اشعار ایام شهادت بی بی
روز شهادت
صبح زود است و رها از همه غم ها شده زهرا
و آماده ي رفتن شده است ام ابيها
بنشينيد ، ببينيد
که اين آخر روزي ، نشسته است کمي نان ، بپزد بهر يتيمان
شده است دست به زانو ، به اين سو و به آن سو ، زده جارو همه ي خانه ي خود را
و عوض کرده لباس هاي حسين و حسنش را ، گل پر محنش را ،
و مي داد به زينب کفنش را ، همان پيروهنش را ، که با زحمت بسيار به اتمام
رسانده
صدا کرده کنون دختر خود را ، همان زينب کبري ، همان زينت بابا ، همان ثاني
زهرا ، خدا ختم به خيرش کند اين قصه ي اورا
عزيزم ، اميدم ، ببين دختر من ، دلبر من
مادر تو بار سفر بسته و حالا اگر اينجا بنشسته ، بدان امر مهمي است
بدان مادر تو ، مادر غمزده ي خونجگر پرپر تو آخر راه است ، بدان مارد تو
رفتني است ليک
تو مي ماني و بابا ، تو مي ماني و غم هاي علي شير خدا ، حضرت مولا
تو مي ماني و حيدر ، تو اي مونس مادر ، تو اي دختر مضظر ،
حواست به علي باشد هرگز نکني گريه کنارش ، که بس باشد و باباي تو را آن دل
زارش
که از دست بداده همه دارو ندارش ، همه باغ و بهارش ، و سعي کن که نيفتد گذارش
،به آن کوچه اي که ماردت افتاد .
***
تو مي ماني بغض حسن و چشم پر از اشک و ستاره ، همان چشم که بسيار ، شده خيره
به ديوار ، به ديوار و در و کوچه و مسمار
عزيز دل من آه
تو مي ماني و آن تشنه لب خانه ي ما ، پسر کوچک کاشانه ي ما ، آه
تو مي ماني و غم هاي حسينم
برسان هر شب بي مادريش آب به لبهاي حسينم
مادري کن پسرم را و اگر رفت حسين کرببلا همره او باش
در آن وادي غم بار ، در آن عرصه ي خون بار ، در آنجا که حسين بي کس و بي يار
، گرفتار گرفتار ، ميان همه اغيار ، همه کافر و اشرار
تويي تو فقط اي زينب من يار و مددکار
تو هم مادر و هم خواهر و هم دلبر و هم لشگر اويي
در آن موقع که شد عازم ميدان
اگر آب نداري ، به اشک پشت سرش آب ، به بالاي سرش آيه ي قرآن ، به زير گلويش
بوسه بکاري ، نگذاري
نگذاري برود تا به تن او کني اين پيرهن بافته ام را
تو در بالاي آن تل ، حسينت هم به مقتل ، نگه کن به گودال ، شده بي پر و بي
بال ، به زير چکمه ي پست تريني ، تنش آه چه پامال ، تنش آه شده چال ، تنش
پخش به صحرا ... سرش بر روي ني ها .... خدا يا خدايا
***
و آنگاه صدا مي رسد از عرش، زني ناله کان ، مويه کنان ، موي کنان ، دل
نگران ، ناله زد اي واي
بني قتلوک ، بني قتلوک بني قتلوک .....
ياسر مسافر
**********************
مِن بعد انيس آسمان باش اي خاک
با شيون و اشک همزبان باش اي خاک
پهلوش شکسته، بازويش مجروح است
با ياس بهشت مھربان باش اي خاک
**
افسوس خزان شده بهارم ، عيدم
گفتم که فراق را نبينم ديدم
تابوت تو را به روي دوشم بردم
آمد به سرم از آنچه مي ترسيدم
**
در شيون و ناله و خروشم زهرا
خونبار، دو چشم گريه پوشم زهرا
ديدي که گذاشت جور اين قوم آخر
تابوت تو را به روي دوشم زهرا
**
اندوه فراق ، غربتي ديرين است
پيشاني صبر بعد تو پُر چين است
از قد شکسته علي روشن شد
تابوت سبک ولي غمت سنگين است
**
اين تربت بي نشانه راز من و توست
هم نالهي اين سوز و گداز من و توست
بر دوش ببر شبانه زهرا را ، اين
فرياد بلند اعتراض من و توست
**
اي قوم مرامتان ريا و حسد است
بيداد و عداوت شما بي عدد است
در محکمه عدل الهي بي شک
اين روي کبود روز محشر سند است
يوسف رحيمي
*********************
اينچنين بعد از تو "غربت" نيز معنا ميشود
چاه،تنها محرم يک مرد تنها ميشود
هيچکس در پشت حيدر نيست ديگر،فاطمه!
بعد تو حتي نماز او فرادي ميشود
قطره قطره اشک از چشمان حيدر ميچکد
سهم او وقتي فقط رنج تماشا ميشود
آب ميريزد ولي گاهي توقف ميکند
زخم هاي پيکرت دارد معما ميشود
هر قَدَر شب باشد و چيزي نبيند همسرت
هر ورم زير لباست زود پيدا ميشود
آخرش اين چوبها گهواره ي محسن نشد
حداقل قسمت تابوت زهرا ميشود...
