ایام بستری بی بی
من میروم دگر ز کنارت پسر عمو
دیدار ما به روز قیامت پسر عمو
من میروم و مونس شب هات میشود
یک چاه و قبر مخفی و غربت پسر عمو
من حاضرم قسم بخورم که ندیده ام
از تو به غیر مهر و محبت پسر عمو
زانو گرفته ای به بغل مثل کودکان
خیبر شکن روزهای شجاعت پسر عمو
دنیای تو مگر که به آخر رسیده است
برخیز جان من به فدایت پسر عمو
چشمت کجاست قطره اشکی به من بده
میخواهمش برای شفاعت پسر عمو
گریه مکن فدای سرت هرچه شد ؛زیاد....
.....کاری نبود عمق جراحت پسر عمو
شرمنده ام غلاف عدو دست من برید
بر دوش مانده بار خجالت پسر عمو
سید حمید رضا برقعی
********************
این روزها با ناکسان افتاده کارم
دیگر پیمبر زادهای بیاعتبارم
بعد از تو همّ و غمّ مردم منبرت شد
من فکر میکردم که تنها یادگارم
تا چشم وا کردم هیاهو بود و آتش
دیدم زنی تنها میان گیر و دارم
آن قلب کوچک در دلم دیگر نمیزد
بهتر که طفلم را به این دنیا نیارم
من درد دارم، دردم اما از تنم نیست
از دیدن دستان بسته شرمسارم
از این جماعت شکوهها دارم برایت
امشب به شوقت سر به بالین میگذارم
اینجا به اجبار زمان کم گریه کردم
باید بیایم از زمان فارغ ببارم
یادم نرفته است آخرین قولی که دادی
با این امید این لحظهها را میشمارم
ا.سادات.هاشمی
*********************
هيچكس نيست كه دستي به دعا بردارد
يا كه باري ز سر شانهي ما بردارد
هركه زخمي به تن از خيبر و خندق دارد
آمده تا كه از اين خانه دوا بردارد
حُرمت خانهي ما حُرمت بيتالله است
فاطمه با پدرش شأن برابر دارد
آنقدر زود درِ خانه پر از آتش شد
كه نشد صاحب اين خانه عبا بردارد
پسري شد سپر و مادري از پا افتاد
فضه آمد كه مگر فاطمه را بردارد
سورهي كوثر حيدر سر راه افتاده
كاش پا از سرِ قرآنِ خدا بردارد
با پرِ زخميِ خود راهِ سپاهي را بست
كه علي را ببرد خانه و يا ... بردارد
محمد بختیاری
*********************
آری صدای آه گاهی گوشه دار است
آثار قلبی سوخته از روزگار است
باید میان شعله ها سینه سپر کرد
در این دیاری که چنین قحطی یار است
خاک دو عالم بر سر اهل مدینه
زهرا به امداد علی مرکب سوار است
هر کس که می خواهد بداند فاطمه کیست
خون در و دیوار نقش اقتدار است
باید به خون غلطید در حفظ ولایت
ورنه ولایت محوری تنها شعار است
داغ دو دست بسته سنگین تر ز سیلی ست
باور کنید این مرد صاحب ذوالفقار است
نفرین به آن مسمار و هرکس که لگد زد
بنگر چگونه مادر ما بی قرار است
سادات خون گریند تا روز قیامت
زین گفته ام سری نهفته آشکار است
تا فضه آمد دید بار شیشه افتاد
فریاد زد نامرد بی بی ..... است
تاریخ هم مانده چه پاسخ گوید این حرف
آخر چرا زهرای اطهر بی مزار است
قاسم نعمتی
*******************
تا میرود ز دیده ام آن صحنه های داغ
ای زخم سینه تا دم در میبری مرا
ای زخم با لباس سفیدم چه کرده ای
داری شبیه حوصله سر میبری مرا
**
گفتم کمی بخوابم و آرام تر شوم
اما دوباره درد سراغ مرا گرفت
میخواستم بچرخم و پهلو عوض کنم
ناگه رگی ز پهلوی من بی هوا گرفت
**
شستم سر حسین و حسن را به دست خود
خوب است اگر چه فضه که مادر نمیشود
فضه سریع باش تنوری درست کن
الان علی می آید و دیگر نمیشود...
**
مشغول استراحتم ای زخم لج نکن
وقت نماز شب نشده پس تو هم بخواب
ای زخم لااقل دهنت را کمی ببند
ترسم ز خنده تو شود دیده ام پر آب
**
طرحی زدم ضرورت پنجاه سال بعد...
حیدر ببخش این همه محتاطی مرا
باید کفن ببافم و پیراهنش کنم
اسما بیار جعبه خیاطی مرا
**
یک مشت استخوان چه کند رخت خواب را
هر جا ردیف شد سر خود می گذاشتم
فکری به حال زینب بی خواب من کنید
ای کاش مرده بودم و دختر نداشتم...
محسن عرب خالقی
*********************
ای آسمان عاطفه ؛پرواز بی کران
بعد از تو ناتوان شده بال کبوتران
خیر النسایی و به خودت می شناسمت
دنیا نداشت غیر خودت از تو بهتران
دینم حرام اگر که به غیر تو رو کنم
تو مال ما بهشت خدا مال دیگران
شایسته است بعد بیابان نشینی ات
گوشه نشین شوند تمام پیامبران
دستش شکسته باد هر آنکه تو را شکست
نانش حرام باد هر آنکه تو را در آن.....
....کوچه فقط به خاطر یک قطعه خاک زد
باید از این به بعد بمیرند نوکران
این روزها که حرمت رویت شکسته شد
خوب است گوشواره درآرند مادران
اینها تو را زدند... غرور علی شکست
آری شکستنی است غرور دلاوران
بعد از تو احترام ندارد قبیله ات
مادر که رفت وای بر احوال دختران
علی اکبر لطیفیان
*********************
هرگز ندیده است کسی مادراین چنین
یک بستری چنین و شکسته پر این چنین
شهر مدینه هیچ کسی را چنین نزد
جز تو نداشت شاخه ی نیلوفراین چنین
مُزد رسالتِ پدرت دست کوچه بود
اجرت کسی نداد به پیغمبر این چنین
از جای جای پیرهنت تکه ای کم است
شاید گرفته است به میخ دراین چنین
حالا نفس نفس زدنت کُند تر شده
دارد شکستگی تو درد سراین چنین
چندین شب است دست تو بالا نیامده
شانه نخورده است موی دختراین چنین
معلوم می شود تو مداوا نمی شوی
زانو بغل گرفته دگر حیدر این چنین
علی اکبر لطیفیان
*********************
همراه ناله های دل داغ دیده ام
امروز سمت مجلس مادر رسیده ام
کنج همین حسینیه با چند قطره اشک
یک قطعه از بهشت خدا را خریده ام
از کودکی به لطف خدا پای روضه ها
محکم شده ست پایه ی دین و عقیده ام
هرگز لباس مشکی خود در نیاورم
تا غصه دار عمر کم یک شهیده ام
چشم من از ازل شده وقف گریستن
بر غصه های مادر قامت خمیده ام
اینکه غلام و سائل این خانه ام هنوز
یعنی که دور غیر تو را خط کشیده ام
کی می شود مرا ببری تا حریم خود
من صحن جامع حرمت را ندیده ام
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
*********************
آنکه بنای کوچه برای گذر گذاشت
ای کاش عرض کوچه کمی بیشتر گذاشت
اندازه ی دو دست کمی بیشتر ،که تا
سیلی کس به کس نتواند اثر گذاشت
کوچه محل آمد و رفت است بی گمان
اما شما بگو مگر آن بی پدر گذاشت
تا او به خانه اش برسد بی مزاحمت
تا دیر وقت چشم علی را به در گذاشت
یک روز توی کوچه و یک روز پشت در
مولا چقدر دندان را بر جگر گذاشت
تا روزها به خاطر این ظلم گریه کرد
با گریه شهر را همه بر روی سر گذاشت
معلوم شد قضیه چه بوده است که خدا
در کنج یک غروب اگر یک سحر گذاشت
نادر حسینی
*********************
جایی که یاس هست و کسی بو نمی کند
جایی که بغض هست و کسی رو نمی کند
جایی که دست شیر خدا بسته می شود
کس احترام ساحت بانو نمی کند
اینجا مدینه است که جز مردم اش کسی
آتش به آشیان پرستو نمی کند
وقتی که بیت وحی پر از شعله می شود
دیگر لگد که رحم به پهلو نمی کند
اینجاست مادری که قریب دو ماه و نیم
از زخم شانه ، شانه به گیسو نمی کند
بانوی آفتاب ، خدایا که هیچوقت
مانند شمع سوخته سو سو نمی کند
اینها همه کنار ....ولی هیچ مادری
با بازوی شکسته که جارو نمی کند
مهدی صفی یاری
*********************
چـشمت چقدر تر شده در آخرین شبم
مهمـان سفره ی دل و تنها مخاطبم!
با دستمال اشک خودت سعی می کنی
تـا بـلکه داغـتـر نـشود سوزش تبم
دست خودم که نیست اگر آه می کشم
حـالـم عذاب داده دلـت را، معـذّبـم
نـائی نـمـانـده است برایم ، نگو بمان
از هـر غـمی که فکر کنی، من لبالبم
چـیزی نخواستم که در این سالها ولی
از ایـن بـه بـعد جان تو و جان زینبم
قـلبم برای بوسه ی بر روش لک زده
بـگـذار مـاهِ صـورت او را روی لبم
حـالا که می روم بـه ملاقاتِ با پدر
مـن را نـگاه کن وَ ببین که مرتبم؟
می خـواستم فدای تو گردم تمام عمر
بـا ضربه ی غلاف رسیدم به مطلبم
علی اصغر ذاکری
*********************
دل کوچه از رد پایش گرفت
همان اول ماجرایش گرفت
کسی راه یک کوچه را تنگ کرد
کسی راه را بر خدایش گرفت
و دستی که می شد همان ابتدا
خبرهایی از انتهایش گرفت
چه بادی وزید از ته کوچه ها
که شهر مدینه هوایش گرفت؟
نمی دانم آن شدت ناگهان
که پر درد بود از کجایش گرفت؟
سراسیمه بغضی به داداش رسید
از ضربه ایی که صدایش گرفت
مگر چه به دستان این کوچه داد؟
که زخم کبودی به جایش گرفت
مجالش نمی داد تا پا شود
حسن بود از شانه هایش گرفت
حوالی پهلوی پا خورده اش
دل آسمان هم برایش گرفت
علی اکبر لطیفیان
*********************
اگر خشکم اگر زردم درخت رو به پاييزم
تمام برگهايم را به پاهای تو می ريزم
چه نيرو می دهد بر من نگاه چشمهای تو
بيا بنشين کنار من که از عشق تو برخيزم
الا ای دست رحمت دستهايم را نمی گيری
که در اين لحظه آخر به دامانت بياويزم
تو آن تنها ترين هستی يل خانه نشين هستی
من آن تنها زنی هستم که از درد تو لبريزم
الهی بشکند دستی که باعث شد به پيش تو....
....از اينکه مقنعه از چهره برگيرم بپرهيزم
غريبی خوب می دانم ولی کمتر بيا خانه
خجالت می کشم وقتی به پايت بر نمی خيزم
علی اکبر لطیفیان
*********************
امشب به رنگ فصل خزان گریه می کنیم
هم ناله با زمین و زمان گریه می کنیم
هر چند گفته اند که آرام گریه کن
اما بلند و ضجه زنان گریه می کنیم
امشب که خانه ی دلمان غم گرفته است
مانند ابرهای روان گریه می کنیم
هم پای کوچه های مدینه نشسته ایم
با روضه های تازه جوان گریه می کنیم
تازه جوان و قد کمانی تعجب است
از غصه های قد کمان گریه می کنیم
داریم پای روضهءتان پیر می شویم
اما هنوز از غمتان گریه می کنیم
این خانهء غمی است پر از غربت بقیع
از داغ قبر های نهان گریه می کنیم
آری دوباره بر سر سفره نشسته ایم
امشب برای مادرمان گریه می کنیم
وحید محمدی
*********************
مثل خدا بود و نگاهی مهربان داشت
در آسمان بی کرانه آشیان داشت
او را تمامی ملائک می شناسند
قبری پر از آوازه اما بی نشان داشت
هم باغ لاله بود و هم باغ بنفشه
در دامن آلاله خیزش ارغوان داشت
او آسمان بود و پر از آیات باران
در گوشه ای از بازویش رنگین کمان داشت
در مسجد سجاده روزی پنج نوبت
دستی شکسته رو به سوی آسمان داشت
از رنگ سرخ کودکانش می توان خواند
بی بیت الاحزان بود اما سایبان داشت
در بین بستر با پرستاری زینب
افتاده بود و پوستی بر استخوان داشت
قصد سفر تا عرش تا لاهوت دارد
خوشحال بود از اینکه یک تابوت دارد
علی اکبر لطیفیان
*********************
من رفتنی هستم دگر یاری نداری
مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری؟
تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده
فردا در این بستر تو بیماری نداری
مثل جنین زانو بغل کردن ندارد
خانه نشین! گیرم طرفداری نداری
با چاه دردت را بگو عیبی ندارد
وقتی که غم داری و غم خواری نداری
وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم
تاریک تر از آن شب تاری نداری
مردم اگر از تو سراغم را گرفتند
از قبر من مولا خبر داری نداری
دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان
جان تو جان بچه ها ، کاری نداری؟
حامد خاکی
*********************
چشم خشک از چشمهای تر خجالت می کشد
چشمه وقتی خشک شد ، دیگر خجالت می کشد
سوختن در شعله ی دل کمتر از پرواز نیست
هر که اینجا نیست خاکستر ، خجالت می کشد
بستن در بهر شرمنده شدن بی فایده ست
این گدا وقت کرم بهتر خجالت می کشد
لطف این خانه زیاد و خواهش ما نیز کم
دستهای سائل از این در خجالت می کشد
طفل بازیگوش را شرمی نباشد از کسی
بیشتر با دیدن مادر خجالت می کشد
تا عروج فاطمه جبریل را هم راه نیست
در مسیر عرش، بال و پر،خجالت می کشد
حتم دارم که قیامت هم از او شرمنده است
با ورود فاطمه ، محشرخجالت می کشد
نامه اعمال نوکرها بدست فاطمه ست
آنقدر می بخشد و.... نوکرخجالت می کشد
آنچه مادر می کشد،دردش به دختر می رسد
گر بیفتد مادری ، دختر خجالت می کشد
دست این از دست آن و...دست آن از دست این....
آه....دارد همسر از همسر خجالت می کشد
هر کجا حرف "در" و "دیوار" و...ازاین چیزهاست
چشم خشک از چشمهای تر......
علی اکبرلطیفیان
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: ایام بستری
برچسبها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی