اشعار ولادت حضرت ابالفضل (ع)
جواد حیدری
ای علمداری که دستت بوسه گاه مرتضاست
افضل الاعمال حیدر بوسه بر دست شماست
اقتدا بر مرتضی کردند جمع اهل بیت
دست توسرشار از عطر نسیم بوسه هاست
بوسه بر دست تو طعم بوسه بر قرآن دهد
دستهایت آیه های سفره دار هل اتاست
امتیاز بوسه بر دست تو، دست فاطمه است
چونکه مَس آیه تطهیر پاکان را سزاست
صف کشیدند انبیا تا که خدا رخصت دهد
بوسه بر دستت زنند، این آرزوی انبیاست
گر خدا قسمت کند یک بوسه بر دستت زنیم
ما و نسل ما خدائی تا ابد حاجت رواست
ای که در سجده دو دست و صورتت بر روی خاک
باعث گرمی بازار مناجات خداست
ای که ساعت ها میان سجده می گفتی خدا
بنده ای کوچک به درگاه تو گرم التجاست
تا که دست تو به سوی آسمان می شد بلند
حق ندا می داد وقت استجابت بر دعاست
پینه پیشانی ات العفو گو تا محشر است
اشک تو آمرزش ما بندگان پرخطاست
ای که می دادی قسم حق را به نام فاطمه
خاک نخلستان زاشک جاری تو با صفاست
حیف باشد گر فقط از خوشگلی ات دم زنیم
کمترین مدح تو گفتن از رخ و از چشم هاست
گرچه یوسف را خدا از صورت تو خلق کرد
حسن صورت شمه ای از سیرت تو باوفاست
در اطاعت بهترین و در عبادت برترین
دست و چشم تو مطیع پادشاه کربلاست
می توانستی به هم ریزی تمام خصم را
لیک گفتی امر، امر زادۀ خیرالنساست
ای برادر بر امامین و عموی نُه امام
عَمّی العباس ذکر دائم آل عباست
ما یقین داریم هنگام فرج ای ذوالعَلَم
بیرق صاحب زمان بر دوش تو صاحب لواست
فوق ایدیهم یداللهی که فرموده خدا
وصف دست توست که بالاترین دست هاست
حضرت سقا مه هاشم، تماشای رخت
کاشف الکرب حسین و زینبین و مجتباست
لقمه لقمه از غذای روز تاسوعای تو
ارمنی گیرد شفا چون سفره ات دارالشفاست
برعلی سوگند ای حیدر جمال علقمه
روز تاسوعای تو روز غدیر کربلاست
روز تاسوعا حوائج را برآورده کنیم
چونکه عاشورا فقط هنگامه شور و عزاست
مادرت ام الفضائل حضرت ام البنین
فاطمه است و دومین همسنگر شیر خداست
مادرِ قامت رشید چار سردار رشید
مادر رزمندگان جبهه ی کرب وبلاست
مرتضی خواهان او شد از دعای فاطمه
گوهری نایاب بود و قدردانش مرتضاست
در مدینه می نماید مادری بر زائران
دست پخت فاطمه از دستِ او خوردن بجاست
در فراق قبر زهرا، تربت ام البنین
در مدینه باعث آرامش دل های ماست
روزگاری که شود آباد گلزار بقیع
بیت سقاخانه ی ام البنین آنجا بپاست
ای برادرهای تو باب الحوائج بر همه
شیعه حتی غافل از این حلقه مشکل گشاست
مادرت وقت سفر فرمود بر اَخوان تو
پاسداری از حریم دخت زهرا با شماست
همچو پروانه به گِرد محملش حلقه زنید
لحظه ای گر دور باشید از حریم او خطاست
این وصیت تا به شهر شام هم پایان نداشت
دید زینب چار سر بر گِرد او حیدر نماست
یَل به آن گویند که پشتش نیاید بر زمین
تو به صورت بر زمین افتاده ای زهرا گواست
**************************
مسعود اصلانی
دریای عشق همدم ساحل نمی شود
بی نقل یار گرمی محفل نمی شود
بی دل شدن طریقه ی عشاق کربلاست
