اشعار ولادت امام زمان (عج)
حمید رمی
آماده می شوم غزلی را بنا كنم
در شور عشق، قافیه ای دست و پا كنم
باز از شرابِ دوست شدم مست و بی قرار
باید كه پیر میكده ها را صدا كنم
میخانه ای برای دلم جور كرده ام
تا رازِ سرخوشیِّ خودم بَر مَلا كنم
رازی كه گفتنش همه را مست می كند
وقتش شده بگویم و خود را رها كنم
پس اهل میكده! همه سر تا به پای، گوش
تا خوب حقِّ مطلب خود را ادا كنم
از راه آمده قمرِ آخرالزَّمان
یعنی امام عصر، همان حیدرالزَّمان
از راه آمده ست رسانَد پیام عشق
از راه آمده ست كه باشد امام عشق
یاایهاالعزیزِ دو دنیای من، سلام
گفتم سلام و اوست علیك السلام عشق
وقتش رسیده سوی كلامم خودت شوی
چون حرف با شما شده حُسن ختام عشق
هركس كه پای بزم شما بود، زنده ماند
ای عشق بادوام، تویی با دوام عشق
تا زنده ام گدای سرِ سفره ی توﺃم
آری، امیرعشق تویی، من غلام عشق
اَلحَق كه شاه هستی و ارباب زاده ای
تو یوسفی ترین پسر خانواده ای
صاف و زلال، آینه ی ناب آسمان
تابیده است در شب مهتاب آسمان
تابیده است حضرت ماه چهارده
بر صفحه ی دوازده قاب آسمان
این نور با ﺗﻸﻟﺆِ صاحب زمانی اش
آرامشی است بر دل بی تاب آسمان
جبریل با ترانه ی عشق محمّدی
گوید خوش آمدید به ارباب آسمان
امشب برای عرض ارادت به مَقدَمش
نیكو نوشته اند روی باب آسمان
حق، نقشه ی عدو صفتان را بر آب كرد
تا حضرت امام زمان انقلاب كرد
ای چشم من به راه تو، ﺃدرِك ﺃسیرُكَ
آدینه در پناه تو، ﺃدرِك ﺃسیرُكَ
ای واژه ی جمال خدا جلوه گر شود
در قاب روی ماه تو، ﺃدرِك ﺃسیرُكَ
صبح ظهور تو فرج عاشقان توست
خورشید من پگاه تو، ﺃدرِك ﺃسیرُكَ
این قلب تیره، روشن و شفّاف می شود
با گوشه ی نگاه تو، ﺃدرِك ﺃسیرُكَ
از دوری تو ثانیه هایم تباه شد
من عبد روسیاه تو، ﺃدرِك ﺃسیرُكَ
((دارد زمان آمدنت دیر می شود))
تقصیر ماست این همه ﺗﺄخیر می شود
ای آخرین بهانه ی دنیا ظهور كن
ای آشنای غربت فردا ظهور كن
باید كه چند روضه بخوانم برای تو
ای چشم تو خلاصه ی دریا ظهور كن
می خوانم از حوادثِ آن كوچه های تنگ
آقا قسم به پهلوی زهرا ظهور كن
آقا به جان دختركی بی پناه كه
افتاده بود زیرِ لگدها ظهور كن
آتش، خیام، سیلی و غارت، چه گویمت؟
آقا به داغِ زینب كبرا ظهور كن
قرآن به روی نیزه و تفسیرها به خاك
آقا بیا به حقِّ بدن های چاك چاك
*************************
علی اصغر انصاریان
امشب خبر ز عالم بالا رسیده است
زیباترین ستاره ی دنیا رسیده است
امشب حکیمه باش و ببین پور عسکری
با هیبت و شمایل طاها رسیده است
در او خلاصه گشته خِصال پیمبران
موسی رسیده است، مسیحا رسیده است
جبریل با هزار فرشته از آسمان
کرده نزول، بهر تماشا رسیده است
سر را بُرید یوسف کنعان به جای دست
وقتی شنید یوسف زهرا رسیده است
امشب دلم به مأذنه این گونه داد اَذان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
در پیش سَرو قامت تو، تا شدن خوش است
در فصل غیبت تو شکیبا شدن خوش است
دست کسی به دامن نرجس نمی رسد
وقتی صدف به گوهر یکتا شدن خوش است
روزی امیرزاده و روزی کنیز شد
حالا عروس حضرت زهرا شدن خوش است
ما ذرّه ایم و کار شما ذرّه پروری است
در زیر آفتاب تو پیدا شدن خوش است
وقتی شناسنامه ی ما مُنتسَب به توست
در سایه سار مهر تو معنا شدن خوش است
هر کس شنید نام شما را قیام کرد
در راه بندگیّ تو آقا شدن خوش است
در شرح وصف تو چه برآید از این زبان؟!
