اشعار ایام شهادت بی بی
باز هم ای دختر پیغمبر اکرم بمان
مرهم درد علی ای درد بی مرهم بمان
زندگیِ روبه راهی داشتم؛ چشمم زدند
کوری چشم همه با شانه های خم بمان
دست های تو شکسته ش هم پناه مرتضی ست
تکیه گاه محکم من پشت من محکم بمان
تو نباشی پیش من، این ها زمینم می زنند
ای علمدار مدینه پای این پرچم بمان
این نفس های شکسته قیمت جان من است
زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان
کم ببوس دست مرا دارم خجالت میکشم
من حلالت میکنم اما تو هم یک کم بمان
آب ها از آسیاب افتاد خوبت میکنم
یار هجده ساله، هجده سال دیگر هم بمان
با همین دستی که داری، باز دستم را بگیر
پیش این مظلوم ای مظلومۀ عالم بمان
آه آهِ... تو مرا به آه آه... انداخته
جای کم کم رفتن از پیش علی کم کم بمان
روی تو گرچه ورم کرده ولی با آن خوشم
با همین روی به هم پیچیده و درهم بمان
رفته رفته کار من دارد به خواهش میکشد
التماست میکنم، پیشم بمان پیشم بمان
علی اکبر لطیفیان
**********************
درد دارم دوباره امشب هم
از نگاهم ستاره میریزد
لاله لاله میان هر نفست
سوز آهم شراره میریزد
**
من بریده بریده میسوزم
بس که با درد سینه دم ساز است
گرچه دو ماه هم گذشته ولی
دهن زخم کهنه ام باز است
**
زانوی من رمق ندارد که
باید آرام تر به پا خیزم
استخوان های من ترک دارد
باید آهسته تر ز جا خیزم
**
حسنم ریخته به هم ای وای
با خودش حرف میزند در خواب
گوید هی نزن نزن نامرد
باز با گریه می پَرد از خواب
**
شب آخر چقدر بی تابم
چقدَر کار دارم امشب را
خانه و جمع و جور و پختن نان
هم زنم شانه موی زینب را
**
شانه کردم موی حسینم را
بین شانه زدن کم آوردم
هرچه هم حساب کردم من
باز هم یک کفن کم آوردم
**
چقدر کار دارم امشب من
بقچه ام را در آور ای فضه
باید این پیرهن تمام شود
نخ و سوزن بیاور ای فضه
**
وقت من صرف پیرهن گشت و
نرسیدم به زینب تنها
معجرش هست حیف فرصت نیست
تا بدوزم لباس عروسش را
**
چقدر کار دارم ای فضه
پلک من گرچه خستگی دارد
کمکم کن بایستم آخر من
چند جایم شکستگی دارد
**
بازوی من برید امانم را
قنفذ لعنتی مرا بد زد
تا که در بین کوچه افتادم
هرکسی بود و هرکه آمد زد
**
روی قبرم بگو که بنویسند
در جوانی غریب مُردم من
طفلان خسته یتیمم را
بخدا به علی سپردم من
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در مسجد ارک
*********************
بر زانوی تنهایی ام دارم سرت را
با گریه می بینم غروب آخرت را
من التماس لحظه های درد هستم
آیا نگاهی می کنی دور و برت را؟
دست مرا بستند و پشتم را شکستند
می بینی آیا حال و روز حیدرت را؟
حالا که روی پای من از حال رفتی
فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را!
پروانه حرف عشق را هرگز نمی زد
می دید اگر یک مشت از خاکسترت را
افتاده ام پشت درِ قفل نگاهت
واکن دوباره چشمهای نوبرت را
بر زانوی تنهایی خود سر گذارم
وقتی ندارم بر سر زانو سرت را
علیرضا لک
*********************
با آنکه نفسهای پر از بال زدن داشت
در چشم کبودش رمق بودن من داشت
گلدوزی پیراهن او تا شب آخر
با من که نه! با اشک و غم و ناله سخن داشت
می گفت: ببین پینه ی دستم شده بهتر
می گفت ولی آتش صد زخم به تن داشت
می گفت: مهم نیست یکی دو سه جراحت
یا اینکه نمی گفت چه دردی به بدن داشت
از آرزوی خوب شدن گفتم و گفتم
اما مگر این زخم سرِ خوب شدم داشت؟!
یک عمر نشستیم و در این کوچه نوشتیم:
ای شهر! مگر یک زن غمدیده زدن داشت؟
علیرضا لک
برگرفته از وبلاگ امام رئوف
*********************
گذشته آب در این روزگار از سر من
حلال کن که رسیده است روز آخر من
مرا ببخش که افتاده ام در این بستر
نمانده است توانی به جسم لاغر من
قد خمیده و موی سفید زهرایت
برای خانه نشینی توست همسر من
به جان دختر شیرین زبانمان زینب
نپرس از چه شده غرق خاک معجر من
ز شرم بستن دستت هنوز می لرزم
چه کرد با تو مدینه امیر خیبر من؟!
