اشعار شهادت امام موسی کاظم(ع)
یوسف رحیمی
چه عالمی ست عالم باب الحوائجی
با توست نورِ اعظم باب الحوائجی
مهر تو است حلقهی وصل خدا و خلق
داری به دست خاتم باب الحوائجی
در عرش و فرش واسطهی فیض و رحمتی
بر دوش توست پرچم باب الحوائجی
در آستانهی تو کسی نا امید نیست
آقا برای ما همه باب الحوائجی
بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو
در رستخیز واهمه باب الحوائجی
دیوانهی سخای ابا الفضلی توام
مانند ماه علقمه باب الحوائجی
صحن و سرات غرق گل یاس می شود
وقتی که میهمان تو عباس می شود
در ساحل سخاوت دریای کاظمین
مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین
با دست های خالی از اینجا نمی رویم
ما سائلیم، سائل آقای کاظمین
رشک بهشتیان شده حال کسی که هست
گوشه نشین جنت الاعلای کاظمین
نور الهی از همه جا موج می زند
توحیدی است بسکه سراپای کاظمین
داریم در جوار حرم، حق آب و گِل
خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین
ما ریزه خوار صحن و سرای کریمه ایم
این افتخار ماست، گدای کریمه ایم
در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم
ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم
فیضش به گوشه گوشهی ایران رسیده است
یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم
هستی ماست نوکری اهل بیت او
ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم
قم آستان رحمت آل پیمبر است
در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم
با مهر و رأفتش دل ما را خریده است
ما بندهی مُکاتَب موسی بن جعفریم
چشم امید اهل دو عالم به دست اوست
مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم
حتی قفس براش مجال پرندگی ست
مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم
دلسوخته ز ندبهی چشمان خسته اش
دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم
آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش
با دست بسته غرق سجود است حضرتش
از طعنه های دشمن نادان چه میکشید
بین کویر، حضرت باران چه میکشید
در بند ظلم و کینهی قوم ستمگری
تنها پناه عالم امکان چه میکشید
خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود
در بین این قبیلهی عصیان چه میکشید
با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها
با حال خسته گوشهی زندان چه میکشید
شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید
بابای بی شکیب و پریشان چه میکشید
اما دلم گرفته ز اندوه دیگری
طفل سه ساله گوشهی ویران چه میکشید
با دیدن سر پدرش در میان طشت
هنگام بوسه بر لب عطشان چه میکشید
وقتی که دید چشم کبودش در آن میان
خونین شده تلاوت قرآن چه میکشید
می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت:
ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت
*********************************
امیر عظیمی
ما خاک پای دوستان اهلبیتیم
خصم تمام دشمنان اهلبیتیم
ریزه خورِ هر روزِ خوان اهل بیتیم
اولاد حیدر را همیشه دوست داریم
موسی بن جعفر را همیشه دوست داریم
یارب چرا خورشیدمان رو به غروب است؟
دنیای ما، زندان آدم های خوب است
در این میان هر کس که محبوب القلوب است
باید که در زندان غم در بند باشد
یک عمر دور از همسر و فرزند باشد
آقای ما، موسی بن جعفر بین زنجیر
دارد دگر زندان به زندان می شود پیر
این روزهای آخر آقا شد زمینگیر
مابین غلّ و جامعه پایش خمیده
پایش فقط نه، کل اعضایش خمیده
این مرغ افلاکیِ دور از آشیانه
آزرده از زخم زبان های زمانه
آن قدر خورده از یهودی تازیانه
دل در ازل بر روضه هایش گریه می کرد
حتی اجل بر روضه هایش گریه می کرد
او که صدایش سینه را آرام می کرد
بدکاره ی بدنام را خوشنام می کرد
گریه برای شیعه، صبح و شام می کرد
دیگر وجودش از شکنجه رنجه رنجه است
