شصت و سه سال
عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است
مجنون ترین صحابی دوران نوشته است
این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی ست
دست مرا برای گریبان نوشته است
از دست اختیار تو راه فرار نیست
این جبر را خدات به پامان نوشته است
مانند تو امیر، فقط یک نفر ،ولی
مانند من اسیر فراوان نوشته است
شکر خدا که نام مرا اعتبار تو
سلمان نوشته است مسلمان نوشته است
نام تو را به آب طلا دست کردگار...
...بالای تخت و تاج سلیمان نوشته است
کم ناز کن دو آیه از این سوره را بخوان
اصلاً خدا برای تو قران نوشته است
امشب قلم زدند پریشانی مرا
با تو رقم زدند مسلمانی مرا
قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده
توحید را نشان زمین و زمان بده
قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات
این مرده های روی زمین را تکان بده
قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر
اندازه ی شعور پرم آسمان بده
آخر چقدر قوم پسر دار میشوند
دختر به دست دامن این مادران بده
جز با صدای عشق مسلمان نمیشوم
پس لطف کن خودت درِ گوشم اذان بده
قرآن بخوان و بگو که خدا واحد است و بس
هرکه ادلّه خواست، علی را نشان بده
تو آسمان مکه ای و ماه تو علی ست
تنها دلیل روشنی راه تو علی ست
ای همسر خدیجه،خدیجه فدای تو
قربان مهربانی لحن صدای تو
پایین بیا ز کوه، دخیلی بیاورند
دست توسل همگان بر عبای تو
امشب فرشته ها همه پرواز می کنند
اطراف آستانه ی غار حرای تو
از این به بعد چشم تمام قنوت ها
ایمان می آورند به یا ربّنای تو
از این به بعد شمس و قمر روی دست تو
از این به بعد ملک و مکان زیر پای تو
یک بال هیچ وقت به جایی نمیرسد
قران برای توست علی هم برای تو
احمد شدی ،کتاب شدی ،مصطفی شدی
حالا تمام دار و ندار خدا شدی
امشب که تاج نور نشاندند بر سرت
خالیست ای نبی خدا جای مادرت
آن بانویی که زحمت بسیار میکشید
تا این که این زمانه ببیند پیمبرت
این افتخار بس که خدیجه است خانمت
این اعتبار بس که بتول است دخترت
ای زیر سقف فاطمه ات عرش دومّت
دیدار روی فاطمه معراج دیگرت
غیر از کلام حق سخنی بر لبت نبود
هر ظهر جمعه وقف علی بود منبرت
هرجا که پا نهادی و هر جا که سر زدی
دیدی علی امیر نجف را برابرت
فکر برادری؟ چه کسی بهتر از علی
از این به بعد شاه ولایت برادرت
از این بعد شیر خدا آفتاب توست
مهر علی تمامی دین کتاب توست
شصت و سال زندگیت مهربان گذشت
با کیسه های وصله ایِ آب و نان گذشت
شصت و سال زندگیت بین کوچه ها
در بنده ی خدا شدنِ این و آن گذشت
گاهی میان دورترین خانه ی زمین
گاهی میان دورترین آسمان گذشت
گاهی کنار سفره ی بیوه زنان شهر
گاهی کنار خاطره ی کودکان گذشت
وقت نزول ، حضرت خاکی نشین شدی
وقت صعود، ردّ تو از بیکران گذشت
آن روزها که شعب ابیطالبی شدی
ایام درد بود ولی همچنان گذشت
ای آنکه زندگی تو خرج نجات شد
ای آنکه زندگی تو با مردمان گذشت
برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن
این زندگی سرد بشر را نگاه کن
یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند
یک عده ای ندیده اویس قَرَن شدند
از خانواده ام همه عبد الله شما
از خانواده ات همه آقای من شدند
تو پیر خانواده ،بزرگ قبیله ای
محصول زندگانی تو پنج تن شدند
یک عده زینب و علی و فاطمه شدند
یک عده ای حسین شدند و حسن شدند
بعد تو دختر تو و زینب کنار هم
مشغول کار بافتن پیرهن شدند
یک عده بچه های تو پاره جگر، ولی
یک عده بچه های تو پاره بدن شدند
این کشته ها تمام جگر گوشه ی توأند
یا ایها الرسول ببین بی کفن شدند
«یا مصطفاه » این تن پامال را ببین
این کشته ی فتاده به گودال را ببین
علی اکبر لطیفیان