اشعار شهادت امام کاظم (ع)
چشم هایش همه را یاد خدا می انداخت
لرزه بر جان و دل تک تک ما می انداخت
پا برهنه همه بر بُشر شدن محتاجیم
نظری کاش که بر ما، گذرا می انداخت
دست بسته فقط او بود که شد دست به خیر
سکّه نه، ماه به کشکول گدا می انداخت
آن همه زخم به روی بدنش بود ولی
زَهر هم بر جگرش چنگ، جدا می انداخت
چشم خود بست ولی دختر او چشم به راه
روی شانه پسرش شال عزا می انداخت
او پر از درد شد امّا به خداوند او را
روضه ی کوچه و گودال ز پا می انداخت
پیکرش زخم شد امّا سر او دست نخورد
شد خراشیده ولی حنجر او دست نخورد
محسن حنیفی
********************************
آرامش محض، روح آشفتهی توست
مبهوت، زمان زِ رنج ناگفتهی توست
تو صابری و صبر، شکیب از تو گرفت
تو کاظمی و خشم، فرو خفتهی توست
سید مهدی حسینی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: امام کاظم(ع) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت امام کاظم (ع) مهدی وحیدی