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
ای که کرم سجیّه و لطف است عادتت
بالاتر است از همه عالم سیادتت
حالا هزار و یکصد و هفتاد و هفت سال
بگذشته ای عزیز خدا از ولادتت
پنهان شدی اگر چه تو در پشت ابرها
هر دم رسیده است به دل ها عنایتت
هر صبح وعده ی من و تو در دعای عهد
هر عصر جمعه زمزمه های زیارتت
آقا سلام ما به رکوع و سجود تو
آقا درود بر تو و ذکر و عبادتت
کِی می رسد ندای أنا المَهدی ات به گوش؟
بالاتر از تمام عَلَم هاست رایتت
کانون عدل و داد شود با تو این جهان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
بار فراق یوسف زهرا کشیدنی ست
گر وصل او به جان بخَرم من، خریدنی ست
ای آن که طعنه میزنی ـ آقای تو کجاست؟ـ
روز ظهور منجی عالم رسیدنی ست
آن روز ذوالفقار علی دست او بود
یعنی که رنگ از رُخ کافر پریدنی ست
یا فارس الحجاز!، من از مشهد الرّضا
بیتی بیاورم ز شفق، که شنیدنی ست(۱)
(سوگند می خورم گل باغ تو چیدنی ست
چشم سیاه و خیمه ی سبز تو دیدنی است)
ای آخرین امام من، ألغوث ألاَمان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
وقتی که نیستی تو، خزان است روزگار
وقتی که می رسی، همه جا می شود بهار
تقصیر ماست این که بیابان نشین شدی
محروم مانده ایم ز درک حضور یار
ما از چه نیستیم شب و روز یاد تو؟!
وقتی که هست أفضل أعمال انتظار
وقتی که بیست مرتبه حج رفت، کسب کرد
إذن طواف خیمه ی تو، پور مهزیار
آقا چقدر جمعه گذشت و نیامدی!
دیگر نمانده است برای دلی قرار
این اشک ماست کز غم هجران شده روان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
ای هر غریبه ای همه جا آشنای تو
این بند را مدینه سرودم برای تو
این شهر بوی غربت خورشید می دهد
این کوچه هاست منتظر ردّ پای تو
رفتم به پشت پنجره های بقیع و بعد
خواندم به اشک چشم زیارت به جای تو
گویا هنوز مادر تو درد می کِشد
در بستر است چشم به راه دوای تو
وقتی کِشی ز قبر تن آن دو را برون
باشیم کاش ما همه زیر لَوای تو
ای شاد از ظهور تو بانوی بی نشان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
ای مظهر صفات خدا أیها العزیز!
بی تو چه عیدی و چه عزا؟!، أیها العزیز!
امسال نیز نیمه ی شعبان رسید و رفت
مجلس تمام گشت، بیا أیها العزیز!
تو خود کریم هستی و از نسل ذوالکِرام
پُر کن دو دست خالی ما أیها العزیز!
یک نَظرَةً رَحیمَة بر این قلب پر گناه
کافی ست با نگاه تو، یا أیها العزیز!
فرموده اند نیمه ی شعبان بگو: حسین
ما را ببر به کرب و بلا أیها العزیز!
