عرفه
چرا بكوي محبت نمي بري ما را
سبب زچيست نگارا نمي خري ما را
كبوتر حرمم ، گوشه قفس مردم
براي اوج گرفتن بده پري ما را
خدا كند به دلت مهر اين غلام افتد
به رنگ سرخ شهادت در آوري ما را
براي كشتن من حاجتي به خنجر نيست
تو قتل نفس نمودي به دلبري ما را
شاعر؟
****************
در پیشگاه قدسی تو ای خدای من
می دانم اینکه رنگ ندارد حنای من
از بس که توبه کردم و توبه شکسته ام
چنگی به دل نمی زند این توبه های من
با اینکه مُهر خاتمه خورده به نار تو
آزاد و خودسر است عنان هوای من
یا رب ببین که از سر تکرار معصیت
دیگر شکسته قبح معاصی برای من!
گر تو مرا رها کنی از دست می روم
بی لطف تو شود دل دوزخ سرای من
ای مالکی که فضل بریّه از آن توست
دستی بکش به روی سر بی نوای من
سوگند می خورم به مقام ربوبیت
جز آستان تو نبوَد التجای من
آن فطرسم که در پی قنداقه آمدم
یعنی شکسته بال و پر ربّنای من
امشب بیا به خاطر ارباب بی کفن
منّت گذار و درگذر از این خطای من
جان حسین ... روزی ما را رقم بزن
امضا نمای تذکره ی کربلای من
محمد فردوسی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: شب و روز عرفه
برچسبها: اشعار عرفه