اشعار شهادت حضرت مسلم (ع)
بنویسید مرا یار اباعبدالله
اولین بنده ي دربار اباعبدالله
منتظر مانده دیدار اباعبدالله
من کجا و سر بازار اباعبدالله
تا خدا هست خریدار اباعبدالله
عاشق آن است که دیدار کند یارش را
بارها جان بدهد دید اگر دارش را
باز آماده کند جان دگر بارش را
فاطمه پیش خدا، پیش برد کارش را
هرکه افتاد پی کار اباعبدالله
من پرم را به روي دست گرفتم،دیدم
جگرم را به روي دست گرفتم دیدم
سپرم را به روي دست گرفتم دیدم
تا سرم را به روي دست گرفتم دیدم...
... راهم افتاده به بازار اباعبدالله
وقت هجران به گریبان چه نیازي دارم
به دل بی سر و سامان چه نیازي دارم
با لب پاره به دندان چه نیازي دارم
به سرشانه اینان چه نیازي دارم
تا سرم هست به دیوار اباعبدالله
قبل ازآنیکه بیاید خبرم را ببرید
زیرپایش مژه ی چشم ترم را ببرید
محضرش دست به دست این جگرم را ببرید
گرسرم را و سر دو پسرم را ببرید
...باز هستیم بدهکار اباعبدالله
سنگها خوب نشستند به پاي لب من
لب من ریخت و پیچید صداي لب من
طیب الله به این لطف و وفاي لب من
بعد از این آب حرام است براي لب من
بسکه لبریزم و سرشار اباعبدالله
مانده از جلوه والاي تو حیران،مسلم
جان خود ریخت به پاي تو به یک آن،مسلم
عیدقربان شهان،هست فراوان مسلم
من به قربان تو نه...جان هزاران مسلم
....تازه قربان علمداراباعبدالله
به ولاي تو نداده ست اذان،هیچکسی
وا نکرده ست به شأن تو دهان،هیچکسی
مثل مسلم نبوَد دل نگران،هیچکسی
به خداوندکه در هر دو جهان،هیچکسی...
....مثل من نیست گرفتار اباعبدالله
پیکرم وقف نوك پا زدن طفلان شد
کوچه کوچه سر من بود که سرگردان شد
چه خیالی ست که بازیچه ي این و آن شد
یا که بر عکس به میخی تنم آویزان شد
دست حق باد نگهدار اباعبدالله
علی اکبر لطیفیان
*******************
کوچه گردی نکن حبیب خدا
میهمانی تو منزلت داری
دعوتت کرده اند این مردم
تو از این کوفه دست خط داری
**
رو نزن گوششان کَر است امشب
با غم بی کسی مدارا کن
همه دارند می روند آقا
بی صدا گریه کن تماشا کن
**
ای ولی فقیه دل خسته
ای ابَر مرد قهرمان چه خبر؟
....نامه دادی حسین برگردد؟
از امام زمانتان چه خبر؟
**
باز هم بی بصیرتی کردند
جهلشان کار دستشان داده
لقمه های حرام را خوردند
دل بریدند از شما ساده
**
چاله کَندَند بر سر راهت
تا که گودال را مَحَک بزنند
ریسمانِ جهالت آوردند
تا به زخم دلت نمک بزنند
**
کوفه بال و پر شما را بست
کُنج دیوارِ خسته افتادی
تنگی کوچه هاش باعث شد
یاد پهلو شکسته افتادی
**
ضربه هاشان به پهلویت می خورد
دردهایت یکی دو تا كه نبود
چقدر زود دوره ات کردند
کوفه گودالِ کربلا که نبود
**
با غرور شكسته آقا جان
سرِ دارالاماره ات بردند
باورم نیست با تنی بی سر
سمت میخ قناره ات بردند
**
آب در حسرت لبانت سوخت
لب پاره مُعَذَّبی آقا
گریه هایت به کوفیان فهماند
فکر فردای زینبی آقا
**
تهمت خوردن شراب زدند
به شما مرد حق پرست آقا
تازه با این که خیزران نزدند
دو سه دندانتان شکست آقا
**
خیزران گفتم و دلم خون شد
دهنم تیر می کشد چه کنم
روضه ات را به سمت بَزم شراب
دست تقدیر می کشد چه کنم
**
…بی ادب تا که چوب را برداشت
قلم آشفته شد، مُرّکب ریخت
بی ادب چوب را که بالا برد
غم عالم به جان زینب ریخت
وحید قاسمی
*******************
مسلم اسیر زلف کمند شما بوَد
در بند کوفه نه ! که به بند شما بوَد
این خسته جان بی رمق کوچه گرد شهر
دلخوش به یک بگو و بخند شما بوَد
دارم امیـــد کز افــق کوفــه مغربم
در ســایه سار قــد بلنــد شمــا بوَد
گفتم بیا بیا ، عجلــه کن به آمــدن
دل شوره ام ز شور روند شما بوَد
اصلاً بیا ، نیا نه به وسع دهان ماست
ما تابعیم هرچه پسند شما بوَد
اما ، اگر ، اگرچه مرا ذکر هر شب است
جای حسین ذکر لبم ، شور زینب است
گرچه تنم اسیر هزاران جراحت است
درد دل شکسته ی من بی نهایت است
هرچند سنگ کینه سرم را شکسته است
ممنونم از خدا سر ساقی سلامت است
گفتــم به باد تا که به زلفت خبر دهــد
این شهر بی ستاره نه جای اقامت است
هر دست و پنجه ای که گلوی مرا فشرد
خط بدون فاصله ی دست بیعت است
تغییر کوفه امر محــالی است ای عــزیز
کوفی هنوز هم به خدا بی مروت است
گرمی دست بیعتشان زود سرد شد
یعنی پسر عموی شما کوچه گرد شد
گر پا نهی به مرکز حیله چه می شود
تکلیف بانوان جلیله چه می شود ؟
نیت شدم که حرکت پروانه اي کنم
اما چگونه اینهمه پیله چه می شود ؟
بادی نمی وزد که خبردارتان کنــم
ای رب چاره ساز وسیله چه می شود ؟
آه از جگر کشیدم و گفتم به ناله وای
ای مسلم عقیل ، عقیله چه می شود ؟
دردی شبیه مصرع بعدی کشنده نیست
ششماهه ی عروس قبیله چه می شود ؟
آقا ببخش هر غزلم صد قصیده داشت
یادم نبود قافله ات نو رسیده داشت !
سعيد توفيقي
*******************
پیک مجروح تو شرمنده ات آقا شده است
یار آواره ات ای یار چه تنها شده است
عرق شرم من و اشک دو چشمان من است
اگر این شهر شبیه شب دریا شده است
خبرت آمده و دست به کارند همه
شهر آذین شده بازار چه غوغا شده است
سنگ ها دست به دست از همه جا جمع شده
پای خاکستر و آتش همه جا وا شده است
کوچه هایش چقدر مثل مدینه تنگ است
وای هر کوچه پر از روضه زهرا شده است
شیرخواران پس از این خواب ندارند که با
تیر چون نیزه ی خود حرمله پیدا شده است
از همان روز که دیدند چه دارد با خود
حرف شش ماهه زدن بر نوک نی ها شده است
من از آن کعب نی و هلهله ها فهمیدم
که از امروز سر طفل تو دعوا شده است
گوشواره، گل سر، چارقد و گهواره
رسم سوغاتی نا مردم اینجا شده است
گرمی مجلس نامحرم بی پروایش
خنده بر بی کسی دختر نوپا شده است
هیزم آورده بریزد به تنورش خولی
در تنوری که به امید تو بر پا شده است
آه برگرد که در بین حرامی هایش
سند سوختن دخترت امضا شده است
**
شاعر این شعر را اگر میشناسید لطفاً اطلاع دهید
*******************
شبی که دیدۀ خود پر ستاره می کردم
برای غربت دل فکر چاره می کردم
به دانه های چو تسبیح اشک در دستم
برای آمدنت استخاره می کردم
نماز عاشقی من شکسته شد اما
سلام بر تو ز دارالعماره می کردم
من از محلۀ آهنگران بی احساس
گذر نمودم و دل پر شراره می کردم
یکی سفارش تیر سه شعبه ای می داد
دعا برای سر شیر خواره می کردم
غریب تر ز دلم روزگار چون می خواست
به کودکان غریبم اشاره می کردم
علی ناظمی
*******************
کوچه گردِ غریب میداند
بی کسی در غروب یعنی چه
عابرِ شهرِ کوفه می فهمد
بارشِ سنگ و چوب یعنی چه
**
صف به صف نیتِ جماعت را
بر نمازِ امام می بستند
همه رفتند و بعد از آن هم
در به رویش تمام می بستند
**
در حکومت نظامیِ کوفه
غیرِ طوعه کسی پناهش نیست
همه در را به روی او بستند
راستی او مگر گناهش چیست
**
ساعتی بعد مردمِ کوفه
روی دارالعماره اش دیدند
همه معنای بی کسی را از
لب و ابرویِ پاره فهمیدند
**
داد میزد: حسین آقا جان
راهِ خود کج نما کنون برگرد
تا نبیند به کربلا زینب
پیکرت رابه خاک وخون برگرد
**
دست من بشکند ولی دستت
بهرِ انگشتری بریده مباد
سرِ من از قفا جدا بشود
حنجرت از قفا دریده مباد
**
کاش میشد به جای طفلانت
کودکانم بریده سر گردند
جان زهرا میاور آنها را
دختران را بگو که بر گردند
**
یاس های قشنگِ باغت را
رنگِ پاییز می کنند اینجا
نعل نو میزنند بر اسبان
تیغِ خود تیز می کنند اینجا
**
نیزه ها را بلند تر زده اند
مردمانی پلید و بی احساس
حک شده زیر نیزه ها : اینهاست...