یک روضه از اسارت زینب بیا بخوان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
*************************
اجرا شده توسط حاج محمود کریمی
صبح الست بود و خدا بی حساب داد
آرامشی به هستی در اضطراب داد
عشق آفرید و عالم و آدم خطاب كرد
بر هر كه بوده فرصت یك انتخاب داد
با چارده ظهور، خدا پرده را گشود
من را به دست این دلِ خانه خراب داد
از من نبود حرفی و عشق از طُفیلشان
مشتی گرفت و خاك مرا پیچ و تاب داد
می خواست تا تبار مرا هم نشان دهد
آن جا به جای آب به خاكم شراب داد
انگور تاك های بهشتی رسیده بود
من تشنه بودم و به لبم جام ناب داد
من چون تو مست، مست تماشا شدیم ما
پیمانه نوش یوسف زهرا شدیم ما
باغ بهشت زمزمه ی او گرفته است
امشب كه عطر نرگس شب بو گرفته است
امشب كلیم، خادم این طاق نصرت است
از دشتِ عرش نافه ی آهو گرفته است
یونس به دست مجمرِ اسپند بیاورد
یوسف خمیده دسته ی جارو گرفته است
رخصت نداده اند كه جبریل هم رسد
یك گوشه در بغل سر زانو گرفته است
عیسی گلاب و آینه را چرخ می دهد
مریم به عرش چادر بانو گرفته است
حتی خلیل قبله ی خود گم نموده و
سر را به سوی آن خَم ابرو گرفته است
از شوق، صبر حضرت زهرا سر آمده
امشب اگر غلط نكنم حیدر آمده
تكیه بزن به كعبه، امیر سوارها
پایان بده به سردی این انتظارها
چشم مرا به آب بصیرت زلال كن
پیدا كنم مسیر تو را در غبارها
از چشمه ی معارف خود جرعه ای ببخش
باران ببار بر تن این شوره زارها
پای مرا به راه ولایت ثبات دِه
دستم بگیر تا گذرم از حصارها
بین تنور عاشقیت شیعه ام نما
مقداد وار مثل همه سر به دارها
بر ندبه های ساده ی من برگ و بار دِه
پُر كن تمام سال مرا از بهارها
خط می كشم به روی تمامی جمعه ها
تا جمعه ای كه سر زند از روزگارها
جز عطر عشق بر سر گیسو نمی زنی
تو با حسین، عشق خدا مو نمی زنی
همسایه ی قدیمی دل های ما سلام
ای عابر غریبه ی این كوچه ها سلام
وقتی عبور می كنی این بار چندم است
من دیده ام تو را و نگفتم تو را سلام
شاید تویی همان كه سر كوچه زودتر
گفتی برای بار هزارم به ما سلام
دیدم به روی سنگ مزاری نوشته بود
من را كه كشت؟ داغ تو آقا بیا سلام
بر حمد و بر قیام و ركوع و سجود تو
بر قامت و قیامت بی انتها سلام
بر جلوه ی قنوت و سلام تشهدّت
وقت اذان به اشهد ان لا الا سلام
اما گمان كنم كه جواب تو می رسد
تا می كنی به جانب كرب و بلا سلام
جانم اسیر اشهد انَّ امیر توست
آقا خوشا به حال دلی كه اسیر توست
*************************
اجرا شده توسط سید مهدی میرداماد
بال جبریل غزل های مرا آوردند
بشکن ای نیل که موسای مرا آوردند
و شکوه دم عیسای مرا آوردند
دست بر سینه که آقای مرا آوردند
یک قدم مانده فقط تا ابدیت برسم
آه ای عشق کمک کن به هویت برسم
هفت پشتم همه زاده و مجنونِ شما
یازده قرن گذشت از غمِ گلگون شما
ما همه سوخته، خاکستر و دلخون شما
گردن غیرت این طایفه مدیون شما
هر که بی عشق تو سر کرده بمیرد بهتر
باغ عمرش دم پاییز بگیرد بهتر
دوش در حلقه ما قصهٔ گیسوی تو بود
تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود
سمت سجاده کمان خانهٔ ابروی تو بود
کیمیا اندکی از خاکِ سر کوی تو بود
به فدای قدمت ای همه جان، ای همه تن
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
چشم هر کس به تو افتاده دگر مات شده
دیده روشنی از پرتو مشکات شده
