اشعار وداع حضرت سيدالشهدا(ع) . روز عاشورا
هستِ تو هستي جان و تن من هست نرو
در نفس هات حيات دل من هست نرو
رفتنت اول جان کندن من هست نرو
بين يک قافله ي غم ماندن من هست نرو
ناله ام را بشنو خوب ترين ، رحمي کن
چشم مأيوس مرا هم تو ببين ، رحمي کن
رکن من هستي و از پايه خود ميترسم
بي تو از غارت سرمايه خود ميترسم
از لگد مالي هر آيه ي خود ميترسم
بي وجود تو من از سايه خود ميترسم
خواهرم حق بده از غصه پريشان بشوم
بايد از رفتن تو اينهمه ويران بشوم
واي بر من که تويي در دل غم ها تنها
بي کس و يارترين واژه دنيا تنها
هيچ کسي نيست به دادم برسد يا تنها
بي تو بايد بکشم بار غمت را تنها
برو آهسته برو دار و ندار زينب
آه مظلوم ترين ، اي کس و کار زينب
اين همه نيزه و شمشير فقط تنها تو
هر طرف تير شد و تير فقط تنها تو
لشگري سخت و نفس گير فقط تنها تو
شيون و هلهله ، تکبير فقط تنها تو
زخم ها روي تنت آمده و مي آيند
تيرها بر بدنت آمده و مي آيند
زخم بر زخم تو اي مصحف خوش گو زده است
سنگ هم آمده يک بوسه به ابرو زده است
از جبين تا به محاسن دو سه تا جو زده است
باز هم حرمله انگار که زانو زده است
تير با شدت هر آنچه که بر تن آمد
آنقدر بود که از پشت سرت در آمد
وقت رفتن شده اي واي دلم غمگين شد
زخم ها زخم شدند و نفست سنگين شد
جرأت ضربه زدن پيش همه شيرين شد
نيزه ها بود که در پيکر تو رنگين شد
آسمان دل من روي زمين مي افتي
با سر زخم شده از سر زين مي افتي
چه کنم پاي بر اين جسم مطهر نزنند
با چنين نيزه سر سخت به پيکر نزنند
پيش چشمان پر از گريه مادر نزنند
يا به اطراف گلو ضربه ديگر نزنند
از حرم تا لب گودال تو من جان دادم
خنجري کند به پا خواست زمين افتادم
من دل آورده ام اينجا که به دريا بزنم
بعد تو بايد از اين دشت به صحرا بزنم
خواهر تو نشدم بوسه به رگ ها بزنم
پيش اين حرمله نگذار خودم را بزنم
شاعر؟؟؟؟؟
**********************
نگران بودم از اين لحظه و آمد به سرم
زينب و روز وداع تو ؟ امان از دل من
اين همه رنج و بلا ديدم و چشمم به تو بود
تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من
**
شوق ديدار، تو را ميکِشد اين سان، اما
اي همه هستي زينب! کمي آهسته برو
تو قرار است به ميدان بروي ... آه ! ولي
جان من آمده بر لب، کمي آهسته برو
**
خواستي پيرهن کهنه چرا يوسف من؟
گرگهاي سر راه تو چه ديني دارند؟
اين جماعت سرشان گرم کدام اسلام است؟
که از آيينه پيغمبرشان بيزارند
**
تو که از روز تولد شدي آرامِ دلم
نرو اينگونه شتابان و نکن حيرانم
بوسهاي زير گلويت زدهام اما باز
بروي، ميروم از حال، خودم ميدانم
**
با تو آمد دم ميدان دل آوارهي من
پر زد انگار در اين فاصله روح از بدم
من که بي عطرت از اول نکشيدم نفسي
ميشود از تو مگر جان و دلم! دل بکنم؟
**
روي تل بودم و ديدم که چه تنها شدهاي
نيزه ديدم که به دستان غريبت مانده
همه رفتند، همه ... قاسم و عباس و علي
نه براي تو زهيرت، نه حبيبت مانده
**
سنگ در دست همه آمدهاند استقبال
مومناني که به تو نامه نوشتند حسين!
در پي کوثر و جنات، ... پيِ ريختن
خون آقاي جوانان بهشتند حسين!
**
ديدم از نور خدا گفتي و آغوش نبي
ولي آواز تو را هلهله ها نشنيدند
سنگدلها به خيام تو نظر ميکردند
سنگها صورت زيباي تو را بوسيدند
**
زينت دوش نبي را به چه حالي ديدم
خون پيشاني بر صورت او جاري بود
غير از اين صحنه اگر هيچ نميديد دگر
کار زينب همهي عمر عزاداري بود
**
تو رجز خواندي و ديدم همگي لرزيدند
يا علي گفتي و ديدم که چه غوغايي شد
کاش عباس و علي اکبرت اينجا بودند
صحنه رزم تو لب تشنه! تماشايي شد
**
هر چه از خيبر و از بدر شنيدم، ديدم
هر کس از خوردن يک تيغ تو بر خاک افتاد
با خدا، عالم و آدم به تماشا بودند
ناگهان نالهاي از عرش در افلاک افتاد
**
مادرت فاطمه بود آه کشيد از ته دل
تا تو را ديد چنين از سر زين افتادي
من نديدم که چه شد کارِ تن و آن همه تير
چشم بستم به خدا تا به زمين افتادي
**
ناگهان معرکهي دور و برت ساکت شد
کاش دست از سرت اي دلبر من! بردارند
چيست در دست سياهي؟ نکند ...! يازهرا
يعني اين مردم بيرحم چه در سر دارند؟
قاسم صرافان
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: روز عاشورا
برچسبها: اشعار وداع حضرت سيدالشهدا(ع) روز عاشورا