بس است گریه و شیون برای عمر کمم
بقای عمر تو باشد غریب رهبر من
محمد حسین رحیمیان
**********************
بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام
زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی
داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟
دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم
با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم
با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت
با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت
این بوی نان داغ به من جان ِ تازه داد
حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد
زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند
باید کمک کنم، کمرت درد می کند
آیینه ی پراز ترکم ، احتیاط کن
فکری به حال و روز بد ِ کائنات کن
تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد
دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد
ازدست تو، به آه شکایت بیاورم
نگذاشتی طبیب برایت بیاورم
با اینکه اهل ِ صحبت بی پرده نیستم
راضی به رنج دست ِ ورم کرده نیستم
جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم
دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم
جارو نکش! که عطربهشت ست می بری
روی ِ مرا زمین نزن این روز آخری
باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست
ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست
گیرم که گردگیری امروز هم گذشت...
فصل بهارآمد و این سوز هم گذشت....
آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی
خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی
زهرا به جای نان، غم ما را درست کن
حلوای ختم شیرخدا را درست کن
مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری
دست شکسته جانب دستاس می بری
جان ِعلی بگو که تو با این همه تبت
شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت
شُستی تن حسین وحسن با کدام دست؟
آماده کرده ای تو کفن با کدام دست
حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه
ازتشنگی لب ِ پسرت سوخت فاطمه
حرف ازکفن شد و کفنت ناله زد حسین
خونابه های پیرهنت ناله زد حسین
وحید قاسمی
**********************
ای حضرت حوریه ای روح معانی
ای خاستگاه جلوه های لن ترانی
حالا نمیشد باز پیش ما بمانی؟
ما را مبرّا کن از این دل نگرانی
برخیز و بر اهل جهان پیغمبری کن
بر عالم و آدم دوباره سروری کن
امروز در دستان خود جارو گرفتی
دیروز حتی از علی هم رو گرفتی
امروز با شانه خم از گیسو گرفتی
دیروز خون لخته از پهلو گرفتی
نان می پزی اما دلم خوش نیست خانم
جان دادنت شایع شده مابین مردم
دیشب که خوابیدی تو را افسرده دیدم
گلگبرگ هایت را خم و پژمرده دیدم
رنگ کبودی که به رویت خورده دیدم
کابوس میدیدی تو را آزرده دیدم
این قصه ی تنهایی ات در کوچه ها چیست
گفتی نزن؛ من باردارم؛ ماجرا چیست؟
شهر مدینه زندگی ام را نظر زد
گرگ سقیفه ناگهان از کوچه سر زد
زهرا دم در رفت و او محکم به در زد
زهرای من را پیش چشم چل نفر زد
اهل مدینه عاقبت چه بد شدند آه
با پا ز روی همسر من رد شدند آه
پشت در ماتکمده اخگر که پیچید
عمامه دور گردن حیدر که پیچید
پشت تو دائم چادر و معجر که پیچید
سوی ضریح پیکر تو در که پیچید
مسمار بین سینه ات جا باز کرد و
رفت و به سرعت محسنت را ناز کرد و
هر بار میگفتی نزن؛ یا مشت خوردی
یا پشت دستی با چهار انگشت خوردی
شلاق از پیش و لگد از پشت خوردی
این ضربه هایی که به قصد کشت خوردی...
