اشعار شهادت امام صادق(ع)
شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم
با هیزم آمدند شبانه زیارتم
در احترام موی سپیدم همین بس است
در بین شعله ها شد تکریم ساحتم
من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز
آنجا کسی نبود نماید حمایتم
من مرد بودم این شد و ای وای مادرم
این تنگنای کوچه نماید اذیتم
سجاده ام کشید و بماند چگونه برد
خاکی شده زکینه لباس عبادتم
بادست بسته ،پای برهنه ، نفس زنان
مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم
خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد
قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم
در بین راه گشته پریشان محاسنم
از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم
تفسیر مقتل «قبض شیبه » شده
این صورت کبود و رخ پر جراحتم
قاسم نعمتی
******************
وقتی یک عمر بجز ناله و چشم تر نیست
هیچ چیزی که از این زهر جفا بهتر نیست
چقدر خدمتِ بر مردمان شهرش کرد
جواب زحمت او ناسزا به مادر نیست
اگر چه هیزم و آتش به خانه اش بردند
ولی دگر خبر از میخ و سینه و در نیست
از این که پای برهنه به کوچه آمد،گفت:
که زخم پای پر از خار،سهم دختر نیست
شبیه جد غریبش اسیر دشمن شد
ولی روایتی از تیغ تیز خنجر نیست...
یحیی نژاد سلامتی
******************
كشيد بند طناب و شما زمين خوردي
شبيه مادرتان بي هوا زمين خوردي
تمام آينه ها ناگهان ترك خوردند
مگر چقدر شما با صدا زمين خوردي؟
چه عاشقانه سر كوچه ي بني هاشم
به ياد حضرت خيرالنساء زمين خوردي
شتاب مركب و زانوي خسته باعث شد
طي مسير، شما بارها زمين خوردي
صداي ناله ي زهرا مدينه را لرزاند
به دست بسته،غريبانه تا زمين خوردي
دلت شكست و به ياد رقيه افتادي
خودت براي رضاي خدا زمين خوردي
وحید قاسمی
******************
طنين هق هق باد و فغان كوچه ي سرد
صداي خنده ي نحس سواره اي ولگرد
دوباره روضه ي تلخ طناب و دست امام
زمانه مثل علي با شما چه بد تا كرد!
در درون حجره عبا و عصاش جا مانده
نكش! نه! محض رضاي خدا، نرو برگرد
زبان به طعنه گشود آن نواده ي ابليس
به اهل بيت نبي بارها جسارت كرد
چقدر بي ادبانه عزيز فاطمه را
كشان كشان، دل شب مجلس شراب آورد
شكست حرمت موي سپيد آقايم
كنار ميز قمار جماعتي نامرد
همه نشسته و او ايستاده مي بيند
جنون رقص غرور دو طاس تخته ي نرد
وحید قاسمی
******************
مثل همیشه شهر مدینه عزاگرفت
از دود آه حضرت صادق فضا گرفت
هفت آسمان برای غمش گریه می کنند
از غصه اش دل پره درد خدا گرفت
از زهر آه سینه او پر حرارت است
این زهر از او مجال نیاز و دعا گرفت
از آن شبی که شعله در خانه اش زدند
درد قدیمی دل او باز پا گرفت
درد قدیمی دل او داغ مادر است
دردی که جان زپیکر آل عبا گرفت
وقتی که تارموی سفیدش به خاک خورد
شهر مدینه هاله محنت سرا گرفت
وقتی که دست بسته از آتش عبور کرد
مضمون یاس وشعله از آن ماجراگرفت
شکر خدا که دیده ی او میخ در ندید
میخی که در ظرافت یک سینه جا گرفت
این ضربه ها کشید به گودال قتلگاه
وقتی که شمر گیسوی شه ازقفا گرفت
آمد دوازده صدا پشت یکدگر
دریای خون تمام تن کربلا گرفت
سر از بدن جدا شد و برنیزه شد بلند
این منظره توان ززمین وسما گرفت
سنگش زدند و وای که غلطیدبر زمین
بوی سر حسین همه کوچه ها گرفت
بوی تنور و شعله و خاک وزمین چه باک
بوی شراب از لب طشت طلا گرفت
این سر که چیزی از سر ورویش نمانده بود
جان از وجود دخترک بی نوا گرفت
مجتبی صمدی شهاب
******************
فصل غم آمده زمان عزاست
کنج سینه شراره ها دارم
رخت ماتم به تن نمودم و باز
بین چشمم ستاره ها دارم
**
آسمان نگاه غمبارم
رنگ و بوی مدینه را دارد
هر چقدر آه هم اگر بکشم
از تب سینه باز جا دارد
**
آنکه یک عمر پای مکتب خود
روضه میخواند و عاشقانه گریست
گریه هایش شبیه باران بود
آن امامی که صادقانه گریست
**
ظلم تاریخ باز جلوه نمود
وقت تکرار قصه شومی ست
با تبانی آتش و هیزم
جاری از چشم، اشک مظلومی ست
**
آتش دشمنان به پا شده در
خانه ای در میان یک کوچه
میرود بی عمامه مردی در
غربت بی امان یک کوچه
**
داغیِ سینه میکند باور
بانفس هاش آه سردی را
خاک این کوچه ها نمیفهمند
