شعر شهادت امام کاظم علیه السلام
دردی به جان نشسته دگر پا نمی شود
جز با دوای زهر مداوا نمی شود
یک جای پرت مانده ام و بغض کرده ام
در این سیاه چال دلم وانمی شود
کافیست داغ دوری معصومه و رضا
دیگر غمی به سینه من جا نمی شود
معصومه کاش بود کمی درد دل کنم
کس مثل دختر همدم بابا نمی شود
می خواستم دوباره ببوسم رضام را
هنگام رفتنم شده گویا نمی شود
اصلاَ نخواستم کسی آید به دیدنم!!
سیلی که مونس دل تنها نمی شود
از بس زدند خورد شده استخوان من
این پا برای من که دگر پا نمی شود
زنجیرها رسانده به زانو سر مرا
کاغذ هم اینچنین که منم تا نمی شود
گاهی هوای تازه و آزاد می روم
بی تازیانه و لگد اما نمی شود
ضجر من از جسارت سِندی شاهک است
بی ناسزا شکنجه اش اجرا نمی شود
گفتم سر مرا ببر اما تو را خدا
اسمی نبر ز مادرم،آیا نمی شود
تشییع من اگرچه روی تخته در است
تشییع هیچکس روی نی ها نمی شود
علی صالحی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: * اشعار معصومین (ع)امام حسین(ع) - ولادت،مدح
برچسبها: شعر شهادت امام کاظمشعرشعر شهادتشهادت