...از برای نبردِ با عباس
**
پیر زن ها برای کودک ها
قصه ی سنگ و چوب میگویند
" روی نیزه اگر که سر دیدی
سنگ بر او بکوب " میگویند
**
می دهد یاد بر کمانداران
حرمله فن تیر اندازی
فکر پنهان نمودن و چاره
بر سفیدی آن گلو سازی ؟
**
کوفه مشغول اسلحه سازی ست
فکر مردم تمامشان جنگ است
از سر دار کوفه می بینم
بر سر بام خانه ها سنگ است
**
تشنه ات میکشند بر لب آب
گو به سقا که مشک بر دارد
طفلکی پا برهنه مگذاری
خار صحرایشان خطر دارد
**
پیکرش روی خاک و طفلانش
کوچه کوچه پی اش دوان بودند
از گزند نگاه حارث هم
تا پدر بود در امان بودند
**
مثل مولا سه روز مانده به خاک
پیکر بی سرش نشد عریان
مثل مولا که پیکرش اما
نشده پایمال از اسبان
**
رسم دلدادگی به معشوق است
عاشقان رنگ یار میگیرند
در همان لحظه های آخر هم
نام او روی دار میگیرند
وحید مصلحی
*******************
كوچه كوچه مي روم شايد كسي پيدا كنم
اي دريغ از خانه اي تا لحظه اي مأوا كنم
كوچه گردي من از شهر مدينه باب شد
دست بسته اقتدا بر حضرت مولا كنم
گوئيا يك مرد از نامه نويسان نيست نيست
با كه يا رب شكوه از اين بي وفايي ها كنم
ميزنم بر قلب لشكر از يسار و از يمين
يا علي مي گويم وبا رزم خود غوغا كنم
قطع سازم ريشه ي هرچه علي نشناس را
من حسيني مذهبم از خصم كي پروا كنم
سنگها مهمان شناس و دسته ني ها شعله ور
در هجوم زخم ها ياد گل زهرا كنم
باغها را هر چه گشتم تير بود و نيزه بود
آب هم در كار نيست افطار خود را وا كنم
بر لب و دندان شكستن نيز راضي نيستند
ياد اطفال عزيزت صبح و شام آوا كنم
از همان جايي كه هستي جان زينب بازگرد
دلبرا رويي ندارم تا كه سر بالا كنم
رحم كن بر دختر شيرين زبانت يا حسين
عقده ها دارد دلم بايد تو را افشا كنم
كاش بودم شام و كوفه تا كه هنگام ورود
جسم خود را فرش راه زينب كبری كنم
تير كوفي چشم سقا را نشانه رفته است
خون بگريم خويش را همرنگ با سقا كنم
احسان محسني فر
*******************
دیوار غصه بر سرم آوار شد حسین
تاریخ رنج فاطمه تکرار شد حسین
آییـنه ي صــداقت قلب تمام شهر
مجروح تازیانه ي زنــگار شد حسین
دیدم که دست بیعتشان بین آستین
باسِحرسکه های طلا مارشد حسین
اینجا برای کشتن تان نقشه می کشند
زیرگـلوت ،مرکز پرگار شد حسین
مسلم نخورد لقمه ای از سفره ي کسی
اما به کلّ کوفه بدهکارشد حسین
حتی به جسم بی سرمن سنگ می زنند
مسلم به جرم عشق تو بردار شدحسین
رأس بریده ام سر یک میخ آهنین
سرگرمی جماعت بازار شد حسین
دیدم بر اشــتران سپاه حرامیان
چندین هزار نیزه فقط بارشد حسین
سنگ و کلوخ برهمه ي پشت بام ها
قدر ســپاه ابرهه انبــار شد حسین
آب از سرمن و تو و اکبر گذشته است
زینب به بند غصه گرفتار شد حسین
راه اسیرکردن اهـل و عیال تان
با خنده های حرمله هموارشد حسین
وحید قاسمی
*******************
سردار سر شکسته ي دار العماره ام
آیـــد اذان مغرب غم از مناره ام
با دستهای بسته مگرمی شود چه کرد؟
شوریده وار منتظر راه چـاره ام
شاید نسیم ؛حرف دلم را به او رساند
شاید تمام شد هدف نیمه کاره ام
شد دانه های اشکِ غرورِ جریحه دار
تسبیح یکــصد و دهمین استخــاره ام
تاریخ مصرفم، دو سه روزی گذشته است
در موزه نـــگاه همه سنگواره ام
وقت حسین گفتن من کوفیان چرا....