...من خورده بودم زود تر افتاده بودم
زیر دری که سوخته جان داده بودم
حق نگذرد از قنفذ و جرم گزافش
دیدم که در کوچه چه جوری با غلافش
زد روی آرنج تو با آن انعطافش
پاداش هم میگیرد از کار خلافش
در بین آن کوچه چه کاری داد دستت
از قسمت پهنا زد و افتاد دستت
باید نخ و سوزن بگیری پر بدوزی
یک پیرهن با چندتا معجر بدوزی
پیراهنی ایمن ز یک لشگر بدوزی
زیر گلو را بلکه محکم تر بدوزی
شاید که روی این یقه، خنجر نیامد
شاید ته گودال از تن در نیامد
وقتی حسینت تشنه لب افتاده باشد
در چنگ یک مرد عرب افتاده باشد
ای کاش قتل او به شب افتاده باشد
یا جای صورت به عقب افتاده باشد
اینگونه نه از پشت گردن خون می آید
نه؛ پیرهن از پیکرش بیرون می آید
روزی ز فرق دخترت مو می کشند و
از دست دخترها النگو می کشند و
الواط ها در خیمه چاقو می کشند و
ناموس زهرا را به هر سو می کشند و
حسین قربانچه
*********************
لعنت به آنکه ضربه زده بین یک گذر
لعنت به آنکه بر دل طفلی زده شرر
ای شمع نیمه سوخته ی خانه ی علی
نذرت قبول خسته نباشی شکسته پر
از چه میان بستر خود آه میکشی
از چه نفس کشیدنتان گشته دردسر
آیا هنوز گوش شما درد میکند
آیا هنوز مانده به گوش ات صدای در
یک هفته میشود که شما لاله پروری
یک مدتی است چشم شما مانده خیس وتر
با پهلوی شکسته چرا کار میکنی
نان پختن شما شده دریای دردسر
لحظات آخری چقدر زردتر شدی
از چه صدای ناله یتان گشته مختصر
بانو علی بدون شما غصه میخورد
گر میروی غریبه ی شهر را هم ببر
حالا کفن برای چه هی باز میکنی
آیا نشسته بردلتان حال یک سفر
زینب،علی،حسن،همه دارای یک کفن
بانو کجاست پس کفن آن یکی پسر؟
علی حسنی
*******************
ای دل خوشی خانه ام، ای بانوی حرم
با خود مبر صفا ز سرای محقرم
ای تازیانه خورده پرستوی من مرو
چهره کبود پَر مکش از لانه، بی پرم
شد فرصتی که خوب تماشا کنم تو را
فهمیده ام که وای چه ها آمده سرم
من التماس می کنم ای فاطمه بمان
بگشا دو چشم زخمی خود ، بین که حیدرم
مسجد نشسته بودم و گفتند...فاطمه...
گفتم که وای خاک دو عالم شده سرم
این راه را ببین که زمین خورده آمدم
برخیز که به جز تو کسی نیست یاورم
بر خیز با دو دست شکسته تو پاک کن
یک بار دیگر اشک من از دیده ی ترم
بر خیز یا مرا تو به همراه خود ببر
برخیز یا بگو که چه سان از تو بگذرم
کابوس زخم هات رهایم نمی کند
تا مرگ ، یاد سرخی گل های بسترم
رضا رسول زاده
********************
از دست می روی همه دار وندار من
گفتی تمام عمر تو هستی کنار من
بی تو شود سیاه دگر روزگار من
حالا چرا شکسته ای ای ذوالفقار من
من بی سپاه می شوم ای لشکرم بمان
خانه خراب می شوم ای همسرم بمان
از حیدرت سه ماه چرا رو گرفته ای ؟
با گریه های مخفی خود خو گرفته ای
یک دست بر جراحت پهلو گرفته ای
یک دست بر کبودی بازو گرفته ای
صد پاره فاطمه ز غمت شد دل علی
تو با همین سکوت شدی قاتل علی
ای استخوان شکسته ی حیدر نفس مکش
شعله کشد ز آه تو ، دیگر نفس مکش
باشد برای زخم تو بهتر ، نفس مکش
رنگین شده ز خون تو بستر ، نفس مکش
از بعد کوچه ها تو سرت خم شده چرا ؟
زهرای من بگو کمرت خم شده چرا ؟
بانو بنفشه پیکر تو می کشد مرا
جسم نحیف و لاغر تو می کشد مرا
خون های روی معجر تو می کشد مرا
این گریه های دختر تو می کشد مرا
انگار درد بر همه عضوت رسیده است
زهرا چه می کشی تو که رنگت پریده است
تو کار می کنی ز تنت لاله می چکد
از گوشه های پیرهنت لاله می چکد
از زخم های بر بدنت لاله می چکد
امشب چگونه از کفنت لاله می چکد ؟
امشب بگو علی چه کند روبروی تو ؟
با فضه من چگونه دهم شستشوی تو ؟
رضا رسول زاده
*********************
شکسته قامتی ای یار نیمه جان علی
چه بی فروغ شدی ماه آسمان علی
مرا به خاک نشانده قد هلالی تو
گرفته سوسوی چشمان تو توان علی
نفس نفس زنی و ذره ذره آب شوی
چه زود پیر شدی همسر جوان علی
سه ماه شد که سخن با علی نمی گویی
سه ماه شد که ندادی رخت نشان علی
همیشه بسترت از برگ های لاله پر است
گل خزان زده ی سرخ بوستان علی
