشا نگردد آن غم پنهان مجتبی
      
      خود را میان خانه اگر حبس کرده ام
      بدتر ز کوچه نیست که زندان مجتبی
      
      یادم نرفته صاعقه زد آسمان شهر
      تاریک شد مقابل چشمان مجتبی
      
      دستی گرفت قوت بینائی تو را
      تا که شود عصای تو دستان مجتبی
      
      با ضربه ای که زد به تو دیوار خون گریست
      هم بر تو هم به حال پریشان مجتبی
      
      علی صالحی



موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام حسن (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام حسن (ع) و فاطمیه


       
      چه شده بعد صفر ماه محرم شده بود
      کوچه بن بست، نفس تنگ، هوا سم شده بود
      
      گرگ و میش است هوا کوچه پر از گرگ شده
      روز با شب بنویسید که توأم شده بود
      
      مادری با پسر خویش نمیشد تسلیم
      پشت یک پرده علی باز مجسم شده بود
      
      خاطری در وسط کوچه مشوّش میشد
      پنجه ای بین هوا بود و مصمّم شده بود
      
      پنجه ای بین هوا بود که یک سیلی شد
      فرصتی بود که اینگونه فراهم شده بود
      
      مادر هرکه زمین خورده فقط میداند
      که چرا قوت زانوی حسن کم شده بود
      
      من از آن گیسوی خاکی شده اش دانستم
      چقدر زود یتیمی ش مسلم شده بود
      
      وا نشد پلک گره خورده ی یک چشم کبود
      سیلی سر زده ای وای چه محکم شده بود
      
      تا چهل روز نشد سیر علی را بیند
      تا چهل روز علی بود که مبهم شده بود
      
      شیشه ای با تن دیوار ترک هایی خورد
      ریشه ی خونی یک مقنعه درهم شده بود
      
      سال ها بود سوال همه ی مردم شهر
      پسر ارشد این خانه چرا خم شده بود؟
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      *******************
      
      
      کاش کوچه ای نبود، کاش خانه در نداشت
      کاش غربت مرا هیچ کس خبر نداشت
      
      کاشکی فدک نبود، حرمت نمک نبود
      کاش این زمین شوم از فدک اثر نداشت
      
      کاش هیچ مادری وقت راه رفتنش
      دست روی شانه ی خسته ی پسر نداشت
      
      قبل از اینکه کوچه ها راه مادر مرا
      سد کنند، مادرم، دست بر کمر نداشت
      
      هرچه ناله می زدم مادر مرا نزن
      بی مروّتِ زبون، باز دست بر نداشت
      
      ریشه ی مرا زدند ساقه ام شکسته شد
      دشمن پلید ما کاشکی تبر نداشت
      
      وای مادرم شبی سر نهاد بر زمین
      چادری به سر کشید سر ز خواب بر نداشت
      
      محسن ناصحی

      
      **********************
      
      
      تمام اهل عالم دم گرفتند
      به حال خانه ی ما غم گرفتند
      که روزی روزگاری خانه ی ما
      صفایی داشت آن را هم گرفتند
      **
      کنون افتاده ناله در دل باد
      و حتی آسمان هم ناله سر داد
      نمی دانی چه شد در آن سیاهی
      خودم دیدم که بین کوچه افتاد
      **
      ز چشمش سیلی کین سو گرفته
      که حتی از علی هم رو گرفته
      خودم دیدم که مادر زیر چادر
      دو دستی دست بر پهلو گرفته
      **
      به قلب مادرم زخم فدک خورد
      دل ریش پدر جانم نمک خورد
      خرابم شد به سر انگار دنیا
      که پیش چشم من مادر کتک خورد
       **
      کمی با درد و شبنم راه می رفت
      و با دنیایی از غم راه می رفت
      اگر چه دست بر دیوار می زد
      ولی با قامتی خم راه می رفت
       **
      شدم این روزها غمخوار زهرا
      و مدیون سوال چشم بابا
      همین الان حدود چند روز است
      که می ترسم ببوسم صورتش را
       **
      و دارد می رود از خانه کم کم
      و چشمان پدر با اشک نم نم
      و در زانوی او دیگر رمق نیست
      به روی شانه اش دنیای ماتم
      
      وحید محمدی
      
      **********************
      
      
      من آمدم برا ی یاری علی
      فقط برای ماندگاری علی
      بساز با همه نداری علی
      منم کنیز خانه داری علی
      
      علی شناسی  است راه فاطمه
      علی سـت بهترین گناه فاطمه
      
      علی فقط غم مرا به سینه داشت
      علی مرا فقط در این مدینه داشت
      ولی همان که از غدیر کینه داشت
      برای بی هوا  زدن زمینه داشت
      
      نبی که رفت ناله اش به من رسید
      و پاره ی قباله اش به من رسید
      
      رسیده ام سر قرار گم شده
      رسید دست روزگار گم شده
      به ضرب دور از انتظار گم شده
      حسن بگرد گوشواره گم شده
      
      به هیچ کس نگو که خورده ام زمین
      به هیچ کس نگو عزیزم آفرین
      
      امان من بریده شد امان بده
      حسن، تو چادر مرا تکان بده
      عصا به دست مادر جوان بده
      جلو بیفت خانه را نشان بده
      
      پس از نبی بلا فقط همین نبود
      تمام ماجرا فقط همین نبود
      
      صابر خراسانی
      
      **********************
      
      
      تا خانه بجز راه کم و مختصری نیست
      آهسته برو صبر کن اینجا خطری نیست
      
      بعد از پر وبالی که زدم دور وبرم را
      گشتی که ببینی اثر از بال وپری نیست؟
      
      رفتیم به خانه نکند گریه کنی خب
      قربان تو که خوبتر از تو پسری نیست
      
      وقتی که رسیدیم تنت اینبار نلرزد
      یک طور نشان میدهی اصلا خبری نیست
      
      حالا به رخم خیره شو تا خوب ببینی
      از ضربه ی آن حادثه دیگر اثری نیست؟
      
      از روسری وگوش من این منظره پیداست
      بر شاخه خونی شده دیگر ثمری نیست
      
      حسین رستمی
      
      *******************

      
      در پیچ کوچه بود، که ولگردِ لعنتی...
      با سنگ زد به آینه، بی دردِ لعنتی
      
      دیدم به جنگ مادر رنجورم آمده !
      فریاد می زدم : برو نامردِ لعنتی
      
      خونت حلال خشم حسن می شود، برو
      خونم به جوش آمده ، خون سردِ لعنتی
      
      خط ونشان برای زنی خسته می کشی !؟
      لعنت به هرکه گفته به تو مرد، لعنتی!
      
      دیوارهای سنگی آن کوچه شاهدند
      با مادرم چه کرد، کمردردِ لعنتی
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
      
      بگذار تا که روضه بخوانم از آن غروب
      از آن غروب تلخ که شام عزا رسید
      
      یادم نمیرود چه در آن کوچه ها گذشت
      من غرق خنده حیف غمی جان فزا رسید
      
      با مادرم که یاس تر از هر فرشته بود
      رد میشدیم تا که به ما بی حیا رسید
      
      دیوار سنگ و سطح زمین سنگ و کوچه سنگ
      نامرد سنگ و با دل سنگش به ما رسید
      
      دست سیاه از سر من بی هوا گذشت
      دستی به روی مادرمان بی هوا رسید
      
      دیوار سنگ و سطح زمین سنگ و دست سنگ
      از هر سه خورد از همه زخمی جدا رسید
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

      
      ********************
      
     
      مرغ دل تـــاب مانــدن ندارد
      میکشد هر دل مبــتلا را
      میزند پـر به شهر  مدینه
      تا بگوید غم مجتبی را
      **
      سینه در آتـش بی قراری
      با هزارن شرار از غم و درد
      بر دلش زخم کهنه عیان است
      این نشان مانده از  دست  نامرد
      **
      در همان کوچــه ی تنگ و بن بست
      زد بـه زخم حسن این  نمک را
      طاق عرش خدا هم به هم ریخت
      تا دریــد او  برات فـدک را...
      
      صابر خراسانی
      
      ********************
      
      
      غم بود و داغ بود و وداع سپیده بود
      خورشید هم زشهر به مغرب خزیده بود
      
      رد می شدند مادر و طفلی سیاه موی
      از کوچه ای که وقت غروبش رسیده بود
      
      حتی فرشته بال نمی زند به گردشان
      حتی نسیم هم رخشان را ندیده بود
      
      مثل همیشه بر سر این راه جبرئیل
      از رد پای خاکی شان بوسه چیده بود
      
      آئینه ای که طاقت آهی نداشت آه
      این چند روز زخم ترک را چشیده بود
      
      حالا غریبه ای سر راه عبور او
      یک دست را برای کشیده، کشیده بود
      
      نامحرمی که کینه این خانواده داشت
      حالا دوباره نام علی را شنیده بود
      
      کودک دوید تا نگذارد ولی نشد
      دستی حرام بر رخ محرم رسیده بود
      
      دیوارهای خاکی این کوچه شاهدند
      افتاده بود مادر و طفلی بریده بود
      
      ضربی ز روی و ضربه ای از پشت دست خورد
      در هر دو گونه جای کبودی کشیده بود
      
      رد می شدند مادر و طفلی سپید موی
      از کوچه ای که قامتشان را خمیده بود
      
      حسن لطفی
      
      ********************
      
      
      ...و دست مادر و طفلش بـه دست یکدیگر
      درست مـعـنی یک روح در دو تا پیکر
      
      به سوی خانه روان توی کوچه ای خلوت
      رسیــد فـاجـعه از روبرو ... ولی بدتر
      
      نـگاه کـرد به جز طفل و مادری تنها
      کـسی نـبـود، خـدا را نـدید بـالاسر
      
      جـلـوتــر آمـد و دستـی پلید بالا رفت
      چـه شـد که کودک او داد زد: خدا ! مادر
      
      مـیـان کـوچه و پـیـش نگاه فرزندش
      همینکه سخت زمین خورد گفت: یا حیدر
      
      سـیـــاه شـد همه جا، راه خانه را گم کرد
      صـدای غم زده ای گفت : مادر! از این وَر
      
      رسیــد خـسته و خاکی به خانه، اما شاد
      کـه تـوی کـوچـه نیفتاد چادرش از سر
      
      علی اصغر ذاکری
      
      *******************
      
      
      مي‌رفت سوي خانه و در دل شراره داشت
      زين اتفاقِ تلخ غمي بي‌شماره داشت
      
      ميرفت روي پنجه ی پا راه كوچه را
      از حال مادرش جگري پاره‌پاره داشت
      
      از زير پاي ابرهه ی كوچه زنده ماند
      اين بار چندمي است كه عمري دوباره داشت
      
      يك دست را به چادر مادر گرفته بود
      در دست ديگرش نكند گوشواره داشت ؟
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      غروب بود و غمی می وزید در کوچه
      و پلک فاجعه ای می پرید در کوچه
      
      هوا گرفته زمین تیره آسمان ها تار
      غروب بود و شب امّا رسید در کوچه
      
      در امتداد دو دیوار سنگی نزدیک
      فرشته ای پر خود می کشید در کوچه
      
      و کودکی که پر چادری به دستش بود
      کنار مادر خود می دوید در کوچه
      
      مسیر خانه همین بود و چشم او می دید
      چگونه راه به پایان رسید در کوچه
      
      در امتداد دو دیوار سنگی نزدیک
      چهل نفر همه از سنگ دید در کوچه
      
      به خشم پنجه ی خود می فشرد نامردی
      همانکه لب ز غضب می گزید در کوچه
      
      کشید چادر مادر، بیا که برگردیم
      کبوترانه دلش می تپید در کوچه
      
      چه شد که زد، چه به روزش رسید با سیلی
      صدای مادر خود می شنید در کوچه
      
      چه شد که زد، که ز دیوار هم صدا آمد
      به ضربه ای نفسی را برید در کوچه
      
      غروب بود و دلی مثل گوشواره شکست
      و کودکی شده مویش سپید در کوچه
      
      حسن لطفی
      
      *********************
      

       طفلي حسن كه شاهد رازي مگو شده
       رازي كه باعث غم و بغض گلو شده
      
       زانو بغل گرفته و خون گريه مي كند
       از بعد ماجراي فدك زيرو رو شده
      
       در خانه مي نشيند و بيرون نمي رود
       در كوچه با چه حادثه اي روبرو شده؟
      
       آتشفشان غيرت او شعله مي كشد
       شايد كسي مزاحم ناموس او شده؟
      
       حس مي كنم كه باز زمين خورده مادرم
       ديدم كه چادرش دو سه جايش رفو شده
      
      وحید قاسمی
      
      ******************
      
      
       شكسته تر شده و دست بركمر دارد
       چه پيش آمده ! آيا حسن خبر دارد؟
      
       به گريه گفت كه زينب مواظب خود باش
       عبور كردن از اين كوچه ها خطر دارد
      
       شبيه روز برايم نرفته روشن بود
       فدك گرفتن از اين قوم  دردسر دارد
      
       گرفت دست مرا مادرم... نشد...نگذاشت...
       تمام شهر بفهمد حسن جگر دارد
      
       شهود خواسته از دختر نبي خدا
       اگرچه ديده سندهاي معتبر دارد
      
       سكوت و صبر و رضاي خدا به جاي خودش
       ولي اگر پدرم ذوالفقار بردارد...
      