هر آدمی که عاشق و بی دل نمی شود
ای ساقی حسین سرم زیر پای توست
هر که تو را شناخت که عاقل نمی شود
از کودکی به پای امامت نشسته ای
بی خود کسی خدای فضائل نمی شود
ساقی خانواده علمدار بی نظیر
کرب و بلا بدون تو کامل نمی شود
بعد از تو انعکاس حسین بن فاطمه
دیگر کسی حسین شمایل نمی شود
روز ازل که نام تو را جار می زدند
نقش مرا به نام علمدار می زدند
داری دل ترک زده را بند می زنی
با زلف ماه فاطمه پیوند می زنی
بالا بلند عشق، تو با خاک پای خود
طعنه به ارتفاع دماوند می زنی
پیشانی تو قبله ی خورشید می شود
وقتی به نام فاطمه سربند می زنی
وقتی میان ابروی خود می زنی گره
آتش به آسمان خداوند می زنی
معلوم می شود غضبت برطرف شده
با دیدن رقیه که لبخند می زنی
خود را به آب و آتش صحرای کربلا
تا اهل خیمه تشنه نباشند می زنی
مثل همیشه در دل صحرا الم بزن
حس غرور زینب کبری قدم بزن
چشمان تو ادامه ی شبهای فاطمه
با دست توست رحمت فردای فاطمه
هستند در كنار تو دلگرم دختران
قُرص است با تو پشت پسرهای فاطمه
می زد به روی بازوی تو بوسه ها پدر
یك بوسه جای خویش و یكی جای فاطمه
ابری بیار و سایه به زینب هَدیّه كن
ای بچه شیر حیدر و رعنای فاطمه
تنها حسین پشت رَدِ دست های توست
بر خاك دید رَدِّ قدم های پای تو
چشم فرات پاسخی از مشك تو ندید
مانده هنوز ماتِ معمای فاطمه
**********************
داود رحیمی
حیدر امشب دوباره بابا شد
طفلی آمد و زود آقا شد
مادری با ادب پسر آورد
خوش به حال دل گداها شد
از همان بچگی مؤدب بود
نوکر بچه های زهرا شد
تا دم آخرش حسینی ماند
تا قیامت به هر دلی جا شد
"یا حسین" اولین کلامش بود
بی زبان حرف زد، مسیحا شد
دل ربود از تمام دریاها
بی عصا زد به آب، موسی شد
آب ها کیف می کنند از این
پسری که رسید و سقا شد
قمر آمد به پیش پاهایش
کلِّ هفت آسمان زجا پاشد
تا ببوسد جمال رویش را
فلکِ قد کشیده هم تا شد
زهره و مشتری خریدارش
خنده هایش عسل، مربا شد
تا نخندیده بود ابو فاضل
خنده زیبا نبود، حالا شد!
خنده کرد و حسین هم خندید
بَه که این صحنه ها چه زیبا شد!
و خدا هم ز خنده اش خندید
گرم سرمستی و تماشا شد
آن طرف پشت کفر می لرزید
بچه شیری رسید و غوغا شد
کوری چشم حرمله امشب
چشم ناز اباالادب وا شد
زرد کرد و فشارِ او افتاد
تا که حرف از نبرد آقا شد!
دیگر اینجا غزل کم آورده
مثنوی عهده دار معنا شد
چند سالی گذشت این آقا
شد شبیه جوانیِ بابا
حیدری، مرد، مردِ آب آور
یک طرف او، مقابلش لشکر
تا ازین وَر اباالادب می رفت
دشمن آن سو عقب عقب می رفت
رفت و برگشتِ تیغِ او می کشت
زره اش مثل مرتضی بی پشت
"یک نفر آمد و دوتا برگشت"
با هم آمد جدا جدا برگشت
خنجرش عرصه را به هم می ریخت
دست و پا و سر و قدم می ریخت
خنجرش نه، فقط غضب می کرد
و حریفش ز ترس تب می کرد
قصه آمد رسید آنجا که
ظهر روز دهم و سقا که ...
حیدر آماده کرده بود او را
تا بماند برای عاشورا
آفریده شده برای حسین
دست و چشم و سرش فدای حسین...
