اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع)
در ساحل زیبای دو دریاست ظهورت
ای هر دو جهان مست تو و ساغر نورت
افطارِ علی بوسهای از جام دو چشمت
کوثر سر ذوق آمده از مستی و شورت
با پای پیاده نرو ای قبله! تو بنشین
تا کعبه سراسیمه بیاید به حضورت
در کوچه، دلِ مردهی من منتظر توست
تا زنده شود رقص کنان، وقت عبورت
از دست تو نان داشت عجب عطر عجیبی
این شعلهی عشق است مگر زیر تنورت
چون لوح و قلم مستم و صد بار نوشتم:
دیوانه آقای جوانان بهشتم
***
دیدند جوان گشته و باز آمده حیدر
از میمنه تا میسره مبهوت تو لشکر
توفانی و چون برگ در اطراف مسیرت
از اهل جمل ریخته بر روی زمین سر
یک سوی تو ماه آمده یک سوی تو خورشید
به به! به شکوهت وسط این دو برادر
از آخرِ صف سر زده تیغ تو به اول
از اول صف کشته نگاه تو به آخر
راضی است علی پس همه اعمال دو عالم
با ضربت یوم الجملت گشته برابر
این نیزه هم از برکت دست تو کریم است
در طعنهی آن هر دل بی عشق سهیم است
اینگونه اگر مست ترین مست جهانم
شور حسن ابن علی افتاده به جانم
جا نیست بنوشم، به سرم باده بریزید
تا غرق شراب آیهی تطهیر بخوانم
در مأذنهی میکده افزودهای امشب
یک «اشهد اَنّ الحسن»ی هم به اذانم
افتادم ازآن رویِ پر از نور به سجده
بند آمد ازآن زلفِ پر از تاب زبانم
خوب است پدر! با تو یتیمی، اگر امشب
با دست کریمت بدهی لقمهی نانم
ای ساقی افلاک که خاکی است مزارش
ای صاحب صحنی که شراب است غبارش
ای گوهر ظاهر شده از قلب دو دریا
شاهین نشسته به سر شانهی طاها
ای شیر که جنگاوریت رفته به حیدر
ای ماه که نازک دلیت رفته به زهرا
ای نیمهی گمگشته ماه رمضانها
در روشنی ماه تمامت شده پیدا
از روز ازل نور تو در عرش خدا بود
تا سیر بیایند ملائک به تماشا
آیینهی ذاتی تو و معبود صفاتی
گشتند به دور قد و بالای تو اسما
سلطان کرم نیست مگر نام تو ، آخر
در کوچه فقیری است ؛کجا پس بزند در
قاسم صرافان
********************
از عالم بالاست شمیمی که رسیده
این سفرهٔ رنگین و نعیمی که رسیده
امشب به در خانه معبود ببخشند
هر بنده عاصی و رجیمی که رسیده
اینان همه یک نور ز یک خُلق عظیمند
پس اوست همان خُلق عظیمی که رسیده
معراج طلوعش پر جبریل بسوزد
سوغاتی عرش است حریمی که رسیده
آقای کرم هست ولی بهترش این است
گوییم خداوند کریمی که رسیده...
**
باز اسم شما شور به جان غزل آورد
وصف تو نوشتم لب شعرم عسل آورد
بر مصحف دل تا که زدم دست تفعّل
بر طالع مجنون تو خیرالعمل آورد
مختل شده از سیل بروها و بیاها
جایی که رُخت روی به اهل محل آورد
با آمدنت فتنه کفار به هم خورد
تیغت چه بلایی سر آل جمل آورد؟
دشمن همه جا گفت: که مانند علی کیست؟
کو هر چه به دنیا پسر آورد یل آورد
**
از مصحف لب هات کلامی اگر آید
تیری است در اندیشه خامی اگر آید
با دستِ پُر از نزد تو دل می رود حتی
صرفاً جهت عرض سلامی اگر آید
دیگر گره ی کار کسی بسته نماند
در بین دعاها ز تو نامی اگر آید
سلمان رود از خرمن الطاف نگاهت
امثال همان مردک شامی اگر آید
مدیون تو و صلح تو و صبر تو باشد
از بعد تو تا حشر امامی اگر آید
با همت تو بیرق اسلام به پا ماند
صلح تو بنا بود اگر کرب و بلا ماند
آن قدر بلندی که مرا پست نوشتند
از بود تو نابودِ مرا هست نوشتند
آن قدر کریمی که در این میکده ما را
از باده سر ریز تو بد مست نوشتند
آن قدر کریمی تو که الگوی کرم را
از زاویه بخشش آن دست نوشتند
آن قدر کریمی که دگر راهِ گدا را
در کوی کرم بعد تو بن بست نوشتند
آن قدر وسیعست کرم خانه قلبت
بر سفره تو هر که رسیدست نوشتند
یک بوسه ببخش از لب خود کام مرا هم
بنویس هلاک نگهت نام مرا هم
هر چند سر کوی تو بی چیز و فقیریم
تا وصله نعلین تو هستیم امیریم
تو سبزترین خطه سر سبز خدایی
ما خشک ترین منظره زرد کویریم
منت کش آقای کریم خودمانیم
از دست کسی غیر تو منت نپذیریم
دیوانگی عشق تو بر ما حرجی نیست
«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست»
مگذار به پشت در میخانه بمیریم
تا صاحب این خانه کسی غیر شما نیست
میخانه چرا جای من بی سر و پا نیست؟
تنهایی و غربت همه جا یار دلت بود
یک عمر فقط درد، کَس و کار دلت بود
سنگینی دستی که تو را اشک نشین کرد
چل سال غم و غصهٔ سر بار دلت بود
چون موی زمستانی ات از بین نمی رفت
آن لکه خونی که به دیوار دلت بود
پس خوب شد آن زهر به داد دلت آمد
ور نه که به جز زهر مددکار دلت بود؟
با این که خودت هر نفست مقتل دردی است
«لایوم...» ولی روضه خون بار دلت بود
با گنبد و گل دسته و یک صحن خیالی
سر می کند این دل... که رسد روز وصالی
محمد علی بیابانی
********************
روزی حسینی، حسنی دارم و بس
در مملکت ری وطنی دارم و بس
عشاق ره عشق سبکبال ترند
من نیز فقط پیرهنی دارم و بس
دوری مسافت نشود مانع من
تا شوق اُویس قرنی دارم وبس
حالا که حرم نیست، مرا شمع کنید
امشب هوس سوختنی دارم و بس
دنیا تو اگر یوسف کنعان داری
من نیز امام حسنی دارم و بس
تا لطف حسن هست، خریداری هست
تا زلف حسن هست، گرفتاری هست
باید سر ما را به طنابی بزنند
در مقدم خورشید جنابی بزنند
عشاق نشستند سر راه کسی
تا دست به حسن انتخابی بزنند
باید که به جای چلچراغ و گنبد
بالای بقیع، آفتابی بزنند
حالا که در رحمت زهرا باز است
زشت است اگر حرف عذابی بزنند
آن طایفه ای که پسر زهرایند
خوب است که در شهر نقابی بزنند
ای یوسف کنعان علی ادرکنی
ای ذکر حسن جان علی ادرکنی
ما از قِبَل تو لقمه نانی داریم
مثل سگ کهف، استخوانی داریم
هر جا کرم است سائلی در کار است
ما با تو همیشه داستانی داریم
تو واسطه می شوی که هنگام دعا
این گونه خدای مهربانی داریم
اصلا چه نیاز لیله القدری هست
تا نیمه ماه رمضانی داریم
ای سوره ی یوسف مدینه، در شهر
ما ترس نظر ز این و آنی داریم
این قد رشید تو تماشا دارد
لا حول ولا قوه الا . . . دارد
ماییم و تقاضای نظر داشتنت
یک شب ز محله ام گذر داشتنت
ای یوسف ما به ازدحام عادت کن
ماییم و تویی و درد سر داشتنت
تو صبر و سکوت کرده ابراهیمی
قربان تو و چنین تبر داشتنت
تو بانی کربلا شدی و حتی
روزی حسین شد پسر داشتنت
مبهوت شدند لشگریان جمل
از یک تنه این همه جگر داشتنت
ای آیینه عَزّ و جلّ ادرکنی
ای حیدر کرار جمل ادرکنی
تو میوه هر سال جمل می گشتی
پرواز پر و بال خودت می گشتی
هر وقت مقابل علی می رفتی
آیینه ی اجلال خودت می گشتی
حیف است که با مردم دنیا باشی
جا داشت فقط مال خودت می گشتی
بهتر که همان پیش خدا می ماندی
با مردم امثال خودت می گشتی
گفتند: تو گوشواره ی زهرایی
در کوچه به دنبال خودت می گشتی
هیهات از آن دست بدی که بد زد
دستی که میان کوچه تا آمد زد
علی اکبر لطیفیان
********************
باز هم زائر سپيده شدم
در حوالي عشق ديده شدم
مرده بودم و با نگاه شما
مثل روحي به تن دميده شدم
تا بيايم مرا صدا زده اي
نام من گفتي و شنيده شدم
از قدم هاي با طراوت تو
مثل باران شدم چكيده شدم
ميوه ي كال شاخه اي بودم
كه به لطف شما رسيده شدم
تا به بار آمدم مرا كندي
با دو دستي كريم چيده شدم
تو مرا از خودم جدا كردي
و براي خودت سوا كردي
مثل باران هميشه مي باري
با قدومت بهار مي آري
در كوير دلم بگو آيا
دانه عشق خود نمي كاري
طعم لبهاي توچه شيرين است
بسكه زيبايي و نمك داري
تا كه بر هر غريبه رو نزنم
دست خالي مرا نميذاري
منهم از راه دور آمده ام
مي دهي اين غريبه را ياري؟
تشنه لطف جام دست توأم
دعوتم مي كني به افطاري؟
**
ما به لطف شما غزل داریم
عشق را با تو لم یزل داریم
حرفت آمد که ناگهان دیدیم
روی لبهای خود عسل داریم
تا که حرف کریم می آید
از کرامات تو مثل داریم
از کسی جز خدا نمی ترسیم
چون که شیرافکن جمل داریم
سر زیبایی تو با یوسف
بین اشعارمان جدل داریم
مثل تو نیست ورنه صد یوسف
در همین جا ، همین بغل داریم
هرکسی عاشق تو آقا شد
رنگ لیلا گرفت و زیبا شد
اي به لبهاي من ترانه حسن
بهترين حس عاشقانه حسن
تا كه نام تو را به لب بردم
در دلم زد گلي جوانه حسن
پرتوي از جمال تو كرده
رخنه در عمق هركرانه حسن
كوچه ها را ببين كه بند آمد
منشين پشت درب خانه حسن
مزني شانه گيسويت كه دلم
كرده در زلفت آشيانه حسن
تا به دست آورم دل زهرا
روضه ات را كنم بهانه حسن
صلح تو شد پيام عاشورا
ابتداي قيام عاشورا
اي تمام سخا و جود خدا
اكرم الاكرمين اكرمنا
با هزاران اميد آمده ام
دست خالي ردم مكن آقا
ماه كامل شد از همان روزي
كه شما آمدي در اين دنيا
بخدا كم نمي شود از تو
قدمي رنجه كن به محفل ما
خواب ديدم مدينه آمده ايم
تا بگيريم اجازه از زهرا
كه برايت حرم درست كنيم
مثل مشهد شبيه كرب و بلا
تا كه گرديم سائل خانت
اي فداي مزار ويرانت
اي فقط ناله اي صداي اشك
اي وجود تو مبتلاي اشك
گيسوانت سپيد شد آقا
پيكرت آب شد به پاي اشك
حرف من نيست فضه ميگويد
بين خانه تويي خداي اشك
قتل تو بين كوچه ها رخ داد
زهر يارت شده دواي اشك
شب جشن است پس چرا گريه
تو بگو پاسخ چراي اشك
چقدر گريه ميكني آقا
روضه ات را بخوان به جاي اشك
ماجرايي كه زود پيرت كرد
آنچه از زندگيت سيرت كرد
چه بگويم از آن گل پرپر
چه بگويم ز داغ نيلوفر
چه بگويم سياه شد روزم
اول كودكي شدم مضطر
حرف من خاطرات يك لحظه است
لحظه اي كه نبود از آن بدتر
ايستادم به پنجه پايم
تا كنم روبروش سينه سپر
مثل طوفاني از سرم رد شد
دست او بود و صورت مادر
ناگهان ديدمش زمين خوردو
كاري از دست من نيامد بر
بعد آن غصه بود و خون جگر
ديدن روي قاتل مادر
محمد بیابانی
********************
سروده دل غزلي را به رنگ چشمانت
به رنگ آبي رنگين كمانت رضوانت
دراين سپيده دمان بهار پرور عشق
نشسته مرغ خيالم درون ايوانت
چه نغمه هاي لطيفي به گوش جانم خورد
ببين كه بلبل طبعم شده غزل خوانت
ضريح دست كريمت به رنگ سبز سخا
هزار حاتم طايي فقير احسانت
به اين كوير نيازي كه پيش راه شماست
دوباره جان بده با چند قطره بارانت
رسيده نيمه ي ماه ضيافت وهمگي
به دور سفره ي فضلت شديم مهمانت
امير کشوردل ،پادشاه آينه ها
كنار كاخ تو جبريل گشته دربانت
ميان بازي چوگان عشق دست توأم
بزن هر آنچه كه خواهي به گوي ميدانت
چقدر سجده به جا آوري! امام خشوع
خداي عزوجل گشته مات عرفانت
وضو گرفتي و از ترس حق تنت لرزيد
هزار عابد و عارف شدند حيرانت
تمامي گره هايي كه خورده در كارم
دوباره باز شود با نسيم دستانت
غروب ياس كبود مدينه را ديدي
فداي موي سپيد و دو چشم گريانت
وحید قاسمی
********************
گفتند بي بديلي و ديديم برتري
از هرچه گفته اند و شنيديم بهتري
خُلق و جمال و خوي و خصالت محمّديست
آيينه ی تمام نماي پيمبري
استاد رزم توست علي شاه لافتي
آموزگار قاسم و عباس و اکبري
چه در زمان صلح، چه هنگام جنگ و رزم
در هر دو حال، باز امامي و رهبري
کوريِ چشم طايفه ابتر و حسود
تو اولين پياله صهباي کوثري
با ديدن تو چشم همه مات مي شود
زهرا پس از تو مادر سادات مي شود
ما کيستيم سائل دست کريم تو
ما کيستيم ريزه خوران قديم تو
تو سفره دار سفره ماه ضيافتي
ما ميهمان دائم خوان نعيم تو
دشنام دادهاند و تو اکرام کرده اي
بي انتهاست رأفت قلب رحيم تو
تو سايه ی سرِ همه عالمي ولي
بي زائر است و سايه ندارد حريم تو
حتي نوادگان تو صاحب حرم شدند
جانم فداي حضرت عبدالعظيم تو
بر ما کرم نما که گدائيم، يا کريم
ما ياکريمِ بام شمائيم، يا کريم
تا آفتاب روز جمل آشکار شد
تيغ حسن برنده تر از ذوالفقار شد
سربند يا علي به سرش بست مجتبي
با ذکر فاطمه به روي زين سوار شد
فرياد زد انا بن علي فاتح حنين
فريادِ يک سپاه، فرار الفرار شد
با هيبتي تمام به اسبش نهيب زد
يک لشکر از يسار و يمين، تار و مار شد
تيغي به دست و پاي شتر زد که ناگهان
فتنه گر جمل به زمين خورد و خار شد
فرزند آفتاب، بجز اين نميشود
شاگرد بوتراب بجز اين نميشود
اي آفتابِ روشنِ شبهاي فاطمه
گيسو کمند خوش قد و بالاي فاطمه
تو آمدي و حيدر کرار شد پدر
خنده نشست بر روي لبهاي فاطمه
دردانه نبي، پسر ارشد علي
عشق حسين، يوسف زيباي فاطمه
اي همره هميشگيِ مادرت، فقط
تنها توئي، تو محرم غمهاي فاطمه
با ما بگو چه کرد عدو بين کوچه ها
شيواترين جواب معماي فاطمه
دستي ميان کوچه غرور تو را شکست
نامرد بي هوا زد و مادر زمين نشست
**
مصطفی رب دوست
********************
جان می تپد از خوبی یاری که گرفتیم
آقای کریم است نگاری که گرفتیم
پاکیزه شد آیینه محراب سحر ها
رفته غم آن گرد و غباری که گرفتیم
از ثانیه تا ثانیه اش عطر بهشت است
با این همه احساس بهاری که گرفتیم
دیدند قلمکاریتان را به دل ما
زیباست خط و نقش و نگاری که گرفتیم
نذر نفس گرم شما بود... دو نان از
نانوای خیابان کناری که گرفتیم
با لقمه ای از سفره تان تا به همیشه
سیریم از این داری و نداری که گرفتیم
گفتند اذان وقت غزلخوانی من شد
افطار طربناک لبم نام حسن شد
ای چتر بلندت به سر بی سر و پاها
بی مثل ترین است گل نام شماها
انگار نشسته است به حسن سکناتت
راه و منش فاطمه آرامش طاها
آغاز کریمانه هر وعده از این سو
آن سوی کرم خانه ی تو تا به کجاها
خالی نشده کوچه احسان نگاهت
هر لحظه پر از سیل بروها و بیاها
هر وقت که بند آمده راه نفس شهر
یعنی دمِ در آمده آقای گداها
جبریل چه بی صبر و پر از دغدغه پرسید
کی میرسد ای خوبترین نوبت ماها
شیرین و گواراست حسن جان محمد
شادابترین سبزه و ریحان محمد
تصویر خدا چشم زلالی که تو داری