کسی سراغ تو را از علی نمی گیرد
مدینه مرگ کند آرزو به جان علی
گرفته ام ز غریبی بغل دو زانویم
که تاب آورد این داغ بی کران علی ؟
اگر چه بین خسوفی هنوز ماه منی
بتاب بر من و بر این ستارگان علی
بیا و این دم آخر برای دل خوشی ام
بخند تا که نمردم ، بخند جان علی
رضا رسول زاده
*********************
گریه، گره گشای تو هفتاد و پنج روز
رفتن، شده بنای تو هفتاد و پنج روز
روح الامین برای تو روضه می آورد
این خانه شد حرای تو هفتاد و پنج روز
بانوی گریه! چشم حسن هم ز دست رفت
با اشک پا به پای تو هفتاد و پنج روز
شانه به شانه با پسرت راه می روی
شد شانه اش عصای تو هفتاد و پنج روز
آبت نموده بس که تنت زخم خورده است
این آب و این غذای تو هفتاد و پنج روز
مشغول کار پیرهنی کهنه می شوی
این سهم کربلای تو هفتاد و پنج روز
محسن حنیفی
********************
نیمه شب، اشک، عزا، آه چه غوغا شده بود
مجلس ختم علی بود که برپا شده بود
گریه کن: دیده ي خونبار ولی الله و
روضه خوان: چشم کبودی که معمّا شده بود
آنکه در صبر زبانزد شده بود از اول
حال بی صبرتر از فضه و أسما شده بود
هق هق گریه و مولای صبوری، ای وای
راز جانسوز ترین حادثه اِفشا شده بود
بازویی را که نود روز ز مولا پوشاند
در شب پر زدنش، قاتل مولا شده بود
آه تا صبح دگر دیده ي او باز نشد
درد پهلو دگر انگار مداوا شده بود
دست میشست ز جان، لحظه به لحظه مولا
گرچه زهرا خودش از قبل مهیّا شده بود
بر علی آن شب جانکاه چهل سال گذشت
بعد از آن قامت خیبرشکنش تا شده بود
شایعه شد که علی عاقبت از پا افتاد
هر چه شد آه پس از رفتن زهرا شده بود
یوسف رحیمی
********************
این سرخ جامه ی بدنش را عوض کنم ؟
یا دستمال زخم تنش را عوض کنم ؟
افتاده ام به پای پرستوی زخمی ام
شاید که قصد پر زدنش را عوض کنم
اسما بیا کمک بده هنگام غسل یاس
وقتش شده که پیرهنش را عوض کنم
پر کرده خون تازه زمین حیاط را
باید دوباره من کفنش را عوض کنم
زینب نشسته پشت در و ... یاد فاطمه است
باید که جای سوختنش را عوض کنم
باید که بعد رفتن زهرا به شیوه ای
رویای هر شب حسنش را عوض کنم
تقدیر ما نوشته خدا و نمی شود
شام فراق دل شکنش را عوض کنم
رضا رسول زاده
**********************
زینب تورا به جان من آرام گریه کن
مثل برادرت حسن آرام گریه کن
میدانم آب میشوی از داغ مادرت
مانند شمع انجمن آرام گریه کن
کمتر به این شمایل نیلی نگاه کن
سیلی مزن به صورتت آرام گریه کن
اینقدر خاک بر سر و روی خودت مریز
قدری کنار این بدن آرام گریه کن
دستم رسیده است به زخمی عمیق وای
زینب بیا بگو به من آرام گریه کن
حالا بیا به یاد حسین غریبمان
بنشین و پای این کفن آرام گریه کن
مصطفی متولی
**********************
زلال آينه ها را به گريه آوردي
شكوه عرش علا را به گريه آوردي
من الهزيز جهنم الي حظيظ بهشت
تو از كجا به كجا را به گريه آوردي
الا الهه ی خورشيد پشت ابر كبود
تمام هفت سما را به گريه آوردي
چرا قنوت شكسته گرفته اي، بانو
چه كرده اي كه دعا را به گريه آوردي
كنار بستر تو هيبت علي بشكست
تو مرد هر دو سرا را به گريه آوردي
ندا رسيد حسن را ... ، حسين را بردار
خداگواست خدا را به گريه آوردي
یاسر حوتی
**********************
آن شب میان خانه مراسم گرفته بود
پیوند اشکهای علی بود و خون رود
بودند زینب و حسنین و زنی که داشت…
…می ریخت آب و غیر همین ها کسی نبود
محرم نداشتند بجز آستینشان
گریه کنان روضه دستی که شد کبود
آنقدر غسل او به نوازش شبیه بود
انگار کن که فاطمه در خواب رفته بود
تا اینکه دست کوه با بازی او رود خورد
لرزید زانوانش و آتش فشان نمود
پروانه ها دویده به بالین شمع و بعد
می سوختند و باز به بالا رسید دود
دودی که پلکهای خدایی به هم کشید
یک قطره هم چکید و به آن خانه در فرود
فرمود سجده های به تن را قیام کن
دارد قیام عرش خدا می شود سجود
حسین رستمی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: ایام شهادت
برچسبها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی