اشعار مناجات با خدا
خدا کند که منم دعوت شما باشم
نسیم کوچکی از خلوت شما باشم
و در کنار همین سفره ها کنار شما
نمک بریزم و هم صحبت شما باشم
فرار کرده ام از دست ظلمت نفسم
که ظلّ تربیت رحمت شما باشم
خدا کند که نظر کرده را نظر نکنند
که در نظاره ی بی منّت شما باشم
مخواه بین گداهای قیمتی حرم
گدای بی غم و بی قیمت شما باشم
ضیافت است و گدایت و انتخاب شما
خدا کند که منم قسمت شما باشم
اگر چه قیمت من با گناه قسمت شد
اگر چه بنده ی بی قیمت شما باشم
ولی به قیمت کرب و بلا نگاهم کن
که من غلام همین هیئت شما باشم
رحمان نوازنی
********************
امشب فقط براي خودم گريه ميكنم
از دست كارهاي خودم گريه ميكنم
صحبت به مرگ و قبر و عذابش رسيده است
در مجلس عزاي خودم گريه ميكنم
با اينكه كلّ زندگيام مضحكانه بود
حالا ز ماجراي خودم گريه ميكنم
اعمال من دليل نزول عذابهاست
از وحشت بلاي خودم گريه ميكنم
چون بعدِ مرگشان همه از هم فرارياند
حق ميدهي براي خودم گريه ميكنم؟
علي صالحي
********************
باز امشب لحظه تنهائیم
فکر کردم بر دل دنیائیم
بسکه زنجیر بدی محکم شده
روزگارم دائما درهم شده
مردگی کردم به جای زندگی
سرکشی کردم به جای بندگی
بار و بندیلم پر از سنگینی است
بال پروازم فقط تزئینی است
در جوانی یاد پیری نیستم
یاد ایام اسیری نیستم
سبزی عمر مرا زردی زده
سر درختی مرا سردی زده
ساعتم روی عبادت کوک نیست
جای طاعت در دل متروک نیست
ظاهرا در چشم مردم عاقلم
باطنا از حال و روزم غافلم
روبرو با احترام و با ادب
پشت سر دادم به هرکس صد لقب
خار را در چشم مردم دیده ام
شاخه را در چشم خود گم دیده ام
گردنم همسایه حق دارد ولی ....
چند طفل مستحق دارد ولی ....
یک زمان استاد عرفان میشوم
یک زمان شاگرد شیطان میشوم
زندگیم دور پرگاری شده
ماجرای چرخ عصاری شده
غرق در دریای افکار کجم
تا ثریا رفته دیوار کجم
بعد چندین سال هیئت آمدن
گاه گاهی گریه میخندد به من
این همه اشک ندامت ریختم
نقشه راه سعادت ریختم
باز اما در سر جای خودم
بی هدف دنبال فردای خودم
مادرم میگفت با مردم بساز
با همین یک لقمه گندم بساز
سر به زیر و سر به راه و ساده باش
همنشین هر شب سجاده باش
نان به نرخ روز خوردن خوب نیست
حاصل این مزرعه مرغوب نیست
گوش من اما بدهکاری نداشت
در نظر جز تیره و تاری نداشت
من ضرر کردم فقط در نفس خویش
نعل وارونه زدم بر اسب خویش
بس کن ای نفسم که شرمم میشود
از خجالت سرخ وگرمم میشود
ای خدایی که بدی را میخری
بار کج را هم به منزل میبری؟
تا تو هستی هیچ راهی بسته نیست
آب از جو رفته هم برگشتنی است
بار الها سفره مهمانی است
بار الها فرصت پایانی است
یاد آن ساعت که اصغر تشنه بود
یا علی اکبر به زیر دشنه بود
یاد آن لحظه که قاسم قد کشید
جان عبدالله، آن طفل شهید
یاد آن دم که امیر علقمه
ناله میزد پیش چشم فاطمه
یاد غم های غروب کربلا
آتش و دود و فرار بچه ها
یاد آن روزی که زینب خسته بود
دستهایش پیش دشمن بسته بود
یاد آن شب که رقیه خون جگر
بوسه میزد بر گل زخم پدر
دست خالی آمدم دستم بگیر
ای خدای راحم توبه پذیر
ما سیه پوشان روز محشریم
سهم ارثیه ز هیئت میبریم
محمد امین سبکبار
********************
روندارم که به این خانه بیارند مرا
با مناجات مگرکه بکشانند مرا
یازده ماه فراری شدنم می ارزید
تا در این ماه سرسفره نشانند مرا
چون غباری به سردامنتان بنشستم
کرمی کن که معاصی نتکانند مرا
آمدم توبه کنم بسکه سرم خورده به سنگ
پس بگو پای برهنه ندوانند مرا
من بیچاره که از فیض رجب جاماندم
چه کنم تا که به یاران برسانند مرا
روسیاهم تو که احوال مرا می دانی
وای اگر از در این خانه برانند مرا
راه بخشیده شدن درمه غفران این است
ازغلامان حسین تو بخوانند مرا
مهدی نظری
********************
دوباره سفره ی اشک است و فیض ماه خودم
دوباره نیمه شبی و بساط آه خودم
رسیدم اول کاری که معترف بشوم
نشان به کس ندهم نامه ی سیاه خودم
کسی به جز تو خبردار نیست از حالم
میان محکمه آرم که را گواه خودم ؟
قشون اشک فرستاده ام به درگاهت
ذلیل عفو توام با همه سپاه خودم
به من تو راه نشان دادی و نفهمیدم
فقط دویدم و رفتم به کوره راه خودم
چه ظلم ها که نکردم به خود در این دنیا
چه چوب ها که نخوردم من از نگاه خودم
حیا نکردم و دنبال معصیت رفتم
شدم من عبد فراری و دل بخواه خودم
چه صبر داری و خسته نمی شوی از من
خودم که خسته ام از این همه گناه خودم
تمام ترس من این است مرگ من برسد
که پی نبرده ام آن دم به اشتباه خودم
به دست های خودم ساختم قفس ها را
ببین که حبس شدم در میان چاه خودم
" بجز حسین مرا ملجا و پناهی نیست "
بگو به من که : بیا بنده در پناه خودم
میان قبر بگویم حسین و گریه کنم
دلم خوش است به این اشک گاه گاه خودم
رضا رسول زاده
********************
شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم
قدری شبیه مادر سادات می شویم
از نور فاطمه به سحر فیض می بریم
تا معتکف به کنج خرابات می شویم
ما آمدیم تا که گرفتارمان کنی
زلفی نشان دهی همه اثبات می شویم
لب وا نکرده برگه ی عفو تو می رسد
از این همه گذشتن تو مات می شویم
این نفس ، دست از سر ما که نمی کشد
در عمر خویش خرج مکافات می شویم
ذکر "علی علی" است که آزادمان کند
وقتی اسیر دام بلیات می شویم
حق من است تا بزنی ام ، نمی زنی
با چشم رحمت تو مراعات می شویم
با روضه ی حسین ز بس گریه می کنیم
غافل ز عرض کردن حاجات می شویم
هر چه صلاح ماست به کشکول مان بریز
ورنه گدا به شیوه ی عادات می شویم
در پیش روزی است که انگشت بر دهان
حسرت نصیب از این همه اوقات می شویم
باور نمی کنیم که با بودن حسین
در آتش عذاب مجازات می شویم
تا مرگ ما رسد ، علی از راه می رسد
آماده پس برای ملاقات می شویم
رضا رسول زاده
********************
اي واي بر من تا گرفتاري ندارم
با تو كه خلقم كردهاي كاري ندارم
هر بار كه ميآيم اينجا هم برايت
چيزي به غير از حرف تكراري ندارم
ميخواهم از تو كه مرا فوراً ببخشي!
از اين دُرُشتي كردنم عاري ندارم
طوري طلبكارانه ميآيم به سويت
گويا به تو اصلاً بدهكاري ندارم
ميدانم از من ، تو بدت ميآيد امّا
ردّم كني ديگر كس و كاري ندارم
علي صالحي
********************
آمدم تا كه از اين وضع نجاتم بدهي
از عذابت برَهاني و براتم بدهي
تو غَني هستي و من از همه محتاج ترم
مستحق نيستم آيا كه زكاتم بدهي؟
كرم توست كه آورده مرا تا اينجا
پس فقط دست خودِ توست ثباتم بدهي
ديدي اين نفْس چه بازيچهي شيطانم كرد؟!
آمدم خاتمهاي بر هَمَزاتم بدهي
خيلي از سختيِ جان كندنِ خود ميترسم
دارم امّيد نجات از سَكَراتم بدهي
تو اگر اشك دهي گريه كنم نذر حسين...
چه نيازيست دگر آب حياتم بدهي
قصهي زندگيام را برسان تا اينكه...
مرگ را در سفري به عتباتم بدهي
علي صالحي
********************
خجالتم نده و عاصی ام خطاب مکن
نده جواب مرا ...لااقل جواب مکن
صدا بزن که سحرها کمی بلند شوم
مرا به وقت مناجات غرق خواب مکن
همیشه خواسته هایم برای نفسم بود
دعای من که دعا نیست مستجاب مکن
همین که ترس برم داشته خودش کافیست
تو با عتاب دلم را پر اضطراب مکن
عتاب کردن تو بدتر از جهنم هاست
جهنمم ببر اما دگر عتاب نکن
چقدر جار زدم من که دوستم داری
بیا مقابل مردم مرا خراب مکن
خودت اجازه نده بعد از این گناه کنم
زیاد روی من و توبه ام حساب مکن
اگر که عبد نبودم نجف نمیرفتم
مرا به خاطر شاه نجف عذاب مکن
سوا مکن که همه با همیم جان حسین
همه غلام حسینیم انتخاب مکن
علی اکبر لطیفیان
********************
بگیر از دل ما ظلمت معاصی را
غرور و غفلت و کفران و ناسپاسی را
به حق مغفرت و رحمت و خطاپوشیت
مران ز درگه خود بندگان عاصی را
ببین گناه و تعلق اسیرمان کرده
به قلبمان بده بال و پرِ خلاصی را
چقدر غافلم از محضر امام زمان
ببار نور یقین و ولی شناسی را
کنار گریه کنان حسین فاطمه ات
به روی ما بگشا باب اختصاصی را
بگیر هر چه که داریم، زندگیمان را
ولی مگیر شبی خیمۀ مراثی را
یوسف رحیمی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات با خدا
برچسبها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی