اشعار مصیبت های اسرا در شهر شام
زبان حال بی بی حضرت زینب(س)در شام
محمد جواد پرچمی
مارو با غصّهی ایام میبرن
سورهی فجر و توی شام میبرن
ای برادر بیا ناموس داری کن
خواهرت رو ملاء عام میبرن
***
غم و غصّههام بیاندازه شده
خدایا داغ دلم تازه شده
جلوی چشمای زینب سرتو
آویزون به روی دروازه شده
***
اینهمه ازدحام و چکار کنم؟
خستگیِ پاهام و چکارکنم؟
برا تازیانهها سپر بشم...
سنگای پشت بام و چکار کنم؟
***
دخترت رو روی پام مینشونم
خودم و تو کوچهها میکشونم
سر پیری به چه روزی افتادم
موهام و با آستینم میپوشونم
***
دور من یه قافله کبودیه
خصلت مردمشون حسودیه
یه نفر بیاد به دادم برسه
کوچههای شام پر از یهودیه
***
همهش از کینهی مولا آب میخورد
خواهرت طعنهی بیحساب میخورد
حق بده اگه خودم رو میزدم
خیزران میزد و هی شراب میخورد
*************************
شهر آبستن یک فاجعه ی سنگین است
دامن عرش حق از خون جگر رنگین است
شهر آذین شده ، امروز چه در سر دارد
آه ، اینجا چقدر کفر برادر دارد
مطربی مشق طرب دارد و هی می رقصد
شاعری شعر به لب دارد و هی می رقصد
شام با نقشه ی ابلیس هماهنگ شده
بام این شهر پر از خار و خس و سنگ شده
شام شهریست که با ظلم و ستم آباد است
شامی از دیدن اندوه اسیران شاد است
توی این شهر که از زخم زبان لبریز است
توی این شهر که از چشم چران لبریز است
چقدر عمه ی سادات معطل شده بود
پشت دروازه ساعات معطل شده بود
عاقبت شهر پر از هلهله شد، واویلا
نوبت آمدن قافله شد، واویلا
دلقکان دور و بر قافله می رقصیدند
همه بر وضعیت قافله می خندیدند
اسرا ، آه در اینجا چقدر آشفتند
خارجی ، بس که به اولاد پیمبر گفتند
وای، این هاچقدر سنگ به سرها زده اند
چوب طعنه به لبِ زاده ی زهرا زده اند
خیزران بود در اینجا به روی لب می خورد
سنگ تکفیر به پیشانی زینب می خورد
روز این شهرِ پر فتنه عجب تاریک است
کوچه هایش چقدر بی ادب و باریک است
آه، این قوم که ناموس ندارد ای کاش
اُسرا را سر بازار نیارند،ای کاش
سر بازار دل عمه بجوش آمده بود
چقدر دور حرم برده فروش آمده بود
سر بازار شرر بر دل ایوب زدند
چکمه شمر لعین را چه گران چوب زدند
همه جا در سر بازار چنین پخش شده
خاک پای پسر سعد شفابخش شده
نعل آن اسب که از پیکر آقا رد شد
قیمتش سر به فلک برده شد و بی حد شد
این جماعت که به نیزه سر سقا دیدند
در کنارش سر شش ماهه ی مولا دیدند
از رباب، آه ببین خون جگر می خواهند
همه از حرمله یک تیر سه پر می خواهند
قافله مستحق این همه آزار نبود
که عبورش بدهند از گذر اهل یهود
همه گفتند که حیدر شده امروز اسیر
دختر فاتح خیبر شده امروز اسیر
به طلبکاری خیبر همه سنگش بزنید
جای پیشانی حیدر همه سنگش بزنید
امیر عظیمی
*************************
باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان
دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کنان
باورت می شد ببینی دختر خورشید را
کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان
نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی
من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان
چه عجب ! طشتی برای این سرت آورده اند
ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان
تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما
چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران
ای تمامی غرور من فدای غیرتت
لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران
این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند
شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان
علی اکبر لطیفیان
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: مصیبت شام
برچسبها: اشعار مصیبت های اسرا در شهر شام