***************************
محمود ژولیده
بندگی را نه به دل حد و حسابی دارم
زندگی را به نظر مثل حبابی دارم
هر طرف می نگرم روی حبیبم بینم
با خداوند دل خویش خطابی دارم
بهترین لحظه من وقت مناجات من است
او گواه است عجب چشم پر آبی دارم
دفتر دل چو کنم باز به درگاه حبیب
هر ورق با دل محبوب کتابی دارم
عبد صالح شدنم خارق عادت نبود
بر در درگه این ملک رقابی دارم
طاعتم حول حسین است و خدا می داند
نه غم دوزخ و نه حرص ثوابی دارم
در دلم بود اگر یاری دلبر نکنم
محضر حضرت زهرا چه جوابی دارم
با خود این گونه بگویم شب و روز چو منی
بی حسین است که هر گونه عذابی دارم
من که مشهور در این دهر به خیر الناسم
من گرفتار گل فاطمه ام، عباسم
گر چه از روز ازل آل عبا را دیدم
دیده وا کردم و رخسار خدا را دیدم
من که از دامن ارباب تکامل دارم
پیش از واقعه یک یک شهدا را دیدم
بس که مجنون سراپای گل لیلایم
می توان گفت رسول دو سرا را دیدم
پایتخت پدرم آینه ی دق می شد
هر زمان قافله دار اسرا را دیدم
سال ها هست که محو وجنات حسنم
دوره ی غربت او درد و بلا را دیدم
هر طرف عاشق و حیران حسینم بودم
در مسیرش همه جا کرب و بلا را دیدم
بس که از دست و سرم لعل لبش بوسه گرفت
در نگاه پدرم روز وفا را دیدم
قصه ی کوچه مرا سخت عبوسم می کرد
بارها حکمت این صبر خدا را دیدم
من که معروف به این دشمنی خناسم
من گرفتار گل فاطمه ام، عباسم
پیش هر قافله سالار جماعت باید
وقت یاری شدن یار شجاعت باید
لحظه ی خطبه ی دلدار سکوت است ادب
وز سخن گفتن بسیار قناعت باید
چون که در محضر ارباب شرفیاب شدید
فارق از روز و شب و لحظه و ساعت باید
لا جرم وقت مواسات قناعت خوش نیست
روز ایثار فزون تر ز بضاعت باید
ادب و معرفت و حکمت و آقایی من
همه این بود که از یار اطاعت باید
بگذر از دست و سر و جان که سبک بال شوی
محشر آن جاست که اسباب شفاعت باید
من که در باغ گل یاس چنین حساسم
من گرفتار گل فاطمه ام، عباسم
ساغر کیست که برخواست به امداد عطش
ساقی آن است که شد کشته ی فریاد عطش
مشک آن است که از غصه گریبان بدرد
ساقی آن است لب آب کند یاد عطش
ادبم را به حرم خوب نشان خواهم داد
ترک اولی نکنم در بر اولاد عطش
تا بدانند که شرمنده ی طفلان ماندم
دیده سازم هدف نیزه ی صیاد عطش
بعد از این آب فرات است گل آلود ز شرم
که نبوسید لب و حنجر نوزاد عطش
بنویسید به هر سر در سقاخانه
آب آزاد نشد، تشنه شد آزاد عطش
من که در روضه ی شش ماهه پر از احساسم
من گرفتار گل فاطمه ام، عباسم
*****************************
غلامرضا سازگار
ای نخل ادب ثمر مبارک
وی بحر شرف گهر مبارک
ای شمس ولا قمر مبارک
ای طور علی شجر مبارک
ای عشق و وفا پدر مبارک
ای شیر خدا پسر مبارک
میلاد حسین دیگر آمد
الحق که دوباره حیدر آمد
این کیست؟ برادر حسین است
این شیر دلاور حسین است
این پاره ی پیکر حسین است
این ساقی ساغر حسین است
این روح مطهر حسین است
فرمانده ی لشکر حسین است
این ماه امیرمؤمنین است
این صورتِ صورت آفرین است
حیدر گل و این پسر گلاب است
مه بر سرِ دستِ آفتاب است
از نور به صورتش نقاب است
سر تا به قدم ابوتراب است
سردار رشید انقلاب است
در دست پدر به پیچ و تاب است
اشکش همه جاری از دو عین است
چشمش همه حال بر حسین است
شیرین لب و شور آفریده
از دیده و دست، دل بریده
مرغ دلش از قفس پریده
آوای حسین را شنیده
خون در دل و اشک در دو دیده
پیراهن صبر را دریده
آهنگ وصال یار دارد
با خون خدا قرار دارد
آغوش علی بود مقامش
از حضرت فاطمه سلامش
ما سائل و او کرم مرامش
او ساقی و چشم ماست جامش
عشق و ادب و وفاست نامش
بگرفت چو در بغل امامش
دیدند دو مهر منجلی را
رخسار محمد و علی را
عباس همان عزیز زهراست
عطشان لب او هیشه دریاست
او ماه ستارگان صحراست
فرمانده و پاسدار و سقاست
دور از شهدا اگر چه تنهاست
تا حشر، چراغ انجمن هاست
دل، مُشت گِلی ز کربلایش
جان، زائر گنبد طلایش
دریا چو کَفَش کَرم ندارد
بی او که حرم حَرم ندارد
اسلام به کف عَلَم ندارد
تا هست، حسین غم ندارد
در بین سپاه، کَم ندارد
باک از عرب و عجم ندارد
او شیر خدای را بود شیر
فرزند کرامت است و شمشیر
ای حیدر حیدر ولایت
ای صاحب سنگر ولایت
ای حامی و یاور ولایت
سر لشکر بی سر ولایت
فرزند و برادر ولایت
عباسِ دو مادر ولایت
تو چار امام را معینی
از روز نخست یار دینی
ماه شهدا به نی سر توست
قرآن حسین پیکر توست
باب همه انبیاء درِ توست
آغوش حسین سنگر توست
دریا نگهش به ساغر توست
خون گلوی تو کوثر توست
سردار سپاه دین به هر عصر
تنها رجز تو سوره ی نصر
ای بحر ز آتش تو بی تاب
ای آب هم از خجالتت آب
سر تا قدمت حقیقت ناب
ابروی تو عشق راست محراب
ما بنده ی کوچک و تو ارباب
دریا گوید: مرا تو دریاب
من آبم و تشنه ی تو هستم
سقای حرم بگیر دستم
ما و کرم تو یا ابوالفضل
طوف حرم تو یا ابوالفضل
خاک قدم تو یا ابوالفضل
دریای غم تو یا ابوالفضل
مرهون دم تو یا ابوالفضل
زیر عَلَم تو یا ابوالفضل
ای عالم و آدمت سپاهی
بر «میثم» خویش هم نگاهی
**************************
محمد مهدی رافع "تنها"
ای یل حیدری مآب عباس
وی خدا را چو در ناب عباس
ای تو معیار هر جوان مردی
وی تو میزان هر صواب عباس
ذره ای فضل تو نمی گنجد
در خط و صفحه و کتاب عباس
پیش دریای حُسن تو باشد
صد هزار نیل چون سراب عباس
ای که تو در میان هاشمیان
بوده ای سید الشباب عباس
تا دمی جلوه ای کند مهتاب
رخ نهان کن پس نقاب عباس
از غم چشم های زیبایت
قلب هر سنگ شد مذاب عباس
تا تو بودی عدو نمی دیدی
عافیت را مگر به خواب عباس!
زآن که از جرعه ای مضایقه کرد
شرمگین گشته از تو آب عباس
تشنه لب زآب آمدی بیرون
پا نهادی تو در رکاب عباس
در کَفت مشک آب و سوی خیام
رو نمودی تو با شتاب عباس
از هزاران کمان، سرت می ریخت
بارش تیر بی حساب عباس
تا به مشکت رسید تیر انگار
آسمان شد سرت خراب عباس
تیر بر مشک آمد و ماندی
پیش طفلان، تو بی جواب عباس
دشمنت زود کار خود را کرد
کم نمود از دلت عذاب عباس
کرد از ضربتی ز آهن سرد
چهره ات را ز خون خضاب عباس
بعد تو، پور فاطمه تنها
گشت در بین آن ذئاب عباس
بین گودال قتلگه دشمن
تشنه انداختش ز تاب عباس
خیمه ای را که نور حاجب بود
دشمنش کرد بی حجاب عباس
بعد تو رهسپار هر بازار
گشت ناموس بوتراب عباس
گر تو بودی زمان کجا می دید
زینب و مجلس شراب عباس
بی تو می رفت تا که ناموست
به کنیزی شود خطاب عباس
********************************
علی اكبر لطیفیان
عشق تکرار آدم و حواست
سیب ممنوعۀ بهشت خداست
عشق یک واژه جدیدی نیست
سرنوشت قدیمی دنیاست
مثل یک ماه اول ماه است
گاه پیدا و گاه نا پیداست
نسل ما نسل عاشق اند اصلاً
عاشقی شغل خانوادۀ ماست
عشق مشق شب بزرگان است
مثل سجاده ای که رو به خداست
مشق این روزگار اباالفضل است
صد و سی و سه بار اباالفضل است
آسمان جلوه ای اگر دارد
از نماز شب قمر دارد
شب میلاد تو همه دیدند
نخل ام البنین ثمر دارد
آمدی و حسین قادر نیست
از نگاه تو چشم بر دارد
كوری چشم ابتران حسود
چقدر فاطمه پسر دارد
ای رشید علی نظر نخوری
شهر چشمان خیره سر دارد
باب حاجات، كعبه ی خیرات
بر تو و قد و قامتت صلوات
ای نسیم پر از بهار علی
ماه در گردش مدار علی
چقدر مشكل است تشخیصت
تا كه تو می رسی كنار علی
با تو یك رنگ دیگری دارد
شجره نامه ی تبار علی
دومین حیدر ابوطالب
صاحب غیرت و وقار علی
به شما می رسد ذخیرۀ طف
همۀ ارث ذوالفقار علی
ای علمدار و سر پناه حسین
حضرت حمزه ی سپاه حسین
خشکسال قدیم دنیا من
جستجوهای پشت دریا من
تو بر این خاك ها بكش دستی
اگر این خاك زر نشد با من
سر سال است مرد مسكینم
مكش از دست خالیم دامن
چقدر فاصله است ای دریا
از مقام ظهور تو تا من
تو بزرگ قبیله ی آبی
تو غدیری، فراتی اما من
خشكسالم، كویر بی آبم
روزگاری است تشنه میخوابم
كمرت جایگاه شمشیر است
لب تو جایگاه تكبیر است
سر ما را بزن همین امروز
صبح فردا برای ما دیر است
هیچ كس رو به روت نیست مگر
آن كسی كه ز جان خود سیر است
سیزده ساله حیدری كردی
پسر شیر بیشه هم شیر است
گیرم افتاده است روی زمین
دست تو باز هم علمگیر است
پسر شاه لافتی عباس
ای جوانی مرتضی عباس
از نگاه كبوتری وارم
به مقام تو غبطه می بارم
سر من را اگر بگیری باز
به دو ابروی تو بدهكارم
ارمنی هم اگر حساب كنی
دست از تو بر نمی دارم
بده آن مشك پاره ی خود را
تا برای خودم نگهدارم
بی سبب نیست گریه ی چشمم
حسرت صبح علقمه دارم
با تمامی شور و احساسم
آرزومند كف العباسم
زلف ما را ز مشك وا نكیند
لب ما را از آن جدا نكنید
پای ما را به جان خالی مشك
در حریم فرات وا نكنید
دست بر زیرتان نمی آرد
آب ها این همه دعا نكنید
تیرها روی این تن زخمی
خودتان را به زور جا نكنید
تازه طفل رباب خوابیده
جان آقا سر و صدا نكنید
تا كه از مشك پاره آب چكید
رنگ از چهره ی رباب پرید
***********************
غلامرضا سازگار
مادر عباس! حیدر بهر حیدر زادهای
مرتضی شیر خدا، تو شیرْ حیدر زادهای
بهر ثار الله، ثار الله دیگر زادهای
یا علیِّ دیگر از بهر پیمبر زادهای
آسمانِ عصمتی، قرص قمر آوردهای
بـر علیبنابیطالـب پســر آوردهای
آفتاب و ماه را در مشرق رویش ببین
ذوالفقار حیدری در تیغ ابرویش ببین
بازوی خیبر گشا پیدا به بازویش ببین
صد قیامت را عیان در قد دل جویش ببین
روحش از گهواره تا کرب و بلا پر میزند
چشمهـایش حرف با ساقی کوثر میزند
ساقی کوثر، علی، این ساقی کرب و بلاست
نرگس چشمش خدایی، عاشق تیر بلاست
این نه یک نوزاد کوچک این نهنگ بحر لاست
عضو عضو جسمِ از جان بهترش را این صلاست:
من ز آغـوش پـدر پرواز کردم تا حسین
با حسینم با حسینم با حسینم با حسین
کربلا باغ شهادت، شاخۀ یاسش منم
اشجع الناس است حیدر، اشجع الناسش منم
فاطمه امالبنین نازد که عباسش منم
هر که احساس حسینی دارد، احساسش منم
چشم مـن در خردسـالی عاشق تیر است و بس
شیر من در شیرخواری آب شمشیر است و بس
دست من دست علی، دست خدای عالم است
شیرِ شیرِ داورم، نام اسد بر من کم است
زخم در راه خدا بر روی زخمم مرهم است
پشت ثارالله با دست رشیدم محکم است
از ولادت چنگ بر حبلالمتینش میزنم
آسمـان بـی او بگردد، بر زمینش میزنم
مادر از روز ولادت زاده ثاراللهیام
دادهاند از شیرخواری درس خاطرخواهیام
کربلا دریایی از خون، من در آن چون ماهیَم
بوسۀ پی در پی بابا دهد آگاهیام
بـوده در لالایــی امالبنیـن ایـن زمزمه
جان عباسم به قربان حسین فاطمه
عشق را از دامن گهواره تمرین کردهام
شیر مادر را به شوق مرگ شیرین کردهام
دست و فرق و چشم دادم، یاری دین کردهام
تا شهادت از امام خویش تمکین کردهام
هست زائـر جسـم صـدچـاک مـرا در علقمه
هم محمّد هم علی هم مجتبی هم فاطمه
یوسف زهرا حسین است و خریدارش منم
با نثار جان و چشم و دست و سر، یارش منم
از ولادت تا شهادت محو دیدارش منم
بلکه فردای قیامت هم علمدارش منم
وقف ثارالله شد پیش از ولادت هستِ من
لالــه عبــاسی بــاغ ولایـت دسـت من
ای تو را بادا سلام از هر نبی و هر ولی
دست و شمشیر ولایت، شیر میدانِ یلی
ماه رویت در میان آل هاشم منجلی
اولین و آخرین یار حسینبنعلی
ساقـی کوثـر علـی، سقای فرزندش تویی
آن که عالم قبلۀ حاجات خوانندش تویی
یابنحیدر خون ثارالله اکبر کیست؟- تو
نَفس نَفس مصطفا و جان حیدر کیست؟- تو
ساقیِ لبتشنۀ سردار بیسر کیست؟- تو
بین دشمن دستِ بیدست برادر کیست؟- تو
تندری یا خشم دریایی؟ نمیدانم کهای
نوکری؟ سقایی؟ آقایی؟ نمیدانم کهای
خال و خط و چشم و ابروی تو قرآن میشود
مهر تو در پیکر بیجان ما جان میشود
دردها بینسخه با خاک تو درمان میشود
گر نگاهی افکنی یک خلق، سلمان میشود
لطف و احسان و کرامت گاهگاهی کن به ما
کـم نمـیآید ز چشمـانت نگاهـی کن به ما
فاطمه امالبنین چون لاله میبوید تو را
چشم حیدر با گلاب اشک میشوید تو را
حضرت زهرا به روز حشر میجوید تو را
یوسف زهرا «بنفسی انت» میگوید تو را
کاش در محشر که «ثارالله» سلطانی کند
تو علمداری کنی «میثم» ثناخوانی کند
**************************
مجید خضرایی
دست عاقل ز در میکده ات کوتاه است
ز رموزش دل دیوانه فقط آگاه است
مادرت ام بنین نذر حسینت کرده
سرنوشت تو گره خورده به ثارالله است
قمرت خوانده عرب لیک نمی دانسته
شمس هم سائل نورانیت این ماه است
طی صد مرحله بی همرهی خضر کنم
تا مرا رایت عباس حوالت گاه است ...
مکتبت زینبی و دین تو ثاراللهی
اشهدش ناله و قد قامت آن با آه است
عنصر غالبه ی خلقت تو احساس است
آخرین ذکر سلام همه یا عباس است
مذهبت عشق حسین است و کلامت عشق است
نفست عشق، دمت عشق، کلامت عشق است
تا ابد خلقت تو راز مگو خواهد ماند
خاک در طینت تو نیست تمامت عشق است
آب شد آب ز شرمندگی لب هایت
آن چه معنا شده با خشکی کامت عشق است
در ازل پرتو حسن تو تجلی کرده
آن چه آن روز سند خورده به نامت عشق است
در نمازت خم ابروی خدا را دیدی
دلبر ایزدی و ذکر مدامت عشق است
بر جبین تو نوشته است«انا عبدالزهرا»
آن چه وامانده به توصیف قیامت عشق است
پسر فاطمه و فخر علی می باشی
همه مست تو که بین المللی می باشی
همه ی سوته دلان سائل لطف و کرمت
کهکشان ادبی کعبه ی دل ها حرمت
مومنون آمده در وصف تو و ایمانت
صابرون آمده در شان ثبات قدمت
قسم حق شده با روی تو با والقمرش
رایت عرش خدا بوده و باشد علمت
قال حق: "حبّ علی جَنّة" و انت جَنّة
ذوالفقار علوی در کف دست قلمت
ناله اِنکَسر ظهری آن شاه شهید
کوه صبر است که خم شد ز مصیبات غمت
گفت زینب که اخا کاش شود چشمم کور
که چنین پاره بدن غرق به خون ننگرمت
ساقی بی مثلی معنی عشق ازلی
آخر معرفتی حضرت عباس علی
نور می گیرد از آن چره ی زیبا خورشید
محو و حیران شده هر کس که رخ ماهت دید
داده در دست تو ایزد علمش را زیرا
"آسمان بار امانت نتوانست کشید"
شیوه ی چشم شما خانه خرابم کرده
هر که شد اهل غمت، دل ز غم غیر برید
تا ابد ریزه خور خوان توام ای سقا
که ندارم به دو عالم به کسی چشم امید
قبله ی مشترک جمله ی ادیان و فِرق
نیست جز مرقد زیبای ابالفضل رشید
فیض روح القدسی در تو تجلی کرده
که چنین باب حوائج شده ای شاه شهید
قطره ی اشک خداوند جلی گر دل شد
قطره ی اشک علی شیر و ابوفاضل شد
*****************************
جواد حیدری
ای علمداری که دستت بوسه گاه مرتضاست
افضل الاعمال حیدر بوسه بر دست شماست
اقتدا بر مرتضی کردند جمع اهل بیت
دست توسرشار از عطر نسیم بوسه هاست
بوسه بر دست تو طعم بوسه بر قرآن دهد
دستهایت آیه های سفره دار هل اتاست
امتیاز بوسه بر دست تو، دست فاطمه است
چونکه مَس آیه تطهیر پاکان را سزاست
صف کشیدند انبیا تا که خدا رخصت دهد
بوسه بر دستت زنند، این آرزوی انبیاست
گر خدا قسمت کند یک بوسه بر دستت زنیم
ما و نسل ما خدائی تا ابد حاجت رواست
ای که در سجده دو دست و صورتت بر روی خاک
باعث گرمی بازار مناجات خداست
ای که ساعت ها میان سجده می گفتی خدا
بنده ای کوچک به درگاه تو گرم التجاست
تا که دست تو به سوی آسمان می شد بلند
حق ندا می داد وقت استجابت بر دعاست
پینه پیشانی ات العفو گو تا محشر است
اشک تو آمرزش ما بندگان پرخطاست
ای که می دادی قسم حق را به نام فاطمه
خاک نخلستان زاشک جاری تو با صفاست
حیف باشد گر فقط از خوشگلی ات دم زنیم
کمترین مدح تو گفتن از رخ و از چشم هاست
گرچه یوسف را خدا از صورت تو خلق کرد
حسن صورت شمه ای از سیرت تو باوفاست
در اطاعت بهترین و در عبادت برترین
دست و چشم تو مطیع پادشاه کربلاست
می توانستی به هم ریزی تمام خصم را
لیک گفتی امر، امر زادۀ خیرالنساست
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - ولادت،مدح
برچسبها: اشعار ولادت حضرت ابالفضل (ع) مهدی وحیدی