سينا نژاد سلامتي
********************
در راه علي درد همان درمان است
اين درد غريب هديه جانان است
اين روح بزرگ ضربه گير است هنوز
تا روي کبود از علي پنهان است
در هر ستمي بلا کشيدن سخت است
در راه علي درد و بلا آسان است
ياري علي هيبت کوثر مي خواست
اينکار نه حدّ بوذر و سلمان است
هر چند گل لاله گوشم پاچيد
غم نيست مرا که فصل گلريزان است
رويي که شفق ز پرتوش وا ماند
در کوچه تنگ طعمه طوفان است
با يا ابتاي خويش گفتم به نبي
اين شهر پس از تو شهر نامردان است
اين امت مرحومه چه بي درد شدند
اين اجر رسالت است يا تاوان است
تنها سپر علي شکسته اما
شمشير زبان هنوز در ميدان است
از پا ننشست هر که زهرايي شد
اسلام مگر که بي سر و سامان است
روزي که ز کعبه منتقم مي آيد
با يار محب و شيعه هم پيمان است
**
اگر شاعر اين شعر را ميشناسيد لطفاً اطلاع دهيد
********************
هي بال بال مي زند اين روز آخري
گشته هواي خانه مادر کبوتري
آغوش باز کرده به دنبال بچه هاست
گل کرده باز در دلش احساس مادري
دست شکسته اش به قنوت دعا شده
مشغول بچه ها شده با دست ديگري
پا شد که باغ پيرهنش را بشويد از
گل هاي زخم خورده ي ايام بستري
گاهي ميان گريه ي خود حرف مي زد و
مي گفت آه اي پدر آيا دم دري؟
اسپند دود مي کند اسما براي او
کوري زخم چشم مدينه که بهتري
اسما غروب شد دل خانم گرفته است
بايد لباس رفتن او را بياوري
رحمان نوازني
********************
اي گل ياسم که در گلزار پرپر گشته اي
در جواني باعث پيري حيدر گشته اي
در همين آغاز غسلت از نفس افتاده ام
مثل يک باغ بنفشه رنگ و رو برگشته اي
آب ميريزم ولي خون ميچکد از پهلويت
با علي هرگز نگفتي از چه مضطر گشته اي
زخمهايت شرح يک لحظه به پشت در که نيست
گوييا از غزوه ي بدر و احد برگشته اي
زخمهايت از نود زخم تن من بدتر است
تازه با يک زخم خود با من برابر گشته اي
اي وديعه رفتي از دستم خجالت ميکشم
اينچنين مهمان چشمان پيمبر گشته اي
با لحد چيدن بساط عمر من برچيده شد
کوثر من قاتل ساقي کوثر گشته اي
جواد حيدري
********************
کار تنش زياد ولي وقت من کم است
يک شب براي شست و شوي اين بدن کم است
بانوي من نحيف نبود ، اينچنين نبود
وقتي نگاه ميکنمش ظاهراً کم است
در زير پارچه ورمش گم نميشود
آنقدر واضح است که يک پيرهن کم است
بايد چگونه جمع کنم اين بساط را
فرصت کم است و آب کم است و کفن کم است
مسمار را خودم زده بودم به تخته ها
بايد بميرم آه ، پشيمان شدن کم است
گيرم حسين دق نکند اينچنين ولي
گريه بدون داد براي حسن کم است
آئينه آمدي و ترک خورده ميروي
يعني براي بردن تو چهار زن کم است
پيراهن حسين که کارش تمام شد
پس جاي غُصّه نيست اگر يک کفن کم است
بالت ، پرت ، تنت ، همه ي پيکرت خدا
اين زخمها زياد ولي وقت من کم است
علي اکبر لطيفيان
********************
آئينه دار ام ابيها صبور باش
زينب در اين دو روزهي دنيا صبور باش
دنيا اسير درد و غم بي ملالي است
در اين سکوت سرد تماشا صبور باش
بابا که نيست هر چه دلت خواست گريه کن
اما کنار غربت بابا صبور باش
اين روزهاي غرق محن با برادرت
يا صحبتي ز کوچه مکن يا صبور باش
حرفي نزن ز پهلوي زخمي مادرت
در اين غروب عاطفه تنها صبور باش
کار من از طبيب و مداوا گذشته است
انگار رفتني شده زهرا صبور باش
گاهي دلت بهانهي مادر که مي کند
بر سر بگير چادر من را صبور باش
امروز تازه اول راهست دخترم
فردا که پر کشيدم از اينجا صبور باش
يک روز مي روي به بيابان کربلا
بر تل بيقراري و غمها صبور باش
خورشيد خون گرفتهي من پيش چشم تو
بر روي نيزه مي رود اما صبور باش
بر حنجر بريده بزن بوسه جاي من
اما به خاطر دل زهرا صبور باش
اين آخرين وصيت مادر به زينب است
تا جان به پاي مکتب مولا صبور باش
از کربلا به بعد علم روي دوش توست
روح حماسه ! زينب کبري ! صبور باش
يوسف رحيمي
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: ایام شهادت
برچسبها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی