خداحافظی

الغرض! فیض خاص گشت تمام

سهم ما باز، فیض عام شده است

دل ناباورم صدا می‌زد:

میهمانی مگر تمام شده است؟

*

گفته بودند آخر این ماه

عاشقش سر به زیر خواهد شد

گفته بودند با دلم هر شب

توبه کن! توبه، دیر خواهد شد

*

رمضان‌های بی‌شمار رسید

همه شب‌ها گذشت پی‌درپی

با خودم گفتم ‌اي دل بی‌درد

فرصت توبه می‌رود، پس کی؟

*

فکر این باش سال دیگر هم

رمضان می‌رسد ز راه اما

تو مگر می‌شوی عوض؟ هرگز

تو مگر توبه می‌کنی اصلا!

*

تو فقط فکر آمدن، رفتن

فکر در مسجدِ خدا بودن

فکر با اشک خود غریبه‌شدن

با همه شهر آشنابودن

*

چیست دیگر بگو که قلب تو را

به تأمل، به فکر وا دارد؟

تو گمان می‌کنی به راه آیی؟

مرگ باید تو را به راه آرد

*

ای دل، از حال خود مشو غافل

چهره با اشک خود معطر کن

فرصت گفت‌وگو کمی باقی است

خیز و فریاد توبه‌ای سر کن

 

جواد محمد زمانی

 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 28 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

گریه میکنم

 

مانند طفل در به دری گریه میکنم

مثل گدای پشت دری گریه میکنم

 

اشک مرا زمان گدایی ندیده اند

این بار چون تو میگذری گریه میکنم

 

حالا که بین این همه مردم زیادیم

از این به بعد یک نفری گریه میکنم

 

حتی اگر مرا بزنی قول میدهم

با آب و تاب بیشتری گریه میکنم

 

تنبیه تو حواس مرا جمع میکند

من سالها ز خیره سری گریه میکنم

 

بار مرا کسی نخریده...تو می خری؟!

بار مرا بخر, نخری گریه میکنم

 

از چند جا شکسته پرم..ای شکسته بند!

از غصه شکسته پری گریه میکنم

 

این روزه ها به درد قیامت نمیخورد

دارم برای بی سپری گریه میکنم

 

آقا نیامد و دل ما همچنان شکست

پس پای سفره سحری گریه میکنم

 

جان همان که زائر بابا نشد مرا

یک کربلا ببر نبری گریه میکنم

 

علی اکبر لطیفیان

 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 27 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

بس است.....

بر روی دست ماندن این بارها بس است

غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است ...

 

در لطف تو تحمل آه فقیر نیست ..

فیاض را صدای گرفتار ها بس است ...

 

این نفس مانع است ، خودت برطرف نما

بین من و تو چیدن دیوارها بس است

 

من بندگی ز ترس جهنم نمی کنم

بنده شدن بخاطر اجبارها بس است !

 

خیلی گناه می کنم و توبه می کنم ..

دیگر بس است .. اینهمه تکرار ها بس است

 

این بار را بخر .. که دگر راحتم کنی ...

بیهوده رفتن سر بازارها بس است ...

 

تو سفره را برای همه پهن می کنی

در مهربانی تو همین کارها بس است..

 

ما را بهشت هم نبر .. اما قبول کن

لبخند تو برای گنه کارها بس است ...

 

آری فقط حسین مرا رد نمی کند ...

از این به بعد رفتن دربارها بس است ...

 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 26 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

وداع

وقت جدایی من و ماه صیام شد

یعنی غروب طلعت این بار عام شد

 

دارد بساط ماه خدا جمع می شود

آه درون سینه ی ما مستدام شد

 

توشه برای روز جزا برنداشتم!

فرصت گذشت و خوشه ی عمرم تمام شد

 

یادش به خیر ... سوز مناجات نیمه شب

وقتی که با خدا دل ما هم کلام شد

 

یادش به خیر ... لحظه ی افطار ... تشنگی

نام حسین گفتن ما التزام شد

 

دست ادب به سینه نهادم به سوی او

اشکم روان و ذکر لبم اَلسَّلام شد ...

 

... وای از دمی که خنده ی کوفی جماعتان

بر زخم بی شمار تنش التیام شد

 

هر کس به نوبه ی خودش از او بها گرفت

وقتی میان قتلگهش ازدحام شد ...

 

محمد فردوسی

 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 25 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

همه را بخشیدی

 

پهن شد سفره ي احسان، همه را بخشيدي

باز با لطف فروان همه را بخشيدي

 

ابر وقتي كه ببارد همه جا مي بارد ،

رحمتت ريخت و يكسان همه را بخشيدي

 

گفته بودند به ما سخت نميگيري تو...

همه ديديم چه آسان همه را بخشيدي

 

يك نفر توبه كند با همه خو ميگيري

يك نفر گشت پشيمان همه را بخشيدي

 

اين گنهكاري امروز مرا نيز ببخش

تو كه ايام قديم ، آنهمه را بخشيدي

 

حيف از ماه تو كه خرج گناهان بشود

تو همان نيمه ي شعبان همه را بخشيدي

 

داشت كارم گره ميخورد ولي تا گفتم

" جان آقاي خراسان " همه را بخشيدي

 

بي سبب نيست شب جمعه شب رحمت شد

مادري گفت "حسين جان "همه را بخشيدي

 

علي اكبر لطيفيان

 



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 24 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

خداحافظی با رمضان

 

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

 

دهه آخر ماه اول راه سحر است

بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

 

عیب چشم است اگر اشک ندارد،ور نه

سر این سفره ی تو حال و هوا مانده هنوز

 

کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم

یا علیّ دگری تا به خدا مانده هنوز

 

گوئیا سفره ی او دست نخورده مانده است

او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز

 

گریه ام صرف تهی بودن اشکم نیست

دستم از دامن محبوب جدا مانده هنوز

 

وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت

باز در نامه ی من جرم و خطا مانده هنوز

 

یک نفر بار زمین مانده ی ما را ببرد

کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز

 

هر قدر این فتنه گری رنگ عوض کرد ولی

دل ما مست علی، شکر خدا مانده هنوز

 

تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است

رفت امروز ولی روز جزا مانده هنوز

 

هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی

همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز

 

علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدا
[ 23 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با خدا

من را هميشه خواندي و نشناختم تو را

از غصه ها رهاندي و نشناختم تو را

 

اين بنده‌ی اسير معاصي و نفس را

از درگهت نراندي و نشناختم تو را

 

بی یاد تو گذشت همه عمر من ولی

با من هميشه ماندي و نشناختم تو را

 

بر خان رحمت و کرم و استجابتت

عمري مرا نشاندي و نشناختم تو را

 

شب هاي جمعه تو نمک اشک و روضه را

بر جان من چشاندي و نشناختم تو را

 

با رأفت و بزرگي و آقائيت مرا

تا کربلا رساندي و نشناختم تو را

 

یوسف رحیمی

 


 



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا
[ 22 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

عرفه

دارد زمان توبه ما دیر می شود
بی توبه هم زمانه چه دلگیر می شود 

دارد دگر یواش یواش از نشانه ها
آن بنده جوان تو پیر می شود 

وقتی ز دست شب و روز است قدر من
قدر مسلمم آینه تسلیم می شود 

باید سراغ قافله عرشیان گرفت
ورنه هوای شهر نفس گیر می شود 

پیش شهید عشق چه سان سر کنم بلند
وقتی نگاه فاطمه تکثیر می شود 

اینجا هنوز وقت برای انابه هست
با یک اشاره بر لبم اکسیر می شود 

گاهی که خالصانه ترین گریه می کنم
تقدیر هم مؤید تغییر می شود 

حالا ز دست لیله قدر آمدیم و رفت
تکلیف چیست؟ بر تو چه تقدیر می شود؟ 

باید که راهی عرفه گردی ای رفیق
آنجا که معرفت به تقسیم می شود 

وقتی که از وقوف رَوی به مشعر الحرام
دل خود به خود به زمزمه تطهیر می شود 

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
 وقتی زمان مسلخ و تقصیر می شود 

دیگر صدای هلهله ها پس برای چیست؟
  آنجا که دفعتا پدرپیر می شود 

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
ذبح عظیم بانی تکبیر می شود 

**



موضوعات مرتبط: شب و روز عرفه
[ 21 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

عرفه

چرا بكوي محبت نمي بري ما را
سبب زچيست نگارا نمي خري ما را

كبوتر حرمم ، گوشه قفس مردم
براي اوج گرفتن بده پري ما را

خدا كند به دلت مهر اين غلام افتد
به رنگ سرخ شهادت در آوري ما را

براي كشتن من حاجتي به خنجر نيست
تو قتل نفس نمودي به دلبري ما را

شاعر؟

****************

در پیشگاه قدسی تو ای خدای من
می دانم اینکه رنگ ندارد حنای من

از بس که توبه کردم و توبه شکسته ام
چنگی به دل نمی زند این توبه های من

با اینکه مُهر خاتمه خورده به نار تو
آزاد و خودسر است عنان هوای من

یا رب ببین که از سر تکرار معصیت
دیگر شکسته قبح معاصی برای من!

گر تو مرا رها کنی از دست می روم
بی لطف تو شود دل دوزخ سرای من

ای مالکی که فضل بریّه از آن توست
دستی بکش به روی سر بی نوای من

سوگند می خورم به مقام ربوبیت
جز آستان تو نبوَد التجای من

آن فطرسم که در پی قنداقه آمدم
یعنی شکسته بال و پر ربّنای من

امشب بیا به خاطر ارباب بی کفن
منّت گذار و درگذر از این خطای من

جان حسین ... روزی ما را رقم بزن
امضا نمای تذکره ی کربلای من

محمد فردوسی



موضوعات مرتبط: شب و روز عرفه

برچسب‌ها: اشعار عرفه
[ 20 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

عرفه

 ای نگار عرفاتی لک لبیک حسین
چشمه ی آب حیاتی لک لبیک حسین

خط پیشانی تو مظهر وجه الهی
بس که مستغرق ذاتی لک لبیک حسین

ز ازل بندگیم نوکری خانه ی توست
حقاً ارباب صفاتی لک لبیک حسین

بین طوفان گنه غرق شدم کاری کن
ای که کشتی نجاتی لک لبیک حسین

کاش سر تا به قدم گریه شوم آب شوم
تو قتیل العبراتی لک لبیک حسین

باز از قافله کرب و بلا جا ماندم
کن عطا برگ براتی لک لبیک حسین

قاسم نعمتی



موضوعات مرتبط: شب و روز عرفه

برچسب‌ها: اشعار عرفه
[ 19 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

عرفه

مانده در درد و رنج... درمانده
با دلی پرگناه آمده ام

این منم ؛ بنده ای خطاکارم
خسته و روسیاه آمده ام

این منم آنکه بعد مدت ها
عقل او یادی از جنون کرده

نوکری بد که با گناهانش
قلب ارباب خویش خون کرده

داد و فریاد میزنم اینجا
تا که شاید توجهت را جلب

بس که کردم گناه آخرسر...
...اندک اندک شدم قسی القلب

سفره گسترده و برای من
لقمه ای از کرم نمی آید

اشک من توی چشم زندانی ست
در دعا گریه ام نمی آید

سائلان را ز خانه رد کردن
تو خودت گفته ای که ننگین است

دست من سوی تو دراز شده
ما گدائیم، شغلمان این است

هرچه کردی گناه بود ای دل!
گاه با نیت ثواب اما...

آبرویم چو آب از کف رفت
خانه ات... خانه ات خراب اما...

من کبوتر ... سپید.... زاده شدم
که مرا غرق در سیاهی کرد

مهربان! با تمام این اوصاف
با من خسته دل چه خواهی کرد؟

پیمان طالبی

**



موضوعات مرتبط: شب و روز عرفه

برچسب‌ها: اشعار عرفه
[ 18 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مبعث

 

انس اگر حكم براند به سخن حاجت نيست

ديده اگر بوسه بلد شد به دهن حاجت نيست

 

اين كه گويند من و او به يكي پيرهنيم

عين حق است و ليكن به بدن حاجت نيست

 

كفن من به جزا پرچم صلح من و تو ست

ورنه آنقدر كه گويي به كفن حاجت نيست

 

از همين دور به يك ناله طوافت كردم

دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نيست

 

دل مگو پاره ي خون است كه در دست شماست

با دل ما به عقيقي زيمن حاجت نيست

 

تو وكيل مني اي دادرس جن و بشر

در صف حشر چو آيي تو ،به من حاجت نيست

 

مست وطناز، سر معركه باز آمده اي

خون مگر مانده كه با تيغ فراز آمده اي

 

سر پر نشئه ي ما شيشه ي پُر باده ي توست

اين هم از لطف تو و حسن خدا داده ي تو ست

 

من ز يك (اَدَّ بَني ربّي ِ) تو فهميدم

خلق جبرئيل امين مشق شب ساده ي تو ست

 

درس پس مي دهد اين طوطي آئينه پرست

من يقين كرده ام اين مرغ فرستاده ي توست

 

گردن جام نوشتند گناهي كه مراست

اين هم از خاصيت ساغر آماده ي توست

 

**

وصف قد تو محالي است كه من مي دانم

سرو، پيش تو نهالي است كه من مي دانم

 

ختم بر خير شود گردن آهوي نظر

ابرويت تيغ قتالي است كه من مي دانم

 

امر كردي كه تقيه ز سياهي بكند

ورنه خورشيد بلالي است كه من مي دانم

 

تو لبش بوسي و او پاي به دوش تو زند

اين علي مرد كمالي است كه من مي دانم

 

آمده تا كه مروري كند از درس ازل

وحي جبريل سئوالي است كه من ميدانم

 

پدر خاك چو گفتند به داماد رسول

نه فلك چرخ سفالي است كه من مي دانم

 

هر كجا هست دم از شير خدا بايد زد

چون به دخت تو جلالي است كه من مي دانم

 

 غرض از هر دو جهان قامت بالاي تو بود

غرض از خلق علي، خلقت زهراي تو بود

 

كيستي اي كه مرا تازه تر از هر نفسي

 چيستي اي كه مرا روشني پيش و پسي

 

من به پابوس تو از راه دراز آمده ام

شب محياست بده زلف به دستم قبسي

 

دشمن شير خدا نيز به پاكي برسد

گر مطهر شود از آب مضاعف نَجَسي

 

مگرش سامري آواز در آرد ورنه

گاو را حق ندهد منصب صاحب نفسي

 

يا بزن با دم خود يا به دم تيغ علي

يسَّرَ الله طريقا بِكَ يا ملتَمَسي

 

تو نبوغ ازلي، طيف خلايق ماتت

انبيا كاسه به دستان صف خيراتت

 

چشم بد دور، عجب فتنه دوران شده اي

بر سر معركه بس رهزن ايمان شده اي

 

نيمه شب آمده اي دردكشان موي فشان

اين چه وقت است كه غداره كش جان شده اي

 

بايد امروز رخت سرخ تر از مِي ميشد

چون كه تو حاصل مستي امامان شده اي

 

سعي در پوشش خود كم بكن اي شمس جلي

بسكه پر نوري، از اين فرش نمايان شده اي

 

امرت از روز ازل برهمگان واجب شد

پاسدار حرمت شخص ابو طالب شد

 

مست و شبگرد شدم كيست بگيرد مارا

مستحق شررم، كيست دهد صهبا را

 

دادِ مجنون دل آزاده در آمد كه چرا

باز تكراركني قافيه ليلا را

 

با علي غار برو، با دگري غار مرو

محرم خَشيتِ الله مكن ترسارا

 

چهارده سال اگر داشت علي اعلا

حق نمي داد تو را سروري دلها را

 

