اشعار شهادت حضرت رقیه (س)
غلامرضا سازگار
نفس در سینه از آهم شرر شد
تمام قوت من، خون جگر شد
چه ایامی که از شب، تیرهتر بود
چه شبهایی، که با هجرت سحر شد
چه سود از گریه، هر چه گریه کردم
شرار دل، ز اشکم بیشتر شد
تن صد پارهات در کربلا ماند
سرت بر نیزه با من، همسفر شد
خمیدم، در سنین خردسالی
به طفلی، قسمتم، داغ پدر شد
لب من از عطش، خشکیده بابا
چرا چشمان تو از گریه تر شد؟
زبان عمه، شمشیر علی بود
ولی او بر دفاع من، سپر شد
نگه کردم به رگهای گلویت
از این دیدار، داغم تازهتر شد
اجل، جام وصال آورده بر من
خدا را شکر، هجرانت به سر شد
سرشک دوستانم، دانهدانه
تمام نخل «میثم» را ثمر شد
***********************
مصطفی هاشمی نسب
ای از سـفر برگشـته بابا ، پیکرت کو ؟
سـیمرغ قاف عاشـقی بال و پرت کو ؟
بـر روی شــاخ نیـزه ها گل کرده بودی
حـالا که پـائین آمدی برگ و برت کو ؟
از من نمی پرسی چه شد این چند روزه ؟
از من نمی پرسی نشـاط دخترت کو ؟
آوای قـــرآن خـواندنت لالای ام بود
قربان قرآن خواندن تو ، حنجرت کو ؟
لب های من مثـل لبت دارد ترک ها
با این لب عطشان بگو آب آورت کو ؟
کاری ندارم که چه شد موی سر من
اما بگو بـابـای من موی ســرت کو ؟
می گفت عمه با عمامه رفته بودی
حـالا بگو عمـامه ی پیغمبــرت کو ؟
بـابـا ، سراغ از گوشـوار من نگیری!
من از تو پرسیدم مگر انگشترت کو ؟
این چند روزه هر کسی سوی من آمد
فریاد می زد خارجی پس زیورت کو ؟
بعد از غروب واقعه همبـازی ام نیست
خیلی دلم تنگش شده ، پس اصغرت کو ؟
آن شب که افتادم ز نـاقه بر روی خاک
حوریه ای دیدم شبیـه مادرت ، کو (که او)
با گوشه ی چادر برایم روسری ساخت
می گفت ای دردانه ی من ، معجرت کو ؟
دیگر بس است این غصه ها آخر ندارد
من را ببــر ، گــر چه کبــوتر پر ندارد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت حضرت رقیه (س)