اشعار شهادت امام رضا (علیه السلام)
حسن لطفي
بر آه آهِ من جگر سخت خاره سوخت
بر واي واي من دل سنگ ستاره سوخت
همچمون کبوتران ز عطش بال مي زنم
لب تشنه ام ،دلم ،جگر پاره پاره سوخت
آتش گرفته ام ،نفسم بند آمده
پا مي کشم ز غم، چه کنم ؟ راه چاره سوخت
مي سوزم و هواي دلم دشت کربلاست
آنجا که از غمي دل صدها شراره سوخت
اي زهر داغ حرمله را تازه کرده اي
سوگند بر رباب که با گاهواره سوخت
يک تير آمد و سه هدف را نشانه کرد
سر بسته گفته ام نفس شير خواره سوخت
**************************
مجتبي شکريان همداني
پر اشک است دو چشم تر تو
شده وقت نفس آخر تو
در دل حجره زمين افتاده
به روي خاک چرا پيکر تو
مرغ بسمل شدي و بال زدي
خاک حجره است به روي پر تو
آنقدر فاطمه گفتي آمد
و شده سينه زنت مادر تو
خواهرت نيست کنارت اما
هتک حرمت نشده خواهر تو
گريه مي کرد کنار تو جواد
خوب شد آمده او در بر تو
جگرت پاره تنت سالم بود
هست در دست تو انگشتر تو
گر چه از زهر گلويت مي سوخت
پاره پار ه نشده حنجر تو
سر تو در بدنت باقي ماند
به سر نيزه نرفته سر تو
تو سخن گفتي و سنگت نزدند
روي نيزه نشده منبر تو
به روي خاک نشستي اما
دل گودال نشد بستر تو
تشنه بودي و نزد هيچ کسي
خيزراني به لب اطهر تو
همه شهر عزادارت بود
اشکريزان همه در محضر تو
من بميرم که به دروازه شام
به سري سنگ زدند از سر بام
**************************
حسن لطفي
از داغ زهر پيکرم آتش گرفته است
گويي تمام بسترم آتش گرفته است
تر ميکند لبان مرا کودکم ولي
از تشنگي، لب ترم آتش گرفته است
پا ميکشم به خاک و نفس ميزنم که شهر
از آه آهِ آخرم آتش گرفته است
حالا کبوتران به غمم گريه ميکنند
از بال و پر زدن، پَرم آتش گرفته است
امشب تمام حجره ي من کربلا شده
يک جرعه آب ، حنجرم آتش گرفته است
امشب دوباره خيمه ي آتش گرفته را
ميبينم و سراسرم آتش گرفته است
سر ها به روي نيزه و سرنيزه ها به تن
يک دشت در برابرم آتش گرفته است
فرياد دختري ز دل خيمه ميرسد
عمه کمک که معجرم آتش گرفته است
**************************
قاسم نعمتي
واي مادر مددي کن جگرم ميسوزد
که نه تنها جگرم پا به سرم ميسوزد
زهر اثر کرده به زانو و ستون فقرات
جگرم پاره شده تا کمرم ميسوزد
کسي آيد ز وفا چشم جوادم گيرد
پيکرم پيش نگاه پسرم ميسوزد
همره هر نفسم خون ز لبم ميپاشد
تار ميبينم و چشمان ترم ميسوزد
چون مقطع شده حرفم ، پي اخبار ولا
دود ميگويم و بر لب جگرم ميسوزد
**************************
امير عظيمي مهر
از زبان حضرت معصومه(س)
يک دلم رو بسوي قبله ي هشتم دارد
يک دلم ميل حريم حرم قم دارد
خواستم روضه بخوانم ز برادر، دل گفت
خواهرش وقت عزا حقّ تقدم دارد
***
چه قدر، جان برادر به زمين مي افتي
اي عزيز دل خواهر به زمين مي افتي
تو علي هستي و در کوچه بسمت حجره
مثل زهراي پيمبر به زمين مي افتي
***
اين عبايي که کشيدي به سرت يعني چه
اين قد خم شده و مختصرت يعني چه
کاخ مأمون چه به روز دل تو آورده
روي لب، لخته ي خون جگرت يعني چه
***
از نفس هاي تو اندوه و غمت مي ريزد
هر قدم، عمر تو پاي قدمت مي ريزد
هي نفس، سرفه، نفس، سرفه، نفس، واي چقدر
پاره پاره جگر از بازدمت مي ريزد
***
حجره بسته است برادر، چه سرت مي آيد
چه کسي بر بدن محتضرت مي آيد
خواهرت نيست اگر، مانده برايت پسري
شکر حق، لحظه ي آخر پسرت مي آيد
***
خوش بحالت! پسري مانده برايت، مولا
قوّت بال و پري مانده برايت، مولا
خوش بحال پسرت، هست سرت در بر او
خوش بحالت که سري مانده برايت مولا
**************************
غلامرضا سازگار
خراسان مي دهد بوي مدينه
خراسان کوه غم دارد به سينه
خراسان را سراسر غم گرفته
در و ديوار آن ماتم گرفته
خراسان! کو امام مهربانت؟
چه کردي با گرامي ميهمانت؟
خراسان راز دل ها با رضا داشت
چه شب هايي که ذکر يا رضا داشت
خراسان کربلاي ديگر ماست
مزار زاده ي پيغمبر ماست
خراسان! مي دهد خاکت گواهي
ز مظلومي، شهيدي، بي گناهي
به دل داغ امامت را نهادند
امامت را به غربت زهر دادند
دريغا! ميهمان در خانه کشتند
چه تنها و چه مظلومانه کشتند
امامِ اِنس و جان را زهر دادند
به تهديد و به ظلم و قهر دادند
ز نارِ زهرِ دشمن، نور مي سوخت
سراپا همچو نخل طور مي سوخت
ز جا برخاست با رنگ پريده
غريبانه، عبا بر سر کشيده
گهي بي تاب و گه در تاب مي شد
همه چون شمع روشن آب مي شد
ميان حجره ي در بسته مي سوخت
نمي زد دم ولي پيوسته مي سوخت
ز هفده خواهر والا تبارش
دريغا کس نبودي در کنارش
به خود پيچيد و تنها دست و پا زد
جوادش را، جوادش را صدا زد
دلش درياي خون، چشمش به در بود
اميدش ديدن روي پسر بود
پدر مي گشت قلبش پاره پاره
پسر مي کرد بر حالش نظاره
پدر چون شمع سوزان آب مي شد
پسر هم مثل او بي تاب مي شد
پدر آهسته چشم خويش مي بست
پسر مي ديد و جان مي داد از دست
پسر از پرده ي دل ناله سر داد
پدر هم جان در آغوش پسر داد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: امام رضا(ع) - شهادت