اشعار عيد غدير
جلوه گران عشق كه خونم حلالشان
پيغمبر و على كه نبينم ملالشان
درياى علم حق به تموّج رسيد و پس
بر ساحل غدير خم افتاد فالشان
تا بر فراز منبر عالم قدم زنند
صدها فرشته فرش نمودند بالشان
دست خدا ز دست نبى قد كشيده است
هريك رسيدهاند به اوج كمالشان
كوزه گران عالم عشقند اين دو دست
چيزى نمىشود كه بسوزد سفالشان
عالم در اين كتاب ز يك نقطه كمتر است
سر بسته گفتهام به تو مقدار مالشان
نعلينشان ز خاك طبيعت منزّه است
خورشيد و ماه ميوه خام خيالشان
اينجا مجال زمزمههاى بلال نيست
زيباترين مؤذن هستىاست خالشان
قبل از شروع خلقت اين خلق بودهاند
يعنى كه از خداى بپرسيد سالشان
دنيا نبود ظرف ظهور على و آل
تاكند و اين پياله نباشد مجالشان
رضا جعفری
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: عید غدیر
برچسبها: اشعار عيد غدير
[ 12 / 8 / 1391
] [ ] [ مهدی وحیدی ][ ]