       كسي نبود به معمار اين محل گويد
       عريض ساختن كوچه كي ضرر دارد!؟
      
      وحید قاسمی



موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام حسن (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام زمان(ع) در فاطمیه


       
      تو را به زمزمه و اشک های مادرتان
      بیا ظهور تو آقا شفای مادرتان
      
      صدای آمدنت بین کوچه ها پیچید
      ببین به لرزه فتاده صدای مادرتان
      
      قنوت امشب زهرا تو را بهانه کند
      و یاس میچکد از ربنای مادرتان
      
      به حق چادر خاکیِّ فاطمه برگرد
      که مستجاب بگردد دعای مادرتان
      
      همیشه فصل دلم فاطمیه می ماند
      سری نمیزنی در عزای مادرتان؟
      
      میان خیمه سبزت تو روضه میگیری
      تسلی دل حیدر برای مادرتان
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      **********************
      
      
      بس که برای مادرتان سینه میزنم
      با هر نوای مادرتان سینه میزنم
      
      از بچه های رایتَ العباس هستم و
      هستم گدای مادرتان ؛سینه میزنم
      
      هر شب میان هیئت تان شور میدهم
      جانم فدای مادرتان ؛سینه میزنم
      
      من با ردیف سوز دل و آه و زمزمه
      مثل دعای مادرتان سینه میزنم
      
      اینجا همه مرید و میان دار جبرئیل
      زیر لوای مادرتان سینه میزنم
      
      آری به پشت بند تمام فرشته ها
      با روضه های مادرتان سینه میزنم
      
      راهم اگر به خانه پاکش نمیدهید
      پشت سرای مادرتان سینه میزنم
      
      هر فاطمیه با شهدا گریه میکنم
      با ابتلای مادرتان سینه میزنم
      
      هرگز هوای جنت الاعلی نمیکنم
      تا در هوای مادرتان سینه میزنم
      
      سبک و سیاق و پرده و گوشه بهانه است
      بهر عزای مادرتان سینه میزنم
      
      با سینه شکسته علی گفت و جان سپرد
      حالا به جای مادرتان سینه میزنم
      
      در سینه ام جمال علی نقش بسته است
      بس که برای مادرتان سینه میزنم
      
      مجتبی روشن روان
      
      ***********************
      
      
      منی که روز و شب از اشک، چاره می نوشم
      دلم گرفت، از این روزهای خاموشم
      
      فراغتی که فراق تو را زپی دارد
      هزار مرتبه سنگینتر است بر دوشم
      
      بهار می رسد از راه آن زمانی که
      رسد ز کعبه انالمهدی تو بر گوشم
      
      سیاهی دلم از تو اگرچه دورم کرد
      میان روضه ولی با تو زود می جوشم
      
      بدون روضه ببین دست های سینه زنم
      گرفته زانوی غم را میان آغوشم
      
      هزار شکر که تا چند سال عیدم را
      برای مادرت از ابتدا سیه پوشم
      
      بقیع، گریه کن روضه های مادر توست
      کنار تربت زهرا مکن فراموشم
      
      محمد بیابانی
      
      *******************
      
      
      اگر ز قافله دوریم ، خوب میدانیم
      ولی به لطف تو هر سال جا نمی مانیم
      
      و باز هم به نگاه محبتت امسال
      کنار سفره این فاطمیه مهمانیم
      
      هزار فاطمیه رفته و نیامده ای
      نگو که باز بدون تو روضه می خوانیم
      
      بیا که در گذر گردباد این دنیا
      در انتظار شروع بهار و بارانیم
      
      قسم به ساحل چشمان ابری ات عمریست
      به لطف بارش چشم شماست گریانیم
      
      وگرنه مثل بیابان خشک دلهامان
      فقیر روزی این سفره های بی نانیم
      
      از اینکه بار غم مادر تو را دنیا
      به دوش برد ، ولی خم نگشت حیرانیم
      
      به انتقام غم صورت کبود بیا
      که ما کنار شما پیرو شهیدانیم
      
      محمد بیابانی
      
      ********************
      
      
      گر آن یار نگاهی به دل ما می کرد
      گره از کار فرو بسته ی ما وا می کرد
      
      نفسش جان جهان زنده نماید ورنه
      دیگران هم بکنند آنچه مسیحی می کرد
      
      کاش آن عرش نشین پادشه کشور جود
      گذری از ره ما خاک نشین ها می کرد
      
      گویی از صحبت ما سخت به تنگ آمده بود
      داشت با مادر خود فاطمه نجوا می کرد
      
      شاید این زمزمه اش بود که فرزندت کاش
      زود می آمد و زخم تو مداوا می کرد
      
      دوش در لحن سکوتش غم جانکاهی داشت
      غربتش در دل ماتم زده غوغا میکرد
      
      گویی از صحبت ما نیز به تنگ آمده بود
      داشت با مادر خود فاطمه نجوا میکرد
      
      حتم دارم دل اگر از پی نجوایی رفت
      تربت گم شده ی فاطمه پیدا میکرد.....
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      ******************
      
      
      بگو برای رضای شما چه باید کرد ؟
      برای آمدنت جز دعا چه باید کرد
      
      چه سخت می گذرد روزها بدون شما
       بگو برای ظهور شما چه باید کرد
      
      دلم ز کثرت غفلت ز یاد تو مرده
      بدون ذکر تو آب بقا را چه باید کرد
      
      عجیب شهر دل آشفته پر از کدورت شد
      نمانده مهر و خلوص و صفا ...چه باید کرد
      
      شکست عهد من و قلب پاک تو با هم
      مرا بخوانی اگر بی وفا ؛ چه باید کرد
      
      کبوتر حرم خیمه گاه تو نشدم
      چه شد که مانده ام از تو جدا چه باید کرد
      
      عجل اگر برسد رخصتم نفرمایید
       برای رفتن تا کربلا، چه باید کرد
      
      به سینه ای که شکسته چه مرهمی داری
        برای آنکه بگیرد شفا، چه باید کرد
      
      تو را به ناله زهرا، تو را به اشک علی
        برای یاری حق شما چه باید کرد
      
      کسی که دغدغه وصل یار را دارد
      همیشه از گنه و معصیت ابا دارد
      
      کسی که وقت اذان گریه می کند چشمش
      دگر ز دیدن نا محرمان حیا دارد
      
      کسی که می شنود روضه های غربت را
        برای آمدن منتقم دعا دارد
      
      دوباره مرغ دلم روی بام تنهایی
      به لب ترانه یا بن الحسن بیا دارد
      
      برای آنکه بیایی به ما سری بزنی
      دلم توسل بر مادر شما دارد
      
      نگاه ملتمس و ابریم خدا رو شکر
      به راه مانده و دلشوره تو را دارد
      
      شبیه قلب تو این قلبهای خسته ما
      ز داغ فاطمیه تا ابد عزا دارد
      
      مرا به وقت زیارت تو همسفر فرما
      که با تو رفتن کرب و بلا صفا دارد
      
      دل مرا به دم خویش کبریایی کن
      به نام مادر سادات کربلایی کن
      
      ******************
      
      
      غم هجران ز پی اش وصل نگاری دارد
      هر زمستان ز پی خویش بهاری دارد
      
      ظلمت شب به سپیدی سحر ختم شود
      عمر عاشق چه بسا لیل و نهاری دارد
      
      به طواف گل روی تو جهان مفتخر است
      گردش نُه فلک پیر مداری دارد
      
      گو بر آن خائن خود کیش که در خانه ما...
      ....خادم آن است که با ما سر و کاری دارد
      
      هر کسی مانده به پای تو به پایش هستی
      چه غمش آنکه ز عشق تو حصاری دارد
      
      مادرت گفت علی هیزم خشک آوردند
      حق طلب جان محیای شراری دارد
      
      پسر یاس مدینه دل ما را دریاب
      آخرین مرحم سینه دل ما را دریاب
      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      ******************
      
      
      روزی که آفتاب تو تابیده می شود
      لبخندهای مادرتان دیده می شود
      
      احساس می کنیم که با درد آمدیم
      وقتی بساط فاطمیه چیده می شود
      
      روز حساب وقت عبور از پل صراط
      اعمال با ولای تو سنجیده می شود
      
      در آستان فیض شما بین نوکران
      هر کس مطیع هست پسندیده می شود
      
      فرقی نمی­کند به کنار تو یا که دور
      هر جا کنیم خدمت تو دیده می شود
      
      پای رضای تو که آید گناه خلق
      با گوشه­ی نگاه تو بخشیده می شود
      
      انگار در حریم خودت راه دادی­ام
      وقتی که باز سرشک من از دیده می شود
      
        یک بار شد سوال کنیم یارمان ز ما
      هر روز چند مرتبه رنجیده می شود
      
      وقت سلام مادرتان هست العجل
      مجلس به نام مادرتان هست العجل
      
      **
      اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

      
      ******************
      
      
      گاهی خیال میکنم از من بــــریده ای
      جــایی دگر  نگاردگر برگزیده ای
      
      گاهی خیال میکنم ازاشک چشم من
      تنها نفاق و درد دورویـی خریده ای
      
      گاهی خیال میکنم ازجمعه خسته ای
      آنقدر طعم تلخ غریبی چشیده ای
      
      گاهی خیال میکنم ازگوشه ی بـقیع
      بغضی برای سینه ی من آفریده ای
      
      گاهی خیال میکنم هروقت آمــدی
      اجری برای عاشق درخون تپیده ای
      
      گاهی خیال میکنم ازداغ مــادرت
        مثل حسن چقدرلبت را گزیــده ای
      
      دور ازخیال میشوم و مــیزنم صدا
      هرجاصدا زدم تو صدایم شنیده ای
      
      حسین ایمانی
      
      ******************
      
      
      آقا دلت گرفته و چشمت بهاری است
      از دیده ی تو کوثر احساس جاری است
      
      آقا به یاد فاطمه شوریده می شوی
      آری اساس عشق به زهرا مداری است
      
      عرض ادب به ساحت مادر فریضه است
      این اشکها نشانه ی والا تباری است
      
      ما کارمان دعای فرج خواندن است وبس
      این روزها که کار شما گریه زاری است
      
      روضه کجا گرفته ایی ، ای وارث فدک
      این روضه بی خزان و همیشه بهاری است
      
      بر شیعه زخم خنجرشان کارگر نبود
      این زخم سیلی است که بر شیعه کاری است
      
      آقا شما بپرس : که پهلو شکسته را
      دیگر چه جای هر شب ناقه سواری است
      
      کوچه به کوچه ، شهر ، به صبح ظهورتان
      از خون سرخ مادرتان ، لاله کاری است
      
      احسان محسنی فر
      
      ******************
      
      
      ما سائلیم و نوکریت آبروی ما
      یاایهاالعزیز نظر کن به سوی ما
      
      تا کی برای نافله های سحرگهی
      با خون دل شود دل شبها وضوی ما
      
      گر مانده ایم شکر خدا پای پرچمت
      بر تار موی تو گرهی خورده موی ما
      
      ساقی اشک بر دل ما هم سری بزن
      بوی می طهور تو دارد سبوی ما
      
      همچون نسیم دربدرم می کنی چرا؟
      پس کی رسد به خیمه ی تو جستجوی ما
      
      آیا شود که نیمه شبی بهر درد دل
      بد بگذرانی و شوی هم گفتگوی ما
      
      ای شهریار عشق به نام مقدست
      باشد وصال تو همه ی آرزوی ما
      
      روضه گرفته ایم قدم رنجه ایی کنی
      شاید فتد مسیر عبورت به کوی ما
      
      از لحظه ایی که حرمت مادر شکسته شد
      بعضی نهفته مانده ز غم در گلوی ما
      
      ای نازنین فاطمه برگزد از سفر
      خیمه نشین فاطمه برگرد از سفر
      
      قاسم نعمتی
      
      ******************
      
      عید آمد و بهار دل ما نیامده
      باد صبا ز کوی مسیحا نیامده
      
      فصل بهار،بی گل و سنبل نمی شود
      یعنی چرا مسافر زهرا نیامده
      
      این جمعه هم برای فرج گریه می کنم
      چون حجت الهی دنیا نیامده
      
      در بین گریه گویمش ای دلربای من
      آیا هنوز نوبت فردا نیامده ؟!
      
      گویم به او که بر دل ما هم سری بزن
      با این که بر من این تقاضا نیامده
      
      در دفترم نوشته ام آقا بیا بیا
      امَا هنوز نشانی از امضا نیامده
      
      شاید که من لیاقت دیدن نداشتم
      یک بار هم به خواب من آقا نیامده
      
      محسن بریز اشک جدایی در این زمان
      چون آن غریب خسته ی صحرا نیامده
      
      محسن نصراللهی
      
      *******************
      
      
      به لحظه ای که در آن شعله ها نوا کرده
      برای آمدنت مادرت دعا کرده
      
      برای اینکه بگیری تو انتقامش مرا
      میان نافله هایش چه ناله ها کرده
      
      اگر که شیعه شدیم اعتقاد مااین است
      به یمن توست به ما هم گر اعتنا کرده
      
      تو گفته ای که بود الگوی تو مادر تو
      همان که شیر خدا بر وی اقتدا کرده
      
      هزار سال گذشته هنوز عزاداری
      تمام عمر تو را غصه اش عزا کرده
      
      شنیده ام که بدست شماست پیرهنش
      نگه به پیرهنش بادلت چها کرده
      
      برای زخم کبودش بیار دارویی
      همان که بهر ظهورت خدا خدا کرده
      
      جواد حیدری

      
      ******************
      
      
      دردم مداوا میکنی مثل همیشه
      عقده ز دل وا میکنی مثل همیشه
      
      آیینه زیبا می شود با یک نگاهت
      دل را تو شیدا میکنی مثل همیشه
      
      دروازه لطف و کرم را می گشائی
      وقتی که لب وا می کنی مثل همیشه
      
      از گوشه چشمت کرم می ریزد آقا
      از بس که غوغا میکنی مثل همیشه
      
      پرونده اعمال ما گرچه سیاه است
      می دانم امضا میکنی مثل همیشه
      
      دل مرده ام اما تو با یک گوشه چشمی
      کار مسیحا میکنی مثل همیشه
      
      بهر ظهور خود چرا ای یوسف عشق
      امروز و فردا میکنی مثل همیشه
      
      تو مثل بابایت علی غمهای خود را
      با چاه نجوا میکنی مثل همیشه
      
      تو مثل زهرا مادرت از بس که خوبی
      با ما مدارا میکنی مثل همیشه
      
      شبهای جمعه کربلا همراه مادر
      تو روضه برپا میکنی مثل همیشه
      
      سید مجتبی شجاع
      
      ******************
      
      
      بالی برای رفتن تا آسمان بده
      راهی برای دیدن رویت نشان بده
      
      ما مردمان ساده دل این زمانه ایم
      اصلا خودت بیا و دعا یادمان بده
      
      ما با سه شنبه های شما خو گرفته ایم
      اندازه لیاقتمان جمکران بده
      
      برگرد و تکیه بر روی دیوار کعبه کن
      ظهری به وقت شرعی زهرا اذان بده
      
      خود را معرفی کن و یابن الحسن بخوان
      و بعد قبر مادر خود را نشان بده....
      