دور از رضا بودن برای او شکنجه است
او بر شکنجه، پیکرش حساسیت داشت
برچکمه ی دشمن سرش حساسیت داشت
بر اسم زهرا مادرش حساسیت داشت
هر قدر می خواهی بزن بر پیکر من
اما نبر نام عزیز مادر من
زهرای ما، غمدیده ی شهر مدینه
زهرای ما، رنجوره ی مسمار کینه
زهرای ما، بستر نشین زخم سینه
اُمّ الائمه کوثر ما اهل بیت است
اول شهیده، مادر ما اهل بیت است
بغداد، آخر غرق در حزن و عزا شد
زندان هارون مقتل آقای ما شد
موسی بن جعفر کشته ی زهر جفا شد
شیعه برای او بمیرد، داد و بیداد
جسمش به غربت می رود تا جسر بغداد
اما خدا را شکر، آقامان کفن داشت
این لحظه ی آخر به تن یک پیرهن داشت
در پای تابوتش، خدایی، سینه زن داشت
در کربلا بر جدّ او خندید دشمن
پیراهنش را از تنش دزدید دشمن
*********************************
سید هاشم وفایی
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه و جلالی داشت
به پیش پرتو خورشید تیره گی محو است
سپیده را چه غمی گر سیاه چالی داشت
کجاست گر که عبائی از او فقط باقی است
میان شور مناجات خود چه حالی داشت
نگشت مانع پرواز او غل و زنجیر
برای سیر و سلوکش همیشه بالی داشت
چراغ خلوت او بود ذکر یا قدوس
که آن حقیقت روشن دل زلالی داشت
نبود غافل از اندیشۀ خدا جوئی
به قدر فرصت گل ها اگر مجالی داشت
به گردنی که نشد خم، به پیش ظلم و ستم
ز باغ سرخ شهادت عجب مدالی داشت
تمام زندگی او قیام بود و جهاد
چه روزهای عزیزی، چه ماه و سالی داشت
از آن دعا که به لب داشت در شب هجران
امید روشنی و مژدۀ وصالی داشت
غمش ز بس که مقدس بود ،«وفائی»گفت
امین وحی خدا از غمش ملالی داشت
*********************************
مهدی نظری
کاشکی از او خبری را به پسر می بردن
که برای پدرش خون جگر می بردن
همه از غصه ی زندان بلا بی خبرن
لااقل کاش به معصومه خبر می بردن
کاشکی عطر سلام سحر دختر را
با نسیم سحری سوی پدر می بردن
پیرمردی که خدا را به نظر می آورد
سجده بر خاک درش اهل نظر می بردند
گریه اش بوی مناجات علی را می داد
فیض از گریه ی او شام و سحر می بردن
آسمان ها و زمین چشمه و ابر و دریا
روزی خویش از این دیده ی تر می بردن
ساق پایش ترکی داشت که هی وا می شد
باز هم حمله به او داس و تبر می بردن
بعضی اوقات لگدها همه باهم محکم
حمله ای را سوی پهلو و کمر می بردن
تا مناجات سحرگاهی او قطع شود
باز با مکرِ زنی حوصله سر می بردن
باز شد چون در زندان همه با هم دیدن
از کبوتر دو سه تا تکۀ پر می بردن
آنقدر روضۀ در خواند که بعد مرگش
بدنش را به روی تخته ی در می بردن
*********************************
کاظم رستمی
گذشته از شنیدهها قصهی داغ دیدهها
قصهی ساق و سلسله كشیده تا قصیدهها
جبال جاریِ حرم، هبوطهای دم به دم
رسیده تا رهیدهها به سجن غم كشیدهها
ببین عبای پارهای به سجده در شرارهای
ز دردِ كال چیدهها و از قفا بریدهها_
میان سجده می زند به تازیانه میبرد
به صورت از كشیدهها و نام ناشنیدهها...
شهید جرم جامعه موسی عیسای همه
به خواب خان گزیدهها رسیده از سپیدهها
شكسته زخم كندهها ساق و سیاق دندهها
آه از این خمیدهها آخ از آن خمیدهها
میان خلوت خلود از این صبور در سجود
نه شكوه از شنیدهها نه خواهش از ندیدهها!
ولی چه شد كه عاقبت از آن یهود بی صفت
صدا زد ای حمیدهها به آسمان رسیدهها...
خلاص كن مرا خدا به آه داغ این دعا
چو دانه های از زمین به زندگی دویدهها
زخم نجیب روزهها باز كه شد به زوزهها
خون زدن از سپیدهها و استخوان؟ رمیدهها...
بزن شریر پر شغب ولی مبر میان شب
نام شكسته چیدهها و مادر بریدهها...
عاقبت از وطن رسید آه بدون تن رسید
امام غم گزیدهها اشك روان دیدهها
مشت پری به كند و غل، باب حوائج رسل
غصهی یاس چیده را رسانده تا قصیده آه...
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: امام کاظم(ع) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت امام موسی کاظم(ع)