نسل در نسل همه اهل کرامات شده
راوی معجزه آنیِ چشمات شده
کشتهٔ چشم تو از هر دو جهان خواهد رفت
در بهشتم برود نعره زنان خواهد رفت
چشم یعقوب سپید است نسیمی بفرست
مهربانی خودت را به یتیمی بفرست
ما نداریم کسی را تو کریمی بفرست
جلوهٔ تازه ای از یارِ قدیمی بفرست
جمکران ساخته ای هم وطن ما باشی
تا پناهِ غم هر مرد و زن ما باشی
نقش لبخند خودت را به دل قاب بکش
شب شده سوسوی آرامش مهتاب بکش
از کویر عطش سینه ما آب بکش
قبله شو آینه در کاشیِ محراب بکش
وای بر ما اگز از عشق پریشان نشویم
بی ولای نفس ناب تو سلمان نشویم
می شود شادی آن قلب سپیدت باشیم
یا که دعوت شدهٔ سفره عیدت باشم
یکی از پا به رکبان شهیدت باشیم
شده ای دوست، شده شیخ مفیدت باشیم
یک دو خط هم بنویسی دلمان شاد شود
با نفس های گل فاطمه آباد شود
سی نفر یار نداری که پریشان نشوی
دم به دم ابر پر از اشکِ بهاران نشوی
از نگاه دل غفلت زده پنهان نشوی
خانه بر دوش ترین یار بیابان نشوی
یار تو خواب ندارد همه جا بیدار است
لب به لب پر شده از دغدغهٔ دیدار است
چقدر تا دم بی تاب عبورت مانده
تا لب بام سحرگاه ظهورت مانده
بانویی خم شده در راه ظهورت مانده
روی دیوار و دری چشم غیورت مانده
قسمت می دهم ای آبروی شب بوها
دگر از راه بیا منتقمِ پهلوها
*************************
حسنا محمدزاده
پلک بر هم زدی و شهر چراغانی شد
ماه، دیوانه ی آن حالت عرفانی شد
قل هوالله احد گفتی و همپایِ اذان
خاک ، آکنده از آن لهجه ی قرآنی شد
ماهیِ عشق، در آرامش اقیانوست
دل به امواج زد و صخره ی مرجانی شد
دکمه ی پیرهنت بین کتابم جا ماند
نخ به نخ شعر شد و مایه ی حیرانی شد
یوسف، آزاد شد از چاهِ حسادت ، اما
گوشه ی دهکده ای گمشده زندانی شد
مومیایی شده در مصر، خدایی دیگر
دلِ یعقوب همان گونه که می دانی شد
حال هر کلبه ی برفی، لبِ کوهستانت
رقت انگیز تر از خوابِ زمستانی شد
عرقِ شرمِ پدر ... آب و کمی نانِ بیات
مشقِ هر روزه ی هر طفل دبستانی شد
آهِ برخاسته از دودکشِ همسایه
در سرِ پنجره ها مایه ی ویرانی شد
بادها متفق القول، شهادت دادند
گل سرخ از شب هجران تو قربانی شد
پشت هم می شکند شاخه ی زیتون و انار
باغبان ! باز هوا ابری و طوفانی شد
باد با خود نَبَرد لانه ی زنبوران را ؟!
گلِ من ! وعده ی دیدار تو طولانی شد
شهد چشمان تو ، یک روز عسل خواهد شد
گرچه کندو پر از آهنگ پریشانی شد
زندگی نامه ی آیینه پر از ابهام است
نور، آشفته ی آن تابش پنهانی شد
هیچ کس از دل و جان درد تو را درک نکرد
گرچه شعبان شد و هر کوچه چراغانی شد
*************************
سید مجتبی شجاع
سینه ام آباد گل نرگس است
دل خوش امداد گل نرگس است
یاد خدا یاد گل نر گس است
شب شب میلاد گل نر گس است
دل به ولای گل نرگس ببند
بهر ظهورش صلواتی بلند
محو تماشای تو بودن خوش است
غرق تمنّای تو بودن خوش است
واله و شیدای تو بودن خوش است
خاک کف پای تو بودن خوش است
گر که لب یار دلم وا شود
صد گره از کار دلم وا شود
ای که ولای تو شده یاورم
خاک سر کوی تو تاج سرم
ناز تو را با دل و جان می خرم
ای به فدایت پدر و مادرم
کاش شوم مورد تایید تو
مست شوم از مِی توحید تو
غنچه به یاد تو شکوفاتر است
دل به امید تو شکیباتر است
گفته نبی عشق تو گیراتر است
مهدی من از همه زیباتر است
باعث آرامش دل ها تویی
عشق علی یوسف زهرا تویی
ای که ولای تو مرا دین شده
قلب من از عشق تو آذین شده
عاشق عشق تو خدا بین شده
زمزمه روز و شبم این شده
منتظران را به لب آمد نفس
ای شه خوبان تو به فریاد رس
ای که جمال تو نصیبم نشد
دیدن خال تو نصیبم نشد
وصف کمال تو نصیبم نشد
گر چه وصال تو نصیبم نشد
صبح و مسا رو به خدا می کنم
بهر ظهور تو دعا می کنم
دل شده شیدای تو یابن الحسن
غرق تمنای تو یابن الحسن
خانهٔ دل جای تو یابن الحسن
گریه شب های تو یابن الحسن
برده قرار از دل افلاکیان
بی خبر از حال تواند خاکیان
یوسف دل ترک سفر کی کنی؟
کاخ ستم زیر و زبر کی کنی؟
باز درِ فتح و ظفر کی کنی؟
شام غم هجر، سحر کی کنی؟
صوت دل آرای تو بشنیدنی ست
خیمه سبزت به خدا دیدنی ست
کاش که من از تو خبر داشتم
از غم تو دیده ی تر داشتم
کاش که در پای تو سر داشتم
بر رخ ماه تو نظر داشتم
کاش که در دولت هم عهدیت
بشنوم آوای انا المهدیت
*************************
غلامرضا سازگار
عیـد است ولـی عیـد قیـام بشریت
در پرتــو میــلاد امـــام بشــریت
بـا دست کــرم ذات خداونـد تعـالی
زد سکــۀ اقبــال بــه نـام بشریت
از خم طهورا که خدا ساقی آن است
بـا دست خـدا پـر شده جام بشریت
امشب ببر ای باد صبا پیشتر از صبح
بـر سامـره پیـوسته سـلام بشـریت
عالم همـهجـا وادی طــور است ببینید!
در دست حسن مصحف نور است ببینید
خیزیـد همـه سـورۀ والشمس بخـوانید
گل در قـدم مهــدی موعــود فشـانید
از جـام شرابـی که خـدا ساقی آن است
پیوستــه بنوشیـد و بـه یـاران بچشانید
تنها نه فقط شب، شبِ مهدیست، بگویید
میــلاد ائمــه اسـت بدانیــد بدانیـــد
خیزیـد و ببندیــد همـه بار سفر را
محمل به سوی کعبۀ مقصود برانید
امشب خبری خوش به بنیفاطمه آمد
بـوی گـل نـرگس بـه مشام همه آمد
عیـد ملک و جـن و بشر باد مبارک
بـر شـانۀ خورشیـد قمـر باد مبارک
طوبـای امیـد همه خوبان جهـان را
در نیمـۀ ایــن مـاه ثمـر باد مبارک
آوای خدا میشنوم از لب مهدی
این زمزمـه بر مرغ سحر باد مبارک
پیغـام خـدا را برسانیــد بـه نرگس
کای مـادر فرخنده! پسر بـاد مبارک
ای خیل ملک پیش روی مادر مهدی
آییــد و بگردیـد بـه دور سـر مهدی
دیدید همه کعبۀ روح شهدا را
دیدید همه آینـۀ غیبنمـا را
دیدید همه بر سر دست حسن امشب
هنگام سحر صورت مصباح هـدی را
امشب همه بـار سفـر سامـره بستیم
داریم بـه دل شوق تماشـای خـدا را
از مرغ سحـر بـا گل لبخنـد بپرسید
کی دیده در آغوش سحر شمس ضحی را
یاران! شب عیـد آمده بیدار بمانید
باید همه از فاطمه عیدی بستانید
این جان جهان، جان جهان، جان جهان است
این روح روان، روح روان، روح روان است
این چارده آیینه جمال است به یک حسن
آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است
ایـن ختـم ائمــه اسـت بدانیـد بدانیــد
چونـان کــه نبی خاتـم پیغامبران است
گــر کفــر نبــاشد بگـذارید بگـــویم
چشمان خـدا بـر مـه رویش نگران است
هر لحظه پدر شیفتۀ تاب و تب اوست
ناخـورده لبن آیـۀ قرآن به لب اوست
این است که دادنـد امامـان خبرش را
داده است خدا مژدۀ فتـح و ظفرش را
تا آیـۀ قـرآن بـه لـبش بود، مـلایک
دیدنـد به لـب خنـدۀ شـوق پدرش را
ای کاش نبی بود که بوسد چو حسینش
تنها نه دهان بلکه ز پا تا به سرش را
جاءالحـق بـازوش کـه دیدیـد ببینید
نقش زهـقالبـاطل دست دگـرش را
این نور دل فاطمه فرزند حسین است
بر لعل لبانش گل لبخند حسین است
ای خلـق جهـان منتظر روز ظهورت!
پیوستـه زمـان منتظـر روز ظهـورت
هم در غم هجران تو پیران همه مردند
هم نسـل جـوان منتظر روز ظهورت
بلبل سر هر شاخـه غزلخـوان فراقت
گلهـای خـزان منتظـر روز ظهورت
تو یوسف گمگشتۀ اسلام چو یعقوب
بـا قـد کمـان منتظـر روز ظهـورت
یعقوب به ما مژده دهد آمدنت را
از مصر شنیدیم بوی پیرهنت را
ای دست خدا! دست خدا یار تـو باشد
بازآ که حـرم عـاشق دیـدار تـو باشد
بازآ که حسینبنعلی چشم به راه است
بازآی کــه عبـاس علمـدار تـو باشد
تو یوسف زهرایی و صد یوسف مصری
سردرگم و جان بر کف بازار تـو باشد
بازآی که هفتاد و دو سربـاز حسینی
دلباختــۀ مکتـب ایثــار تـو بــاشد
تو پاسخ فریـاد امـام شهدایی
تو منتقم خـون امام شهدایی
بازآی که آییـن پیمبـر بـه تـو نازد
بازآ که علـی، فاتح خیبـر به تو نازد
روزی که بگیری به کفت تیغ علی را
آن روز ببیننـد که حیـدر به تو نازد
روزی که ز قبر، آن دو نفر را تو درآری
حق است که صدیقۀ اطهر به تو نازد
آن روز ببیننـد همــه بـا گـل لبخند
بر شانـۀ بابا علـیاصغـر بـه تـو نازد
ای وسعت ملک ازلی محفل نورت
ما عیـد نداریـم مگـر روز ظهورت
از لالــۀ زخـم شهــدا خنـده برآید
کای منتظران! منتظران! منتَظَر آید
از چار طرف چشم گشاییـد به کعبه
تـا سوی حرم حجت ثانـیعشر آید
این یکهسواری که نهد روی به کعبه
مهدیست که از بهر نجات بشر آید
چشم همه روشن که به فرمان الهی
از پیــرهن یــوسف زهـرا خبـر آید
«میثم» چه نکو گفت تو را دوست که شاید
ایـن یار سفـر کـرده همیـن جمله بیاید
*************************
مجتبی روشن روان
دوباره بساط طرب شد مهیّا
دوباره رسیده شب شور و غوغا
شب می فروشی، شب باده نوشی
شب لب نهادن به لب های صهبا
شب هو کشیدن گریبان دریدن
شب پر کشیدن پریدن به بالا
چه شب ها که زهرا دعا کرده تا ما
همه شیعه گردیم و بی تابِ مولا
غلامیّ این خانواده دلیل و
مراد خدا بوده از خلقت ما
مسیرت مشخص امیرت مشخص
مکن دل دل ای دل بزن دل به دریا
که دنیا به خسران عقبی نیرزد
به دوری ز اولاد زهرا نیرزد
و این زندگانی فانی، جوانی
خوشی های امروزِ این جا
به افسوس بسیار فردا نیرزد
اگر عاشقانه هوادار یاری
و گر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو می گذاری به پایش
یقیناً یقیناً خریدار یاری
بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟
چه اندازه در ندبه ها زار یاری؟
به شانه کشیدی غم سینه اش را؟
و یا چون بقیه تو سربار یاری؟
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردارِ یاری
به گریه شبی را سحر کردی یا نه؟
چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟
اگر اشک داری به شکرانه اش، ها!
که مست نگاه گهربار یاری
دل آشفته بودن دلیل کمی نیست
اگر بیقراری بدان یارِ یاری
و پایان این بی قراری بهشت است
بهشتی که سرخوش ز دیدارِ یاری
×××
نسیم کرامت وزیدن گرفته
و باران رحمت چکیدن گرفته
مبادا بدوزی نگاه دلت را به مردم
که بازار یوسف فروشی در این دوره ی بد شدیدا گرفته
خدایا به روی درخشان مهدی
به زلف سیاه و پریشان مهدی
به قلب رئوفش که دریای داغ است
به چشمان از غصه گریان مهدی
به لب های گرم علی یا علیش
به ذکر حسین و حسن جان مهدی
به دست کریم و نگاه رحیمش
به چشمِ امیدِ فقیران مهدی
به حال نیاز و قنوت نمازش
به سبحانَ سبحانَ سبحانَ مهدی
به برق نگاه و به خال سیاهش
به عطر ملیحِ گریبان مهدی
به حج جمیلش به جاه جلیلش
به صوت حجازی قرآن مهدی
به صبح عراق و شبانگاه شامش
به آهنگ سمت خراسان مهدی
به جان داده های مسیر عبورش
به شهدِ شهود شهیدان مهدی
مرا دائم الاشتیاقش بگردان
مرا سینه چاکِ فراقش بگردان
تفضل بفرما
بر این بنده ی بی سر و پا
مرا هم دم و هم ره و هم رکاب
سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان
×××
ندیدم شهی در دل آرایی تو
به قربان اخلاق مولایی تو
تو خورشیدی و ذره پرور ترینی
فدای سجایای زهرایی تو
نداری خماری به مشتاقی من
ندیدم نگاهی به صهبایی تو
نداری خرابی به بی تابی من
ندیدم سبویی به مینایی تو
نداری به کویت ز من بی نواتر
ندیدم کریمی به طاهایی تو
نداری گدایی به رسوایی من
ندیدم نگاری به زیبایی تو
نداری مریضی به بدحالی من
ندیدم دمی چون مسیحایی تو
نداری غلامی به تنهایی من
ندیدم غریبی به تنهایی تو
نداری اسیری به شیدایی من
ندیدم کسی را به آقایی تو
×××
امیدِ غریبانِ تنها کجایی؟
چراغِ سرِ قبرِ زهرا کجایی؟
تجلی طاها!
گل اشک مولا!
دل آشفته ی داغ آن کوچه ی غم
گرفتار گودال خونین!
دل افگار غم های زینب!
سیه پوش قاسم!
عزادار اکبر گل باغ لیلا!
پریشانِ دستِ علم گیر سقا!
نفس های سجاد!
نواهای باقر!
دعاهای صادق!
کس بی کسی های شب های کاظم!
حبیب رضا و انیس غریب جواد الائمه!
تمنای هادی!
عزیزِ دل عسگری!
پس نگارا بفرما کجایی؟
کجایی؟
×××
دلم جز هوایت هوایی ندارد
لبم غیر نامت نوایی ندارد
وضو و اذان و نماز و قنوتم
بدون ولایت صفایی ندارد
دلی که نشد خانه ی یاسِ نرگس
خراب است و ویران، بهایی ندارد
مرا در کمندت بیفکن که دیگر
گرفتار عشقت رهایی ندارد
خوشا آن که غیر از ظهورت نگارا
شب قدر دیگر دعایی ندارد
یداللهی و حق به جز دست مشکل
گشای تو مشکل گشایی ندارد
غلام توام از ازل تا قیامت
که این بندگی انتهایی ندارد
بیا تا جوانم بده رخ نشانم
که این زندگانی وفایی ندارد
نگارا نگاهی که جز نوش لعلت
دل زخم خورده دوایی ندارد
بیا تا نمردم به فکر دوا باش
به فکرِ علاجِ دلِ بی نوا باش
کریما رحیما رئوفا عطوفا!
نگارا بهارا بیا جان مولا!
بیا جان زهرا!
بیا جان زینب!
بیا جان سقا!
سحر خیز مکه!
سحر خیز کوفه!
سحر خیز مشهد!
سحر خیز کرب و بلا و مدینه!
سحر یاد ما باش!
سحر یاد ما باش!
سحر یاد ما باش!
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - ولادت
برچسبها: اشعار ولادت امام زمان (عج) مهدی وحیدی