....با مشت می زنید به لبهای پاره ام
عاشق ترین سفیرم و در حیرتم چرا
در آسمان شهر شما بی ستاره ام
کوری چشم تان سر دروازه، روی دار
زخمی ترین بدون سر خوش قواره ام
حرف صریح من به دلی کارگر نشد
دنبـال یـک ربــاعی پر استعاره ام
وحید قاسمی
*******************
صبح شد یک طرف سرم افتاد
یک طرف نیز پیکرم افتاد
از روی پشت بام افتادم
با علیک السلام افتادم
بدن من شکست خوشحالم
سر راهت نشست خوشحالم
بی سبب نیست اینکه خوشحالم
زن و بچه نبود دنبالم
آی مردم سپاه بی نفرم
صبح خالی نبود دورو برم
حرفی از زخم با پرم مزنید
این همه سنگ بر سرم مزنید
آی مردم گناه من عشق است
بهترین اشتباه من عشق است
آی مردم کمی حیا بد نیست
بی وفاها کمی وفا بد نیست
سنگ خوردم شکست گونه ی من
غصه خوردم شکست روزه ی من
نفسم را اسیر کردم و بعد
وسط کوچه گیر کردم و بعد .....
کوچه هایی که تنگ و باریک اند
روز هم چون شبند تاریک اند
بدی کوچه های تنگ این است
می شود هر طرف رهت را بست
مثلا کوچه ای که زهرا رفت
از تنش تازیانه بالا رفت
مثل این مردمی که بی عارند
مثل اینها مدینه بسیارند
مثل اینها مدینه هم بودند
دور بیت الحزینه هم بودند
تو نبودی مدینه را گفتی ؟
قصه ی داغ سینه را گفتی ؟
تو نگفتی خوشیم مادر بود
مادرم دختر پیمبر بود ؟
تو نگفتی صداش میلرزید
پدرم تا که کوچه را میدید ؟
تو نگفتی هنوز غمگینی
فکر پرتاب دست سنگینی ؟
تو نگفتی نگات پژمرده
مادرت بارها زمین خورده؟
من که کوچه نشین شدم مردم
یا که نقش زمین شدم مردم
کوچه بود و زمان چیدن بود
به خداوند فاطمه زن بود
جان به راه حسین میبازم
تا کند مادر حسن نازم
علی اکبر لطیفیان
*******************
اینجا رسیده ام که مرا مبتلا کنی
بر حال و روز پیک خودت چشم وا کنی
ای دلبر غریب مبادا که لحظه ای
بر وعده های کوفی شان اعتنا کنی
این کوچه گردی عاقبتش درد سیلی است
باید به رنج فاطمه ام آشنا کنی
سنگم اگر زنند دل از تو نمی کَنم
تا که ز لطف گوشه چشمی به ما کنی
برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست
با خنده های حرمله و شمر تا کنی
اینجا که بار مرکبشان تیر و خنجر است
بهتر که فکر حَنجر مه پاره ها کنی
**
برگرفته از وبلاگ دوستداران حاج منصور
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حضرت مسلم(ع) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت حضرت مسلم (ع) مهدی وحیدی