روز عاشورا
زبان حال بي بي زينب(س) با ارباب
قبول كن كه شبیه حصیر افتادی
قبول كن ته گودال گیر افتادی
مخواه تا كه سر من به گریه بند شود
بگو چكار كنم از تنت بلند شود
بگو چه كار كنم آب را صدا نزنی
بگو چه كار كنم تا كه دست و پا نزنی
بگو چكار كنم از تو دست بردارند
برای پیكر تو یك لباس بگذارند
میان گریه ی من این سنان چه می خندد
دهان باز تو را نیزه دار می بندد
آهای شمر عبا را كسی ربود برو
بیا النگوی من را بگیر و زود برو
برای غارت پیراهنت بمیرم من
چرا لباس ندارد تنت بمیرم من
قرار نبود بیفتی و من نگاه كنم
و یا كه گریه به كوپال ذوالجناح كنم
مگر نبود مسلمان كه اینچنین زده اند
بلند مرتبه شاهِ مرا زمین زده اند
علي اكبر لطيفيان
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: روز عاشورا
برچسبها: اشعار روز عاشورا
[ 25 / 8 / 1391
] [ ] [ مهدی وحیدی ][ ]