      محسن اصلانی

    ******************
      
      
      بعد از گذشت این همه لیل و نهارها
      تازه شدیم مثل همه بی قرارها
      
      غفلت که همدم همه ی لحظه های ماست
      کوتاه کرده دست مرا از نگارها
      
      میل گناه در دل ما موج می زند
      بیهوده نیست این همه دوری ز یارها
      
      در این زمانه هیچ کسی فکر یار نیست!
      یعنی گرفته آینه ها را غبارها
      
      در راه وصل او قدمی برنداشتیم
      جا مانده ایم گوشه ی تنگ حصارها
      
      افعال خویش را همه توجیه می کنیم
      با کثرت مشاغل و با این شعارها ...
      
      این چه بساطی است که ما در می آوریم
      بی حرمتی به او بُوَد این گونه کارها
      
      دیدار یار لازمه اش پاکی است و بس
      تقوا مداری است نشان عیارها
      
      خواهیم اگر که او نظری هم به ما کند
      باید شویم آینه ی مهزیارها
      
      او را به حق پهلوی زهرا قسم دهیم
      شاید نجاتمان دهد از گیر و دارها
      
      محمد فردوسی
      
      ******************
      
      
      دلهاي ما لب تشنه‌ي باران نورت
      چشم انتظار صبح زيباي ظهورت
      
      مي باري عطر روشناي صبح دم را
      بر جاده هاي شب زده وقت عبورت
      
      ما را ببر با خود به ديدار خداوند
      از سمت سهله جمکران، از کوه طورت
      
      آقا اگر هم قلب ما از جنس سنگ است
      شايد شود نيمه شبي سنگ صبورت
      
      هر روز بين کوچه هاي فاطميه
      لبريز ماتم مي شود چشم غيورت
      
      صاحب عزا با واهمه مي خوانم امشب
      مرثيه هاي مادرت را در حضورت
      
      حس مي کني آن التهاب شعله ها را
      لحظه به لحظه ، مو به مو ، صورت به صورت
      
      هر روز قبر بي نشاني ندبه دارد
      چشم انتظار صبح زيباي ظهورت
      
      یوسف رحیمی
      
      ******************
      
      مجنون حریف غصه ی لیلا نمی شود
      زخم فراق بی تو مداوا نمی شود
      
      فالی زدم به حضرت حافظ جواب داد
      بخت همیشه بسته ی ما وا نمی شود
      
      آب از سرم گذشته در این موج بی کسی
      ساحل حریف طعنه ی دریا نمی شود
      
      من آمدم به درد دلم چاره ای کنی
      حالا مگر به جان تو فردا نمی شود
      
      قدری بیا و حال خراب مرا ببین
      حالی بپرس کم ز تو آقا نمی شود
      
      دلخوش به هیئتم که همیشه حضور تو
      جز در هوای روضه ی سقا نمی شود
      
      جان دو دست حضرت عباس جان مشک
      آقا بیا که بخت دلم پا نمی شود
      
      آقا به جان پهلوی زهرا ظهور کن
      درد مدینه بی تو مداوا نمی شود
      
      آقا شنیده ایم که بهار ظهور تو
      بی انتقام حضرت زهرا نمی شود
      
      علی اشتری
      
      ******************
      
      
      مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
       گاهی غبار جاده‌ی لیلا کنی مرا
      
      کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
      قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
      
      پیش طبیب آمده‌ام درد می‌کشم
       شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
      
      من آمدم که این گره‌ها واشود همین
       اصلا بنا نبود ز سر واکنی مرا
      
      حالا که فکر آخرتم را نمی‌کنم
       حق می‌دهم که بنده‌ی دنیا کنی مرا
      
      من سالهاست میوه‌ی خوبی نداده‌ام
       وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا؟
      
      آقا برای تو نه برای خودم بد است
       هر هفته در گناه تماشا کنی مرا
      
      من گم شدم تو آینه‌ای گم نمی‌شوی
       وقتش شده بیایی و پیدا کنی مرا
      
      این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین
       شاید غلام خانه‌ی زهرا کنی مرا
      
      علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: امام زمان (عج)

برچسب‌ها: امام زمان(ع) در فاطمیه مهدی وحیدی
[ 18 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام زمان(ع) در فاطمیه


      وقتی برای مادر ما گریه می کنید
       با درد و آه و شرم و حیا گریه می کنید
      
      کی دیده اشک مادر خود را به کوچه ها
      این قصّه را ندیده چرا گریه می کنید؟
      
      زیبا برای مادر ما ضجّه می زنید
      خیلی شبیه با شهدا گریه می کنید
      
      مسمار را شنیده ولیکن ندیده اید
      امّا چه خوب داغ مرا گریه می کنید
      
      با این حساب مرهم غم های ما شوید
      گویی کنار آل عبا گریه می کنید
      
      ما از خدا عطای شما را گرفته ایم
      دیگر چرا ز غصّه شما گریه می کنید
      
      عمری به سوگ ماه مدینه نشسته اید
       عمری برای کرببلا گریه می کنید
      
      آخر زمان روز فرج میرسد ز راه
      از بس شما به سوز و دعا گریه می کنید
      
      برگرفته از وبسایت دوستداران حاج منصور
      
      *******************
      
     
      آشفته بود این دل و بیمار هم شدیم
      بیمار که شدیم گرفتار هم شدیم
      
      ما برای تو نه که باری نبرده ایم
      تازه برای تو همه سربار هم شدیم
      
      ما جای اینکه دلخوشی حضرتت شویم
      ماندیم در گناه و دل آزار هم شدیم
      
      آزرده بود از دل ما قلب یوسف و
      دست تهی روانه ی بازار هم شدیم
      
      وقتی نمیشناسمت آقا چه فایده
      گیرم اگر که دعوت دیدار هم شدیم
      
      ما سنگ بر زلالی آیینه ریختیم
      روشن که هیچ بلکه همه تار هم شدیم
      
      وقتِ گناه، ما جلویش در نیامدیم
      گاهی برای معصیت ابزار هم شدیم
      
      ما را به حال خویش دمی تو رها مکن
      غافل شدیم تا که ز تو خوار هم شدیم
      
      انگار که بدی دلم را ندیده ای
      تازه غریق رحمت بسیار هم شدیم
      
      گرچه گناهکار ولی فاطمیه ها
      گریان روضه ی در و دیوار هم شدیم
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی
      
      ********************
      
      
      آهت اگر دامانِ آدم را بگیرد
      آتش تمامِ اهلِ عالم را بگیرد
      
      آنروز، غیر از دست هایت نیست دستی
      که باز هم از لطف، دستم را بگیرد
      
      بین غم و شادی اگر که غم، غم توست
      قلبم همیشه جانب غم را بگیرد
      
      جز اشک، بِین چنته ام چیزی ندارم
      ای کاش، چشمانِ تو این کم را بگیرد
      
      باید تقاصی را بگیری تا خدا هم
      اینگونه از قلبِ تو ماتم را بگیرد
      
      وقتی به یاد مادرت از دیده آید
      این آب، حکم آب زمزم را بگیرد
      
      چشمان من هم آمده در فاطمیّه
      خرجیِّ ایّام محرّم را بگیرد
      
      زهرا برای زخم پهلو، زخم بازو
      باید که از دستِ تو مرهم را بگیرد
      
      این روزها زینب دعا دارد؛ خدا کاش
      از مادرم این قامت خم را بگیرد
      
      محمد بیابانی
      
      ***********************
      
     
      دلداه بايد بود و از دلدار بايد خواند
      مانند مرغي دور از گلزار بايد خواند
      
      از گفتنِ يكبار نامِ تو هزاران حيف
      يعني تو را تكرار در تكرار بايد خواند
      
      يك عمر از دردِ فراقت شعر بايد گفت
      از شادي وصلت دو صد طومار بايد خواند
      
      تكبيره الاحرام ما كِي مي زند آقا؟
      حرفِ نمازي را كه پشتِ يار بايد خواند
      
      اين روزها امّا به همراهِ نگاهِ تو
      با گريه از احوالِ يك بيمار بايد خواند
      
      ما را ببخش آقا، كمي امشب تحمل كن
      اين روضه ها سخت است پس خونبار بايد خواند
      
      يا حرف از سيلي يك نامرد بايد زد
      يا از جراحاتِ در و ديوار بايد خواند
      
      محمّد بياباني
      
      ***********************
      
      
      خبری می رسد از راه خبر نزدیک است
      آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
      
      طبق آیات و روایات رسیده ای قوم
      جمعۀ آمدن او به نظر نزدیک است
      
      عاقبت فصل زمستان به سر آید روزی
      باز هم گل دهد این باغ ثمر نزدیک است
      
      قطره چون رود شود راه به جایی ببرد
      به دعای فرج جمع اثر نزدیک است
      
      با ظهورش حرم فاطمه را می سازیم
      بار بر بند برادر که سفر نزدیک است
      
      راه دور دل ما تا به در خیمۀ او
      از در خانۀ زهرا چقدر نزدیک است
      
      آه گفتم که در خانه و یادم آمد
      غربت مادر و اندوه پدر نزدیک است
      
      گر چه از آتش در سوخته جانم اما
      بیشتر روضۀ کوچه به جگر نزدیک است
      
      باز کابوس سراغ پسری آمده است
      باز می لرزد و انگار که شر نزدیک است
      
      مادرت را ببر از رهگذر نامردان
      کوچه بند آمده از کینه خطر نزدیک است
      
      تا که افتاد زمین زلزله در عرش افتاد
      هاتفی گفت: قیامت به نظر نزدیک است
      
      دو قدم رفته نرفته نفسش بند آمد
      پسرش گفت بیا، خانه دگر نزدیک است
      
      داغ مادر به جگر می رسد اما انگار
      اثر داغ برادر به کمر نزدیک است
      
      محسن عرب خالقی
      برگرفته از وبلاگ حسینیه
      
      ***********************
      
      
      جان جهان جهان جان تسلیت عرض میکنیم
      ولی امر مهربان تسلیت عرض میکنیم
      
      به غم نشسته ای ولی غریب و زار و بی کسی
      ای کس و کار بی کسان تسلیت عرض میکنیم
      
      هم دل تو گرفته است هم دل ما گرفته است
      به آه و ندبه و فغان تسلیت عرض میکنیم
      
      شبیه قبر گمشده گم شده ای میان ما
      دلبر بی نام ونشان تسلیت عرض میکنیم
      
      فاطمیه رسـیده و دوبـاره داغ دیـده ای
      غصه و حزن بی کران تسلیت عرض میکنیم
      
      فاطمیه رسیده و خمیده راه می روی
      وارث قامتی کمان تسلیت عرض میکنیم
      
      فدای شال مشکی ات فدای گریه های تو
      حضرت شاه روضه خوان تسلیت عرض میکنیم
      
      برای مادر شهیده ات عزا گرفته ایم
      شاهد روضه هایمان تسلیت عرض میکنیم
      
      میکشد عاقبت تو را غصه ی میخ و سینه ای...
      مرهم مادری جوان تسلیت عرض میکنیم
      
      پهلوی مادر تو را با لگدی شکسته اند
      جنین نمیخورد تکان... ، تسلیت عرض میکنیم
      
      همین اشاره کافی است "بِأَیِ ذَنبٍ قُتِلَت..."
      حضرت صاحب الزمان تسلیت عرض میکنیم
      
      علیرضا خاکساری
      
      ********************
      
     
      ای روشنایی سحر فاطمیه ام
      صاحب عزای خونجگر فاطمیه ام
      
      ایام میروند به امید دیدنت
      یك بار رد شو از گذر فاطمیه ام
      
      دست مرا بگیر و به دنبال خود ببر
      تا با تو طی شود سفر فاطمیه ام
      
      آقا گناه روزی چشم مرا گرفت
      رزقی بده به چشم تر فاطمیه ام
      
      با خود همیشه گفته ام آیا نمی شود
      دیدار روی تو ثمر فاطمیه ام
      
      وقتی شنیده ام كه میایی به روضه ها
      هرشب اسیر و در به در فاطمیه ام
      
      پایان راه سینه زنی ها شهادت است
      ای كاش گل كند هنر فاطمیه ام
      
      در میزنم كه اذن عیادت دهی به من
      با این امید پشت در فاطمیه ام
      
      محمد بیابانی
      
      **********************
      
     
      هوای شهر بهاری ولی غم انگیز است
      بهار اگر تو نباشی شبیه پائیز است
      
      دلم هوای تو کرده چه میشود آیی
      ببین که کاسه صبرم ز غصه لبریز است
      
      قسم به عصمت زهرا کسی که در قلبش
      ولایت تو ندارد فقیر و بی چیز است
      
      به انتظار قدومت مسافر زهرا
       ببین که جمعه به جمعه گدا سحر خیز است
      
      به عالمی نفروشم دمی ز حالم را
      که انتظار فرج قیمتی ترین چیز است
      
      شنیده ام که به سختی جدا شدند از هم
      در شکسته که با مادرت گلاویز است
      
      فقط تویی که زیارت نموده ای هر شب
      امام زاده ی نازی که بین دهلیز است
      
      یگانه مرهم یاس شکسته سینه بیا
      غریب خسته دل و دلبر مدینه بیا
      
      محمود مربوبی
      
      ********************
      
      
      اگر که درد می کشیم به یار بی توجّه ایم
      به نسخه ی خداییِ نگار بی توجّه ایم
      
      به عشق یار دست از گناه خود نمی کشیم
      به شیوه ی درست انتظار بی توجّه ایم
      
      کنار جاده با دل شکسته ایستاده ایم
      ولی به حرف های آن سوار بی توجّه ایم
      
      اگر هنوز شاخه ی دلم ثمر نمی دهد
      به برکت زمین و کشت و کار بی توجّه ایم
      
      اگر خزان گرفته روزهای سرد انتظار
      به معنی حقیقی بهار بی توجّه ایم
      
      هزار بار خواندی و هزار بار گفتی و
      و ما هزارها هزار بار بی توجّه ایم
      
      گره به کارمان اگر که خورده علت این بُود
      به دست های مردم ندار بی توجّه ایم
      
      زیاد روی توبه های ما حساب وا نکن
      که ما به قول و وعده و قرار بی توجّه ایم
      
      برای وصف یار باید از همه گذشت و محض یار
      هنوز ما به قبله مهزیار بی توجّه ایم
      
      فقط به شوق کعبه ی رخ تو بوده است اگر
      به زخم ها و طعنه های یار بی توجّه ایم
      
      به فکر شال مشکی و عزای مادر توایم
      به جنب و جوش عید و نوبهار بی توجّه ایم
      
      غروب فاطمیّه را نمی دهم به صبح عشق
      گمان مکن به روضه های یار بی توجّه ایم
      
      جواد پرچمی

      
      **********************
      
      شام غریبان
      
      ما آمديم امشب كه حيران تو باشيم
      آشفته­ي حالِ پريشانِ تو باشيم
      
      تقصيرِ هجران است، تقصيرِ فراق است
      امروز اگر پاره گريبانِ تو باشيم
      
      مثلِ كويرِ تشنه مي مانيم و بايد
      روزي خورِ الطافِ بارانِ تو باشيم
      
      از دردهاي ما طبيبان نا اميدند
      انگار بايد تحتِ درمانِ تو باشيم
      
      شكرِ خدا اين روزها توفيق داريم
      هم ناله­ي چَشمانِ گريانِ تو باشيم
      
      شايد خدا قسمت كند يك فاطميه
      اندازه­ي يك روضه مهمانِ تو باشيم
      
      صاحب عزاي فاطميه بايد امشب
      گريه كنِ شامِ غريبانِ تو باشيم
      
      محمّد بياباني 

      
      **********************
      
      
      راهت نمی افتد به ما انگار یک بار
      بر روی چشمانم قدم بگذار یک بار
      
      دیدند خیلی ها تو را، اما نبوده
      سهم نگاه من از آن بسیار یک بار
      
      بین بساطم نیست آهی که بگیرد
      چشم خریدار تو را ای یار یک بار
      
      یابن الحسن هایم جواب آیا ندارد؟!
      پاسخ بده بر این همه تکرار یک بار
      
      این عاصی بر روی خاک افتاده را هم
      در زمرۀ دلدادگان بشمار یک بار
      
      نا قابل است اما دعا دارم همیشه
      خرج تو گردد جان بی مقدار یک بار
      
      ای کاش می شد که برای ما بگیری
      وقت ملاقاتی از آن بیمار یک بار
      
      بد دید از همسایه ها اما نیفتاد
      او از لبش "الجار ثُم الدار" یک بار
      
      با دردها می ساخت اما دم نمی زد
      از زخم های آتش و مسمار یک بار
      
      محمد بیابانی
      برگرفته از وبلاگ حسینیه
      
      **********************
      
      
      شاید آقا بیاید این هفته
      پرده از رخ گشاید این هفته
      عمر من طی شده به این امید
      شاید آن هفته، شاید این هفته
      
      جمعه ها می روند از پی هم
      غصه ام سر نیامد آقا، هم
      
      ای نگار دلم، نمی آیی
      غمگسار دلم، نمی آیی
      در دل شعله ها، دلم سوزد
      به کنار دلم، نمی آیی
      
      نفسم بند آمده، از غم
      غصه ام سر نیامد، آقا، هم
      
      پیر هجرت شدم، بیا پیرم
      روی ماهت، ندیده می میرم
      تا زمان رسیدنت، هر سال
      روضه ی فاطمیه می گیرم
      
      صاحب العصر و زمان، عجِّل
      فاطمیه شده، عزیزه دل
      
      سوی من یک نگاه، یک دفعه
      تا شوم رو به راه، یک دفعه
      گر به ما سر زدن خطا باشد
      تو و یک اشتباه، یک دفعه
      
      قدمی رنجه کن، گل نرگس
      بهر زهرا گرفته ام، مجلس
      
      ای سرا پات مثل پیغمبر
      نقش امضات مثل پیغمبر
      فاطمه در میان آتش و آه
      گرم رویات، مثل پیغمبر
      
      ای تمام نیایش زهرا
      زود برگرد، خواهش زهرا
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      **********************
      
      
      وای بر حالم اگر از تو جدا باشم من
      همه عمر گرفتار بلا باشم من
      
      شک ندارم همه خواسته تو این است
      لحظه ای هم که شده عبد خدا باشم من
      
      تا زمانیکه دلم خانه این و آن است
      جا ندارم که پذیرای شما باشم من
      
      چقدر غرق گنه بودم و تو می دیدی
      همه عمرم خجل از روی شما باشم من
      
      تا به کی در پی گیسوی تو آواره شوم
      دردمندانه به دنبال دوا باشم من
      
      گوئیا قسمت من این همه سرگردانی است
      همچو زلف به هم خورده رها باشم من
      
      کاش می شد به دل و جان بکشم ناز تو را
      یار تو مثل امام و شهدا باشم من
      
      کاش می شد به همراه تو یک فاطمیه
      میهمان حرم کرب و بلا باشم من
      
      ای عزیز دل زهرا به کجا خیمه زدی
      زائر خیمه سبزت به کجا باشم من
      
      جان آن مادر غمدیده و بی یار بیا
      به گرفتار میان در و دیوار بیا
      
      قاسم نعمتی
      
      **********************
      
      
      وقتی که نیستی تو بهارم بهار نیست
      وقتی که نیستی تو به دلها قرار نیست
      
      این روزهای تلخ که بی تو به شب رسند
      آهسته مردن است دگر انتظار نیست
      
      من عصرهای جمعه فقط بغض می کنم
      باران اشک های من از اختیار نیست
      
      تسلیم هجر توست دل شرحه شرحه ام
      تیغ فراق هست و مسیر فرار نیست
      
      معلوم شد از اینکه به یاد تو نیستم
      این ناله ها ز دوری تو جز شعار نیست
      
      وقتی پی هر آنچه بجز یار می روم
      فرصت برای عاشقی با نگار نیست
      
      دنیا چو قبله ی دل گمکرده راه شد
      آن دل به سوی خیمه ی تو رهسپار نیست
      
      یا ایهالعزیز به ما هم تصدقی ...
      چیزی میان کاسه ی این بد بیار نیست
      
      اصلا تمام سال مرا فاطمیه کن
      بی نام مادر تو مرا اعتبار نیست
      
      ما را به نام نوکر زهرا شناختند
      خیری جز این طریق در این روزگار نیست
      
      رضا رسول زاده
      
      **********************
      
      
      دوباره هیئت ما در عزای مادرتان
      رسیده است به زیر كسای مادرتان
      
      میان ذكر مصیبت عجیب نیست اگر
      شنیده می شود این جا صدای مادرتان
      
      تمام فاطمیه گریه می كنم اما
      خدا گریسته اول برای مادرتان
      
      گران بهاتر از این چشم ها نداشته ایم
      همین دو چشمۀ زمزم فدای مادرتان
      
      امام عصر دل زخم خورده ی ما را
      شكسته تر نكن از ماجرای مادرتان
      
      به چشم های عزادار ما نمی گویی
      كجاست آن حرم با صفای مادرتان؟
      
      اگر كه قسمت مان نیست لااقل ما را
      ببر مدینه، همان كربلای مادرتان
      
      مسعود یوسف پور

      
      **********************
      
      
      ما آه سرد از دل مضطر کشیده ایم
      بار فراق با مژه ی تر کشیده ایم
      
      همساز روزگار به عشق تو بوده ایم
      از دوری تو رنج مکرر کشیده ایم
      
      هر جا شنیده ایم خبر از تو می دهند
      در طوفشان به شوق رخت پر کشیده ایم
      
      از کوی عاشقان چو گذشتیم، با امید
      ما از پی ات به محفلشان سر کشیده ایم
      
      از بس که از فراق تو افسرده دل شدیم
      بر سینه نقش نرگس پرپر کشیده ایم
      
      آقایی تو باعث این شد به عاشقی
      پا از گلیم خویش فراتر کشیده ایم
      
      خود خواستیم و شکر ، که با لطف حضرتت
      جام بلای بندگی ات سر کشیده ایم
      
      ما بر تسلی دل تو در حسینیه
      هر فاطمیه ناله ی مادر کشیده ایم
      
      رضا رسول زاده
      
      ***********************
      
      
      دنيا چه زیبا می شود وقتی بیایی
      خوشحال زهرا می شود وقتی بیایی
      
      نور تو می تابد به عالم با ظهورت
      خورشید رسوا می شود وقتی بیایی
      
      فصل خزان زندگی پایان بگیرد
      هر غنچه ای وا می شود وقتی بیایی
      
      وقت نمازت از ملازم هایت آقا
      هر روز عیسی می شود وقتی بیایی
      
      با ذوالفقاری که به دست خود بگیری
      حیدر تماشا می شود وقتی بیایی
      
      زخمی که روی سینه ی مادر نشسته
      حتما مداوا می شود وقتی بیایی
      
      گنبد بسازی در بقیع مثل خراسان
      دلها مصفا می شود وقتی بیایی
      
      در کوفه وقتی روضه ی زینب بخوانی
      هر دیده دریا می شود وقتی بیایی
      
      شب های جمعه روضه در صحن اباالفضل
      هر هفته بر پا می شود وقتی بیایی
      
      رضا رسول زاده
      
      **********************
      
      
      مانند یک ابر بهاری یابن الزهرا
      حال و هوای گریه داری یابن الزهرا
      
      این روزها خیلی دلت را غم گرفته
      دلخسته از این روزگاری یابن الزهرا
      
      با واژه ی «مادر» شود آهت کشیده
      در لا به لای اشک و زاری یابن الزهرا
      
      ای وای مادر های تو می گوید آقا
      خیلی برایش بی قراری یابن الزهرا
      
      آقا مگر من مرده ام که مثل حیدر
      سر را به زانو می گذاری یابن الزهرا
      
      آقا! تنم، جانم، همه چیزم فدایت
      آماده ام بر جان نثاری یابن الزهرا
      
      گریه مکن که طفل اشک بی قرارم
      با گریه ات گردیده جاری یابن الزهرا
      
      جز اشک دیده مرهم دیگر ندارم
      با عرض پوزش از «نداری» یابن الزهرا
      
      از این که هستم دوستدار مادر تو
      حتماً مرا تو دوست داری یابن الزهرا
      
      تا این که باشم زائر قامت خمیده
      دنبال یک سنگ مزاری یابن الزهرا
      
      «زهرا» به «زهراها» شده تبدیل... یعنی :
      در کوچه شد آیینه کاری یابن الزهرا
      
      محمد فردوسی
      
      *******************
      
      
      
      ای کعبه سیه پوش غم مادرتان
      عالم همه زنده از دم مادرتان
      
      ماها که به این روضه مشرف شده ایم
      بوده است فقط از کرم مادرتان
      
      آقا تو کجا روضه گرفتی، مهدی؟
      در کرببلا؟ یا حرم مادرتان ؟
      
      امروز اگر آخر عمرم باشد...
      گریم ز غم عمر کم مادرتان
      
      انگار ز پشت در بلند است هنوز
      با هر لگد، ای محسنمِ مادرتان
      
      ای منتقم پهلوی زهرا مهدی
      برگرد، به قامت خم مادرتان
      
      آنقدر نیامدی که دشمن سوزاند
      در آتش کینه پرچم مادرتان
      
      بگذار بسوزند که تا محشر هم
      بالاست همیشه علم مادرتان
      
      میثم میرزائی
      از وبلاگ افلاکیان شلمچه
      
      ********************
      
 
       باز آمدم كه درد دلم را دوا كني
      تا بلكه بيشتر دل من مبتلا كني
      
      بازآمدم كه باتو كمي درد دل كنم
      شايد مرا زبغض گلويم رها كني
      
      خواهم زفاطميه بگويم براي تو
      بايد دوباره مجلس روضه بپا كني
      
      سخت است خواندن اين روضه ها بيا
      تا با زبان خود سر اين روضه وا كني
      
      فصل عزاي مادرت آمد شتاب كن
      بايد بيايي و طلب خون بها كني
      
      آن شب غرور مادرتان پشت در شكست
      آقا بياكه حق عدو را اَدا كني
      
      زهرا كه رفت هم نفس چاه شدعلي
      تادق نكرده است تو بايد دعا كني
      
      آقا مدينه مجلس گريه بپا مكن
      بايد و گرنه گريه ي خود بي صدا كني
      
      يعني شبيه فاطمه مجبور مي شوي
      بيرون شهر كلبه ي احزان بنا كني
      
      مهدی چراغ زاده
      
      *********************
      
         
      آقا بیا دعای مرا مستجاب کن
      ما را برای نوکریت انتخاب کن
      
      قلبم شبیه سنگ شد از کثرت گنه
      امشب بیا و سنگ دلم را تو آب کن
      
      تأثیر جرم و معصیت اشک مرا گرفت
      دستی بکش به روی دلم فتح باب کن
      
      تا کی به لب دعای فرج،تا کی انتظار؟!
      آقا به حقّ فاطمه پا در رکاب کن
      
      ای منتقم بیا که دلم سخت زخمی است
      رحمی نما بر این دل زارم شتاب کن
      
      ای روضه خوان فاطمیه روضه ای بخوان
      امشب میان سینه ی ما انقلاب کن
      
      ما در پی تلافی سیلی کوچه ایم
      یعنی به روی غیرت ما هم حساب کن ...
      
      محمد فردوسی
      
      *********************
      
      
      سال ها منتظر روز وصالت هستم
      چشم در راه تماشای جمالت هستم
      
      گر چه دورم ز تو امّا به خیالم آقا
      صبح و شب معتکف کعبه ی خالت هستم
      
      من که در باغ کرامات تو پرورده شدم
      با گنهکاری خود،میوه ی کالت هستم
      
      خوب می دانم از این که چقدَر آقا جان
      باعث درد سر و رنج و ملالت هستم!
      
      با همه بار گناهی که به گردن دارم
      نکند فکر کنی وزر و وَبالت هستم
      
      روسیاهی مرا تو به رخ من نکشی
      تا قیامت به خدا محو خصالت هستم
      
      خوش به حال من مسکین که تو آقای منی
      افتخارم بُوَد این جمله ... "بلالت هستم"
      
      آن قدَر آه از این چاه دلم جوشیده
      که دگر چشمه ی جوشان زلالت هستم
      
      بی جهت نیست که در بزم عزا می گریم ش
      چون که من ریزه خور نان حلالت هستم
      
      قامت سرو تو را فاطمیّه خم کرده
      تا ابد گریه کن قد هلالت هستم
      
      محمد فردوسی



موضوعات مرتبط: امام زمان (عج)

برچسب‌ها: امام زمان(ع) در فاطمیه مهدی وحیدی
[ 18 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت زینب کبری(سلام الله علیها)

تو کیستی نایبة الحیدری
فاطمه را فاطمه ی دیگری

دوازده امام معصوم را
عمّه ای و دختری و خواهری

تو در مقام صبر و حلم و رضا
خدا گواه است که پیغمبری

تو زینبی زینت اُمّ و ابی
تو افتخار پدر و مادری

تو در چهل صجنه ی ایثار و صبر
با پسر فاطمه همسنگری

تو میوه ی درخت شرم و حیا
تو صدف عفاف را گوهری

تو پا به پای مادرت فاطمه
روز جزا شفیعه ی محشری

تو در شجاعت و شهامت، حسین
تو آسمان صبر را محوری

تو باب زهرایی و باب الحسین
تو بر حوائج خلایق دری

تو روز تنهایی خون خدا
نه یک نفر یار که یک لشکری

تو از منای سرخ کرب و بلا
حسین را بهین پیام آوری

تو دختر فاطمه یا فاطمه
تو کوثرِ کوثر، یا کوثری

تو یک زنی یک زن مرد آفرین
تو یک حسینِ کربلا پروری

تو خانه دار خانه ی فاطمه
تو نخل امّید علی را بری

تو. بعد فاطمه برای علی
فاطمه ای، گر چه بر او دختری

تو روضه خوان گودی قتلگاه
تو حنجر بریده را زائری

تو باعث نجات جانِ حسین
کنار کشته ی علی اکبری

تویی که با قامت افراشته
سفینة النجاة را لنگری

تو شیر دخت شیر پروردگار
تو یادگار فاتح خیبری

تو با تحمّل همه داغ ها
امام عصر خویش را یاوری

تو گل نیلوفر یاس کبود
تو آفتاب فاطمه منظری

تو حوری حوراء الانسیه
تو از همه فرشته گان بهتری

تو روح تفسیر حسین و حسن
محمّدی، فاطمه ای، حیدری

تو باغبان باغ صبر و رضا
تو داغدار لاله ی پرپری

تو در خرابه های تاریک شام
چراغ جاودانه، روشنگری

تو در چهل منزل تا شهر شام
خطیب گویای چهل منبری

تو با خصال و خوی زهرائی ات
دل از حسین فاطمه می بری

تو مریم دو قطعه قطعه مسیح
تو مادر دو کودک بی سری

تو با همان جلالت پنج تن
دوازده امام را مظهری

تو اسوه ی زنان آزاده ای
نه، تو به مردان جهان رهبری

تو کوه شعله در دل «میثمی»
تو در تمام سینه ها آذری

غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت زینب کبری(سلام الله علیها) مهدی وحیدی
[ 15 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت زینب کبری(سلام الله علیها)

با درد آمدیم و به دنبال مرهمیم
کیسه به دوش کوچه ی این نسل آدمیم

ما را نوشته اند گدایان اهل بیت
پس بی دلیل نیست که سلطان عالمیم

از لطف مادری است به ما راه داده اند
صد شکر دور سفره ی مهری فراهمیم

شیرینی محبت شان را چشیده ایم
با اذن فاطمه همه سلمان و محرمیم

اینجا به یک نفس همه عیسی شوند و ما
عمری نفس نفس زده محتاج آن دمیم

بیت علی است ، چشمه ی تسبیح داوری
با این سرا بهشت ندارد برابری 

با جلوه ی محول الاحوال دیگری
امروز داشت بیت علی حال دیگری 

حال فرشته های خداوند دیدنی است
مستانه می زنند پر و بال دیگری 

زهرا ؟ علی ؟ نبی ؟ نه ... خدا نام او نهاد
زینب گرفت نام ، به اجلال دیگری 

حتی به دیدن حسن اشکش ادامه داشت
انگار چشم اوست به دنبال دیگری 

تا گودی گلوی حسین را نگاه کرد
پر زد دلش به منظر گودال دیگری 

آیات عاشقی است که الهام می شود
با دیدن حسین چه آرام می شود 

معشوق و عاشقند کنون روبروی هم
هر دو شدند مست شراب از سبوی هم

گنجینه های عرش سرازیر شد به خاک
 تا وا شدند چشم دو دلبر به روی هم

از دو بدن عروج به یک روح می کنند
وقتی که می کشند نفس از گلوی هم

لبخند می زنند ولی گریه می کنند
از حال می روند دمادم ز بوی هم

باشند زیر سایه ی هم تا که زنده اند
دارند هر دو در سرشان آرزوی هم

باید که ما ز کوثر و زمزم وضو کنیم
از زینب و حسین سپس گفتگو کنیم

طوفان ظهور زلف پریشان زینب است
دریا نماد قلب خروشان زینب است

تاریخ و صفحه های طلاکوب آن هنوز
برجسته از درخشش دوران زینب است

امروز اگر قیام حسینی نتیجه داد
مدیون خطبه های درخشان زینب است

با صبر او سپاه مخالف اسیر شد
ایوب نیز واله و حیران زینب است

نامش به دست مالک دوزخ نمی رسد
آن کس که جزء خیل محبان زینب است

ما دوستدار زینب کبرای حیدریم
ما خاک پای دختر زهرای حیدریم

بالش شکست و او پر خود را نگاه داشت
بالاتر از همه سر خود را نگاه داشت

او هرچه غم کشید نیفتاد بر زمین
تا نهضت برادر خود را نگاه داشت 

چادر به سر ، نقاب به رخ ، تا زمان مرگ
ارثیه های مادر خود را نگاه داشت 

نا محرمی نگاه به سویش نمی کند
هر بانویی که سنگر خود را نگاه داشت 

زینب همان کسی است که مانند فاطمه
آتش گرفت و معجر خود را نگاه داشت 

بر دست غیر رشته ی معجر نداده است
تا سوختن به پای حجاب ایستاده است 

ذکر علی الدوام تو غیر از حسین نیست
سر رشته ی کلام تو غیر از حسین نیست 

پیوند خورده اند به هم " زینب و حسین "
پس هم ردیف نام تو غیر از حسین نیست 

حتی بهشت هم به همین نور روشن است
خورشید روی بام تو غیر از حسین نیست 

با نام دلبرت سخن آغاز می کنی
هر صبح السلام تو غیر از حسین نیست

از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
در خطبه ها پیام تو غیر از حسین نیست 

دین جان گرفته است به ایمان تو فقط 
تکمیل شد به موی  پریشان تو فقط 

عصمت تنیده است به تار نقاب تو
عفت بها گرفت ، ز پود حجاب تو

برداشتی ، گذاشت زمین هرچه فاطمه
مانند مادرت شده رنگ و لعاب تو

حفظ قیام کرب و بلا با تو بود و بس
اسلام بیمه شد به تو و انقلاب تو 

حتی خیال هم سخنی با تو کس نداشت
با بودن برادر عالیجناب تو

تا مسجد النبی به زیارت تو رفتی و ...
عباس بود تا که بگیرد رکاب تو

یک روز هم رسید که تو باورت نبود
بالا سر تو سایه ی آب آورت نبود

رضا رسول زاده


********************

باز هم شهر مدینه شب رؤیایی داشت
یاس حیدر به برش غنچه زیبایی داشت

متولد شده بود آینه حجب و حیا
دختری که دم او هیبت مولایی داشت

بسکه از آمدنش چشم علی روشن شد
باز حیدر هوس خواندن لالایی داشت

مانده بودم چه بگویم بخدا این نوزاد
دختری بود که صد آینه آقایی داشت

عشق باباست به دختر همه اش کار دل است
بی سبب نیست که بابا تب بالایی داشت

یاسمن منتظر آمدن دلبر بود
علت این بود اگر دیده دریایی داشت

یک نفرگفت حسین آمد و او غوغا کرد
ناگهان دیده نورانی خود را واکرد

آمده آینه حضرت زهرابشود
آمده زینت جان و دل بابا بشود

دختر فاطمه و ام ابیهای علیست
پس عجب نیست که او زینب کبری بشود

نام زینب که می آید به خدا جا دارد
کوه دریا شود و موج زنان پا بشود

می تواند همه دم با نظر فاطمی اش
هرکسی را که نظرکرد مسیحا بشود

شب میلاد قرار دل ارباب حسین
نامه ام را برسانید که امضا بشود

این چنین دختری از فاطمه باید هم که
آبروی نسب آدم و حوا بشود

شوری افتاده به هردلکه بیانش سخت است
هرکسی نوکر زینب بشود خوشبخت است

او که عشق پدر حضرت زهرا را داشت
خلق و خوی پسر حضرت زهرا را داشت

متولد شد و شیرینی این دنیا شد
آنکه نامش شکر حضرت زهرا را داشت

به دل حیدر کرار جلایی بخشید
آنکه نامش اثر حضرت زهرا را داشت

ازبزرگی نگاهش همگی فهمیدند
اینکه زینب جگر حضرت زهرا را داشت

مرتضی مست خدا شدکه گلش را بویید
دید عطر سحرحضرت زهرا را داشت

ازگدا پروری و خانمی اش شد معلوم
اینکه دستش هنر حضرت زهرا را داشت

بی سبب نیست که زهرا می کوثر می خواست
ازخدای خودش این مرتبه دختر می خواست

دختر شیرخدا  آینه شیرخداست
دختر فاطمه والله که دریای حیاست

بعد زهرا بخدا در ادب و علم و حجاب
پرچم زینب کبراست که خیلی بالاست

زینب آن بانوی با عزت و والایی که
یکی از پابه رکابان حریمش سقاست

جگری نیست کسی را که کشد معجر او
چون که او بنت علی شیرزن کرببلاست

آنقدر مثل پدر مست خداوند شده
که شهادت همه جا درنظر او زیباست

وای اگر قصد کند خطبه بخواند زینب
زود ثابت بکند دشمن زینب رسواست

از لب خطبه او در و گهر می ریزد
تیغ بردارد اگر یکسره سر می ریزد

دست او بسته شد و حوصله او سر رفت
لب گشود و همه گفتند علی منبر رفت

گفت لاحول ولا قوه الا بالله
همه گفتند که مولابه سوی خیبر رفت

همه گفتند که او تیغ دمش حیدری است
ذهن ها سوی سخن پروری حیدر رفت

ذوالفقاری که به لب داشت در آمد زغلاف
خطبه آغاز شد و آبروی لشگر رفت

آنقدر گفت که افتاد یزید از تختش
آنقدر گفت که شیطان زمانه در رفت

آنقدر گفت که دلهای همه روشن شد
آنقدر گفت که اشک همه آنجا سر رفت

ناگهان در وسط گریه و اشک مردم
مردی از جای پرید و طرف یک سر رفت

چشم زینب به سرسوخته یار افتاد
فکر آن روز که رفته سربازار افتاد

مهدی نظری

********************


گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد
از تو دم می زنم اما قلمم می لرزد

هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست
رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست

پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب

من در ادراک شکوه تو سرم می سوزد
جبرئیلم همه ی بال و پرم می سوزد

من در اعماق خیالم ... چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم چه بگویم از تو

چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است

چه بگویم که خداوند روایتگر تو است
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست

روبروی تو که قرآن خدا وا می شد
لب آیات به تفسیر شما وا می شد

آمدی تا که فقط زینت مولا باشی
تا پس از فاطمه صدیقه صغری باشی

آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند

چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سوره ی " اعطینا " شد

عشق عالم به تو از بوسه مکرر میگفت
به گمانم به تو آرام پیمبر می گفت:

بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود

سید حمیدرضا برقعی

********************


غالباً آن گذري كه خطرش بيشتر است
ميشود قسمت آن كه جگرش بيشتر است

قیمت عبد  به افتادن در سجاده ست
سنگ فرش حرم دوست زرش بيشتر است

خانه اي هست در اينجا كه كريم اند همه
سرِ اين كوچه اگر رهگذرش بيشتر است

دل ما سوخت در اين راه ولي ارزش داشت
هركه اينگونه نباشد ضررش بيشتر است

بي سبب نيست كه آواره ي هر دشت شديم
هر كه عاشق شود اصلاً سفرش بيشتر است

هرگدايي برسد لطف كه دارد، اما
به گدايان برادر نظرش بيشتر است

همه گفتند خدیجه ست ولی ما دیدیم
در جمالش كه جلال پدرش بيشتر است

وسعت روح بدن را به فنا ميگيرد
غير زينب چه كسي دردسرش بيشتر است

**

قصد كرده است خدا جلوه ي ديگر بكشد
سوره يِ مريمي از سوره يِ كوثر بكشد

بگذاريد همين جا به قدش سجده كنم
نگذاريد دگر كار به محشر بكشد

دختر اين است اگر، فاطمه پس حق دارد
از خداوند فقط مِنَّت دختر بكشد

مادر دَهر نزائيد و نخواهد زائيد
آنكه را از سر اين آينه معجر بكشد

بالِ جبريل به اين قُبه تمايل دارد
تا دمشق هست چرا جاي دگر پر بكشد؟!

زينب آنقَدر بزرگ است كه آماده شده است
يكسره جام بلاي همه را سر بكشد

قبل از ايني كه خودش جلوه كند آماده ست
عالمي را به تماشايِ برادر بكشد

علی اکبر لطیفیان

********************


با نام عشق، نام خدا، عشق نام تو
دارم شروع می شوم از فیض عام تو

بر دستهای هرکه رسیدی دلش شکست
غم را چکانده اند مگر بین کام تو؟

تو آمدی عصاره ی این پنج تن شدی
ای مظهر خدایی عصمت مرام تو

مثل خدیجه هستی تو وقف می شود
یعنی که دینمان شده مدیون نام تو

از جانب خدای تمامی یاسها
واجب شده برای همه احترام تو

قائم مقام فاطمه ی خانه ی علی
تندیس صبر! عالمه ی خانه ی علی

ای قلّه ی نجابت توحید جایتان
تا آسمان کشیده شده ردّ پایتان

باران هم از لطافتتان حرف می زند
وقتی نزول می کند از چشم هایتان

طوفان نور بال و جبرئیل ریخت
در اولین شب حرم کبریایتان

ای سایه ی ندیده شده، آیه ی حجاب
ارث نجیب فاطمه بوده حیایتان

حالا که بر رسالت محمل نشسته اید
مائیم و خطبه های پس از کربلایتان

دلواپس نگاه حسن ای تب حسین
بنیانگذار عشق، تو ای زینب حسین

مضمون من به قدّ شماها نمی رسد
ذهن حقیر قطره به دریا نمی رسد

از معجزات سوره ی مریم لبالبم
با این همه دوباره مسیحا نمی رسد

ای قبله گاه شمع، از این پس به دست توست
آتش اگر به پیکر پروانه می رسد

چشمان من نشسته سر راه محملت
یا می رسد به پای شما یا نمی رسد

هر دختری که زینب کبری نمی شود
هر دختری به دامن زهرا نمی رسد

آغوش گرم یاس فقط مستحقّ توست
حتی اگر خدات بخوانیم حق توست

سجاده ها دم سحرت را شنیده اند
باران چشمهای ترت را شنیده اند

آه ای قنوت وتر! تمام فرشته ها
توصیف های بال و پرت را شنیده اند

وقتی که حرف می زنی انگار خاطرات
طوفان خطبه ی پدرت را شنیده اند

این ابرهای گریه ی ما قبل کربلا
آن سایه های روی سرت را شنیده اند

پر اضطراب بودی و پروا نداشتی
جز ذکر یا حسین به لبها نداشتی

ای آیه آیه آیه ی تو سرگذشت غم
در رگ رگ جنون من آخر بزن قدم

می آیی از تنفس یک ظهر پر ز آه
ای جبرئیل خسته به طوفان گریه ام

هر قطره قطره اشک تو صد علقمه عطش
هر آه سینه سوز تو صد آسمان حرم

آئینه ی شکسته ی محمل! مسیح زخم
در کوچه های سنگدل کوفیان بدم

با چشم های خیس خودم می نویسمت
من تا ابد تلاطم دریای زینبم

از پشت آن نقاب نجیبت نگام کن
بر روضه های ابری خود مبتلام کن

قلبت تپید و سوره ی مریم شروع شد
تفسیر زخم های مجسم شروع شد

از پشت کوه های ازل با شعاع اشک
نامت طلوع کرد و از آن غم شروع شد

اندازه ی تمامی دنیا دلت شکست
از چشم تو مراثی ماتم شروع شد

از زینبیه سینه زنان تا لب فرات
خون گریه ی سلاله ی زمزم شروع شد

طوفان گرفت و دار و ندارت به باد رفت
پیراهن عزیز بهارت به باد رفت

دار و ندار آخرتان را گرفته اند
بر روی نیزه ها سرتان را گرفته اند

با تازیانه یکنفس از عصر تا به شام
بال و پر مطهرتان را گرفته اند

این لاله های سرزده از باغ مقنعه
سر تا به پای پیکرتان را گرفته اند

چیزی نمانده بر تن این آسمانِ زخم
پیراهن برادرتان را گرفته اند

بی شک اسیر شهر پر از رذل می شوی
وقتی بدون دست ابالفضل می شوی

علیرضا لک

********************


آنان که مشق اشک مرتب نوشته اند
با خط عشق این همه مطلب نوشته اند

آنان که بال گریه در آورده اند را
هم دوش انبیاءِ مقرب نوشته اند

این چند خط مختصر اما مفید را
هر روز خوانده اند که هر شب نوشته اند

تقدیر دو پیالۀ ما را هزار سال
پیش از شروع گریه لبالب نوشته اند

تکلیف چشم های مرا از همان نخست
از روی اشک حضرت زینب نوشته اند

یعنی که تشنگی ام از این مشرب است و بس
یعنی امام گریۀ ما زینب است و بس

ای دختر تجلی توحید آمدی
ای ماه! روی دامن خورشید آمدی

ای لاله ای که قبل شکوفایی ات حسین
هرگز چنین شکفته نخندید آمدی

هر چند در حجاب ولایت نهفته ای
روشن تر از تمام موالید آمدی

در خانۀ زمینی زهره از آسمان
ای ماه، ای ستارۀ ناهید آمدی

راهی دراز را به هوای برادرت
با صد هزار آرزو - امید آمدی

از نسل آفتابی و مهتاب در حجاب
پلکی بزن به روی برادر کمی بتاب

آیینه نیست این که نشسته برابرت
هم شکل توست، مثل پدر مثل مادرت

سیب بهشت، سیب علی، سیب فاطمه
یک نیمه اش تو هستی و نیمی برادرت

نور است و نور هر طرفی را نظر کنی
لذت ببر از این همه خورشید در برت

قلبت شبیه قبله نما دیده ی تو را
برده به سوی کعبۀ ابروی دلبرت

دختر شدی نه این که فقط خواهری کنی
باید برای اشک پدر مادری کنی

ای کام عرش تشنۀ یک ربنای تو
مشتاق حال راز و نیازت خدای تو

خالق یکی و عشق یکی و  وفا یکی
نشنیده است گوش  فلک هم دو تای تو

وقتی که رو به قبله کنی جلوه می کند
در آسمان هفتم حق رد پای تو

ما نه که بوده وقت نماز شبانه ات
چشم امام ملتمس یک دعای تو

هر کس شهید عشق تو شد زنده می شود
باید بمیرد آن که نمیرد برای تو

در قدر کس چنان تو جلیله نمی شود
هر بانوی عشیره عقیله نمی شود

چه کوچک است وسعت دنیا به چشم تو
کوچک تر از ستاره از این جا به چشم تو

تو از کدام پنجره دیدی که کربلا
هر "ما رأیت" بود "جمیلا" به چشم تو

انگار فصل بارش چشم تو دائمی ست
آخر که ریخت این همه دریا به چشم تو

در صورت سه ساله چه نقشی نشست که
شد زنده یاد صورت زهرا به چشم تو

مانند تو که طعم بلا را چشیده است؟
دوشت هزار بار مصیبت کشیده است

قلب قرار عرش خدا بی قرار توست
نبض نظام بخش جهان هم جوار توست

تو حیدر میان حجاب و رقیه هم
چون قاب عکس کوچک زهرا کنار توست

با نیم اشاره ات نفس زنگ اشتران
در سینه حبس شد اگر، از اقتدار توست

با خطبه کاخ ظلم و ستم را به هم زدن
یا کار مادر تو بود یا که کار توست

با تیغۀ حجاب تو دشمن شکست خورد
این جنگ تو، حماسۀ تو، کارزار توست

یک گوشه از روایتت آیات مریم است
روز ولادت تو شروع محرم است

هر آیه ای ز اشک تو یعقوب می شود
هر سوره ای ز صبر تو ایوب می شود

یاد طلوع غربتت افتاده ام اگر
تنگ غروب ها دلم آشوب می شود

بر مصحف جبین تو با خط سنگ ها
در شام عمق فاجعه مکتوب می شود

در مجلسی که سهم لبت خطبه خواندن است
سهم لب برادر تو چوب می شود

بانو دلم گرفته شبیه صدایتان
رخصت بده کمی بنویسم به جایتان

یا بر سر من، از سر نی، سایبان بده
یا بر بلند نیزه مرا آشیان بده

با گیسوی رها شده در دست بادها
از نی، مسیر قافله ات را نشان بده

جانم به لب رسیده، ولی جان نداده ام
گفتم به دل، که صبر کن و امتحان بده

نیزه سوار گشته ای و تند می روی؟
جا مانده ام، برای رسیدن، زمان بده

پایم دگر برای خودم نیست، باغبان!
بر ساقه های مرده ی من، باز جان بده

دیدم که گفت، چشم ربابت به نیزه دار
گهواره ی عزیز دلم را تکان بده

خون تو و حجاب من، ارکان کربلاست
کشتی به گل نشسته، مرا باد بان بده

محسن عرب خالقی

********************
 

می نویسم از تو یا زینب
ای علمدارکربلا، زینب
دختر صبر مرتضی ، زینب
هل اتی زینب انّما زینب
افتخار قبیله، یا زینب
السلام ای عقیله یا زینب

قاب قوسین عرش، معبر توست
اُو اَدنی، جمال منظر توست
کشتی کربلا، برادرتوست
لنگر آن، نخی ز معجر توست
باد هم سمت معجر تو نرفت
بی اجازه به محضر تو نرفت

ای نبوت به شأن زن، زینب
اسدالله بت شکن، زینب
فاطمه، حیدر و حسن، زینب
یک تنه، کل پنج تن، زینب
عمه جان امام های منی
بهترین احترام های منی

اول عرش ، جان ما ز تو بود
زنده اسلام با نماز تو بود
بس که محو خدا، نماز تو بود
حسرت انبیا، نماز تو بود
کربلا، مرحبا به تو گفته
التماس دعا به تو گفته

وقت اوجت، همه حقیر شدند
خطبه های تو بی نظیر شدند
همه ی کوفه، سر به زیر شدند
تو که نه، کوفیان اسیر شدند
کارهای پیمبری کردی
صد و ده بارحیدری کردی

ازهمین جا به گنبد تو سلام
به نگهبان مرقد تو سلام
به مقامات بی حد تو سلام
به سپاه زبانزد تو سلام
گر غباری رسد به قبر شما
زیر و رو میکنیم دنیا را

سالها ما به سر زدیم همه
با نگاه تو آمدیم همه
احدی و موحدیم، همه
مرجعی و مقلدیم، همه
پای درست خداشناس شدیم
ما همه کربلاشناس شدیم

سه برادر کبوترت بودند
بچه های برادرت بودند
راه بندان معبرت بودند
پاسبان های معجرت بودند
همه دور و بر شما، خانم
که مبادا به کوچه ها، خانم

به کجا کارها کشیده شده
سر بازارها کشیده شده
به پَرَت خارها کشیده شده
روی تو بارها کشیده شده
معجر سوخته، حجابت شده
گوشه ی آستین، نقابت شده

جواد پرچمی

********************

خوبان روزگار مسلمان زینبند
دیوانه حسین و پریشان زینبند 

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
حتما کنیز و پیر غلامان زینبند

در جنت الحسین تمام حسینیان
هستند غرق ناز که مهمان زینبند 

مرغان خوش صدای بهشتی تمامشان
بیچاره طنین حسین جان زینبند

هفتاد و چند کشته آقای کربلا
مردان آسمانی گردان زینبند 

عباس با تمام جلال و ابهتش
بوده غلام حلقه به گوش و رعیتش 

مدیون او کرامت صاحب کمال ها
شد نام او اجازه پرواز بال ها

یک شب بدون نافله از عمر او گذشت
این جمله را نوشته خدا در محال ها
 

کوری چشم خیره ابن زیاد ها
زیباست در نگاه ظریفش ملال ها

او مثل مادر و پدرش بی قرینه است
شرمنده می شوند ز وصفش مثال ها 

شعرم به درد مدح و مقامش نمی خورد
زینب کجا و بازی این قیل و قال ها

دنیا شوند شاعر او باز هم کم است
مکتب نرفته عالمه ی هر دو عالم است
 
کعبه رقیب حرمت زینب نمی شود
عالم حریف هیبت زینب نمی شود 

این ها که گفته اند ز عیسی مسیح ها
یک قطره از کرامت زینب نمی شود 

تنها به احترام حسینش اسیر شد
هر عاشقی که حضرت زینب نمی شود 

هر جا که حرف اوست همان جاست کربلا
در هر مکان که صحبت زینب نمی شود 

باید به سوی عرش خدایش سفر کند
روی زمین رعایت زینب نمی شود 

زینب اگر نبود محرّم نداشتیم
هیئت نبود ، این همه آدم نداشتیم 

استاد حفظ منزلتش مجتبای او
ارباب ما ز ملتمسین دعای او

تا لحظه ی شهادت پیغمبر حرم
نشنیده اند غیر محارم صدای او

فرعون شام را سر جایش نشاند و رفت
موسی شد و شجاعت او شد عصای او

بوده سه سال حضرت ریحانه الحسین
شاگرد درس عفت و حجب و حیای او 

حتی ز کودکان شهیدش نبرد نام
قربان نذر دادن بی سر صدای او

ما بندگان بی سر و سامان زینبیم
دیوانه ی نگاه دو طفلان زینبیم 

وقتی غرور حیدری اش جلوه گر شود
هرکس که هست مرد خطر بی جگر شود

او دختر علی است همین جرم کافی است
تا در میان خیره سران در به در شود

تنها پیمبری است که باید چهل مسیر
با شمر ها و حرمله ها همسفر شود 

بین حرامیان سپر هر اسیر شد
اما کسی نبود برایش سپر شود 

با دست های بسته نمی شد به سر زند
سر را شکست تا کمی آرام تر شود 

نفرین به دست آن که به او وحشیانه زد
ای خاک بر سرم به تنش تازیانه زد

محمد حسین رحیمیان



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت زینب کبری(سلام الله علیها) مهدی وحیدی
[ 15 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت زینب کبری(سلام الله علیها)

 

در گير و دارِ قافيه ماندن درست نيست
تنها غزل نوشتن و خواندن درست نيست

بايد که عاشقانه بلا را به جان خريد
پاي غم نگار، نماندن درست نيست

در کوي عشق صحبت دلداگي خوش است
حرف دگر ميانِ کشاندن، درست نيست

از دل حرم بساز و بگو يا اَنيسَنا
در سينه غير يار نشاندن درست نيست

حالا در اين حرم نظري کن ببين که کيست
دل خانه ي محبت محبوبه ي علي ست

گفتم علي دوباره لبم باده خوار شد
گفتم علي، درون دلم انفجار شد

گفتم علي، دلم به ثريا عروج کرد
بر شانه ي بُراق محبت سوار شد

گفتم علي، جواب شنيدم بلي بلي
دل مستجيرِ مرحمتِ مستجار شد

گفتم علي و سينه ي آشفته گُر گرفت
در شعله ي ولايت مولا دچار شد

از خاطرم کلام نفيسي خطور کرد
هرکس علي نگفت، گرفتار و خوار شد

سرّ خدا براي شما فاش مي کنم
زينب اگر که فاتحِ در کارزار شد

در کوچه هاي کوفه و ويرانه هاي شام
ذکرش چه بود، دشمن بي ريشه زار شد

يا قاهر العدوّ و يا والي الولي
يا مظهر العجايب و يا مرتضي علي

ساقي بيار باده که مخمور زينبم
محتاج جام باده ي پر زور زينبم

تارم اگر به غصه ي او زار مي زنم
چشمم به غير بسته شده، کورِ زينبم

در خيمه ي حمايت او مي زنم نفس
سرمست لطف بي بي مَستوره زينبم

بر من مگير خرده اگر نعره ميکشم
گرمِ دَمِ خدايي و پر شور زينبم

ترسي ندارم از ظلمات زمانه تا
گوشه نشين روضه ي ذوالنّور زينبم

دل داده ي علي ام و افتاده ي حسن
سينه زنِ حسينم و منظورِ زينبم

مجموعه ي جمال و جلال علي ست، او
آئينه دار کلّ کمالِ علي ست، او

زينب تجلي صلواتيِ کبرياست
زينب اساس زندگي دين مصطفي ست

زينب ظهور غيرت زهراي اطهر است
زينب شکوه مرتبتِ شاه لافتي ست

سرّي دگر به اذن خدا فاش مي کنم
زينب، نه جزء آل کسا، که خود کساست

زينب شريکه الحسنين است في المِهَن
زينب انيس خلوت شبهاي مجتبي ست

زينب شريکه الحسنين است في البلا
زينب قوام بخش مصيبات کربلاست

يک گوشه از تجلي او، مي شود حفيظ
زينب هوالرّقيبِ يتيمان نينواست

زينب سفينه البرکات محرَّم است
مِهر مدام و چشمه ي فيض دمادم است

زينب نگو، بگو شرر قهر کردگار
زينب نگو، بگو لب برّان ذوالفقار

زينب نگو، بگو خود نهج الفصاحه است
مي بارد از شهامت طوفاني اش، وقار

زينب نگو، بگو خود نهج البلاغه است
افتاده است زير قدم هاش، اقتدار

زينب نگو، بگو همه ي عصمت بتول
حجب و حيا نجابت بانوي بي مزار

زينب نگو، بگو همه ي صبر مجتبي
پيروز عرصه هاي بلاياي ناگوار

زينب نگو، بگو همه ي شور کربلا
نخل قيام با نفسش داده برگ و بار

زينب نگو، بگو قسم مستجاب عشق
زينب نگو، بگو شرف بوتراب عشق

عالم تمام ذره و خورشيد، زينب است
ويرانگر عمارت ترديد زينب است

بر محور محبت خورشيد کربلا
عباس ماه و حضرت ناهيد، زينب است

از جمله ي تَقَبَّل او مي شود عيان
کوه وقار و قله ي توحيد زينب است

کوفه خيال کرد علي روي منبر است
اما به روي محملِ غم ديد، زينب است

در جمله اي ز مهدي زهرا رسيده است
در مشکلات مايه ي اميد زينب است

از دام درد و غصه و غمها رها شدم
هر دم دخيلِ بي بي مشکل گشا شدم

قديسه ي مقدسه والا، دَخيلکِ
اي شمسه ي مشعشعه بالا، دخيلکِ

خانم نگاه کن چقدر زار آمدم
اي مهرباني دل طاها، دخيلکِ

بيچاره ام، فقير و گرفتار و بي قرار
آرامش دروني مولا، دخيلک

روزيِ هر محرَّم ما در نگاه توست
اي دختر مکرم زهرا، دخيلک

چشم مرا هميشه پر از اشک روضه کن
اي کعبه ي مصيبت عظما، دخيلک

بانو، توجهي به پريشاني ام نما
اي آسمان عاطفه، باراني ام نما

   حاج محمود کریمی


      *******************
      
      
      امشب دلم به تاب و سرم گرم از تب است
      امشب که از نسیم حضوری لبالب است
      شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است
      شور و شگفتی است و شبی عشق مشرب است
      شامی که روشنایی روز است امشب است
      امشب شب ملیکه دادار زینب است
      
      این جلوه جلوه‌های شبی بیکرانه است
      این جذبه جذبه حرمی بی‌نشانه است
      این سجده سجده بر قدمی جاودانه است
      این شعله شعله نگهی عاشقانه است
      از هر لبی که می‌شنوی این ترانه است
      عالم محیط و نقطه پرگار زینب است
      
      سّری رسید و معنی ام ‌الکتاب شد
      نوری دمید و قبله هر آفتاب شد
      چشمی گشود و چشم شقایق بخواب شد
      زیباترین دعای علی مستجاب شد
      زهراست این که در دل گهواره قاب شد
      امشب تمام گرمی بازار زینب است
      
      بر عرش سبز دست نبی تا که جا گرفت
      نورش زمین و کل زمان را فرا گرفت
      حتی بهشت سرمه از آن خاک پا گرفت
      از عطر دامنش همه جا روشنا گرفت
      آئینه‌ای مقابل رویش خدا گرفت
      تصویر جلوه‌های خداوار زینب است
      
      این کیست این که سجده کند عشق در برش
      این کیست این که سینه درند در برابرش
      این کیست این که از جلوات مطهرش
      عالم نبود غیر غباری ز محضرش
      فرموده است از برکاتش برادرش
      آئینه‌دار حیدر کرار زینب است
      
      تا کوچه‌اش قبیله لیلا ادامه داشت
      تا خانه‌اش گدایی عیسی ادامه داشت
      در چشم او تلاطم دریا ادامه داشت
      بر قامتش قیامت مولا ادامه داشت
      زینب نبود حضرت زهر ادامه داشت
      خاتون خانه‌دار دو دلدار زینب است
      
      سرچشمه‌های پرطپش کوهسار از اوست
      دریا از اوست جذبه هر آبشار از اوست
      تیغ کلام فاطمی‌اش آب دار از اوست
      تفسیر آیه‌های غم و انتظار از اوست
      آری تمام هیمنه ذوالفقار از اوست
      از کربلا بپرس علمدار زینب است
      
      سوگند بر شکوه دل مرتضایی‌اش
      بر جلوه‌های حیدری‌اش مجتبایی‌اش
      سوگند بر تقدس کرب و بلایی‌اش
      بر ریشه‌های چادر سبز خدایی‌اش
      سوگند بر نماز شب کبریایی‌اش
      تا روز حشر کعبه ایثار زینب است
      
      شمس حجاب گنبد دوار زینب است
      بدر سپهر عصمت و ایثار زینب است
      محبوبه حبیه دادار زینب است
      مسطوره سلاله اطهار زینب است
      اذن دخول در حرم یار زینب است
      منصوره نرفته سر دار زینب است
      
      نون و قلم نبی است و ما یسطرون حسین
      طاق فلک علی است به عالم ستون حسین
      خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین
      هستی تمام ظاهر و مافی البطون حسین
      با یک قیامت است هم الغالبون حسین
      در این قیام نقطه پرگار زینب است
      
      سردار سرسپرده جولان عشق کیست؟
      تنها امیر فاتح میدان عشق کیست؟
      عشق است حسین و گوش به فرمان عشق کیست؟
      روح دمیده در تن بی‌جان عشق کیست؟
      علامه مفسر قرآن عشق کیست؟
      تفسیر آیه‌ها همه اسرار زینب است
      
      ققنوس وهم از پی او در توهم است
      فانوس وصف در صفت وصف او گم است
      قاموس اقتدار و وقار و تلاطم است
      پابوس او تمامی افلاک و انجم است
      کابوس شام و دولت نامرد مردم است
      بر فرق ظلم تیغ شرر بار زینب است
      
      پیداترین ستاره دیبای خلقت است
      زیباترین سروده لب‌های خلقت است
      زهراترین زهره زهرای خلقت است
      لیلاترین لیلی لیلای خلقت است
      شیواترین سئوال معمای خلقت است
      گنجینه جزیره اسرار زینب است
      
      ذرات و کائنات همه مرده یا خموش
      در احتجاج بود زنی یک علم به دوش
      قلب جهان به عمق زمین غرق جنب و جوش
      آتشفشان قهر خداوند در خروش
      هوهوی ذوالفقار علی می‌رسد به گوش
      این رعد و برق نیست که انگار زینب است
      
      خورشید روی قله نی آشکار شد
      کوچکترین ستاره سر شیرخوار شد
      ناموس حق به ناقه عریان سوار شد
      هشتاد و چهار خسته به هم هم‌قطار شد
      زیباترین ستاره دنباله‌دار شد
      در این مسیر نور جلودار زینب است
      
      چشم ستاره در به در جستجوی ماه
      بر روی نیزه دیده زینب گرفت راه
      مبهوت می‌نمود به سرنیزه‌ای نگاه
      آتش کشید شعله ز دل تا کشید آه
      کای جان پناه زینب و اطفال بی‌پناه
      راحت بخواب چونکه پرستار زینب است
      
      پشتش شکست بس که بر او آسمان گریست
      حتی به حال و روز دلش کاروان گریست
      از خنده‌های حرمله و ساربان گریست
      بر گیسوان شعله ور کودکان گریست
      از ضربه‌های دم به دم خیزران گریست
      بر خیل اشک قافله سالار زینب است
      
      آن شانه صبور صبوری زما ربود
      آن قامت غیور قیامت بپا نمود
      آن شیرزن حماسه عباس را سرود
      با دست خویش بیرق کرب و بلا گشود
      بر بال‌های زخمی‌اش ای وای جا نبود
      غم را بگو بیا که خریدار زینب است
      
      زینب اگر نبود اثر کربلا نبود
      شیرازه‌ای برای کتاب خدا نبود
      زینب اگر نبود علم حق به پا نبود
      این خیمه‌ها و پرچم و رخت عزا نبود
      یک یا حسین بر لب ما و شما نبود
      در کار عشق گرمی بازار زینب است
      
      با این که قد خمیده‌ام و داغ دیده‌ام
      فتح الفتوح کرده‌ام هرجا رسیده‌ام
      گر نیش کعب نی به وجودم خریده‌ام
      گر طعم تازیانه چو مادر چشیده‌ام
      چون کوه ایستاده‌ام ای سر بریده‌ام
      در اوج اقتدار جهاندار زینب است
      
      زینب کجا و خنده اشرار یا حسین
      زینب کجا و کوچه و بازار یا حسین
      زینب کجا و مجلس اغیار یا حسین
      زینب کجا و این همه آزار یا حسین
      زینب کجا و طشت و سر یار یا حسین
      در پنجه‌های بغض گرفتار زینب است
      
      از نای من به ناله چو افتاد نای نی
      عالم شنید از پس آن های‌های نی
      تو بر فراز نیزه و من در قفای نی
      آنقدر سنگ خورده‌ام از لابه‌لای نی
      تا اینکه یافتم سرت از رد پای نی
      هجران توست آتش و نیزار زینب است
      
      قرآن بخوان که حفظ شود آبروی تو
      رنگین شده است ساقه نی از گلوی تو
      در حسرتم که نیزه کند شانه موی تو
      ای منتهای آرزویم گفت‌وگوی تو
      ای نازنین بناز خریدار زینب است
       
      حاج محمود کریمی 



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت زینب کبری(سلام الله علیها) مهدی وحیدی
[ 15 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت زینب کبری(سلام الله علیها)


       
      خدا به هیبت یک زن فرود می آید
      و نسل سینه زنان به وجود می آید
      
      و زن اگر که توئی ما کداممان مردیم ؟
      اگر تو روح زنی زن پرست میگردیم
      
      دوباره طرح تو در ذهن من مجسم شد
      برایم آیه ی توحیدی ات مسلم شد
      
      در آسمان عدم دو سه قطره از اشکت
      به خاک پست نبودن چکید و آدم شد
      
      شب تولد تو گریه بر حسینم چیست؟
      گمان کنم که از امشب ، شب محرم شد
      
      تو ظهر فاجعه یک لحظه چشم خود بستی
      زمین برای اهالی چونان جهنم شد
      
      غروب کرب و بلا عشق شد پراکنده
      و بعد با زدن نبض تو منظم شد
      
      تو گریه دار ترین شعر شاعران غمی
      تو عمق آخر دریای بی کران غمی
      
      تو هر چقدر غمی باز شکل لبخندی
      و با شکوه تر از قله دماوندی
      
      تو از غزل بوجود آمدی ترانه شدی
      تو اوج مرثیه بودی و جاودانه شدی
      
      تو فاطمه ، تو علی ، تو پیمبری بانو
      تو مجتبی ، تو حسینی تو محـــشری بانو
      
      تو انتشار شمیم نجیب شب بوها
      سحر که شد تو اذان معطری بانو
      
      برای اهل صفا آن دو رکعت جسمی
      که از هزار رکعت با صفا تری بانو
      
      بیا و آخر این شعر را خودت بنویس
      برای اینکه خودت حرف آخری بانو
      
      هادی جانفدا
      
      *******************
      
      
      آن قدر عاشقیم که املا نمی شود
      مستی ما که در قلمی جا نمی شود
      
      زلف مرا به پنجره های ضریح عشق
      طوری گره زدند ، دگر وا نمی شود
      
      باید که ناز داشت ، کمی نیز غمزه داشت
      هر دختر قبیله که لیلا نمی شود
      
      آن کس که خاک پای مریدان میکده ست
      محتاج معجزات مسیحا نمی شود
      
      «تاک» مرا به عشق تو در خم گذاشتند
      حالا شراب می شود و یا نمی شود
      
      ما مثل باده ایم شبی امتحان کنید
      انگور زاده ایم شبی امتحان کنید
      
      شکر خدا که نام مرا مبتلا نوشت
      از حاجیان کعبه سبز شما نوشت
      
      شکر خدا که دست قدر ، دست سرنوشت
      نام مرا شریف ترین خاک پا نوشت
      
      صبح ازل به خاک تو پیشانی ام رسید
      این سجده را فرشته به پای خدا نوشت
      
      از ما سوال شد که اسیر تو می شویم؟
      ما خواستیم و آیه ی «قالو بلی» نوشت
      
      بالای سر در حرم کبریاییش
      نام تو را به خط خودش با طلا نوشت
      
      یعنی تمام جلوه آل عبا تویی
      آیینه تمام نمای خدا تویی
      
      اعجاز بی مثال شما تا ادامه داشت
      موسی ادامه داشت مسیحا ادامه داشت
      
      ای بارش همیشه سجاده های نور
      در امتداد چشم تو دریا ادامه داشت
      
      بانو اگر به آینه ها سر نمی زدید
      تاریکی همیشه ی دنیا ادامه داشت
      
      در آسمان چهارم افلاک جا زدیم
      آیات رد پای تو اما ادامه داشت
      
      تا زندگی ات را به تماشا گذاشتی
      آن عمر جاودانه زهرا ادامه داشت 
      
      ای آفتاب روشن شبهای کربلا
      ای زینب مدینه و زهرای کربلا
      
      گفتیم آسمانی و دیدیم برتری
      گفتیم آفتابی و دیدیم بهتری
      
      گفتیم دختر اسد الله غالبی
      ایام کوفه آمد و دیدیم حیدری
      
      تو از زمان کودکیت تا بزرگیت
      شیوا ترین مفسر الله اکبری
      
      تو از کدام طایفه هستی که مستقیم
      فیض از حضور علم خداوند می بری
      
      بر شانه های سبز تو باز رسالت است
      تو اولین پیمبر بعد از پیمبری
      
      خورشید روی تو شرف مشرقین شد
      یک نیمه ات حسن شد و نیمت حسین شد
      
      ای ماورای حد تصور کمال تو
      بالاتر از پریدن جبریل بال تو
      
      از مادری چنین-چنین دختری شود
      هم خوش به حال فاطمه هم خوش به حال تو
      
      غیر از حسین فاطمه، چیزی ندیده ایم
      در انعکاس آینه های زلال تو
      
      نزدیک سایه های عبورت نمی شویم
      نامحرمان عشق کجا و خیال تو ؟
      
      از گوشه های چشم تو ساحل درست شد
      محض رضای پای تو محمل درست شد
      
      تو زینبی و شیر زن بعد کربلا
      تفسیر نفس مطمئن بعد کربلا
      
      زهرا، نبی ،حسین و علی و حسن تویی
      بانو تویی تو «پنج تن » بعد کربلا
      
      گاهی که طعنه می شنوی صبر میکنی
      یعنی تویی همان حسن بعد کربلا
      
      ای گریه غریبی عریان بی کفن
      حالا تویی و پیرهن بعد کربلا
      
      قلبت تپید وسوره مریم شروع شد
      غمگین ترین غروب محرم شروع شد
      
      ای سایه بلند اباالفضل بر سرت
      ای بال جبرئیل گلستان معبرت
      
      عباس هم رشیدی قد تو را ندید
      از بس که سر بزیر بود در برابرت
      
      شب زنده دار شام غریبان کربلا
      دل بسته بر نماز شب تو برادرت
      
      ای خطبه صدای تو نهج البلاغه ات
      وی محمل بدون جهاز تو منبرت
      
      هجده سربریده به دنبال چشم تو
      هجده سر بریده نگهبان معجرت
      
      ای قله نجابت توحید ، جای تو  
      عطر حضور فاطمه دارد حیای تو
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
     