احرام ببندیم به خالی که تو داری
لرزید تنت وقت نماز آمده انگار
اوقات تماشایی حالی که تو داری
آغاز حسین است گل صلح سپیدت
دیدند و ندیدند خیالی که تو داری
یکبار که نه دیده شده وقف خدا شد
دارایی هر ثروت و مالی که تو داری
تو قله نشین بوده ای و عالم و آدم
در سایه ی با عزت بالی که تو داری
ای سید بخشنده ما خانه ات آباد
گنجینه ی دنیا پَر شالی که تو داری
تا روز ابد سلطنتت زنده و جاوید
تا کور شود چشم هر آنکه نتوان دید
خوابید جمل تا تب طوفان تو آمد
تا رخشش شمشیر سر افشان تو آمد
خیبر شکنی در رگ و در خون شماهاست
بی باکی حیدر همه در جان تو آمد
آنقدر به زیر ضرباتت سر و تن ریخت
تا فتنه خون دست به دامان تو آمد
شمشیر بزن تا که بدانند ابالفضل
از جذر و مد آتش میدان تو آمد
ما لب به لب از کفر کویری شده بودیم
تا اینکه نظر کردی و باران تو آمد
معنای مسلمان شدنم طرز نگاهت
توحید من از کوثر چشمان تو آمد
بر پای کریم چه کسی سر بگذاریم
ما غیر نگاه تو پناهی که نداریم
آباد شد آنجا که شما پا بگذاری
صد پنجره رو به خدا جا بگذاری
در شهر ری چشم من از نسل کریمت
یک سید عالی نسبی را بگذاری
تا مملکت از آبرویش امن بماند
در ساحلش آرامش دریا بگذاری
در کام پسر بچه خود جام عسل را
تا روز دهم روز مبادا بگذاری
لا یوم کیومک همه ی درد تو بوده
تو سر به حسینیه غم ها بگذاری
انگار تویی در دل گودال که بازو
در تاب و تب و تیغ در آنجا بگذاری
محبوب ترین داغ نصیب تو حسین است
غمنامه ی چشمان غریب تو حسین است
دلشوره ی زهرا شده چشم تر کوچه
تو دیده ای آغاز و تا آخر کوچه
گفتند در این شهر که از سنگ کشیدند
نقاشی دیواری سر تا سر کوچه
دست تو به چادر ،نفسی که پر درد است
طوفان شد و بر هم زده بال و پر کوچه
افتاد زمین آینه ی شرم و نجابت
بر شانه ی تو زخم شد آن مادر کوچه
ای بغض گلوگیر نرو حوصله ای کن
بردار تو این زینتی و گوهر کوچه
باید که مزار تو غریبانه بماند
ای خاک نشین گل غم پرور کوچه
ای بی حرم شهر مدد بر تو بگریم
تا فاطمه خوشحال شود بر تو بگریم
علیرضا لک
********************
مسیر عشقبازان سوی یار است
زمین عشقبازی کوی یار است
به هر جان بنگری بینی خدا را
که دائم در تجلی روی یار است
اگر دعوت شدی در این ضیافت
زیمن مقدم نیکوی یار است
شب قدری که قرآن گشته نازل
همه قدرش زعطر بوی یار است
اگر دلها در این شبها خدایی است
بدان ماه مبارک مجتبایی است
حسن سرمایه ی زهرا و حیدر
مبارک سوره ی قرآن داور
دلیل برکت نسل محمد
حسن زیباترین تفسیر کوثر
پس از جد و آب و ام، مجتبی هست
برای چهارده معصوم، سرور
زیا محسن اگر حاجت بخواهی
قسم براو بده، با دیده ی تر
بود نزد خدایش آبرو دار
به نام او گنه از دوش بردار
خدا را شکر نامت بر لب ماست
که نام تو صفای مکتب ماست
حسینت بر تو ما را رهنمون است
رسیدن بر تو اوج مذهب ماست
اگر اهل مناجات خدایی
نگاه تو صفای هر شب ماست
دوچشمت از گدا خسته نباشد
درت بر سائلان بسته نباشد
نبی هنگام دیدار تو، مدهوش
که دیدار تو از سر می برد هوش
بدی دیگران و خوبی خود
کنی با حسن خلق خود فراموش
ادب سازی کنی، در کودکی هم
به نزد مرتضی هستی تو خاموش
بود عمری که از زهرا بخواهیم
کند ما را به راه تو کفن پوش
اگر از نام ثاراله مستیم
رهین لطف و احسان تو هستیم
تو قرآن کریم و راستینی
خداوند کرم روی زمینی
تمام سوره ی المومنونی
که فرزند امیرالمومنینی
زتو کم خواستن نوعی گناه است
تو دست باز رب العالمینی
تو آنی که بدون شک بگویم
حسین و کربلا می آفرینی
تو با صلحی که اندر کوفه کردی
مسیر عشق را مکشوفه کردی
الا ای که به هر دوران غریبی
نشان تو بود، جانان غریبی
معاویه تو را بهتر شناسد
که تو در لشگر یاران غریبی
زیارتنامه هم حتی نداری
قسم بر تربت ویران غریبی
امام دوم خانه نشینی
زنامردی نامردان غریبی
تو کودک بودی و غربت کشیدی
تو مادر را به خاک کوچه دیدی
جواد حیدری
********************
صدای شر شر باران شعر می آید
کسی دوباره به ایوان شعر می آید
غزل ،قصیده، نمیدانم، این که در راه است
چقدر ساده به دیوان شعر می آید
زبان روزه پیاده نزول فرموده
خبر دهید که مهمان شعر می آید
همیشه در وسط قحطی از دل دریا
به یاریم به بیابان شعر می آید
غزل به وزن دو ابروی او اگر گویم
دو وزن تازه به اوزان شعر می آید
کمیت لنگ غزل می شود چو شعر کمیت
اگر نظر بنماید کریم اهل البیت
خبر رسیده که امشب کریم می آید
به خاک صاحب روحی عظیم می آید
کسی که نفحه باغ بهشت نفحه اوست
چقدر ساده سوار نسیم می آید
کسی که بودن او تا همیشه خواهد بود
کسی که زمزمه اش از قدیم می آید
کسی که پشت سر خشم او بدون شک
هزار دسته عذاب الیم می آید
ز فیض چشم کریمش رحیم خواهد شد
دلی که مثل شیاطین رجیم می آید
اذان مغرب افطار پای سفرهی او
چقدر اسیر و فقیر و یتیم می آید
اگر رسیده در این مه برای خاطر ماست
خدا برای سر سفره اش نمک می خواست
مدرسی که ادب هم بود مودب او
نشسته هر چه پیمبر به پای مکتب او
به گرد پای صعودم نمیرسی جبرییل
اگر کبوتر جانم شود مقرب او
تمام عمر شده نام او مخاطب من
چه خوب می شد اگر می شدم مقرب او
چه راکبی که فلک هم ندیده مانندش
چه راکبی که رسول خداست مرکب او
مسیر خانهیشان چند کوچه بند آید
برای خواندن قرآن چو وا شود لب او
فقط نه اهل زمین دل سپردهاش هستند
که عرشیان خدا کشته مردهاش هستند
هوای بزم کریمانه نگاه شما
دوباره سائلتان را کشیده است اینجا
چه خوب می شد از نخل چشمتان امشب
برای سفرهی افطارمان دهی خرما
در آستین شما دست فضل حضرت حق
و بر زبان شما معجز بیان خدا
اگر رسد به سراب تو می شود سیراب
هر آنکه تشنه برون آید از دل دریا
قسم به مهر لب روزه دارتان عمریست
که مُهر مِهر شما خورده روی سینهی ما
کجاست یوسف صدیق تا خودش بیند
خداست مشتری حُسن یوسف زهرا
دل برادرت آقا اگر چه خواهری است
دل کبوتری تو عجیب مادری است
ببار ابر کرامت که خوب می باری
چقدر چشمه ز چشمان خود کنی جاری
بریز ، کاسه به دستان تو فراوانند
تبرک همهی سفره های افطاری
مساحت دل ما نذر باغبانی توست
به اختیار خودت هر چه بذر می کاری
زمان دیدن تو مادرت چه حالی داشت
شب تولد خود را به یاد می آری؟
چه زود فصل زمستان گیسویت آمد
چه دیده ای وسط کوچه های بی یاری
چه بود آنچه شکست و سپس زمین افتاد
چه هست اینکه تو باید ز خاک بر داری
ببین شکسته شده ای ببین که تا شده ای
از آن زمان که تو با شانه ات عصا شده ای
محسن عرب خالقي
********************
نظرات شما عزیزان:
ای وسعت ب
موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) - ولادت،مدح
برچسبها: اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع) مهدی وحیدی