غربت اشک پیر مردی را
**
پیر مردی که سوز آتش را
ساکت و بی کلام حس میکرد
پیرمردی که درد غربت را
مثل جدّش مدام حس میکرد
**
پیرمردی که تا زمین میخورد
نفسش در شماره می افتاد
دست خود میکشید بر روی خاک
یاد آن گوشواره می افتاد
**
یاد یک گوشواره خونین
یاد اشک نگاه طفلی بود
یاد آن مادری که زود گرفت
دست خود را به روی چشم کبود
**
نیمه شب تا که دشمن آقا را
میکشید او به ناله می افتاد
یاد یک کاروان و یک کودک
یاد اشک سه ساله می افتاد
**
یاد آن کودکی که حس میکرد
زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را
شوری اشک او چه میسوزاند
زخم صورت ...و جای آبله را
مسعود اصلانی
******************
کوچه کوچه مدينه لبريز از
عطر و بوي محمّدي شده است
به تن شهر باز گشته حيات
غرق در رفت و آمدي شده است
**
دم به دم با دم مسيحائيت
منتشر مي کني حقايق را
به ديار مدينه مي بخشد
چشمهاي تو صبح صادق را
**
مثل جدّت مدينة العلمي
ششمين آفتاب انديشه
با بيان پيمبرانهي تو
شد به پا انقلاب انديشه
**
با شکوه تو تا هزاران سال
سرفراز است رايت شيعه
که به «قال الامام صادق» ها
زنده مانده هويّت شيعه
**
لحظه لحظه زُراره پرور بود
يابن طاها! نبوغ چشمانت
شده صدها مفضّل و جابر
ريزه خوار فروغ چشمانت
**
در عروج الهی ات هر دم
جان تو شوق بندگي دارد
نيمهی شب قنوت دستانت
درس عشق و پرندگي دارد
**
مست پرواز ميکند دل را
ربناي فصيح چشمانت
به جهان جان تازه بخشیده
لحظه لحظه مسيح چشمانت
**
يک شب بيقرار و باراني
که تو بودي انيس سجاده
از غم تو فراتِ خون مي شد.....
...زمزم چشم خيس سجاده
**
آن شبي که در آتش کينه
باغ ياس و شقايقت مي سوخت
هيزم و تازيانه آوردند
چقدر قلب عاشقت مي سوخت
**
اي محاسن سپيد آل الله!
دست بسته تو را کجا بردند
تن تو در مدينه بود اما
دلتان را به کربلا بردند
**
قلب تو مثل اين حسينيه ها
شب جمعه هميشه هيأت داشت
داغ هفتاد و دو گل پرپر
در نگاه ترت اقامت داشت
**
گريه بر داغ سيد الشهدا
شده بود افضل العباداتت
وقت روضه دل تو زائر بود
گوشهی قتلگاه ميقاتت
**
مجلست روضه خوان نمي خواهد
در حضورت اشاره اي کافي است
تا شود حجرهی تو کرب و بلا
گريهی شيرخواره اي کافي است
**
آن شبي که سه مرتبه آمد
خاتم الانبيا به ياري تو
از غروب غريب عاشورا
ياد مي کرد اشک جاري تو
**
....اين طرف بي کسي اهل حرم
آن طرف ازدحام و هلهله بود
اين طرف يک امام بي ياور
آن طرف يک سپاه حرمله بود
**
ديگر از کاروان عاشورا
چشم در خون نشسته اي مانده
تکيه گاهي به غير غربت نيست
آه نيزه شکسته اي مانده
**
يک نگاهش به غربت زينب
يک نگاهش به سوي جانان است
لحظه هاي تلاطم عرش و
لحظه هاي عروج قرآن است
**
ضربهی تيغ ها رقم مي زد
غرق خون، اعظم مصائب را
«أم حسبت...» به روي ني بردند
سر زخمي نجم ثاقب را
یوسف رحیمی
******************
غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود
غريب شهرِ خودش نه ، غريب عالم بود
چقدر روضة كرب و بلا بپا مي داشت
به روي سر در خانه هميشه پرچم بود
اگر چه زخم جگر تازه مي شد اما باز
براي داغ دلش روضه مثل مرهم بود
هميشه در وسط كوچه بني هاشم
پر از تلاطم اشكِ مصيبت و غم بود
شبي كه در تب آتش بهشت او مي سوخت
شكسته قامت و آشفته حال و درهم بود
شتاب مركب و پاي برهنه آقا
ميان كوچه زمين خوردنش مسلّم بود
كبودِ زخمِ طناب و اسارت و غربت
چقدر در نظرش كربلا مجسّم بود
خلاصه لحظة آخر ، زمان تدفينش
بساط غسل و بساط كفن فراهم بود
در آن زمان به خدا هر دلي پريشانِ
شهيد بي كفن واديِ محرّم بود
به زخم پيكر گل ، بوريا نمي پيچيد
اگر كه پيرهن پاره پاره اي هم بود
یوسف رحیمی
******************
مادر چه گویمت که عدو جز جفا نکرد
حق تو را ادا ننمود و چه ها نکرد
مادر به خانه تو عدو از در آمدند
دشمن ز بام آمد و شرم از خدا نکرد
من در نماز بودم و سجاده را کشید
افتادم و رعایت سن مرا نکرد
چون بید لرزه بر تن اطفال من فتاد
او هم ز هیچ جرم و جفایی اِبا نکرد
پای و سر برهنه به پیشش دوان دوان
او خود سواره بود و ز جدم حیا نکرد
**
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: امام صادق (ع)- شهادت
برچسبها: اشعار شهادت امام صادق(ع) مهدی وحیدی