آن كه در مهد، تو را خواند زآياتي چند

بعد از اين نيز بر سر دوش تو بلند

 

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي

كه نبي شد پسر آمنه، ماه عربي

 

بعثتي كرد كه ابليس طمع كرد به عفو

رحمتي كرد كه خاموش شود هر غضبي

 

بعثتي نيز رسول غم يحيي دارد

جاي حيدر شده همراه بر او زِين ِاَبي

 

خوش رَوي اي پسر فاطمه اما به خدا

طاقت زينب تو نيست كمي بي ادبي

 

ترسم اين بار اگر گوش به خواهر ندهي

خون كند چوب يزيدي ز تو دندان و لبي

 

چون كه جان مي دهد امروز ز تب كردن تو

چه كند زينب تو با سر دور از تن تو

 

محمد سهرابي

 

 
******************
 
 
اشعار مبعث حضرت رسول(ص) - علی اکبر لطیفیان

 

شصت و سه سال

 

عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است

مجنون ترین صحابی دوران نوشته است

 

این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی ست

دست مرا برای گریبان نوشته است

 

از دست اختیار تو راه فرار نیست

این جبر را خدات به پامان نوشته است

 

مانند تو امیر، فقط یک نفر ،ولی

مانند من اسیر فراوان نوشته است

 

شکر خدا که نام مرا اعتبار تو

سلمان نوشته است مسلمان نوشته است

 

نام تو را به آب طلا دست کردگار...

...بالای تخت و تاج سلیمان نوشته است

 

کم ناز کن دو آیه از این سوره را بخوان

اصلاً خدا برای تو قران نوشته است

 

امشب قلم زدند پریشانی مرا

با تو رقم زدند مسلمانی مرا

 

قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده

توحید را نشان زمین و زمان بده

 

قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات

این مرده های روی زمین را تکان بده

 

قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر

اندازه ی شعور پرم آسمان بده

 

آخر چقدر قوم پسر دار میشوند

دختر به دست دامن این مادران بده

 

جز با صدای عشق مسلمان نمیشوم

پس لطف کن خودت درِ گوشم اذان بده

 

قرآن بخوان و بگو که خدا واحد است و بس

هرکه ادلّه خواست، علی را نشان بده

 

تو آسمان مکه ای و ماه تو علی ست

تنها دلیل روشنی راه تو علی ست

 

ای همسر خدیجه،خدیجه فدای تو

قربان مهربانی لحن صدای تو

 

پایین بیا ز کوه، دخیلی بیاورند

دست توسل همگان بر عبای تو

 

امشب فرشته ها همه پرواز می کنند

اطراف آستانه ی غار حرای تو

 

از این به بعد چشم تمام قنوت ها

ایمان می آورند به یا ربّنای تو

 

از این به بعد شمس و قمر روی دست تو

از این به بعد ملک و مکان زیر پای تو

 

یک بال هیچ وقت به جایی نمیرسد

قران برای توست علی هم برای تو

 

احمد شدی ،کتاب شدی ،مصطفی شدی

حالا تمام دار و ندار خدا شدی

 

امشب که تاج نور نشاندند بر سرت

خالیست ای نبی خدا جای مادرت

 

آن بانویی که زحمت بسیار میکشید

تا این که این زمانه ببیند پیمبرت

 

این افتخار بس که خدیجه است خانمت

این اعتبار بس که بتول است دخترت

 

ای زیر سقف فاطمه ات عرش دومّت

دیدار روی فاطمه معراج دیگرت

 

غیر از کلام حق سخنی بر لبت نبود

هر ظهر جمعه وقف علی بود منبرت

 

هرجا که پا نهادی و هر جا که سر زدی

دیدی علی امیر نجف را برابرت

 

فکر برادری؟ چه کسی بهتر از علی

از این به بعد شاه ولایت برادرت

 

از این بعد شیر خدا آفتاب توست

مهر علی تمامی دین کتاب توست

 

شصت و سال زندگیت مهربان گذشت

با کیسه های وصله ایِ آب و  نان گذشت

 

شصت و سال زندگیت بین کوچه ها

در بنده ی خدا شدنِ این و آن گذشت

 

گاهی میان دورترین خانه ی زمین

گاهی میان دورترین آسمان گذشت

 

گاهی کنار سفره ی بیوه زنان شهر

گاهی کنار خاطره ی کودکان گذشت

 

وقت نزول ، حضرت خاکی نشین شدی

وقت صعود، ردّ تو از بیکران گذشت

 

آن روزها که شعب ابیطالبی شدی

ایام درد بود ولی همچنان گذشت

 

ای آنکه زندگی تو خرج نجات شد

ای آنکه زندگی تو با مردمان گذشت

 

برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن

این زندگی سرد بشر را نگاه کن

 

یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند

یک عده ای ندیده اویس قَرَن شدند

 

از خانواده ام  همه عبد الله شما

از خانواده ات همه آقای من شدند

 

تو پیر خانواده ،بزرگ قبیله ای

محصول زندگانی تو پنج تن شدند

 

یک عده زینب و علی و فاطمه شدند

یک عده ای حسین شدند و حسن شدند

 

بعد تو دختر تو و زینب کنار هم

مشغول کار بافتن پیرهن شدند

 

یک عده بچه های تو پاره جگر، ولی

یک عده بچه های تو پاره بدن شدند

 

این کشته ها تمام جگر گوشه ی توأند

یا ایها الرسول ببین بی کفن شدند

 

«یا مصطفاه » این تن پامال را ببین

این کشته ی فتاده به گودال را ببین

 

علی اکبر لطیفیان

 

******************
 
 
اشعار عید مبعث - رحمان نوازنی
 

رسول حجاز

 

آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد

در زیر پای مرد خدا جا نماز شد

 

کعبه خودش میان جماعت به صف نشست

آمد امام قبله و وقت نماز شد

 

دریاچه های آتش نمرود خشک شد

باران گرفت و خاک زمین دل نواز شد

 

کم کم نگاه رود به دریا رسیده بود

چون پستی و بلندی دنیا تراز شد

 

آئینه ای که قدّ خدا ایستاده بود

پا بر زمین نهاد و زمین سرفراز شد

 

دیگر خدا برای زمین نامه می نوشت

با آن کبوتری که رسول حجاز شد

 

امشب همه به خاطر روی گل علی

صَلّوا علی النّبی و صلّوا علی علی  

 

خورشید مکه آمد و صبح خدا دمید

آری هوا خنک شد و مکه نفس کشید

 

آن روز اگر هوای زمین پر شد از بهشت

عطر محمّدی خدا داشت می وزید

 

عطری که بر جبین عرق کرده ی تو بود

عطری که از عصاره ی خورشید می چکید

 

گل آن قدر هوای تو را کرده بود که

کِل می کشید پیش تو جامه می درید

 

فریاد می کشید که صلّوا علی النبی

هی جامه می درید که خیر البشر رسید

 

آری خدا بهانه عشق تو را گرفت

که این همه برای تو پروانه آفرید

 

امشب فقط به خاطر روی گل علی

صلوا علی النبی و صلوا علی علی

 

ای ابروان گنبدیت معبد خدا

لبخند تو نشانه خوش آمد خدا

 

تنها فرشته ای که پر و بال می زنی

بر آسمان سبزترین گنبد خدا

 

تنها محمدی که قدم می زنی خودت

بین حیاط خلوتی احمد خدا

 

آری سر کلاس نبوت فقط تویی

آقای انبیاء خدا، ارشد خدا

 

لبخند مهربان تو و ناز اخم تو

هر دو نشانه ای است ز جزر و مد خدا

 

با سجده های سبز نمازت رسیده است

گلدسته های بندگیت تا قد خدا

 

دستان سبز توست که ما را رسانده است

امشب به پای بوسی این مشهد خدا

 

امشب فقط به خاطر روی گل علی

صلوا علی النبی و صلوا علی علی

 

یک شب خدا قلم زد و طرح تو را کشید

یک طرح بی نظیر به شکل خدا کشید

 

تا آفتاب بُرد قلم موی خویش را

آن گاه نقش روی تو را از طلا کشید

 

موی تو را کشید و به والیل لب گشود

تا روز روشن آمد و شمس الضحی کشید

 

اسماء خویش را به سر و روی طرح ریخت

آن گاه جلوه کرد و تو را مصطفی کشید

 

تبریک گفت بر خودش و حسن خلقتش

و هی تو را به رشته ی مدح و ثنا کشید

 

یک آینه به دست تو داد و برای تو

یک فاطمه کنار تو و مرتضی کشید

 

دل تنگ صحبت تو شده بود که خدا

دست تو را گرفت و غار حرا کشید

 

امشب فقط به خاطر روی گل علی

صلوا علی النبی و صلوا علی علی

 

قلبت میان قلب علی اعتکاف داشت

چشمت همیشه در پی زهرا طواف داشت

 

این رد سینه چاکی عشق علی توست

کعبه اگر به سینه خود یک شکاف داشت

 

کعبه خودش برای خودش کعبه گاه داشت

کعبه خودش میان نجف یک مطاف داشت

 

او ماه فاطمه است که در اوج آسمان

با یازده ستاره خود ائتلاف داشت

 

یوسف علی است، یوسف مصری غلام او

او هم به صف نشست و به دستش کلاف داشت

 

این روز و شب از اول خلقت برای یک

ذره  ز خاک پای علی اختلاف داشت

 

امشب فقط به خاطر روی گل علی

صلوا علی النبی و صلوا علی علی

 

عطر بهار آمد و پروانه جان گرفت

قدری نفس کشید و ره آسمان گرفت

 

مردی رسید عاطفه باران شد این زمان

خنجر ز دست و پنجه دختر کُشان گرفت

 

شد عاقبت به خیر زمین با رسیدنش

گرچه به طول عمر زمین ها زمان گرفت

 

در کوچه های درد خدا پرسه می زند

شاید که مردی آمد و  از او نشان گرفت

 

باید که شعر ناب تو  را با علی سرود

تا از علی به نام تو یک لقمه نان گرفت

 

یادش بخیر خانه آتش گرفته اش

آن خانه ای که شعله زخم زبان گرفت

 

یادش بخیر پشت در افتاد بر زمین

و ناله ای که در نفس آسمان گرفت

 

امشب فقط به خاطر روی گل علی

صلوا علی النبی و صلوا علی علی

 

رحمان نوازنی

**

بر گرفته از وبلاگ حسینیه

 

 
******************
 
 
اشعار عید سعید مبعث حضرت رسول(ص) - سید محمد حسین حسینی

 

امروز قلب عالم و آدم حرای توست

این کوه نور شاهد حرف خدای توست

 

مکه دگر برای بزرگیت کوچک است

فریاد کن رسول که دنیا برای توست

 

اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسول

قران بخوان امین که همین آشنای توست

 

لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند

وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست

 

خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشند

یعنی تمام تکیه عالم عصای توست

 

بعد از هزار سال دگر میشناسمت

وقتی که جای جای دلم رد پای توست

 

فریادتان تمام زمین را گرفته است

امروز هر چه میشنوم از صدای توست

 

  سید محمد حسین حسینی

 



موضوعات مرتبط: عید مبعث
[ 17 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مبعث

اي لهجه ات ز نغمه ي باران فصيح تر

لبخندت از تبسم گلها مليح تر

 

بر موي تو نسيم بهشتي دخيل بست

يعني نديده از خم زلفت ضريح تر

 

اي با خداي عرش ز موسي کليم تر

با ساکنان فرش ز عيسي مسيح تر

 

وقتي سوال مي شود از بهترين رسول

از نام تو چه پاسخي آيا صحيح تر؟

 

با ديدن تو عشق نمکگير شد که ديد

روي تو را ز چهره ي يوسف مليح تر

 

تو حسن مطلع غزل سبز خلقتي

حسن ختام قصه ي ناب نبوتي

 

 بر چهره ي تو نقش تبسم هميشگي

در بين سينه ات غم مردم هميشگي

 

دريايي و نمايش آرامشي ولي

در پهنه ي دل تو تلاطم هميشگي

 

در وسعتي که عطر سکوت تو مي وزد

باراني از ترانه، ترنم هميشگي

 

با حکمت ظريف تو ما بين عشق و عقل

سازش هميشگي و تفاهم هميشگي

 

خورشيد جاودانه ي اشراق روي توست

سرچشمه ي «مکارم الاخلاق» خوي توست

 

تکرار نام تو شده آواز جبرئيل

آگاهي از مقام ،تو اعجاز جبرئيل

 

تا اوج عرش در شب معراج رفته اي

بالاتر از نهايت پرواز جبرئيل

 

مثل حرير روشني از نور پهن شد

در مقدم «براق» پر باز جبرئيل

 

مداح آستان تو و دوستان توست

بايد شنيد وصف شما را ز جبرئيل

 

سرمست نام توست بزرگ فرشتگان

پير غلام توست بزرگ فرشتگان

 

در آسمان عرش تمام ستاره ها

بر نور با شکوه تو دارند اشاره ها

 

چشم تو آينه ست؛ نه، آيينه چشم توست

بايد عوض شود روش استعاره ها

 

شصت و سه سال عمر سراسر زلال تو

داده ست آبرو به تمام هزاره ها

 

عيسي کشند و غمزده ناقوس ها ولي

نام تو زنده است بر اوج مناره ها

 

گلواژه اي براي هميشه است نام تو

«ثبت است بر جريده ي عالم دوام تو»

 

سيد محمد جواد شرافت

 

 
*****************


موضوعات مرتبط: عید مبعث
[ 16 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مبعث

آیه آیه همه جا عطر جنان می آید

وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید

 

جبرئیلی که به آیات خدا مأنوس است

بشنود مدح تو را با هیجان می آید

 

مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه

با نفس هاي الهي تو جان می آید

 

بسکه در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است

ریگ هم در کف دستت به زبان می آید

 

هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست

قبله‌ی عزت و ايمان به جهان مي آيد

 

با قدوم تو براي همه‌ی اهل زمين

از سماوات خدا برگ امان مي آيد

 

نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست

از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد

 

عرش معراج سماوات شده محرابت

ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالمتابت

 

خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد

نور توحید به قلب بشر ارزانی شد

 

خواست حق، جلوه کند روشني توحیدش

قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد

 

ذکر لب های تو سرلوحه‌ی تسبیحات است

عرش با نور نگاه تو چراغانی شد

 

قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند

نورت آئينه‌ی آئين مسلماني شد

 

به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد

هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد

 

خواستم در خور حُسن تو کلامی گویم

شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد

 

اي که مبهوت تو و وصف خطي از حسنت

عقل صد مولوی و حافظ و خاقاني شد

 

«از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد»

 

جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری

تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داري

 

دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است

چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری

 

جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را

در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری

 

عالم از هيبت تو، شوکت تو سرشار است

اسداللهی چون حضرت حيدر داری

 

حسنين اند روی دوش تو همچون خورشید

 جلوه‌ی نورٌ علي نور ، مکرر داری

 

اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند

روشني بخش جهان، قبله‌ی دنيا هستند

 

اي که در هر دو سرا صبح سعادت با توست

رحمت عالمي و نور هدايت با توست

 

چشم امید همه خلق و شکوه کرمت

پدر امتي و اذن شفاعت با توست

 

با تو بودن که فقط صرف مسلماني نيست

آنکه دارد به دلش نور ولايت، با توست

 

بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند

دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست

 

بايد از باب ولاي علي آيد هر کس

در هواي تو و در حسرت جنت با توست

 

سالياني ست دلم شوق زيارت دارد

يک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست

 

کاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه

نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله

 

یوسف رحیمی

 


موضوعات مرتبط: عید مبعث
[ 15 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مبعث

صفاي زندگيم آيه هاي قرآنت

بيا به مابركت ده به بركت نانت

 

تويي كه كعبه به دور سرتو مي گردد

رسول آينه ها، هستي ام به قربانت

 

كسي كه عطرگداي تو برمشامش خورد

چنان اُويس قرن مي شود پريشانت

 

تويي كه ماه بود مهرجانماز شبت

تويي كه حضرت حيدر شده مسلمانت

 

شبي بيا و مرا زائرحريمت كن

چرا كه عطرخدا مي وزد ز ايوانت

 

اگركه خاك كف پاي توست عرض و سماء

بهشت شاخه ياسي است كنج گلدانت

 

تويي كه در حرم چشمهات معلوم است

كه خاك پاي علي بوده است سلمانت

 

بيا و آتش جان مرا گلستان كن

بيا به حق حسينت مرا مسلمان كن

 

هميشه سفره لطفت به عالمي وا بود

حراي خانه تو جانماز زهرا بود

 

تويي كه وقت نماز جماعتت هرشب

هميشه درصف اول يقين مسيحا بود

 

مرابه خاك درت نوكريست اربابي

چرا كه خاك درت كوه طور موسي بود

 

هميشه دور و برخانه بهشتي تو

يكي دوتا نه، هزاران فرشته پيدابود

 

كسي كه ازدر اين خانه رهگذر مي شد

نديده روي تورا بدتر از زليخا بود

 

درآن حوالي گرم حجاز هم تنها

دل تو بود كه همواره مثل دريا بود

 

كسي كه پشت سرت حامي رسالت بود

نوشته اند كه تنها علي اعلا بود

 

علي كنار تو بود و تو هم كنار علي

وفاطمه همه جابود ذوالفقار علي

 

تو از نخست برايم پيامبر بودي

در آسمان خدا برترين قمر بودي

 

تكامل همه اديان به دستهاي تو بود

چرا كه پيش خدا بهترين بشربودي

 

پيمبران همه هم رأي بوده اند اينكه

تو از تمامي آنها رسول تر بودي

 

نديده ام كه كسي هم تراز تو باشد

تو از ولادتت آقا زخلق سر بودي

 

پيمبري تو از اولش مشخص بود

امين مردم و همواره معتبر بودي

 

پيمبران همه شاگرد مكتبت هستند

وعالمي همه مديون زينبت هستند

 

پيامبر شده اي كه براي تو باشيم

هميشه تابه ابد مبتلاي تو باشيم

 

تو گرم ذات خدا باش تاكه ماها هم....

...غلام و نوكر خلوت سراي تو باشيم

 

بيا كرم كن و كاري كن اينكه تا آخر

كنار خانه زهرا گداي تو باشيم

 

ببند گردن ما را به پاي سلمانت

كه تاهميشه به زير لواي تو باشيم

 

چه مي شود كه اويس قرن شويم و شبي

كنار صحن حسينت فداي تو باشيم

 

چه مي شود كه شبيه ابوذر و مقداد

بلالمان بكني تا عصاي تو باشيم

 

چه مي شود كه شبيه ملائكه هرشب

دخيل رشته اي از آن عباي تو باشيم

 

مرا شبيه غلامان خود معطر كن

عنايتي كن و من را غلام حيدر كن

 

قرار بود چهل روز در حرا باشد

و از تمامي مخلوق هم جدا باشد

 

قرار بود كه او باشد وخدا باشد

خدا معلم و شاگرد ،مصطفي باشد

 

كسي اجازه ندارد به اين حريم آيد

به غير يك نفر آن هم كه مرتضي باشد

 

خدا به غير نبي معتكف نمي خواهد

مقام هر كسي اين نيست با خدا باشد

 

همان كه كل بشر ريزه خوارخادم اوست

همان كه خاك درش مُهر انبيا باشد

 

همان كه فاطمه اش افتخار قرآن است

كسي نديده،چنين دختري كجا باشد

 

تمام حاجت اين  عبد روسياه اين است

چنين شبي حرم مشهدالرضا باشد

 

برات نوكريش را ابالحسن بدهد

كبوترانه شب جمعه كربلا باشد

 

بيا و عيدي من را بده به چشم ترم

بگيردست مرا و به كربلا ببرم

 

مهدی نظری

 

*********************



موضوعات مرتبط: عید مبعث
[ 14 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مبعث

آن روزها كه در افق مكه سر زدي‏

با شش هزار آيه لبخند آمدي‏

 

قرآن درست در وسط سينه‏ات شكفت‏

پر شد لب تو از گل ياس و محمدي‏

 

اي هيبت تو هيبت شمشير پس چرا

چنديست پيش ‏از آنكه بجنگي مردّدي؟

 

برخيز و كوه‏هاي جهان را به هم بزن‏

ديگر نگو به گوشه گرفتن مقيّدي‏

 

اين موج توست‏كه به‏تلاطم‏رسيده است‏

تو آخرين تهاجم يك سيل ممتدي‏

 

حتي يهود هم به تو سوگند مي‏خورد

با اين‏كه كاسه - كوزه‏شان را به هم زدي‏

 

بايد كه اتفاق بيفتد نگاه تو

اما نه، تو بلندتر از هر چه بايدي‏

 

محمد مرادي

 

*********************

 

اشعار عید سعید مبعث حضرت رسول(ص) - علی اکبر لطیفیان

 

ضمیر مبعث

 

 بر سر آشفته ام زلف پریشان ریخته

در دل حیران من آیات حیران ریخته

 

نیستم ناراحت از اینکه شهیدم کرده اند

خون من گر ریخته در پای جانان ریخته

 

سفره ی دل باز کردن پیش مهمان بهتر است

این دلم هر آنچه دارد پای مهمان ریخته

 

تا مقام قاب قوسین ات بلا باید کشید

در بیابان طلب خار مغیلان ریخته

 

گاه باید بیشتر همرنگ شد مثل اویس

نذر یک دندان جانان چند دندان ریخته

 

هر دو عالم عالمی دارند پیش مقدمش

این یکی دل ریخته است و آن یکی جان ریخته

 

گر چه آدم گرچه عیسی گرچه موسی بازهم

کمتر از درهای دربار تو دربان ریخته

 

بسکه خاطرخواه داری و عزیزی که خدا

جای گل روی سرت آیات قرآن ریخته

 

نذر این پیغمبری خوب است ذبحی رد کنی

در ضمیر عید مبعث عید قربان ریخته

 

آن قدر ذات خدا در تو تجلی کرده است

ز آن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته

 

با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است

ورنه از این نا مسلمانها فراوان ریخته

 

شب ، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام

بسکه از روی لبت ذکر علی جان ریخته

 

یانبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی

یا علی و یا علی و یاعلی یا مرتضی

 

 علی اکبر لطیفیان

**



موضوعات مرتبط: عید مبعث
[ 13 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مبعث

ببین که قلب زمین شور دیگری دارد

و در نگاه خودش نور باوری دارد

 

همین که غار حرا مست لفظ أقرأ شد

ز اعتبار نبی فکر دلبری دارد

 

ز های و هوی ملک گوش آسمان پر شد

و کنج سینه ی خود نور سروری دارد

 

تمام غار حرا مثل عرش اعلاء شد

دل رمیده ی او حال بهتری دارد

 

صدای حضرت جبریل میرسد بر گوش

هبوط کرده و حکم پیمبری دارد

 

به تو سلامِ خداوند یا رسول الله

بخوان به نام خداوند یا رسول الله

 

نگاه خیره ی دنیا به سمت غار حرا

چه می تپد دل بی تاب مردم بالا

 

برای یک قدم امشب مجال حرکت نیست

ز ازدحام ملائک به روی خاک خدا

 

برای اینکه به همراه خویش آوردند

پیام تهنیت منصب نبوت را

 

و اولین نفری که رسید و اشهد گفت

علی عالی اعلاست پشت غار حرا

 

در آن میانه ملائک به یک دگر گفتند

چه خالی است خدا جای حضرت زهرا

 

خوشا به حال خودم هم زبان سلمانم

خوشا به حال خودم شیعه ی مسلمانم

 

چراغ راه همه جلوه های ایمانت

دل رمیده ی ما بی قرار دستانت

 

برای اینکه بگیرند حاجت خود را

 شدند جمله ملائک دخیل دامانت

 

شما که جای خودت می رسی،جبرائیل

برای عرض ادب پیش پای سلمانت

 

پیامبران اوالعزم قبل تو آقا

شدند پیرو قرآن تو مسلمانت

 

تو از خدای خودت هم که دلبری کردی

رسول آینه ها با نوای قرآنت

 

نبوتت ابدی شد به اعتبار علی

به پشتوانه و گرمی ذوالفقار علی

 

مسعود اصلانی

 

*********************



موضوعات مرتبط: عید مبعث
[ 11 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مبعث

طي ميكنيم سمت ملاقات جاده را

شايد كسي سوار كند اين پياده را

 

وقتش رسيده است كه با گريه ريختن

جبران كنيد توبه ي از دست داده را

 

تكريم ديگري است همين امتناع ها

پس شكر ميكنيم عطاي نداده را

 

ما در ركوع نافله با آبروتريم

اصلاً نخواستيم تن ايستاده را

 

خُدّام آستانْ هميشه جلوترند

يا رب نگير خدمت اين خانواده را

 

مكه شرافتش به حضور محمد است

پس قصد ميكنيم فقط مكه زاده را

 

گر بي علي بناست كه اين راه طي شود

مگذار پس مقابل ما راه جاده را

 

ما درب خانه اي به جز اين در نميرويم

ما بي علي كنار پيمبر نميرويم

 

خوان كريم خالي و بي نان نميشود

فقر گدا حريف كريمان نميشود

 

گويي نمي برد ز عنايت سعادتي

آنكه اسير زلف پريشان نميشود

 

اين چه حكايتي است كه اصلاً براي ما

مبعث بدون شاه خراسان نميشود

 

از بركت دعاي رسول است هيچ جا

در دوستي فاطمه ايران نميشود

 

يكبار يا نبي و دگر بار يا علي

يا مصطفي بدون علي جان نميشود

 

چون شرح زندگاني مولاست خواندنيست

ورنه كسي كه پيرو قرآن نميشود

 

جبريل علي ، وحي علي و زبان عليست

قرآن بخوان رسول،كه قرآن همان عليست

 

مبهوت مانده است تماشاي خويش را

روح بلند و جلوه ي والاي خويش را

 

سوگند ميخوريم همه تَرك ميكنيم

بردارد از بهشت اگر پاي خويش را

 

اصلاً همان زمان چهل سال پيش هم

اثبات كرده بود بلنداي خويش را

 

آنكس امام ماست كه در ليلة المبيت

وقتي كه رفت داد به او جاي خويش را

 

او ماندني نبود اگر پُر نكرده بود

با مرتضي و فاطمه دنياي خويش را

 

از ديدن تجلي خود دست ميكشيد

ميديد تا تجلي زهراي خويش را

 

يا فاطمه وَ يا كه علي جلوه ميكند

وقتي نشان دهد قد و بالاي خويش را

 

نور است و در تن سه نفر جلوه كرده است

اين نور قبل خلق بشر جلوه كرده است

 

اي خاك پاي توست تمام وجودها

هفت آسمان و خلقت گنبد كبودها

 

اي كيسه ي هميشه كرامت ميان شهر

آقاي مهرباني و آقاي جودها

 

آري نماز بي تو به قرآن قبول نيست

اي اولين سلام همه در قعودها

 

جبريل ما چگونه تو را پا به پا شود

درماندگي كجا و مسير صعودها

 

قربان چشم هاي تو دار و ندارها

قربان خاك پاي تو بود و نبودها

 

شكرخدا قبيله ي توكامل است و بس

كوري چشم عايشه ها،اين حسود ها

 

ما باتوأيم و با همه ي خانواده ات

عالم فداي زندگي صاف و ساده ات

 

از ما مگير تاب و تب شور و شين را

حُبِ علي همان شرف نشأتين را

 

از ما مگير شوق سفرهاي تا نجف

مكه ،مدينه ،سامره و كاظمين را

 

با حب خانواده ي تو سالهاي سال

بخشيده اند آبروي عالمين را

 

ما نذر كرده ايم كه بيرون بياوريم

از زير دِين،اين جگر زير دين را

 

ما قصد كرده ايم به ياري فاطمه

نائل شويم كرب و بلاي حسين را

 

بوسه مزن كنار تمناي دخترت

زير گلوي كوچك اين نور عين را

 

واي از دمي كه زينب كبري رسيده بود

وقتي رسيده بود كه حنجر بريده بود

 

علي اكبر لطيفيان

**



موضوعات مرتبط: عید مبعث
[ 10 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مبعث پیامبر

می رسید از قله های کوه نور

از بلندای تشرف در حضور

 

فرش استقبال راهش می شدند

هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور

 

کوه ها هم در تشهد آمدند

از تجلایی که شد در کوه نور

 

او چراغ شرع را آورده بود

بر سر این جاده های سوت و کور

 

تزکیه میداد روح خاک را

چشمه چشمه با سخن های طهور

 

مثل دریا رودها را جمع کرد

رودهایی از قبایل های دور

 

وحی می آرود تا آنجا که عقل

در خودش میکرد احساس شعور

 

شرح صدرش را کسی تخمین نزد

تا بفهمد کیست این سنگ صبور

 

و کتابی بود با خط خدا

تا بشر خود را کند با آن مرور

 

ای کتاب قل هو الله احد

لم یلد یولد و لم کفوا احد

 

تا شعاع مهرت عالمتاب شد

مهربانی از خجالت آب شد

 

این زمین دیگر کویر تشنه نیست

زنده شد ، آباد شد ، شاداب شد

 

فارغ از نسل و نژاد و رنگ و بو

هر غلامی با تو بود ارباب شد

 

تو همانی که بلال مسجدت

گل عرق هایش گلاب ناب شد

 

هر که با تو با علی راضی نشد

وصل بر دریا نشد مرداب شد

 

از زلال چشمه های وحی تو

تشنه ای همچون علی سیراب شد

 

این علی که مست پیغمبر شده

با دعای مصطفی حیدر شده

 

بعد از این افسار دنیا دست تو

ضرب و جمع و کسر و منها دست تو

 

بعد از این دین های دنیا باطل است

 دین آدم تا به خاتم دست تو

 

هل اتی که شرح زهرا و علیست

گشته نازل منتها با دست تو

 

سیزده ماهند در منظومه ات

گردش این سیزده تا دست تو

 

فوق ایدیهم تویی یا مصطفی

هیچ دستی نیست بالا دست تو

 

رحمه للعالمین تنها تویی

پس حساب روز فردا دست تو

 

پرچم حمد خدا دست علیست

اختیار پرچم اما دست تو

 

هر چه ما داریم دست فاطمه است

چونکه باشد دست زهرا دست تو

 

تو خودت گفتی حسینت از من است

پس حسین و کربلا ها دست تو

 

چلوه کردی در علی اکبر ولی

جلوه های این تماشا دست تو

 

دست تو دست خداوند است و بس

سهم ما یکبار لبخند است و بس

 

از حرا می آیی و جان می بری

روی دوشت بار قرآن می بری

 

سفره می اندازی و در خانه ات

مثل ابراهیم مهمان می بری

 

گاه موسی میشوی و با خودت

آیه های آل عمران می بری

 

گاه کشتی می شوی و نوح را

از دل امواج طوفان می بری

 

گاه از شوق علی می باری و

شوق خود را زیر باران می بری

 

نیمه شب ها روی دوش مرتضی

نان و خرمای یتیمان می بری

 

گاه در سلمان تنزل می کنی

عشق حیدر را به ایران می بری

 

گاه یاد بضعه ات می افتی و

زیر لب نام خراسان می بری

 

می رسد روزی که خود می آیی و

یوسف ما را به کنعان می بری

 

ای سحر خیز مدینه العجل

ای شفای زخم سینه العجل

 

ای سرای چشمهایت با صفا

امتداد چشم هایت تا خدا

 

غار تاریک مرا روشن کنید

مرده ام در بین این ظلمت سرا

 

لیله المحیای شب های حسین

ای رسول گریه های کربلا

 

کاروان سمت محرم میرود

کاش من هم جا نمانم از شما

 

از همان سر نیزه ای که می چکید

خون تازه روی خاک کوچه ها

 

سنگ ها آمد...سری افتاد وای

خواهری میگشت زیر دست و پا

 

یک گلی گم کرده بود ای وای من

عمه شد آنجا کبود ای وای من

 

رحمان نوازنی

**



موضوعات مرتبط: عید مبعث
[ 9 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)

رفتي و بي تو راحتي از ما گريخته

شادي ز قلب فاطمه بابا گريخته

 

امّت دگر ز خانه ما پا کشيده اند

چندان که خنده از لب زهرا گريخته

 

وضع مدينه هم ز خيانت عوض شده است

آن عطر مهر و عاطفه زين جا گريخته

 

زخم زبان زنند به ما جاي تسليت

از اين گروه روح تسلّا گريخته

 

همسايگان ز گريه مرا سرزنش کنند

شادي ز ما و رحم از اين ها گريخته

 

حتي بِلال هم به علي سر نمي زند

او هم ز سوء واقعه گويا گريخته

 

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

 



موضوعات مرتبط: پیامبر اکرم(ص) - رحلت
[ 8 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)

 

کم گریه کن که گریه امانت بریده است

گویا که وقت رفتن بابا رسیده است

 

 حق داری از غمش به سرو سینه می زنی

چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است

 

 در روز آخرش چه شده این چنین نبی

جز اهل بیت تو زهمه دل بریده است

 

 بر روی سینه اش حسنین ناله می زنند

اشکش بر ای هر دو زغم ها چکیده است

 

 برگو که مرتضی چه شنیده کنار او

رنگش چنین زطرح مسائل پریده است

 

 اینجا همه برای شما گریه می کنند

چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است

 

 این روزها به پشت در خانه ات مرو

گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده است

 

 جان حسین و جان حسن جان مرتضی

کم گریه کن که گریه امانت بریده است

 

کمال مؤمنی

 

*******************



موضوعات مرتبط: پیامبر اکرم(ص) - رحلت
[ 8 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)

در ماتم فراق پدر گریه میکنم

همراه شمس و نجم و قمرگریه میکنم

 

شب ها و روزها زغمش مویه میکنم

تا آخرین  توان بصر گریه میکنم

 

خواب شبانه ازسر زهرا پریده است

مانند شمع تا به سحر گریه میکنم

 

داغی عظیم دیده ام ای مردمان شهر

با لحن جانگدازی اگر,گریه میکنم

 

پیغمبر طوایف اهل بکاء شدم

قدر تمام اشک بشر گریه میکنم

 

خشکد اگر که چشمه ی اشکم دوباره من

با دیده های سرخ جگر گریه میکنم

 

وحید قاسمی

 



موضوعات مرتبط: پیامبر اکرم(ص) - رحلت
[ 7 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)

 

آمدی با تجلّی توحید

به زمین آوری شرافت را

ببری از میان این مردم

غفلت و کفر و جاهلیت را

**

ولی افسوس عدّه ای بودند

غرق در ظلمت و تباهی ها

در حضور زلال تو حتّی

پی مال و مقام خواهی ها

**

سال ها در کنار تو امّا

دلشان از تب تو عاری بود

چیزی از نور تو نفهمیدند

کار آن ها سیاهکاری بود

**

در دل این اهالی ظلمت

کاش یک جلوه نور ایمان بود

بین دل های سخت و سنگیِ‌شان

اثری از رسوخ قرآن بود

**

چه به روز دل تو آورده

غفلت نا تمام این مردم

در دل تو قرار ماندن نیست

خسته ای از مرام این مردم

**

آخرین روزها خودت دیدی

فتنه ای سهمگین رقم می خورد

و شکوه سپاه پر شورت

باز با خدعه ها به هم می خورد

**

پیش چشمان گریه پوشت باز

بیرق ظلم را علم کردند

ساحتت را به تهمت هذیان

چه وقیحانه متهم کردند

**

لحظه های وداع تو افسوس

دل نداده کسی به زمزمه ات

یک جهان راز و یک جهان غم داشت

خنده ی گریه پوش فاطمه ات

**

بعد تو در میان اصحابت

چه می آید به روز سیره ی تو

می روی و غریب تر از پیش

بین نامردمان عشیره ی تو

**

خوش به حال ستارگانی که

با طلوع تو رو سپید شدند

از تب فتنه در امان ماندند

در رکاب شما شهید شدند

**

می روی و در این غریبستان

بی تو دق می کنند سلمان ها

دست های علی و زخم طناب

وای از این ظاهراً مسلمان ها

**

راه توحیدی ولایت را

همگی سد شدند بعد از تو

جز علی و فدائیان علی

همه مرتد شدند بعد از تو

**

حیف خورشید من به این زودی

حرف هایت ز یاد می رفت و ...

در کنار سقیفه ی ظلمت

هستی تو به باد می رفت و ...

**

شاهدی این همه مصیبت را

این غم و درد بی نهایت را

آه اما کسی نمی شنود

غربت سرخ ناله هایت را:

**

چه شده از بهشت روشن من

این چنین بوی دود می آید

از افق های چشم مهتابم

ناله هایی کبود می آید

**

این همان کوثر است ای مردم

پس چه شد حرمت ذوی القربی

آه آیا درست می بینم

آتش و بال چادر زهرا

**

آه تنها سه روز بعد از من

اجر من را چه خوب ادا کردید

بر سر یاس دامن یاسین

بین دیوار و در چه آوردید

**

غربت تو هنوز هم جاری‌ست

قصّه ی تلخ خواب این مردم

منتظر در غروب بی یاری ‌ست

سال ها آفتاب این مردم

 

یوسف رحیمی

 

*******************



موضوعات مرتبط: پیامبر اکرم(ص) - رحلت
[ 5 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)

 

ملکوت نگاه بارانيت

راوي يک مدينه اندوه است

سالياني است از غم غربت

خاطر خسته‌ي تو مجروح است

**

اين اهالي ظلمت دنيا

مردمان قبيله‌ي وهمند

در سلوک هدايت و رحمت

اشتياق تو را نمي فهمند

**

ماتم اين شکنجه هاي کبود

غصه ها بي مجال پيرت کرد

سينه‌ي غرق نور و سنگ ستم

داغ چندين بلال پيرت کرد

**

بي کسي خو گرفته بود آقا

با اهالي شعب دلتنگي

مي شکستي چنان غريبانه

در حوالي شعب دلتنگي

 **

ديده هر دم غروب عام الحزن

چشم باراني و پُر ابرت را

تو چه کردي در اين غريبستان

که خدا مي ستود صبرت را

 **

با عمو در دل پريشانت

حس آرامش عجيبي بود

آه ديگر پس از ابوطالب

مکه زندان بي شکيبي بود

**

داغها ياس بيقرارت را

در غم خود سهيم مي کردند

مادري را به عرش مي‌ بردند

دختري را يتيم مي کردند

**

ماه عالم بگو چه آورده

به سر تو محاق خاکستر

دختر تو چقدر دلخون شد

بر سرت ريخت داغ خاکستر

**

خوب ديدي ميان اين مردم

دم به دم جوشش عواطف را

بوسه‌ي سنگ و زخم پيشانيت

غصه پر کرده بود طائف را

 **

قلبتان را چقدر مي آزرد

داغدار غم اُحد بودن

زخمي از عهد بي بصيرت‌ ها

خسته از همرهان خود بودن

 **

ناگهان بر تن تو گل کردند

زخمها لاله ها شقايقها

لب و دندان تو شده مجروح

آخر از لطف اين منافقها

**

چه کشيدي در آن غروبي که

تن مجروح حمزه را ديدي

دلت آقا کدام سو مي رفت

بر دلش زخم نيزه را ديدي

**

ديد خيبر که گفتي آزاده

آب را بر کسي نمي بندد

گرچه از فرقه‌ي يهودي ها

به اسيران کسي نمي خندد

**

همه ديدند روز خندق هم

رحم و آزادگي شعارت بود

در مرام تو پيکر کشته

ايمن از غارت و جسارت بود

**

بر سر و سينه و گلوي حسين

بوسه هايت چقدر معروف است

روضه خوان را ببخش آقا جان

روضه از اين به بعد مکشوف است

**

با تماشاي قد و بالايش

از نگاه تو آرزو مي ريخت

آه ، ناگاه اگر زمين مي خورد

آسمان بر سرت فرو مي ريخت

**

پيش چشمت محاصره کردند

پيکر ماه بي پناهت را

خوب تکريم کرد امت تو

نيزه در نيزه بوسه گاهت را

**

زينت شانه هاي تو حالا

شده پامال نعل مرکب ها

آيه آيه، ورق ورق، پرپر

ارباً اربا، مقطع الأعضا

**

سر خورشيد غرق خونت را

روي نيزه ببين چهل منزل

بارش سنگ ها چه خواهد کرد

با لبي نازنين چهل منزل

**

خون او خون تازه اي جوشاند

در رگ دين و مکتبت آقا

تا ابد شور نهضتش باقي‌ست

تا ابد کُلّ يومٍ عاشورا

 

یوسف رحیمی

 

*******************



موضوعات مرتبط: پیامبر اکرم(ص) - رحلت
[ 4 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)

 

از سوزِ تب توانی به پیکر نداشتی

فکری به غیر فاطمه در سر نداشتی

 

یادِ خدیجه می کنی و آه می کشی

یعنی که تاب دوریِ همسر نداشتی

 

بعد از غدیر و توطئه هایِ منافقین

دلشوره جز غریبی حیدر نداشتی

 

میخواستی سفارش حقِ علی کنی

امّا چه فایده که تو یاور نداشتی

 

عمری برای اینکه هدایت شوند خلق

در سینه غیر یک دلِ مضطر نداشتی

 

وقتی صدایِ فاطمه آمد که سوختم

در عرش میشنیدی و باور نداشتی

 

رفتی از این دیار وَ اِلّا به یک نفس

تابِ صدایِ نالۀ دختر نداشتی

 

مسمار داغ بود و لب از سینه برنداشت

آنجا مگر بهشت مُعطّر نداشتی

 

پنجاه سالِ بعد مشخص شود چرا

از روی سینه جسمِ حسین بر نداشتی

 

وقتی عدو محاسن او را گرفته بود

از ره رسیدی عمّامه بر سر نداشتی

 

زینب نیابتاً ز تو بوسید آن گلو

زیرا که تابِ بوسۀ حنجر نداشتی

 

قاسم نعمتی

 



موضوعات مرتبط: پیامبر اکرم(ص) - رحلت
[ 3 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)

 

اشعار رحلت حضرت رسول اکرم(ص)

 

از سراپای مدینه گِل غم میریزد

اشک از دیده ی غم بار حرم میریزد

از نگاه نگران، برق الم میریزد

خوب پیداست که باران ستم میریزد

آه آرامش زهراست به هم میریزد

 

سایه ی خنده از این گلکده کم کم برود

یا قرار است که پیغمبر اکرم برود ؟

 

نور از خنده لب های ترش می بارید

از گرفتاری امت به جزا میترسید

دربه در، در پی ارشاد بشر میگردید

مثل او هیچ رسولی غم و اندوه ندید

 

در دلم شور عجیبی ست نمیدانم چیست

در گلو بغض عجیبی ست نمیدانم چیست

 

دخترت زار به سر میزند ای وای دلم

در دلم غصه شرر میزند ای وای دلم

پدرم حرف سپر میزند ای وای دلم

حرف از داغ پسر میزند ای وای دلم

یک نفر آمده در میزند ای وای دلم

 

دل بریدن ز تو بابا بخدا آسان نیست

بعد تو واسطه ی وحی خدا با ما کیست؟

 

این جوان کیست که از دیدن رویش در دل

غصه داخل شده و خنده ز لب شد زائل

آه یارب شده انگار صبوری مشکل

گفت با لحن غریبانه ولی چون سائل :

با اجازه بگذارید بیایم داخل

 

با ادب آمد و در پیش پدر زانو زد

پرده از صورت پوشیده ی خود یک سو زد

 

مژده ای رحمت رحمان که سحر نزدیک است

ای رسول مدنی وقت سفر نزدیک است

شب بیچارگی نسل بشر نزدیک است

به علی هم برسان روز خطر نزدیک است

وقت آتش زدن یاس و تبر نزدیک است

 

پدر آماده رفتن به سماوات ولی

نگران است برای غم فردای علی

 

تکیه بر دست علی زد گل باغ ایجاد

نظری کرد به زهرا و دوباره افتاد

آه از سینه افلاک برآمد هیهات

به علی فاطمه را باز امانت میداد

داشت اما خبر از غصه زهرا ای داد

 

این همه بی کسی ای وای سرم درد گرفت

دل سرشار غم شعله ورم درد گرفت

 

او ز فردای حسین و حسنش داشت خبر

از خزان گشتن باغ و چمنش داشت خبر

از به آتش زدن یاسمنش داشت خبر

از غم حیدر خیبر شکنش داشت خبر

از حسین و بدن بی کفنش داشت خبر

 

اشک از دیده فرو ریخت و روحش پر زد

پر زد و دختر مظلومه ی او بر سر زد

 

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

 



موضوعات مرتبط: پیامبر اکرم(ص) - رحلت
[ 2 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

حضرت حمزه (ع)

بالا گرفت روز  اُحد تا که کارزار

شد آسمان روشن آن روز تارِ تار

 آتشفشان شده اُحد از بس گدازه ريخت

از آسمان و خاک زمين خون تازه ريخت

 حمزه در آن ميانه که گرم قتال شد

کم کم براي حمله ی‌ دشمن مجال شد

 آنقدر روبهان به شکارش کمين زدند

تا نيزه اي به سينه ی آن نازنين زدند

 حمزه که رفت قلب رسول خدا شکست

خورشيد چشمهاي رئوفش به خون نشست

 لبريز زخم بود و جراحت دل نبي

از دست رفته بود همه حاصل نبي

 ميدان خروش ناله ی‌ واويلتا گرفت

عالم براي غربت حمزه عزا گرفت

 جانم فداي پيکر پاک و مطهرش

جانم فداي زخم فراوان پيکرش

 اما هنوز غربت آن روز مانده بود

داغي عظيم بر دل عالم نشانده بود

 خواهر کنار جسم برادر رسيد و بعد

آهي ز داغ لاله ی پرپر کشيد و بعد

 پيمانه هاي صبر دل او که جوش رفت

آنقدر ناله زد که همان جا ز هوش رفت

 آري دلم گرفته ز اندوه ديگري

دارم دوباره ماتم مظلومه خواهري

 زينب غروب واقعه را غرق خون که ديد

از خيمه تا حوالي گودال مي دويد

 ناگاه ديد در دل گودال قتلگاه

درخون تپيده پيکر سردار بي سپاه

 پس با زبان پُر گله آن بضعه ی‌ بتول

رو کرد بر مدينه که يا أيها الرسول

 اين کشته ی‌ فتاده به هامون حسين توست

اين صيد دست و پا زده در خون حسين توست

 

یوسف رحیمی



موضوعات مرتبط: حضرت حمزه(ع) - شهادت
[ 1 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]