      پائین تر از آنیم زبالا بنویسیم
      یا اینکه بخواهیم شما را بنویسیم
      
      ما کوزه ی اندیشه ی مان کمتر از آن است
      تا اینکه بخواهیم زدریا بنویسیم
      
      آنقدر به ما وقت ملاقات ندادند
      تا گوشه ی چشمی زتماشا بنویسیم
      
      ما را لُلُلُک  لُکنت محض آففریدند
      تا مدح تو با لهجه ی موسی بنویسیم
      
      هر جا که حسین ابن علی حک شده باید
      زیرش مددی زینب کبری بنویسیم
      
      از وسعت نوری بنویسیم که تابید
      ای نقطه ی تاریک حوالی تو خورشید
      
      بسیار شنیدیم ولی کم ز تو گفتند
      ناگفته زیاد است اگر هم ز تو گفتند
      
      نُه ماه تو در کالبد فاطمه بودی
      گاه متولد شدنت عالمه بودی
      
      از چهره ات اینگونه گرفتند نتیجه
      هم مادر و هم دختر زهرا ست خدیجه
      
      بر روی زمین از تو بگوییم چگونه
      ای شیوه ی تفسیر تو در عرش نمونه
      
      لب باز کنی هرچه نفس بند می آید
      از حنجرت آیات خداوند می آید
      
      پیوند صمیمانه ی دریا زده بر باد
      آرامش آمیخته با لهجه فریاد
      
      قول تو فصیح است بدانگونه که زهرا
      این غرش شیر است همانگونه که مولا
      
      دستی به در قلعه ی خیبر زد و از جا
      لا حول ولا قوه ای وای مبادا...
      
      ای کوفه بخاطر بسپار این عظمت را
      در دست اگر تیغ دو صد مرد ندارد
      برپای اگر از تاختنش گرد ندارد
      
      پیشانی او پارچه زرد ندارد
      این دختر مولاست همآورد ندارد
      
      ای کوفه بخاطر بسپار این عظمت را
      
      گاهی که به ناگاه گذر میکند از راه
      با طرز وقاری که برش کوه شود، کاه
      
      خورشید فراروی وی و پشت سرش ماه
      جز این نبود منزلت دختر یک شاه
      
      ای کوفه به خاطر بسپار این عظمت را
      
      ای کوفه چه زود این همه از یاد تو پر زد
      این لکه ی ننگ از چه ز دامان تو سرزد
      
      زینب که دمی راهی بازار نمیشد
      از معجر او باد خبر دار نمیشد
      
      اکنون به چه جرم است وِ را کوچه به کوچه...
      دشنام ، تماشا، سر بر نیزه، چه و چه
      
      از گریه ی بر دختر حیدر بنویسیم
      یک مرتبه خواهر دو برادر بنویسیم
      
      حسین رستمی
      
      *******************
      
      
      السلام ای ملیکه ی دنیا
      السلام ای شفیعه ی عقبی
      
      السلام ای زلال تر از اشک
      السلام ای مطهر والا
      
      نوه ی دختری پیغمبر
      نور چشمان سید بطحا
      
      مثل آیینه ی تمام نما
      روی تو شد خدیجه در زهرا
      
      خوش به حال علی که گردیده...
      ...نام پاک تو زینت بابا
      
      صد هزاران فرشته می خواهد
      تا کشد ناز دختر مولا
      
      بال جبریل بالش سر تو
      سایه بان تو قامت طوبی
      
      دور گهواره ات چه می بینم
      لشگری صف کشیده از حورا
      
      همه در نوبت اند تا گیرند
      بوسه از خاک زیر پای شما
      
      قدری آهسته وحی نازل شد
      بر وجود مقدس طاها
      
      کلیات کلام حق گردد
      بی کم و بیش این چنین معنا
      
      واجب الاحترام شد زینب
      دختر ارشد کنیز خدا
      
      هرکه گرید برای این دختر
      اجر آن می شود معادل با...
      
      ...گریه بر غربت امام حسن
      گریه بر داغ سیدالشهدا
      
      مادر عشق دختر حیدر
      لب کنم باز بهر مدح و ثنا
      
      در طریق تو مست باید شد
      از طهوران باده ی الا
      
      هر دلی شد دخیل کوی تو
      در قیامت نمی شود رسوا
      
      ما گدایان بین راه توایم
      علیا حضرتا تصدقنا
      
      کرم ار توست ورنه کاسه ما
      به خدا نیست مستحق عطا
      
      من چه گویم که آیه ی قرآن
      ز کراماتتان بود گویا
      
      قرص نان تو می کند نازل
      هل اتی بر سرای آل کسا
      
      چه سحرها نماز شب خواندم
      تا که شاید تو را کنم پیدا
      
      همه شب های تو مسیحه ی عشق
      می دهد بوی لیله المحیا
      
      در قنوت تهجدت دیدم
      رتبه های مقام محمودا
      
      در رکوع تو جلوه های خضوع
      سجده ات مست ربی الاعلی
      
      در نماز شبت چه ها می دید
      که حسین گفت التماس دعا
      
      نفحات مقدست بانو
      زنده سازد دو صد مسیحا را
      
      شصت و نه بار ذکر یا زینب
      رمز توحید را کند افشا
      
      هرکه آواره ی حسینت شد
      در حریم تو می کند ماوا
      
      خاطرت را ز بس خدا می خواست
      با حسین آفرید قلب تو را
      
      السلام ای شریکه الارباب
      فانیا للحسن سر تا پا
      
      تا که مهر تو در دلم باشد
      سایه ی عشق بر سرم بادا
      
      دستگردان شدی میان حرم
      تا رسیدی به دامن لیلا
      
      کشتی ارباب عشق بازان را
      ناز دار خدا دودیده گشا
      
      بین هر تار معجرت بینم
      آیه ی کاملی ز حجب و حیا
      
      چادرت محترم تر از کعبه
      صورتت در حجاب بی همتا
      
      در چهل سال گفته همسایه
      که ندیده است سایه ات حتی
      
      کسب فیض از تو کرده ام بنین
      تا که گردیده مادر سقا
      
      آمدی تا که پر کنی جای
      مادرت را میان بیت ولا
      
      آمدی و چه زود می پیچد
      بین خانه صدای «وا اُمّا»
      
      کاش این جا تمام می شد کار
      تازه آغاز می شود غمها
      
      دومین داغ داغ محراب است
      فرق منشق و ناله ی ابتا
      
      سومین غربتت به یک تشت است
      لب خونین و ذکر واحسنا
      
      مادر درد السلام علیک
      صاحب هر مصیبت عظما
      
      جبرییل دلم خبر داده
      می شوی ار حبیب خود تو جدا
      
      چه می آید سرت خدا داند
      الامان الامان ز عاشورا
      
      بین گودال بنگری زینب
      یک گلویی که گشته منحورا
      
      ناله هایی ضعیف می آید
      گوییا در میان هلهله ها
      
      هاله ی نور گوشه ی مقتل
      ناله های غریب واغوثا
      
      مادرت بود و دور تا دورش
      آسیه، مریم، هاجر و حوا
      
      ناله می زد حسین را کشتند
      با لب تشنه بر لب دریا
      
      یک سوالی برای من مانده
      بی جواب ای عقیله ی دنیا
      
      تو چه دیدی کسی نمی داند
      که زدی ناله آه «یا جدا»
      
      از چه بر جد خود نشان دادی
      تن بی سر دو بار با هذا
      
      این حسینت مرمل بدما
      گشته جسمش مقطع الاعضا
      
      مو کنان سوی خیمه گاه مرو
      بهر بوسیدن گلو بازآ
      
      سر خود را بلند کن بنگر
      روی نیزه سری رود بالا
      
      کاش دشمن دگر حیا می کرد
      ختم می شد مصیبتت اینجا
      
      بوی جسم حسین می آید
      ازچهل نعل تازه در صحرا
      
      بعد از آن شد رسالتت آغاز
      ای علمدار صبر روح وفا
      
      تویی آن اولین ولی فقیه
      در زمان امام کرب و بلا
      
      این قصیده دگر کنم کوتاه
      با تمام قصور ای والا
      
      دامنت را به گریه می گیرم
      تا نمایی برات ما امضا
      
      نذر کردم اگر رسیدم من
      زنده در آن حریم و صحن و سرا
      
      هر قدم نام تو فقط ببرم
      تا کنم در حرم به پا غوغا
      
      در شب عید خواهشی دارم
      می پذیری ز نوکرت آیا؟
      
      آبرودار بر گل نرگس
      بنما تو سفارش ما را
      
      از حبیبم بخواه برگردد
      از سفر آن امام خوبی ها
      
      با تمام وجود می گویم
      اعتقادم میان لوح قضا
      
      کافر عشقم و خراب خراب
      عاشق زینبم به اذن شما
      
      قاسم نعمتی

       
      *******************
      
      
      یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد
      یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد
      
      حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس
      غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد
      
      دختر در این قبیله تجلی کوثر است
      بی خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد
      
      زینب یگانه است خدا هم به فاطمه
      تا زینب است دختر دیگر نمی دهد
      
      زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی
      تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد
      
      زینب شکوه خواهری اش را در عالمین
      دست کسی به غیر برادر نمی دهد
      
      او مظهر صفات جلالی حیدر است
      یعنی به راحتی به کسی سر نمی دهد
      
      زینب همان کسی است که در راه عفتش
      عباس می دهد نخ معجر نمی دهد
      
       علی اکبر لطیفیان
      
      *******************
      
      
      بر آل عبا تو نور عيني زینب
      تو پشت و پناه عالميني زینب
      در فضل و شرافتت همين بس باشد
      اينکه تو شريکة الحسيني زینب
      *
      خورشيد نجابت و ادب یا زینب
      با فضل و وقار، منتجب یا زینب
      در اوج شکوه مثل کوهی بانو
      هستی تو عقيلة العرب! یا زینب
      *
      ای آینه عصمت زهرا زینب
      در صبر و وفا بدون همتا زینب
      تو محرم رازهای مولا بودی
      چون فاطمه ای ام ابیها زینب
      *
      تو مهر قبول کربلايي زینب
      زهراي بتول کربلايي زینب
      اي وارث نهضت حسين بن علي
      در شام، رسول کربلايي زینب
      
      یوسف رحیمی
      

      *******************
       
      در عشق دلیل کاروان زینب
      در همت و صبر قهرمان زینب
      
      بر صدق و صفا رساترین آیت
      بر شرم وعفاف ترجمان زینب
      
      زهرای عزیز را جگر گوشه
      دلبند امیر مومنان زینب
      
      دلسوختگان وادی غم را
      دلسوز و انیس و مهربان زینب
      
      تا داد به پاکی و صفا ی دل
      در عشق و صبوری امتحان زینب
      
      با دشمن دین به استقامت داشت
      همواره  نبرد بی امان زینب
      
      در راه عقیده با سرافرازی
      کوشید از ابتدا بجان زینب
      
      شورید به هستی ستمکاران
      با تیغ برنده ی زبان زینب
      
      در پرتو همت بلند او
      افراشته سر بر آسمان زینب
      
      تاریخ نمی رسد به گرد وی
      چون رفت فراتر از زمان زینب
      
      تا هست نشانی از وفا بادا
      جاوید حسین و جاودان زینب
      
      اسلام از این دو سر فراز آمد
      چون روح به جسم خفته باز آمد
      
      غفور زاده
      
      *******************
      
      
      سِرّ ني در نينوا می ‌ماند اگر زينب نبود
      كربلا در كربلا می ‌ماند اگر زينب نبود
      
      چهره سرخ حقيقت بعد از آن توفان رنگ
      پشت ابري از ريا می ماند اگر زينب نبود
      
      چشمه ی فرياد مظلوميّتِ لب تشنگان
      در كوير تفته جا می ‌ماند اگر زينب نبود
      
      زخمهء زخمی ‌ترين فرياد در چنگ سكوت
      از طراز نغمه وا می ‌ماند اگر زينب نبود
      
      در طلوع داغ اصغر، استخوان اشك سرخ
      در گلوی چشمها می ‌ماند اگر زينب نبود
      
      ذوالجناح دادخواهی بی ‌سوار و بی ‌لگام
      در بيابان ها رها می ‌ماند اگر زينب نبود
      
      در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب
      پشت كوه فتنه جا می ‌ماند اگر زينب نبود
      
      قادر طهماسبی



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت زینب کبری(سلام الله علیها) مهدی وحیدی
[ 15 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]